eitaa logo
شعر،روضه،سرود،نوحه،زمینه،واحد،شور
3.9هزار دنبال‌کننده
403 عکس
82 ویدیو
715 فایل
این کانال فقط مخصوص سخنرانان ومداحان اهلبیت(ع)میباشدولاغیر. لینک کانال: https://eitaa.com/joinchat/241434681Cd30712864d نظرات،پیشنهادات و انتقادات خویش را درباره ی کانال با آیدی زیر مطرح بفرمایید. AHSy3762
مشاهده در ایتا
دانلود
نوحه حضرت حمزه علیه السلام سلام و درودِخدا بر تو حمزه تحیات اهل ولا بر تو حمزه تو شیر اُحد شیر بدری به شامِ نبی نور قدری مدد یا حمزه مدد یا حمزه.. تو نور دو چشم علی و بتولی پسرعم و جان و امینِ رسولی تویی اوجِ شور و شهامت تویی غرقِ نور نُبوت مدد یا حمزه مدد یا حمزه.. به هر معرکه یاور مسلمینی تو هرلحظه بامرتضی همنشینی نوای علی بر لب توست علی ذکر روز و شب توست مدد یا حمزه مدد یا حمزه.. زِ کینه شده پیکرت پاره پاره دل مصطفی از غمت بی قراره پُر از خون شده پیکر تو امان از دل خواهر تو مدد یا حمزه مدد یا حمزه.. اگر چه تنت مُثله و غرق خون است کجا صورت دخترت لاله گون است به نیزه نرفته سر تو مُعَذّب نشد خواهر تو غریب مادر غریب مادر.. شب جمعه زهرا توی قتلگاه است برای حسینش پر از سوز و آه است بگوید حسین بی کفن بود لب تشنه خونین دهن بود غریب مادر غریب مادر.. الهی مرا زائر کربلا کن پس از آن سرم را برایش فدا کن هوائیه کوی حسینم که مشتاقِ روی حسینم حسین ای جانم حسین ای جانم..
السلام علیک يا عم رسول الله یا حمزه سیدالشهداء.. ای نور چشم آل رسول ای همدم علی و بتول ای شاهدِ به وحی و نزول ای تو مُقیّدِ به اصول ای حاملِ لوای خدا یا حمزه، سید الشهداء ای غرقِ در عبادت حق ای راوی روایت حق ای شامل محبت حق از مظهر شهامت حق حق گشته در تو جلوه نما یا حمزه، سید الشهداء پشت و پناه دولت عشق ای بی قرار حضرت عشق ای حافظ سلامت عشق ای حامی ولایت عشق عشقِ نبی و شیر خدا یا حمزه، سید الشهداء ای تو عموی آل نبی ای تو دلاور عربی ای که شریف و بانسبی تو ماه بی فروغ شبی ای شمع بزم اهل ولا یا حمزه، سید الشهداء دریای علم و عشق و عمل ای تو به دفعِ فتنه مثل ای عاشقِ نبی ز ازل ای عاملِ به خیرالعمل خیرالعمل ولای شما یا حمزه، سید الشهداء ای شاملِ نگاه خدا بودی تو در پناه خدا ای حیدر سپاه خدا گشتی فدای راه خدا جان داده ای به خاک بلا یا حمزه، سید الشهداء از کینه های هنده پَست وحشی که در کمین بِنِشَست پهلوی تو ز نیزه شِکست خون راه سینه تو بِبَست مُثلِه شده تنت ز جفا یا حمزه، سید الشهداء غرقِ به خون شده سر تو شد پاره پاره پیکر تو قربانِ جسم پرپر تو گرچه رسیده خواهر تو اما امان ز کرببلا یا حمزه، سید الشهداء دیگر ندیده خواهر تو خنجر به روی حنجر تو سُمّ سُتور و پیکر تو بر روی نیزه شد سر تو..؟ قربانِ کُشته ز قفا یا حمزه، سید الشهداء حمزه نبودی و جگرش.. خون شد ز غربت پسرش زهرا، همان که چشم ترش می ریزد از برای سرش.. ..آن سر که رفته شامِ بلا یا حمزه، سید الشهداء می آید آن امامِ همام با رمز انتقامِ قیام بر محضرش سلامِ مدام باشد همین تمامِ پیام می گیرد انتقام تو را یا حمزه، سید الشهداء ای شیعه ی ولیِ خدا ای غصه دار خیرنِساء حقِ کریم آل عبا جانِ حسین و کرببلا لطفی به"ملتمس"بِنَما یا حمزه، سید الشهداء
فصل غم آمده زمان عزاست کنج سینه شراره ها دارم رخت ماتم به تن نمودم و باز بین چشمم ستاره ها دارم آسمان نگاه غمبارم رنگ و بوی مدینه را دارد هر چقدر آه هم اگر بکشم از تب سینه باز جا دارد آنکه یک عمر پای مکتب خود روضه میخواند و عاشقانه گریست گریه هایش شبیه باران بود آن امامی که صادقانه گریست ظلم تاریخ باز جلوه نمود وقت تکرار قصه شومی ست با تبانی آتش و هیزم جاری از چشم، اشک مظلومی ست آتش دشمنان به پا شده در خانه ای در میان یک کوچه میرود بی عمامه مردی در غربت بی امان یک کوچه داغیِ سینه میکند باور بانفس هاش آه سردی را خاک این کوچه ها نمیفهمند غربت اشک پیر مردی را پیر مردی که سوز آتش را ساکت و بی کلام حس میکرد پیرمردی که درد غربت را مثل جدّش مدام حس میکرد پیرمردی که تا زمین میخورد نفسش در شماره می افتاد دست خود میکشید بر روی خاک یاد آن گوشواره می افتاد یاد یک گوشواره خونین یاد اشک نگاه طفلی بود یاد آن مادری که زود گرفت دست خود را به روی چشم کبود نیمه شب تا که دشمن آقا را میکشید او به ناله می افتاد یاد یک کاروان و یک کودک یاد اشک سه ساله می افتاد یاد آن کودکی که حس میکرد زخمِ زنجیرِ داغِ قافله را شوری اشک او چه میسوزاند زخم صورت ،و جای آبله را مسعود اصلانی
نه رواقی، نه گنبدی،حتی سنگ قبری سرمزار تو نیست غیرمُشتی کبوتر خسته خادمی، زائری،کنار تو نیست   بغضهایم کجا دخیل شوند پس ضریحت کجاست آقاجان روضه خوان ها چرا نمی خوانند گریه ها بی صداست آقاجان گنبدی نیست تا دلم بپرد پابه پای کبوتران شما کاش می شد که دانه ای گیرم امشب از دست مهربان شما حرف ِ گلدسته را نباید زد تا حسودان شهر بسیارند از شما خانواده آقاجان درمدینه همه طلبکارند حیف آن چاهها که حیدر کند چقدر مادرت دعاشان کرد عوض آن همه محبت ها این مدینه چه خوب جبران کرد کاش ایران می آمدی آقا نزد ما اهلبیت محترمند پیر مظلوم بی حرم،اینجا پسران تو صاحب حرمند   کاش ایران می آمدی آقا مُلک ری قبله ی ولا می شد مثل مشهد برایتان اینجا مشهد الصادقی بنا می شد کاش ایران می آمدی آقا قدمت روی چشم ما جا داشت کاش خاک شلمچه و فکه عطریاس عبایتان را داشت  کاش ایران می آمدی آقا مردمش رأفت و حیاء دارند ریسمان دست هم نمی بندند همه دلهای با صفا دارند  کاش ایران می آمدی آقا در مدینه غریب افتادید من بمیرم برایتان؛ گیر ِ عده ای نانجیب افتادید کاش ایران می آمدی آقا مردمش از مغیره بیزارند حرمت گیسوی سپیدت را در مدینه نگه نمی دارند کاش ایران می آمدی آقا نوکری تو کم ثوابی نیست همه جا از فضائلت گویند صحبت ازمجلس شرابی نیست وحید قاسمی
ششم امامِ غریبی که جود کارش بود مدینه باز هم امروز بی قرارش بود اگرچه آخرِ عمری غریب و تنها شد ولی دقایق آخر پسر کنارش بود ملایکه همه پوشیده اند رخت عزا برون ز هجره اجل هم در انتظارش بود نبود در وسطِ آتشِ جفا جایش کسی که عالم هستی در اختیارش بود شکست حُرمتِ ریشِ سفید او افسوس به مجلسی که فقط آه، غم گسارش بود امامِ طاهرِ ما را تعارفِ مِیْ کرد همان کسی که نجاسات، زهرِمارش بود سه بار دشمنِ دون حمله کرد بر قتلش پیمبر آمد و اینجا خلاصه یارش بود ولی حسین خودش بود و نیزه و شمشیر که خواهرش نگران بود و داغدارش بود رسید شمر و سرش را برید و بر نی زد همان دقیقه که ارباب، احتضارش بود رضاباقریان
دلم هواى بقیع دارد و غم صادق عزا گرفته دل من ز ماتم صادق دوباره بیرق مشکى به دست دل گیرم زنم به سینه که آمد محرم صادق سلام من به بقیع و به تربت صادق سلام من به مدینه به غربت صادق سلام من به مدینه به آستان بقیع سلام من به بقیع و کبوتران بقیع سلام من به مزار معطّر صادق که مثل ماه درخشد به آسمان بقیع سلام من به ششم ماه فاطمىّ بقیع سلام من به گل یاس هاشمىّ بقیع ز غربتش چه بگویم که سینه ‏ها خون است براى صادق زهرا مدینه محزون است دلم دوباره به یاد رئیس مذهب سوخت که ذکر غربت لیلى حدیث مجنون است همانکه غربتش از قبر خاکى ‏اش پیداست امام صادق شیعه سلاله ی زهراست ز بسکه کینه و غربت به هم موافق شد هدف به تیر جسارت امام صادق شد همان که فاطمه را بین کوچه زد گویا ز کینه قاتل این پیرمرد عاشق شد امام پیر و کهنسال شیعه را کشتند امان که روح سبکبال شیعه را کشتند براى فاطمه از بى کسى سخن مى ‏گفت براى مادرش از غربت وطن مى ‏گفت بخاک حجره‏اش از سوز سینه مى‏ غلطید پسر به مادر خود از کتک زدن مى ‏گفت از آن شبى که زد او را ز کینه اِبْن‏ ربیع دوانده در پی ‏اش اندر مدینه ابن ‏ربیع فضاى شهر مدینه بیاد او تار است هنوز سینه آن پیر عشق خونبار است هنور می کشد او را عدو به دنبالش هنوز هم ز عدویش دلش به آزار است هنوز تلخى کامش به حسرت شهدى است هنوز چشم دلش به رسیدن مهدى است سید محمد میرهاشمی
گوشه ای از حرای حجره ی خویش نیمه شب ها،خدا خدا می کرد طبق رسمی که ارث مادر بود مردم شهر را دعا می کرد هر ملک در دل آرزویش بود  بشنود سوز ربنایش را آرزو داشت لحظه ای بوسد مهر و تسبیح کربلایش را هر زمان دل شکسته تر می شد «فاطمه اشفعی لنا» می خواند زیر لب با صدای بغض آلود روضه ی تلخ کوچه را می خواند عاقبت در یکی از آن شب ها دل او را به درد آوردند بی نمازان شهر پیغمبر سرسجاده دوره اش کردند پیرمرد قبیله ی ما را در دل شب،کشان کشان بردند با طنابی که دور دستش بود پشت مرکب،کشان کشان بردند ناجوانمردهای بی انصاف سن و سالی گذشته از آقا !؟ می شود لااقل نگهدارید حرمت گیسوی سپیدش را پابرهنه،بدون عمامه روح اسلام را کجا بردید؟ سالخورده ترین امامم را بی عبا و عصا کجا بردید؟ نکشیدش،مگر نمی بینید!؟ زانویش ناتوان و خسته شده چقدر گریه کرده او نکند؟ حرمت مادرش شکسته شده ای سواره،نفس نفس زدنش علت روشن کهن سالی است بسکه آقای ما زمین خورده!؟ در نگاه تو برق خوشحالی است جگرم تیر می کشد آقا چه بلاهایی آمده به سرت! تو فقط خیزران نخورده ای و شمر و خُولی نبوده دور و برت به خدا خاک بر دهانم باد شعر آقا کجا و شمر کجا!؟ حرف خُولی چرا وسط آمد؟ سرتان را کسی نبرد آقا؟ به گمانم شما دلت می خواست شعر را سمت کربلا ببری دل آشفته ی محبان را با خودت پای نیزه ها ببری شک ندارم شما دلت می خواست بیت ها را پر از سپیده کنی گریه هایت اگر امان بدهد یادی از حنجر بریده کنی وحید قاسمی
باز روی سر تو ريخته اند شعله پشت در تو ريخته اند گريه ات را كه بهانه كردند باز هم حمله شبانه كردند ريسمان بسته به بازوی تو شد باز زخمی روی ابروی تو شد رحمی آن خصم پليد تو نداشت حرمت موی سفيد تو نداشت پشت مركب تن پاكت بردند پا برهنه روی خاكت بردند كو عبای تو و عمامه ی تو ؟ پر ز خاک است چرا جامه ی تو ؟ اشک چشم تر تو می ريزد قلب اين دختر تو می ريزد گيسويت از چه پريشان شده است دخترت ديده و گريان شده است ببريدش ولی با لشكر ،نه می زنيدش ؟ جلوی دختر، نه پيرمرد است مراعات كنيد احترامی حق سادات كنيد پيرمرد است زمينش نزنيد تازيانه به جبينش نزنيد گرچه آتش به سرايت زده اند با لگد بر روی پايت زده اند گرچه بردند تو را نيمه ی شب سر برهنه شده پشت مركب ولی هرگز تن تو تير نخورد به خدا جسم تو شمشير نخورد پيكرت پهن به گودال نشد زير پا جسم تو پامال نشد داغ فرزند تو را پير نكرد نيزه ای بر دهنت گير نكرد خيزران بر لب تو بوسه نزد به رگت زينب تو بوسه نزد كسی از پشت سرت را نبريد جلوی ديده ی زهرا نبريد ناگهان ولوله و غوغا شد بر سر نعش حسين دعوا شد يكی آمد كه عصا را ببرد ديگری خواست عبا را ببرد به كلاخود سرش رحم نكرد به زره يا سپرش رحم نكرد همه ی پيكر او غارت شد پای تا به سر او غارت شد رضا رسول زاده
باز هم نوبتِ مدینه شُد و در غَمَش باز کربلا میسوخت باز در کوچه‌یِ بنی هاشم خانه‌ای بینِ شعله‌ها میسوخت نیمه شب ریختند در خانه مو سپیدی به ریسمان بستند درِ آتش گرفته را اما ناگهان رویِ کودکان بستند به پَرِ دامنی ولی اینبار آتشِ چوبِ شُعله وَر نگرفت پدر از خانه رفت شُکرِ خدا پهلویِ او به میخِ در نگرفت نَفَسَش بند آمده نامرد در پِیِ خود دوان دوان نَبَرش پیرمرد است میخورد به زمین بینِ کوچه کِشان کِشان نَبَرش شرم از رنگِ این محاسن کُن رحم کُن حالِ کودکانش را این چنین رفتن و زمین خوردن درد آورده استخوانش را حق بده که به یادِ او انداخت گَرد و خاکی که بر محاسن داشت مادرش را که تا درِ مسجد داغِ بابا عزایِ محسن داشت حق بده که به یادِ او انداخت عرقِ سردِ رویِ پیشانیش خونِ رویِ جبینِ جدش را عمه و رنجِ کوچه گردانیش حق بده که به یادِ او انداخت عمه‌اش را گُذر گُذر بردند از مسیری که ازدحام آنجاست یعنی از راهِ تنگ‌تر بردند حق بده که به یادِ او انداخت گیسوانش که خاک آلود اند گیسویی را که در دلِ گودال غرقِ خون رویِ خاکها بودند رویِ این کوچه‌ای که از سنگ است همه جایش نشانیِ او بود یادِ یک حنجر است این دفعه نوبتِ روضه خوانی او بود هرچه او بیشتر نَفَس میزد بیشتر می‌زدند زینب را تیغشان مانده بود در گودال با سپر می‌زدند زینب را چادرش زیرِ پایِ او پیچید بین نامحرمان زمین اُفتاد از سَرِ تَلِّ خاک تا گودال با کَمَر میزدند زینب را سَرِ شب کودکان همه در خواب تا سحر می‌زدند زینب را یک نفر در میانِ گودال و صد نفر می‌زدند زینب را حسن لطفی
باز هم پشت در خانه صدا پیچیده بوی دود است که در بیت ولا پیچیده عده ای بی سرو پا دور حرم جمع شدند باز هم، همهمه در کوچه ما پیچیده آن طرف نعره شیطانیِ« آتش بزنید» این طرف صوت مناجات و دعا پیچیده خلوت پیرترین مرد مناجات شکست حرف حمله ست که در زمزمه ها پیچیده چکمه از پای درآرید حرم محترم است عطرِ سجاده آقا کفِ پا پیچیده آبرو دارد وپیراهنِ او را نکشید پیرمرد است به پاهاش رَدا پیچیده دور تادور گلویش شده زخمی بس کن خُب! ببین گوشة عمامه کجا پیچیده بین درگاهی خانه نفسش بَند آمد گوئیا زمزمة فضه بیا پیچیده شکر حق روسریِ دختری آتش نگرفت چه صداهاست که در کرببلا پیچیده دختری داد زد عمه عموعباس کجاست؟ به پرو پای همه شمر چرا پیچیده؟ هر چه سر بود که اینان همه بر نیزه زدند پس چرا حرمله دور شهدا پیچیده؟ یک نفرنیست بگیرد جلوی چشم رباب یک سری را به سرِ نیزه جدا پیچیده قاسم نعمتی
کسی که حکم ولا از خود پیمبر داشت دلی شبیه بهشت خدا معطر داشت کسی که نور نگاهش زلال باران بود میان قاب دوچشمش همیشه کوثر داشت کسیکه نیمه ی شب حرمتش شکسته شد و دلی شکسته و چشمی زغصه ها تر داشت سه بار دشمن او قصد جان او را کرد ولی ز ترس پیمبر از او نظر بر داشت زمان سوختن درب خانه اش تنها نفس نفس روی لبها نوای مادر داشت دل خودش به کنار حرم سرایش سوخت ز داغ اینکه در آن خانه چند دختر داشت در آن کشاکش و در بین آن همه آتش دلی به یاد غم کربلا چه مضطر داشت به یاد ساعت آخر میان قربان گاه که شمر آمد و قصد بریدن سر داشت و باز پیش دو چشمان او مجسم شد کسی که نیت حمله به سمت معجرداشت محمد حسن بیات لو
تا که از آه سخن روی لبان می آید باز هم حرف مدینه به میان می آید تا که حرف از گل یاسی به زبان می آید مهربان بانوی جنت نگران می آید اشک از چشمه ی کوثر به زمین می ریزد خاک از حرمت دلدار ز جا بر خیزد قرن ها هست که ما داغ شقایق داریم این چه امری است که از جانب خالق داریم لطف یار است اگر یک دل عاشق داریم همه از مرحمت حضرت صادق داریم دین ما گر چه همان هدیه ی پبغمبری است مُهرِ بر روی جبین و دل ما جعفری است دلبری کز سخنش قفل دل ما وا شد صد هزاران چو مسیح از دم او احیا شد عشق ایجاد شد و غنچه و گل زیبا شد دل بر او دادن ما روز ازل امضا شد شکر خالق که شدیم از قِبَلِ او لایق بشنویم از همه سو جمله ی قال الصادق به خدا بی رخ او چشمه ی خورشید نبود مهر و مهتاب نه و زهره و ناهید نبود عارفان را به وصال این همه امید نبود دین احمد پس از او زنده و جاوید نبود آیه های سخنش جلوه ی قرآن دارد ز حدیث لب او دیده چو باران دارد عاقبت بر سر قتلش به جگر خون آمد زهرِ منصور دوانیقی ملعون آمد تا که افتاد زمین اشک چو جیحون آمد مادر او ز جنان با دل محزون آمد جسم آغشته به زهرش چو به بستر افتاد گویی از غربت او عشق مکرر افتاد او نیاورد دمی جز به خدا روی نیاز وقت جان دادن اگر هر دو لبانش شده باز لحظه ی آخر خود کرد سفارش به نماز بود از داغ حسین یکسره در سوز و گداز روضه بر جد غریبش همه دم می خوانده اشک خون بهر غریبی حسین افشانده گر چه در ظاهرش از زهر جفا جان داده می توان گفت که از عشق خدا جان داده یا که از داغ شه کرببلا جان داده وز غم مادر و آن کوی بلا جان داده هر چه بود این همه اندوه شده قاتل او شعله ای گشته و آتش زده جان و دل او به گمانم دم آخر که در آن بستر بود ضجه و ناله کنان در بر او مادر بود بس که در غربت و بی همره و بی یاور بود یاد اندوه شه بی کفن و بی سر بود او که هر صبح و مسا ذکر حسین بر لب داشت دم آخر به دلش داغ غم زینب داشت محمد مبشری
دم آخر به برم زود بیا مادرجان تا کنم سفره دل پیش تو وا مادرجان همه اعضای تنم مثل تنت آب شده بین بستر بنگر حال مرا مادرجان سوخت چون خانه تو خانه و کاشانه من میزدم در وسط شعله صدا مادرجان سوختن ارثیه مادری ماست ولی صورت حور کجا شعله کجا مادرجان نه فقط آن شب و نه آن صحنه، خدا میداند روضه خوان تو شدم در همه جا مادرجان یاد کردم ز کتک خوردن تو ،تا گفتند میزدند پیرزنی را زجفا مادرجان گفته بودم به همه مادر مارا کشتند قنفذ و ضرب غلافش به خدا مادر جان گفته بودم به همه بعد پییمبر شده بود کار تو گریه به هر صبح و مسا مادرجان گفته بودم به همه رکن تو را بشکستند با همان ضرب در و ضربه پا مادرجان گفته بودم به سرت پارچه ای می بستی بعد از آن واقعه کوچه چرا مادرجان گفته بودم به همه ناحلة الجسم شدی شبهی ماند فقط از تو به جا مادرجان گفته بودم به همه مادر ما غش میکرد دم به دم بود چنین حال شما مادرجان گفته بودم که شکست و به روی خاک افتاد گوشوار تو زسیلی جفا مادر جان گفته بودم که از آن هیزم نیم سوخته، هست نزد ما ،تا برسد مهدی ما مادر جان محمد مبشری
من که کبوتر دلم،همیشه در هوای توست همچو نسیم قدسیان،عازم آن سرای توست دو چشم جان به سوی تو،کعبه ی کعبه کوی تو قبله ی قلب خسته ام ،تربت دلربای توست بقیع اگر چه خلوت از ، همهمه ی آدمیان پر از حضور عرشیان ، به قبر باصفای توست خیل ملک صف به صف از ، بارگه ات کند عبور که بارگاه خاکی ات ، بهشت آشنای توست هدیه هر فرشته بر ، جمع ملائک به جنان ذره ای از خاک بقیع ، به عطر جان فزای توست زائر قبر اطهرت ، زیارت خدا کند که وجه بی بدیل تو،جلوه ای از خدای توست مرا اگر که دعوتی ، بهر زیارتت کنی جان دهم از شوق وصال،که این هم از عطای توست ای که رئیس مذهبی،به مکتب خدای عشق بقای دین احمدی،به لطف گفته های توست جلوه ی رب ازلی،وارث غربت علی معنی دین نبوی،تلالو ولای توست به سن پیری ز پی،مرکب دشمنت روان به کاخ آن که به لبش،طعنه و ناسزای توست شرح نمی توان نمود،داغ تو را که گوییا هر چه غریبی و غم است،جمع شده برای توست رخت سیه به تن کند،مادر قد خمیده ات اوکه همیشه گریه کن،به مجلس عزای توست محمد مبشری
آقا تورا چون حیدر کرار بردند در پیش چشم بچه های زار بردند تو آنهمه شاگرد داری پس کجایند! آقا چه شد آنشب تورا بی یار بردند؟ این اولین باری نبود اینطور رفتید آقا شمارا اینچنین بسیار بردند وقتی شما فرزند ابراهیم هستی قطعاً شمارا ازمیان نار بردند آنشب میان کوچه ها باگریه گفتی که عمه جان را هم سربازار بردند یاد رقیه کردی آنجاکه شمارا پای برهنه از میان خار بردند این ظاهر درهم خودش می گوید آقا حتما شمارا از سر اجبار بردند سخت است اما آخرش تابوتتان را آقاهزاران شیعه در انظار بردند مهدی نظری
سلام الله،مولانا !سلام الله ای رهبر سلام الله یا صادق،سلام ای حضرت جعفر چه شبهایی نمازت را بنی العباس بر هم زد و بُردت با جسارتها ،همانند پدر ،حیدر میان کوچه ها بهرت ،مجسم گشت غمهایی همان ایام تاریکی،که آمد بعد پیغمبر گهی یک ابر تاریکی، به اوج آسمان دیدی همان ابری که زد رعدی ،به رخسار گل ازهر گهی باران پر بغضی،ز اشک مجتبی دیدی که راه رجعت منزل ،نشان میداد بر مادر گَه از فریاد بیجانی ،"خذینی فضّه"می آید همانا کشته شد محسن، که افتاده به رویش در و دَر گفتم به یاد آمد، حکایتهای آتش را که تفتیده کند میخی،و سوزد مو و هم معجر و باز از آتشم روضه،میان ذهن من جاری: غروب کربلا وقتی،که از تل آمده خواهر خبیثی داد فرمانی ،که سوزاندن روا باشد و خیمه خیمه ها سوزد،و چوب و پرده خاکستر حسین آن غیرت حق بر،شکسته نیزه زد تکیه شعار راد مردی را، بیان فرمود بر کافر صدای "عمه جان عمه"،فضای دشت را پیچد و دخترها به گرد او ،مثال یاس و نیلوفر به یکسو جمع می سازد،زنان دل پریشان را ز یکسو میشود فکرِ ،نجات مردِ در بستر  تپشهای دلش اما، حسین بن علی گوید هنوزش قلب زینب در میان مقتل دلبر چقدر اشکت روان گشته،وبی تابی بر این حرفم شوم خاموش یا مولا، نخوانم روضه ی دیگر همان تاریخ عاشورا ،همان عهد غدیر خم دعای حضرت ساجد،و ذکر منجی آخر اگر بر ما رسید اینک،یقین از قال صادق شد تو کوثر را شدی کوثر،و من شانئ،هو الابتر ابراهیم لایق بر حق
باز هم پشت در خانه صدا پیچیده بوی دود است که در بیت ولا پیچیده عده ای بی سرو پا دور حرم جمع شدند باز هم، همهمه در کوچه ما پیچیده آن طرف نعره شیطانیِ« آتش بزنید» این طرف صوت مناجات و دعا پیچیده خلوت پیرترین مرد مناجات شکست حرف حمله ست که در زمزمه ها پیچیده چکمه از پای درآرید حرم محترم است عطرِ سجاده آقا کفِ پا پیچیده آبرو دارد وپیراهنِ او را نکشید پیرمرد است به پاهاش رَدا پیچیده دور تادور گلویش شده زخمی بس کن خُب! ببین گوشه عمامه کجا پیچیده بین درگاهی خانه نفسش بَند آمد گوئیا زمزمه فضه بیا پیچیده شکر حق روسریِ دختری آتش نگرفت چه صداهاست که در کرببلا پیچیده دختری داد زد عمه عموعباس کجاست؟ به پرو پای همه شمر چرا پیچیده؟ هر چه سر بود که اینان همه بر نیزه زدند پس چرا حرمله دور شهدا پیچیده؟ یک نفرنیست بگیرد جلوی چشم رباب یک سری را به سرِ نیزه جدا پیچیده  قاسم نعمتی
صاحب رَافت وُ رفتارْ اباعبدالله پدرِ مکتبِ ایثار اباعبـدالله نَبَوی مَسلَک و زهرا صفت وُ مولا خُو روحِ صدق وُ سخنِ یار اباعبدالله وارثِ کرب وُبلا باعث وُ بانیِّ وِلا بیرقَت پرچم سالار اباعبدالله تو که از نَسل حسین وُ حَسنی یاصادق خوانده ای مَدح علمدار اباعبدالله حضرت شیخ الائمّه پسرِ فاطمه ای چاره یِ دردِ گرفتار اباعبدالله نوه ات والیَّ طوس است وُ هوایِ پابوس کرده این عاشقِ تو زار اباعبدالله ذاکر شاه وَفا تذکِرِه می خواهم با ذکرِ تو از شَهِ دربار اباعبدالله تو که با روضه ی ِشاهِ شهدا مانوسی کُنیه اَت اعظمُ الاذکار اباعبدالله جمعه ها دیده به راهِ دلبرم می دوزی بینِ هر ندبه زَدی جار اباعبدالله حسین ایمانی
پیرمردی بین آتش از نوا افتاده است رهبری تنها میان کوچه ها افتاده است با رخی نیلی به یاد مادرش فریاد زد ماجرای کوچه بهرم خوب جا افتاده است ضرب سیلی جای خود اما امان از حرف بد! پور زهرا گیر مردی بی حیا افتاده است دست بسته،مو پریشان،صورتش خاکی شده با دلی پر غصه یاد کربلا افتاده است دست بر زانو فقط میگفت: یازینب مدد یاد آتش سوزیِ آن خیمه ها افتاده است باز هم او مرد بود و هر دو دستش باز شد یاد دسته بسته و شام بلا افتاده است درد زینب این بُوَد در کل تاریخ بلا کِی چهل منزل سر از پیکر جدا افتاده است بنت حیدر دیدو کاری بر نمی آمد ز او راس سلطان از سر نی زیر پا افتاده است بی جهت سقا به نی سر برنمی گرداند چون چشم نا محرم به ناموس خدا افتاده است قاسم نعمتی
مباد آنکه عبای تو یک کنار بیفتد میان راه،تن تو بی اختیار بیفتد تو را خمیده خمیده میان کوچه کشیدند که آبروی نجیبت از اعتبار بیفتد دگر غرور تو را چاره جز شکسته شدن نیست اگر محاسن تو دست این سوار بیفتد توقع اثری غیر آبله نتوان داشت مسیر پای برهنه ت اگر به خار بیفتد چه خوب شد که لباست به میخ در نگرفت و  چه خوب شد که نشد پهلویت ز کار بیفتد اگر چه سوخت حریمت ولی ندید نگاهت ز گوش دخترکان تو گوشوار بیفتد هنوز هم که هنوز است جلوه های تو جاریست که آفتاب ،محال است در حصار بیفتد علی اکبر لطیفیان
گرچه وجودم را شرار نار سوزاند کی سینه ام را حملۀ اغیار سوزاند؟ من بین شعله بودم و یاران همه خواب قلب مرا این غفلت انصار سوزاند با آنکه خواندم ذکر «حرِّم شیبتی» را اما تمام صورتم را نار سوزاند من تازه فهمیدم چرا مادر جوان مُرد پهلوی من را هم نوک مسمار سوزاند با پای عریان چون دویدم در پی او گلبرگ پایم را فشار خار سوزاند مُردم ز غیرت لحظه ای که ناسزا گفت! این بد زبانی قلب من بسیار سوزاند قاسم نعمتی
خاکِ غم بر سر کنید قتلِ امامِ جعفر(ع) است روضه خوان در عرشِ اعلا حضرتِ پیغمبر است زهرِ کینه جانِ پاکش را نشانه رفته است هستیِ کون و مکان در سوگِ او نوحه گر است آمده بر سر زنان زهرا ز جنات النعیم امشب از داغِ عزیزش شالِ ماتم بر سر است آنچنان شعله کشیده داغِ حزنش در جهان گوئیا روی زمین غوغای شورِ محشر است آسمان شد تیره و مهتاب گردیده خموش بین که خالی آسمان از نورِ ماه و اختر است صادقِ آلِ محمد(ص) نورِ چشم فاطمه(س ) روضه های او شبیهِ روضه های مادر است بس که خوانده روضه ی کرببلا و کوچه را سالها است آتشِ غم در دلش شعله ور است جان فدای جدِ مظلومش که در دشتِ بلا در میانِ خاک و خون جسمِ غریبش بی سر است لاله های فاطمه مقتول شمشیرَند و زهر از ازل این قرعه در تقدیرِ نسلِ کوثر است! هستی محرابی
صادق ای آیینه ی صدق و صفا، واغربتا ای غریب ای کشته ی زهرِ جفا، واغربتا روضه های جانگدازت بر دلم آتش زده ای که دردت بر دل و جان آشنا، واغربتا حضرتِ موسی به بالینِ پدر با اشک و آه می زند با گریه بابا را صدا، واغربتا زهرِ منصور آتشی بر خرمنِ جانش زده وه چه شوری گشته در عالم به پا واغربتا سینه ی عرشِ خدا از این غمِ عظمی کباب بر زمین نازل شده تیرِ بلا، واغربتا چشم در خون می نشیند سینه مالامالِ غم سیلِ غم می بارد از ارض و سما واغربتا با سر و پای برهنه از سرِ سجاده اش می بَرندَش بی عمامه بی عبا واغربتا شهرِ یثرب از غمش در تاب و تب افتاده است در ملال و ماتم آمد سینه ها واغربتا خاک تا افلاک امشب غرقِ اشک و ماتم است عرشیان یکسر همه سر در عزا واغربتا چار سوی این جهان تحتِ لوای عزتش لیک او در هاله ی غم مبتلا واغربتا هم مجوسی هم مسیحی می رسد در محضرش می درخشد چون مَهِ بَدرالدجی، واغربتا می فشارد بغضِ سنگینی گلوی خسته را در عزا و ماتمِ شاهِ ولا واغربتا ساغرِ جانش شده امشب پُر از زهرِ جفا بر سرِ سجاده اش سر در ثنا واغربتا جانِ پاکش در شرر از کینه ی عباسیان ناله ی شیخ الائمه تا خدا واغربتا ظالمی خود روی مرکب لیک او را می کشید رحم بر حالش ندارد بی حیا، واغربتا تا زمین افتاد یادِ گودیِ گودال کرد با سنان افتاد جدش بی هوا واغربتا پشتِ مرکب یادِ آن ده نعلِ اسب افتاده بود پیکرِ جدش شد آنجا جابجا واغربتا هر چه شد آقا تو را شب بینِ کوچه برده اند روز بردند عمه را در کوچه ها واغربتا! هستی محرابی
دشمن هجوم آورد ، برخانه ات شبانه ازگلشن ولایت، آتش زند زبانه ای وای ازاین غریبی مولا امام صادق یاد علی نمودی ، قلب تو رافسردند وقتی تو را زخانه، پای پیاده بردند ای وای ازاین غریبی مولا امام صادق کردی به زیر لب ها، لعن بنی امیه جاری شده دمادم ، اشک تو بررقیه ای وای ازاین غریبی مولا امام صادق دشمن به تنگ آمد، از استواری تو جدت رسول آمد ، آن جا به یاری تو ای وای ازاین غریبی مولا امام صادق زهرستم شرر زد، برجسم وجانت آقا مانده به جان شیعه ،داغ گرانت آقا ای وای ازاین غریبی مولا امام صادق خورشیدی ومزارت، در زیر آفتاب است از سوز غربت تو ، قلب همه کباب است ای وای ازاین غریبی مولا امام صادق سیدهاشم وفایی