eitaa logo
🌺 مدد از شهدا 🌺
4.9هزار دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
28 فایل
سلام وخیر مقدم به اعضا جدید ♥️دراین گروه میخایم مدد بگیریم از شهدا در زندگیمون هرچی به شهدا نزدیکتر بشی هزار قدم به خدا نزدیکتری دوستی با شهدا دوطرفه است یادشون کنید یادتون میکنن ارتباط با ادمین تبادل وتبلیغ @yazaahrah
مشاهده در ایتا
دانلود
هوالمحبوب 🕊رمان قسمت 🍀راوی محسن چگینی🍀 با شرم متوسطی رو به پدر زینب میگم : _حاج آقا اگه اجازه میدید من زینب خانم رو ببرم جایی چند ساعته برمیگردیم☺️ حاج آقا : پسرم زینب الان زن توئه رو به زینب ادامه میدن : _زینب جان حاضر شو با آقا محسن برو رو به زینب میگم : _اگه ایرادی نداره با همین چادر سفید بیاید بریم😊 -باشه چشم سوار ماشین میشیم مقصدم چیذر مزار 🌷 هست یاد چهارده ماه پیش میفتم.. زمانی که جرات کردم و موضوع خواستگاری از زینب رو به گفتم وسط معقر نظامی☺️برای رسیدن به زینب چهارده ماه صبر کردم تا بهش رسیدم😎☝️ چند وقت پیش تو معراج با مهدی بودیم.. دوست همکار من و دوست صمیمی حسین خدا بیامرز مهدی : دیشب با خواهر و خانمم رفته بودیم خونه حسین اینا.. خواهر حسین خواب محمد رضا رو دیده بود.. خواهرم میگفت خواهر حسین چند بار خواب محمد رضا رو دیده امروز صبح به مهدی زنگ زدم -سلام داداش خوبی؟ مهدی : سلام ممنون تو خوبی؟ -مهدی جان غرض از مزاحمت زنگ زدم بپرسم خواهرت با رفتن چیذر مزار محمد رضا؟ مهدی: نه داداش نشد.. خواهرم کربلا بود بعدشم که با درساش درگیر بود.. قرار بود بیاد با من و خانمم بریم بازم نشد -آهان ممنون.. راستی امروز شما هم میاید خونه حسین اینا مهدی: نه داداش مبارکتون باشه من بیام مادر و خواهر حسین اذیت میشن -باشه.. به خانواده سلام برسون مهدی بی نهایت ار لحاظ قد ، قیافه حسین بود.. برای همین برای خانواده حسین خیلی عزیز بود😔 بعد از یک ساعت میرسم چیذر پیاده میشم و در ماشین رو برای زینب باز میکنم با دیدن تابلوی امامزاده خشکش میزنه😧 دستاش که حالا لرزشش آشکارا مشخصه تو دستم میگیرم و به سمت مزار شهید دهقان میریم. بخاطر چادر سفیدش مطمئنم خیلی ها متوجه شدن تازه عروسه😍 نزدیک مزار محمد رضا خانمی میبینم که مطمئنم حاج خانم دهقانه آروم دست زینب رو رها میکنم و زیر گوشش میگم : _مادر محمد رضا سر مزارشه.. برای همین دستت رو رها کردم صورت مهتابیش سرخ میشه به مزار که میرسیم با مادر محمد رضا سلام علیک میکنیم هوالمحبوب 🕊رمان قسمت 🍀راوےزینب🍀 با محسن سوار ماشین شدیم. سخت و خجالت آور بود تنها با مردی تا ۵ دقیقه پیش نامحرمم بود الان از همه دنیا 😍🙈. بعد یه ساعت شایدم بیشتر جلوی مکانی نگه داشت که همه آرزوم بود برای دیدار. وقتی سرمزار محمدرضا رسیدیم.. خم شدم فارغ ازدنیا نشستم کنار مزارش وشروع کردم به گریه کردن😭 "اینجا مزار پسری ۲۲ساله است که بعد ازشهادت برادرم همیشه تو بدترین شرایط روحی اومده به دادم رسیده ساعت ها میگذشت ومن فقط تمام این چهارده ماه انتظار رو باگریه میگفتم😣 از دست دادن جوان خیلی سخته.. تو کربلا خیلی داغ دید ولی نفس کم آورد "شهادت علےاکبرش" و شهادت برادرش "حضرت عباس" شاید خیلی ها بگن برادرت رو باخدا معامله کردی ولی همین یکم دلت رو آروم میکنه اینکه تو اوج ناراحتی میگی عزیزمن شد تا یه آجر از حرم بی بی زینب کم نشه.." با بلند شدن الله اکبر اذان، دست محسن زیربغلمو میگیره: _بهتره اول یه آبمیوه بخوری فشارت تنظیم بشه بعد بریم نماز.. چون توکم خونی داری بااین همه گریه کردن الان دوباره تا مرز غش کردنی😅 با تعجب پرسیدم: _توازکجا میدونی کم خونی دارم؟😳 سرشومیندازه پایین و میگه: _ بهم گفت..☺️ _حسین؟؟؟؟😳 _به وقتش همه چیز رو میفهمی نمازمون رو دوتایی تو حیاط چیذر خوندیم بعدشم محسن منو شام برد بیرون آخرشب وقتی رسیدیم خونه.. ماشین رو خاموش کرد چرخید سمت من و گفت: _زینب جان ازت خواهش میکنم رفتی بالا دوباره گریه نکن.. اگه حسین برادرت بود ، همرزم ودوست منم بود داغ من بیشتراز تو نباشه کمترم نیست😔 _چشم گریه نمیکنم☺️ محسن: آفرین خانم گلم برو شبت بخیر😊 وارد خونه شدم یکم کنار مامان وبابا نشستم بعد رفتم بخوابم.. 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 خوابم هنوز سنگین نشده بود که... "دیدم توحسینیه معراجم توبغل بهار دارم التماس میکنم بهار تووروووخدا فقط بزار یکبار دیگه صورتشو ببینم فقط یه دقیقه😭 ✨شهید مدافع حرم محسن چگینی✨ با جیغ بلند از خواب بیدار شدم😫😭 مامان بابا کنارم بودن 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 بابا با اضطراب وصف ناشدنی بلند شد گفت بهتره زنگ بزنم محسن بیاد تا اومدن محسن فقط گریه کردم😭 با صدای زنگ مامان پاشد رفت درو باز کرد . درآستانه درمامان گفت: _فکر کنم خواب شهادت تورودیده پسرم بهتره خودت آرومش کنی..😒 محسن: _خانمم چیشده.. 😢عزیزم دلم چرا گریه میکنی؟ _محسن تومنو تنها نمیذاری مگه نه؟😭تو نمیخوای شهید بشی مگهه نهه؟😭تورووخدا بگو تودیگه نمیخوای بری؟😭 من بودمو محسنی که میخواست منو آروم کنه.. بالاخره آروم شدم و روی پای محسن خوابم برد.. از فردای اونروز وا