کلام گوهربار استاد
جبران همه مستحبات روز جمعه
@madadazshohada
⚘به نیت تعجیل در امر فرج مولامون بخونیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊🌹شهید منوچهر شاهرخی
#یادشهداباصلوات✨
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
🌷@madadazshohada
💠دو خاطره از زبان دختر شهید بزرگوار منوچهر شاهرخی
🔸دختر دوم شهید میگوید زمان اعزام پدرم من دوازده سال داشتم پدرم یک روز قبل از اعزامش البته دفعه سوم اعزام پدرم به جهبه بود و این دفعه با دفعات قبل انگار خیلی متفاوت بود این بار که میخواست بره چهره اش نورانی تر شده بود خیلی دوست داشتنی تر شده بود دو روز بود که انگار کسی به من میگفت تا میتونی پدرت را خوب نگاه کن دیگه نمیتونی او را ببینی!
🌱یک روز قبل اعزامش مادرم خمیر کرده بود نان میپخت ی دفعه پدرم از راه رسید یک جعبه شیرینی دستش بود و با یک کمی پسته آخر پدرم کشاورز بود وضع مالی خوبی نداشتیم خیلی کم پیش میومد که پدرم شیرینی و آجیل بخره بیاره خونه
وقتی آمد پاکت شیرینی را داد به مادرم و گفت خانم تو برو چایی بیار بچه ها با این شیرینی بخورند من بقیه نانها را میپزم ولی مادرم قبول نکرد خودش نانها را پخت .
❣بعد از پختن نانها چای دم کرد و نشستیم توی پذیرایی، دراین هنگام پدرم یک نگاهی به مادرم کرد و گفت من فردا عازم جهبه هستم عملیات هست اگر رفتم و برنگشتم حلالم کن میدونم بزرگ کردن هشت تا بچه ویکی هم تو راهی تنهایی سخته ولی چاره ای نیست مراقب خودت و بچه ها باش .
😔همون لحظه یهویی دلم ریخت و یک دلهره شدید گرفتم و به چهره پدرم نگاه میکردم نورانی و تمیز و قشنگ میدیدمش در حین نگاه با خودم فکر می کردم اگر پدرم شهید شد من چکار کنم و ی سری حرفها باخودم میزدم انگار مادرم متوجه حال من شده باشه صدام زد و گفت پس چته؟ چرا به پدرت خیره شدی؟ چرا چای نمیخوری؟
که به خودم آمدم پریدم بغل پدرم و بوسیدمش اخه ما توی روستامون بچه ها خجالتی بودیم کم پیش میومد پدر مادرمون را بغل کنیم و ببوسیم
🌹بعد پدرم من را توی آغوشش فشار داد و گفت نگران نباش امیدت به خدا باشد تو فقط خوب درس بخون و نمازت را اول وقت بخوان
به نماز اول وقت خیلی تاکید داشتن
همیشه صبحها برای نماز صبح همه را بیدار میکرد میگفت نزارید نماز صبحتون قضا بشه.
🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊
🔹یک خاطره دیگه اینکه اوایل انقلاب که اعلامیه و نوارهای امام خمینی را پخش میکردند شهید بزرگوار هم دراین زمینه خیلی فعالیت داشتن که ساواک شبانه به خانه ما حمله کردن و شهید رو نتوانستن دستگیر کنند.
🌤 ایشان از پشت بام خانه فرار کردند ولی یک هفته بعد پدرم را به همراه چند نفر از دوستانش دستگیر کرده بودن .به مدت سه روز در زندان ساواک اسیر بودند مادرم هم از این موضوع اطلاع نداشت فقط نگران بودن نمیدونست پدرم کجاست ,خبری ازش نداشت نگران بود تا اینکه بعداز سه روز آمد سرش را تراشیده بودن ما همه ناراحت بودیم ولی از شکنجه هایی که کرده بودند حرفی نزد ،
🕊نیمه شب از صدای ناله پدرم در خواب بیدار شدم مادرم ازش پرسید چی شده چرا مینالی ،بعد پدرم برایش تعریف کرد ک این سه روز مارا شکنجه کردند با شلاق که زده بودند تمام بدنش سیاه و کبود شده بود و من از دیدن این صحنه حالم بد شد و کارم به بیمارستان کشید 😭😭
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
🌷@madadazshohada
🌴🍀🌴🍀🌴🍀🌴
*خب دوستان*
*امشب*
*مهمان 💕شهید منوچهر شاهرخی💕بودیم
*هرکس دوست داره این شهدا دعاشون کنه _یک سوره حمد و سه توحید هدیه کند به این شهدای والا مقام*
*در هیاهوی محشر*
*فراموشمون نکنید*
* برادر شهید*
⚘
🌺 مدد از شهدا 🌺
🦋 #پروانه_ای_دردام_عنکبوت #قسمت ۱۳۲ 🎬 با خودم فک کردم نکنه اسحاق انوار میخواد ریه های من را به بنی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺 مدد از شهدا 🌺
🦋 #پروانه_ای_دردام_عنکبوت #قسمت ۱۳۲ 🎬 با خودم فک کردم نکنه اسحاق انوار میخواد ریه های من را به بنی
🦋 ای در دام عنکبوت
#قسمت۱۳۳ 🎬
با اسحاق انور حرکت کردیم ,من وانور عقب امبولانس نشستیم وجلو هم یه مامور امنیتی که لباس نیروهای بهداشت جهانی را داشت,بودند.
عقب امبولانس خیلی مجهز بود ,درست مثل یک اتاق عمل، تجهیزشده بود .
انوار برام توضیح دادکه به چه بهانه ای عماد راازمدرسه بیرون بیاورم ,درضمن ماموره هم همراهم میامد ومن چاره ای جز ربودن عماد نداشتم ,توکل کردم تا ان شاالله خدا نظری کند وعلی ودوستاش هم مددی برسانند.
خیلی زود به اورشلیم رسیدیم انگار فاصله ی تل اویو واورشلیم زیاد نبود.از پشت شیشه های امبولانس اصلا به بیرون دید نداشتم,روی بدنه ی امبولانس هم آرم سازمان بهداشت جهانی بود.
باتوقف کامل امبولانس متوجه شدم به مقصد رسیدیم.
با ماموره به طرف مدرسه ای که روبرو بود حرکت کردیم,خدای من اینجا چقد فقیر نشین بود,ساختمانهاش اکثرا مخروبه و از کار افتاده,
با مدیر مدرسه که یک خانم محجبه بود صحبت کردم وگفتم برای ازمایشات تکمیلی امده ایم,مدیر مدرسه اذعان داشت که هفته پیش برای ازمایش از دانش اموزانش اینجا امده اند ووقتی که فهمید،خون عماد, یه مشکل داشته وباید ازمایش تکمیلی بدهد,خیلی ناراحت شد,اخه میگفت عماد از مستعدترین وباهوش ترین بچه های مدرسه اش است.
وقتی مدیر مدرسه دست دردست عماد داخل دفتر شد,دلم لرزید,یه بچه مثل فرشته زیبا ومعصوم ,این فرشته ی زیبا قرار بود قربانی اون بچه شیطان اسحاق انور شود...خیلی ظلم بزرگی بود,ناخوداگاه باخودم تکرار کردم,عجب صبری خدا دارد....
با عماد داخل امبولانس شدیم,
دکتر انور دستی به سرعماد کشید ونشاندش کنارش وگفت:خوبی پسرم؟
عماد بازبان شیرین بچگی گفت:من خوبم اقا,اصلنم مریض نیستم ,چرا باید سوارامبولانس بشم؟
انور: چیزی نیست پسرم یه ازمایش ساده است ودستمال حاوی مواد بیهوش کننده را گرفت جلوی دهان عماد,امبولانس هم حرکت کرده بود اما به توصیه ی انور خیلی ارام میراند تا انور بتواند مواد تزریقی رابا ارامش وکم کم وارد بدن پسرک کند,میدانستم که این مواد فوق العاده خطرناکند,کاش میتوانستم کاری کنم که تزریق نکند.
بچه همان لحظه بیهوش شد ,عماد را آرام خواباندم روی تخت امبولانس وانور مواد تزریقی را دراورد وداخل یک سرنگ بزرگ ,شروع به کشیدنشان کرد.
ناگهان بایک حرکت تند وصدای بلند برخورد امبولانس باچیزی,انور پرت شد کف امبولانس ومنم افتادم روی عماد وسرنگ از دست انور افتاده بود گوشه ای,انور خیلی خیلی عصبانی شده بود,حرفهای رکیکی میزد وازفرط عصبانیت در امبولانس راباز کرد و....
#ادامه دارد...
💖 کانال مدداز شهدا 💖
https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
🦋 ای در دام عنکبوت
#قسمت۱۳۴ 🎬
@madadazshohada
انور باعصبانیت از امبولانس پرید بیرون وشروع به فحاشی کرد ,غافل از اینکه هنوز در محله ی مسلمان نشین اورشلیم هستیم.
گویا امبولانس بایه ماشین برخوردکرده بود وداخل چاله ی خیابان افتاده بود.
همینطور که انور داشت حرفهای رکیک میزد ناگاه مردی از داخل ماشین عقبی فریاد زد:بگیرید این حرامزاده را این خفاش خونخوار همون دکتری هست که چشمهای زیبای زهرای من را به غارت برد,چشمای ابی دختر چهارساله ی من را از,حدقه دراورد ومعلوم نیست به کدام حیوان صهیونیست پیوند زد...بااین حرف مرد,جمعیتی که نمیدانم تا اون موقع کجا پناه گرفته بودند به سمت امبولانس حمله ور شدند.
باران مشت ولگد بود که برسرما میمامد ودوتا مرد خیلی سریع من وانور را سوار یک ماشین سواری کردند.
یکی از مردها جلو کنار راننده نشست ویکی دیگر کنار من واسحاق انور نشست وبا اسلحه کمری به سمت اسحاق انور نشانه رفته بود وهرچند دقیقه ای یک بار مشتی حواله ی سرتاس وصورت وحشت زده ی انور ,میکرد.
با یه چشمبند چشمان انور را بستند ویک چشم بند هم طرف من داد ودرحینی که چشمک میزد گفت:ای عفریته ی صهیونیست این چشم بند را تو بزن که من کراهت دارم دستم به تن تو بخورد.
فهمیدم که اینا نقشه های علی ودوستاش هست.
انور انگار هنوز,اتفاقات پیش امده را هضم نکرده بود مثل ادم گنگ باچشمان بسته نشسته بود وکلامی برزبان نمیاورد.
بالاخره بعداز نیم ساعت رانندگی مارا جایی پیاده کردند ووقتی چشمانمان را بازکردند خودم را داخل یک اتاقی دیدم که تنها راه ارتباط با بیرون دری کوچک و اهنی بود.
دستهای من وانور را بستند وشروع کردند به زدن انور وهراز گاهی با قندان تفنگشان ضربه ای هم به من میزدند .
خوب که انور را شستند وبی حال روی زمین افتاد ,جیبهاش راتخلیه کردند وبیرون رفتند ودر را بستند.
انور با چشمانی نیمه باز که مثل هلو ورم کرده بود نگاهم کرد,انگار توعالم خودش نبود,با ابروش اشاره کردبه سرم وگفت:مامان ....خون شده..
از تعجب داشتم شاخ درمیاوردم,از کی,من مامان این غول بی شاخ ودم شدم وخبرندارم؟!
#ادامه دارد.
💖 کانال مدداز شهدا 💖
https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
🦋 #پروانه_ای_دردام_عنکبوت
#قسمت ۱۳۵ 🎬
رفتم جلوتر وگفتم:استاد منم,هانیه الکمال,بمیرم براتون چه به روزتان اوردند(اما تودلم خندم گرفته بود اخه اون تصویر سوسک بالدار تبدیل شده بود به سوسک له شده خخخ)
اسحاق انور:بیا کنارم بشین،باید یه چیزایی رابهت بگم ,تا وقت دارم وزنده ام,میدونی چرا از بین اینهمه دانشجو ودانش پژوی پزشکی که اکثرا جانشان رابرای بقای اسراییل میدهند من تورا که تازه به اسراییل امدی انتخاب کردم تا وردستم باشی ومادربنیامینم بشی؟
من:نه استاد ,شاید به خاطر اون تحقیقم راجب واکسن ایدز هست..
انور:نه نه اشتباه نکن فرمول اون واکسن اصلا اشتباه محض بود,هیچی بهت نگفتم تا توی ذوقت نزنم اما کار وایده ات قابل تقدیر بود.
باخودم فکر میکردم ,اینم همچی پ پ نیست فهمیده,پس گفتم:عه چقد بد,خیلی براش زحمت کشیدم.
انور:حالا وقت این حرفا نیست گوش کن چی میگم بهت,اولین جلسه که تورا دیدم بااون مانتو مشکی وروسری سفید,مثل فرشته ی خیال من بودی,تصویر نامفهومی را که از کودکی از مادرم در ذهنم داشتم برام زنده ومفهوم کردی,من چهره ی مادرم رادرست به خاطر ندارم فقط یادم میاد که من را ازش جدا کردند واوردند به جایی برای تعلیم وزندگی من از همون کودکی تحت تربیت یهود صهیون,خاخام ها واساتید علمی با درس وکتاب وعلم شکل گرفت,هیچ وقت دیگه مادرم راندیدم ,اما وقتی توحرف میزنی فکر میکنم توهمون فرشته ای هستی که من راازش دور کردند والان دستی دیگر تورا یعنی مادرم رابه من رسانده.......ودرست وقتی بهت احتیاج داشتم ودنبال کسی بودم که اگر من طوریم شد ,مسوولیت بنیامین رابهش بسپرم ,تو جلوی راهم سبز شدی...تو نشانه ای از عالم غیب هستی برام.
ببین اینا،اشاره به در کرد هرلحظه امکان داره سربرسند باید یه چیزایی را تا نیومدن بهت بگم.
من توعمرم خیلی کارها کردم وهمه شان هم برای خدمت به اسراییل بوده,اینا به چشم جنایتکار بهم نگاه میکنن ,اون مرد هم که ادعا داشت چشمان دخترش را دراوردم ,احتمالا درست میگفته چون من خیلی ازاین پیوندها انجام دادم,هرجا داخل اسراییل هرکس به پیوندی نیاز داشت,احتیاج نبود مثل بقیه ی کشورها منتظر اهداکننده باشه تاشایدیکی مرگ مغزی بشه ونوبت اون برسه,اینجا دوای پیوند یه گروه خونی مشابه از بچه های فلسطینی بود,کار بدی هم نمیکردیم چون همه دنیا وهمه ی ادیان باید در خدمت یهود صهیون باشند وافتخار هم کنند که اعضای بدنشان درخدمت قوم برگزیده است.
داشتم فکرمیکردم عجب منطق سخیفانه ای که انور ادامه داد....
#ادامه دارد...
💖 کانال مدداز شهدا 💖
https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
داستان عنایت به شهید برونسی:
وقتی شروع به تعریف ماجرا کرد، خیره صورت نورانی اش شده بودم. حال و هوایش آدم را یاد آسمان، و یاد بهشت می انداخت. می شد معنی از خود بیخود شدن را فهمید. با لحن غمناکی گفت: موقعی که عملیات لو رفت و توی آن شرایط گیر افتادیم، حسابی قطع امید کردم . شما هم که گفتی برگردیم، ناامیدی ام بیشتر شد و واقعاً عقلم به جایی نرسید. مثل همیشه، تنها راه امیدی که باقی مانده بود، توسل به واسطه های فیض الهی بود. توی همان حال و هوا، صورتم را گذاشتم روی خاک های نرم اون منطقه و متوسل شدم به وجود مقدس خانم حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها).
چشم هام را بستم و چند دقیقه ای با حضرت راز و نیاز کردم. حقیقتاً حال خودم را نمی فهمیدم. حس می کردم که اشک هام تند و تند دارند می ریزند. با تمام وجود می خواستم که راهی پیش پای ما بگذارند و از این مخمصه و مخمصه های بعدی، که در نتیجه شکست در این عملیات دامنمان را می گرفت، نجاتمان بدهند.
در همان اوضاع، یک دفعه صدای خانمی به گوشم رسید؛ صدایی ملکوتی که هزار جان تازه به آدم می بخشید. به من فرمودند: فرمانده!
یعنی آن خانم، به همین لفظ فرمانده صدام زدند و فرمودند: این طور وقت ها که به ما متوسل می شوید، ما هم از شما دستگیری می کنیم، ناراحت نباش.
لرز عجیبی تو صدای عبدالحسین افتاده بود. چشم هاش باز پر از اشک شد. ادامه داد: چیزهایی را که دیشب به تو گفتم که برو سمت راست و برو کجا، همه اش از طرف همان خانم بود. بعد من با
التماس گفتم: یا فاطمه زهرا (س)، اگر شما هستید، پس چرا خودتان را نشان نمی دهید؟!
فرمودند: الان وقت این حرف ها نیست، واجب تر این است که بروی وظیفه ات را انجام بدهی.
عبدالحسین نتوانست جلو خودش را بگیرد. با صدای بلندی زد زیر گریه. بعد که آرام شد، آهی از ته دل کشید و گفت: اگر اون لحظه زمین رو نگاه می کردی، خاک های نرم زیر صورتم گل شده بود، از شدت گریه ای که کرده بودم... .
حالش که طبیعی شد، گف: سید، راضی نیستم این قضیه رو به احدی بگی.
گفتم: مرد حسابی من الان که با ظریف رفته بودیم جلو و موقعیت عملیات رو دیدیم، یقین کردیم که شما از هر جا بوده دستور گرفتی، فهمیدم که اون حرف ها مال خودت نبوده.
#کرامات_شهدا
#پیام_ارسالی
💢 سلام و عرض ادب
خواستم از گروه عالیتون تشکر ویژه بکنم خدا به مدیر گروه خیر دنیا و آخرت بده که ما رو با چنین کانال بسیار عالی آشنا کرد
دو هفته پیش خانمی به جرم تهمت به پسرم ماشینمون توقیف کرد و از ما دیه به ناحق میخواست و پسرم رو همه جوره مقصر کرده بود و پشت پسر بیگناهم هر جا رسیده بود حرف زده بود حتی پلیس هم چاره این زن را نمیکرد همسر این زن هم رضایت نمیداد به بی گناهی ما
چند شب پیش دو رکعت نماز امام زمان خواندم و هدیه کردم به حضرت ام البنین و سه شهید بزرگوار حمید قبادی نیا وشهید عبدالمطلب اکبری شهید ضیا ضیاورزی و متوسل شدم به مادر بزرگوار حضرت عباس و شهدای عزیز باهاشون درد و دل کردم و مشکلم را گفتم
باورتون نمیشه فردا صبحش همسرم رفت پیش پلیس که بگه پسرم بیگناهه و ما پول دیه نداریم بدیم که پلیس گفته بود نامه میدیم برو ماشین رو از پارکینگ بیار بیگناهی پسرت هم تایید شده
واقعا ببینید شهدا زنده اند و ما رو میبیند و به راحتی مشکلمون رو حل میکنن فدای شهدا بشم
پنجشنبه قراره برم سر قبر شهید عبدالمطلب از طرف همه ی شما نائب زیارت میشم ان شاالله
💖 کانال مددار شهدا 💖
https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
#کرامات_شهدا
#پیام_شما
بِسمِرَبِالشُهدآ♥️
🌼 تاحالا شده شهدا دست شما رو هم بگیرند؟
🌼 تا حالا شده گره از کارتون باز کنند؟
🌹کرامات و معجزه هایی که از شهدا دیدید وگرفتید به آیدی خادم کانال ارسال بفرمایید تا به مرور در کانال قرار بگیرد🌹👇 👇
@yazaahrah
https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
پیام شما✅
من تاحالا عهدی با شهدا نبستم ولی از کانالتون انرژی و حس عجیبی گرفتم
سلام
منم خواهر شهیدم
در ایام جوانی که برو روی زیبا داشتم
ودر خانواده ام مشکل داشتم وهمسرم خیلی اذیتم میکرد به تلفن زدن و حرف زدن با غریبه روی آورده بودم
شبی برادر شهیدم را در خواب دیدم که از من رو میگرفت وبا من قهر بود
فردا صبح که از خواب بیدار شدم خودم میدانستم علت قهرش را
دیگر از خودم خجالت کشیدم و به خود آمدم .
تازه فهمیدم که برادر عزیزم زنده است ومرا خیلی دوست داره که بهم نظر کرد😍😍
آخه خیلی رو حجاب وحیا غیرت وتعصب داشته ودر وصیت نامه اش سفارشمان کرده 😔😔😔
🔴🍃☘🍃🌹🍃☘🍃
🍃
🌹
اول صبح بگویید حسین جان رخصت✋
تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد🤲
🌴🌴🌴
السلام علی الحسین 🚩
و علی علی بن الحسین🚩
و علی اولاد الحسین 🚩
و علی اصحاب الحسین🚩 (علیهالسلام )
🌹
🍃@madadazshohada
🔴🍃☘🍃🌹🍃☘🍃
💫♥️🍃♥️🍃💫
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
♥️با توسل به جمیع شهدا و شهدای گمنام و۷۲ شهید کربلا♥️
🍀قرار هست چهل روز بصورت ویژه با واسطه قراردادن شهدا، بریم در خانه خدا و اهلبیت و مدد بگیریم ازشون.....
🌸شهدای عزیز این چله🌸
شهدای عزیز❤️
1- 🌷شهید سید ابراهیم رئیسی✅
۲- 🌷شهیدمحمد علی رهنمون ✅
۳- 🌷شهید علی اکبرابوترابی ✅
۴- 🌷شهیدعلی اصغر خنکدار ✅
۵- 🌷شهیدحاج قبادشمس الدینی✅
۶_ 🌷شهیدعباس دانشگر ✅
۷- 🌷شهیدمهدی نوروزی ✅
۸- 🌷شهیدمصطفی ردایی پور ✅
۹- 🌷شهیدعلی آقا عبداللهی ✅
۱۰- 🌷شهید سعید شاهدی ✅
۱۱- 🌷شهید سید محمود اعتصامی✅
۱۲- 🌷شهید سید میثم تراهی ✅
۱۳--🌷شهید حسن ابراهیمی ✅
۱۴--🌷شهید محمد استحکامی✅
۱۵-🌷شهیدحامد بافنده✅
۱۶-🌷شهیدامیر سیاوشی ✅
۱۷-🌷شهیدمجید خدمت(مجیدسوزوکی)✅
۱۸-🌷شهیدحجت الله رحیمی ✅
۱۹-🌷شهیدمحسن دین شعاری ✅
۲۰-🌷شهید علی یزدانی✅
۲۱-🌷شهید حسن منزوی✅
۲۲-🌷شهیدغلام عباس اللهیاری✅
۲۳-🌷شهیدمحمود بیضایی✅
۲۴-🌷شهیدعلی عابدینی✅
۲۵-🌷شهیدعارف کاید خورده ✅
۲۶-🌷شهیدرضا چراغی✅
۲۷-🌷شهیدمحمد حسین میر دوستی ✅
۲۸🌷-شهیدسید احمد قریشی✅
۲۹-🌷شهیده نسرین افضل✅
۳۰-🌷شهیدمحمود پرتوی ✅
۳۱-🌷شهید حامد سلطانی✅
۳۲-🌷شهید فرهاد کاظمی✅
۳۳-🌷شهید علیرضا محمدی پور✅
۳۴-🌷شهید سید میلاد مصطفوی✅
۳۵-🌷شهید محمد رضا تورجی زاده✅
۳۶-🌷شهید مهدی ثامنی
۳۷-🌷شهید علی اصغر پارسا
۳۸-🌷شهیدمنصور حسین نژاد
۳۹-🌷شهیدیونس زنگی آبادی
۴۰-🌷شهید مجید سلمانیان
روز اول👈🏼 ۲۷ خرداد✅
روز دوم👈🏼 ۲۸ خرداد ✅
روز سوم👈🏼 ۲۹ خرداد ✅
روز چهارم👈🏼 ۳۰ خرداد ✅
روز پنجم👈🏼 ۳۱ خرداد ✅
روز ششم👈🏼 ۱ تیر ✅
روز هفتم👈🏼 ۲ تیر ✅
روز هشتم👈🏼 ۳ تیر ✅
روز نهم👈🏼 ۴ تیر ✅
روز دهم👈🏼 ۵ تیر ✅
روز یازدهم👈🏼 ۶ تیر ✅
روز دوازدهم👈🏼 ۷ تیر ✅
روز سیزدهم👈🏼 ۸ تیر ✅
روز چهاردهم👈🏼 ۹ تیر ✅
روز پانزدهم👈🏼 ۱۰ تیر ✅
روز شانزدهم👈🏼 ۱۱ تیر ✅
روز هفدهم👈🏼 ۱۲ تیر ✅
روز هجدهم👈🏼 ۱۳ تیر ✅
روز نوزدهم👈🏼 ۱۴ تیر ✅
روز بیستم👈🏼 ۱۵ تیر ✅
روز بیست ویکم👈🏼 ۱۶ تیر ✅
روز بیست دوم👈🏼 ۱۷ تیر ✅
روز بیست وسوم👈🏼 ۱۸ تیر ✅
روز بیست وچهارم👈🏼 ۱۹ تیر ✅
روز بیست وپنجم👈🏼 ۲۰ تیر ✅
روز بیست وششم👈🏼 ۲۱ تیر ✅
روز بیست وهفتم👈🏼 ۲۲ تیر ✅
روز بیست وهشتم👈🏼 ۲۳ تیر ✅
روز بیست ونهم👈🏼 ۲۴ تیر ✅
روز سی ام 👈🏼 ۲۵ تیر✅
روز سی ویکم👈🏼 ۲۶ تیر✅
روز سی دوم👈🏼 ۲۷ تیر ✅
روز سی سوم👈🏼 ۲۸ تیر✅
روز سی وچهارم👈🏼 ۲۹ تیر✅
روز سی وپنجم👈🏼 ۳۰ تیر✅
روز سی وششم👈🏼 ۳۱ تیر
روز سی وهفتم👈🏼 ۱ مرداد
روز سی وهشتم👈🏼 ۲ مرداد
روز سی ونهم👈🏼 ۳ مرداد
روز چهلم👈🏼 ۴ مرداد
🌼روزتون شهدایی🌼
❤️هر روز ۱۰۰ صلوات ویک زیارت عاشورا هدیه به شهید همون روز ( زیارت عاشورا اختیاری هستش اجبار نیست)
🌼هر روز ، تاریخ می زنیم 🌼
🌷ثواب ختم را به نیابت از شهدا تقدیم می کنیم به آقا رسول الله صلی الله علیه وآله وخانم فاطمه زهرا سلام الله علیها🌷
❤️حاجت روا ان شالله❤️
🌷التماس دعا🌷
@madadazshohada
💫♥️🍃♥️🍃💫
سلام امام زمانم✋️💚🖤
برگرد و به نوکر نفسی ناب بده
با آمدنت جلوه به محراب بده...
وقت غم ارباب شده آقا جان
تو دست مرا به دستِ ارباب بده...💔
العجلمولایغریب🤲
•✾•🌿🌺🌿•✾
💚@madadazshohada
رابطه بسیار قوی با شهدا داشت و همیشه از شهید همت و شهید زینالدین یاد میکرد. بیش از ۱۲ سال در کسوت خادمی شهدا در مناطق عملیاتی حاضر شد و به خدمترسانی به زوار در این مناطق میپرداخت.❤️
اکثر خوبیهای که یک انسان میتوانست دارا باشد این جوان متواضع و با اخلاق دارا بود. برای فریضه نماز اول وقت اهمیت زیادی قائل بود و همیشه نوجوانان و جوانان را در مسیر معنویت و عبادت سوق میداد.✅
سرانجام همزمان با ایام تاسوعا و عاشورای حسینی سال 1394 به عنوان مدافع حرم، در محور حلب برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) در سوریه حضور یافت و در سن ۲۹ سالگی در مقابل با تکفیریها به مقام رفیع شهادت نائل آمد.🌹
پیکرش مدت ها در همان منطقه باقی ماند و به دست تکفیری ها قطعه قطعه شد.😭
سرانجام با رشادت همرزمان و آزادسازی مناطق تحت اشغال داعشی های تکفیری به آغوش خانواده و یارانش بازگشت و در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپرده شد تا مزارش زیارتگاه عاشقان و دلدادگان باشد.💔
شهید مدافع حرم سید میلاد مصطفوی🌹
@madadazshohada
برشى از دستنوشته شهيد مدافع حرم مهندس سيد ميلاد مصطفوى؛
#جبهه دانشگاهى است كه كنكورش #تقوا است. درسش #ايثار و مدركش «#شهادت» است.
#شهیدی_که_دواعش
#دست_پا_و_سرش_را_بریدند
@madadazshohada