eitaa logo
شعر،روضه،سرود،نوحه،زمینه،واحد،شور
3.9هزار دنبال‌کننده
403 عکس
82 ویدیو
715 فایل
این کانال فقط مخصوص سخنرانان ومداحان اهلبیت(ع)میباشدولاغیر. لینک کانال: https://eitaa.com/joinchat/241434681Cd30712864d نظرات،پیشنهادات و انتقادات خویش را درباره ی کانال با آیدی زیر مطرح بفرمایید. AHSy3762
مشاهده در ایتا
دانلود
عزیز فاطمه را از حرم کجا بردند خدا به خیر کند نیمه شب چرا بردند خدا به خیر کند بی عبا و عمامه امام ارض و سما را به کوچه ها بردند پیاده در پی مرکب نفس نفس میزد دو دست بسته به گردن چو مرتضی بردند خدا کند که به خانه دوباره برگردد تمام اهل حرم دست بر دعا بردند به فاطمه نرسد این خبر ، عزیزش را میان مجلس منصور بی حیا بردند ستاده شیخ الائمه نشسته قاتل او چه آبرویی از آن حجت خدا بردند غریب بود و به دادش رسید پیغمبر همین که دست به شمشیر از جفا بردند غریب بود ولی بعد از آن جسارتها به سوی خانه دوباره را بردند به ما بگو که کجا بودی یا رسول الله.... ...که حمله بر تن مظلوم کربلا بردند تن مطهر او بی کفن رها کردند سر مقدس او را به نیزه ها بردند هنوز جان به تنش بود برهنه اش کردند هنوز سر به تنش بود عمامه را بردند هنوز سوی حرم بود چشم خونینش هجوم بر حرم آل مصطفی بردند تمام صورت یک نازدانه پر خون شد دو گوشواره او را که بی هوا بردند از آن چه رفت به غارت نداشت شکوه ولی.. به عمه گفت چرا معجر مرا بردند عبدالحسین
دلت نشسته به خون، غصه بر دلت سربار گرفته راه گلوت آه سینه ی تب دار برای غربت اولاد فاطمه اصلا عجیب نیست که تاریخ می شود تکرار زکوله بار پر از نان شانه ات حتی شده فقیر مسیح و یهود برخوردار اگرچه نیست کسی بی نصیب، از لطفت نمانده بین مدینه کسی برایت یار بساط روضه همیشه به خانه ات برپا وچشم های تو بوده همیشه ابر بهار اگرچه سوخت در خانه ات در آتش و دود ولی نرفت به پهلوی همسرت مسمار چه خوب شد که کمی دشمنت حیا کردو به زور بسته نشد دور گردنت دستار طناب بسته شده دور دست هایت بود نصیب و سهم تو از ارث حیدر کرار دویده ای پی مرکب به دست بسته ولی نه مثل عمه رقیه برهنه پا بر خار کشید روی تو دشمن سه مرتبه شمشیر ولی ندید دوچشم تو بیش از این آزار فدای پیکر لب تشنه ای که شد مدفون به زیر پشته ای از تیغ و نیزه ی بسیار رسول رشیدی راد(مجتبی)
نور را در کوچه ی ظلمت کشیدن مشکل است پا برهنه در پی مرکب دویدن مشکل است آسمان گر بر زمین افتد ، قیامت میشود آسمانی را به روی خاک دیدن مشکل است خوشه ی انگور ، تیره چون دل منصور بود دانه دانه مرگ را بر لب چشیدن مشکل است خانه ی آتش گرفته ، روضه خوان مادر است ناله ی زن را زپشت در شنیدن مشکل است قاتلی برداشت یک شمشیر....پیغمبر رسید ده نفر با اسب در مقتل رسیدن مشکل است میثم مومن نژاد
کاش آید اجل از راه و ببیند حالم غیر غم ها به دل سوخته زانو نزدند بسته شد دست من و یاد علی افتادم همسرم را به خدا ضربه به بازو نزدند به رخم سیلی و ،شلاق به تن خورد ولی وسط هلهله و بین هیاهو نزدند مثل عمه سر هر کوچه مرا گرداندند ولی از بام دگر سنگ ز هر سو نزدند می کشیدند مرا در وسط کوچه ولی مثل گودال،دگر چکمه به پهلو نزدند گرچه بی عمامه می بردند نیمه شب مرا سر برهنه شدم و پنجه به گیسو نزدند محمود اسدی(شائق)
نوحوعلی الحسین که این کارفاطمه است این اشک دیده ها همگی یار فاطمه است نوحوعلی الحسین که جدم غریب بود گودال قتلگاه پُر از بوی سیب بود نوحوعلی الحسین که لب تشنه جان سپُرد بیش از هزار و نهصد و پنجاه ضربه خورد نوحو علی الحسین درخاک وخون نشست هرکه رسید دربدنش نیزه را شکست نوحوعلی الحسین که مویش کشیده شد جان داشت جدِ من که گلویش بریده شد نوحو علی الحسین که در بین ازدحام با ضربة دوازدهم کار شد تمام نوحو علی الحسین که ذبحش حرام بود چشمان او هنوز به سوی خیام بود نوحوعلی الحسین که می دید خواهرش تاراج می شود همه هستش برابرش نوحوعلی الحسین که باصورتی کبود چشم ِ سرِ بریدة او باز مانده بود نوحوعلی الحسین که با ضجر کُشتَنَش چیزی نمانده بود ز رگهای گردنش قاسم نعمتی
باغبان باشد و گلزار بسوزد سخت است لانه مرغ گرفتار بسوزد سخت است غربت و وحشت و تاریکی و دود و آتش... آشیانت که شب تار بسوزد سخت است بر روی آتش این خانه کسی آب نریخت دلت از این همه آزار بسوزد سخت است این در سوخته داند ،که زن حامله‌ای در میان در و دیوار بسوزد سخت است روضه اینجاست اگر صورت آتش دیده باز با سیلی اغیار بسوزد سخت است وسط شعله فقط داد زدم وای حسین.... خیمه عترت اطهار بسوزد سخت است ترس طفلان حرم دیدم و فهمیدم که خیمه‌ها بعد علمدار بسوزد سخت است دور از چشم عمو بین بیابان تنها دامن طفل عزادار بسوزد سخت است تنش از کعب نی و صورتش از سیلی کین پایش از آبله و خار بسوزد سخت است همه در حال فرارند به غیر از زینب در حرم عابد بیمار بسوزد سخت است شرم کن شعله آتش ،نکند پیش رباب چوب گهواره‌اش اینار بسوزد سخت است عبدالحسین میرزایی
نفس نفس زدنم را حسین می بیند جراحت بدنم را حسین می بیند نحیف هستم و آتش به جانم افتاده و شعله های تنم را حسین می بیند دویدن از پیِ مرکب برای من سم است نحیف تر شدنم را حسین می بیند حریم شخصی من جای این اراذل نیست غریبی وطنم را حسین می بیند چقدر سخت بُوَد مادرت زمین بخورد ندای واحَسَنم را حسین می بیند شبیه دامن طفل سه ساله می سوزم عزای سوختنم را حسین می بیند تمام فکر من این است لحظه ی تدفین سفیدی کفنم را حسین می بیند فقط برای حسین سینه زن شوید امّا دو دست سینه زنم را حسین می بیند حمید رمی
گفتم خلیل زاده ام آتش عقب کشید دستى به روى شانه من با ادب کشید لعنت بر انکه اتش از او با حیاتر است از پشت سر لباس مرا با غضب کشید با انکه در مقابل خانه مرا زدند همسایه اى ندید و کتک ها به شب کشید اینجا میان روز زمین خورد مادرم رویش عباى خویش امیر عرب کشید شهر مدینه شهر زمین خوردها شده سجاده را ز پاى من ان بى نسب کشید در کربلا زمانه غارت غلام شمر در خیمه ها رداى تنى غرق تب کشید شبهاى جمعه مادر ما داد میزند گیسو گرفت قاتل و سر را عقب کشید بازار کوفه گریه کنان عمه جان ما از دست بچه ها همه نان و رطب کشید صحبت ز شام و هلهله ها مى کشد مرا ان لحظه اى که کار به بزم طرب کشید میخواست داد عمه ما را در اورد اتش به قلب سوخته ان بى ادب کشید اول شراب خورد و به سر یک نگاه کرد با خنده چوب دستى خود روى لب کشید یک سرخ مو بلند شد از ما کنیز خواست ترسید دخترى و خودش را عقب کشید قاسم نعمتی
از مسیر در نه ، از دیوارِ خانه ریختند روز نَه این قومِ نامحرم شبانه ریختند حتم دارم با قلاف و تازیانه ریختند یک نفر آمد به محراب و نمازش را شکست بی حیایی بی هوا راز و نیازش را شکست نیمه شب هست آه فکر سن و سالش نیستند ریسمان‌ها می‌کشند و فکر بالش نیستند بینِ این خانه مگر اهل و عیالش نیستند او خدای غیرت است از درد میریزد بِهَم پیش طفلانش مَکِش نامرد می‌ریزد بِهَم باز هم صد شُکر آتش بر سر و رویش نخورد این درِ سوزان حیا کرد و به پهلویش نخورد سنگ بی احساسِ دیواری به اَبرویش نخورد باز هم صد شُکر در ، آئینه‌اش را خط نزد در میانِ شعله میخی سینه‌اش را خط نزد در میانِ کوچه‌ها با زور او را می‌کِشند بر زمین می‌اُفتد و بدجور او را می‌کِشند روی مرکب میروند از دور او را می‌کِشند پیرمرد شهر با هر زحمتی پا می‌شود آه می‌گوید فقط " یا عَمَّتی" پا می‌شود دخترک میگفت با نِی حنجرش را پس بده من یتیمم طشتِ زر یک شب سرش را پس بده جان بابا ، ساربان انگشترش را پس بده حرمله وقتی که می‌آید پریشان می‌شوم پشتِ عمه ، زجر وقتی هست پنهان می‌شوم کوچه کوچه تکه تکه پیشِ ما نان ریختند شامیان نان خشک‌ها را پیش مهمان ریختند دختران تَه ماند‌ه‌ها را پای طفلان ریختند عمه جان حس می‌کنم مژگانِ بابا کم شده خیزران ای وای یک دندانِ بابا کم شده حسن لطفی
آه از آن خصم که دشنام به آقا میگفت عصبانی،،سخنِ زشت به مولا میگفت مست بود و گهی از غِیظ تهاجم میکرد حرف بد میزد و گه طعنه به طاها میگفت وای از آن لحظه که حرف دهنش بدتر شد ناسزا بود که بی وقفه به زهرا میگفت نانجیب آنچه توانست به بُغضش افزود ناصبی بود که اینگونه سخنها میگفت صادق آل عبا را پیِ مرکب، دل شب میکشید و به زبانی بد و بیرا میگفت هر چه فرمود امام: عیب مگو می آیم باز با خنده و تهدید و تَقلّا میگفت... حیف که رخصت ذبحِ تو ندارم، وَرنه فَرض بود آنچه مرا سید و مولا میگفت پا برهنه پسر فاطمه را بُرد به قصر دید منصور هم از قتلِ مسیحا میگفت ناگهان صوتِ پیمبر به سَرایَش پیچید: چه کسی بود ز قتلِ پسرِ ما میگفت!؟ وای اگر تیغ تو بیرون ز غلافت آید... این نبی بود که اینگونه به اعدا میگفت پس کجا بود پیمبر که به گودال آید؟ بشنَود شمر، چه با زاده زهرا میگفت گاه میگفت سرت جایزه دار است،حسین! گاه میزد به گلو، خَنجر و درجا میگفت… زینت دوش نبی! وقت ملاقات شده! زینت دوش نبی داشت خدایا میگفت نالۀ فاطمه آمد که؛ بُنَیَّ قَتَلوک ذَبَحوکَ وَ مِنَ الماءِ حسینا مَنَعوک محمود ژولیده
بنگر به بیت شعله ورم وای مادرم آتش گرفته بام و درم وای مادرم آتش زدند خانه من را و زنده شد یادت دوباره در نظرم وای مادرم گاهی به فکر ضرب غلاف مغیره ام گاهی به فکر میخ درم وای مادرم پای پیاده در پی مرکب نفس زنان بردند مرا چنین زحرم وای مادرم بستند دستهای من اما کتک نخورد در کوچه همسرم به برم وای مادرم دیدم چو تازیانه ابن ربیع را ناله زدم من از جگرم وای مادرم دستم که بسته بود دفاعی نداشتم حتی یکی نشد سپرم وای مادرم شکر خدا که وقت زمین خوردنم نبود در کوچه همرهم پسرم وای مادرم عبدالحسین میرزایی
موسپید است دگر از تب و تاب افتاده روی دستش چو علی رد طناب افتاده دیده گریان شده یکبار دگر، مطمئنم یاد لب تشنگی طفل رباب افتاده ناصر شهریاری
ناگهان سجّاده را از زیر پایش می کِشند مثل حیدر در میان کوچه هایش می کشند نامسلمان ها به فکر سنّ وسالش نیستند پابرهنه،بی عمامه ،بی عبایش می کشند بی مروّت ها سوار مرکب و دنبال خویش پیرمردی را پیاده ، بی عصایش می کشند با طناب و دست بسته،سیلی و آتش به در لحظه لحظه عکس مادر را برایش می کشند نای رفتن را ندارد در تنش اما به زور درمیان کوچه زیر دست وپایش می کشند روضه ها را در خیالش هی مجسم می کنند از مدینه ناگهان تا کربلایش می کشند زینت دوش نبی افتاده بی سر بر زمین وای بر من از کجاها تا کجایش می کشند شاه غیرت روی خاک افتاده و بی غیرتان نقشه ی حمله به سوی خیمه هایش می کشند چون نمی برّید خنجر حنجرش را از جلو ناکسان این بار خنجر از قفایش می کشند کاروان عصمت و توحید را -نامحرمان- کربلا تا کوفه وشام بلایش می کشند اشک دختر بچه ای یک شهر را بر هم زده با سر باباش جان را از صدایش می کشند در قنوتش رفته در فکر تمام روضه ها... ناگهان سجاده را از زیر پایش می کشند مجتبی خرسندی
تصور کن امامی دور تو مأمور هم باشد به ضرب و شتم تو مأمور هی معذور هم باشد درون خانه با ناموس خود باشی و جز اینها به هتک حرمت از بالا بر او دستور هم باشد به غیر از هَتک حُرمت در میان ناسزاهایش به جز فریاد و فحاشی کلام زور هم باشد تصور کن که در برخورد با ماهی که در سجده ست به جز توهین،به دستش حکم از منصور هم باشد تصور کن که حالا این تصورهای شرم آور برای آدمی از جنس خاک و ‌نور هم باشد تصور کن امام صادق از بین شکاف «در» ببیند لشکری اوضاعشان ناجور هم باشد تصور کن امام صادق است و بر سکوت و صبر به رغم لشکر شاگردها،مجبور هم باشد به جز تصویر میخی داغ در چشم امام ما در آن تصویر حالا چکمه ای در دور هم باشد چه خواهد شد اگر آتش بگیرد درب و بعد از آن کسی که هی لگد را می زند مغرور هم باشد به روی ساقه ی زردش دو چندان می شود دردش اگر آن که لگد را می زند منفور هم باشد برای خود نه،می گرید برای مادرش زهرا بساط گریه پشت «در»اگر که جور هم باشد مهدی رحیمی
شیخ الائمه ام که شکستند حرمتم با هیزم آمدند شبانه زیارتم در احترام موی سپیدم همین بس است در بین شعله ها شد تکریم ساحتم من دست بسته بودم و یاران به خواب ناز آنجا کسی نبود نماید حمایتم من مرد بودم این شد و ای وای مادرم این تنگنای کوچه نماید اذیتم سجاده ام کشید وبماند چگونه برد خاکی شده زکینه لباس عبادتم بادست بسته ،پای برهنه ، نفس زنان مرکب دوانیش بخدا برد طاقتم خوردم زمین و ناله زدم عمه جان مدد قدری کمان چو قامت تو گشته قامتم در بین راه گشته پریشان محاسنم از بسکه دست بسته زمین خورده صورتم تفسیر مقتل «قبض شیبه » شده این صورت کبود و رخ پر جراحتم اینجا جفا به ماشد و معجر کشی نشد غمهای کربلا زده لطمه به غیرتم قاسم نعمتی
هوای بال و پرم میل کربلا دارد دویدنم عقب ناقه ماجرا دارد دلیل اشک مرا اهل اشک می‌فهمد نمی‌شود بنویسم قلم حیا دارد حکایتی جگرم را به درد آورده حکایتی که اشاره به روضه‌ها دارد میان سجده لگد خورد غیرت سحرم کسی‌که می‌زندم بغض مرتضی دارد بریده شد نفسم بارها پیِ ناقه کجا سه ساله چنین طاقت مرا دارد دلم شکست و روی خاک با سر افتادم که پای خسته‌ی من آبله کجا دارد رضا باقریان
دلم به غیر شما با کسی موافق نیست گلی به عطر خوش پیچک وشقایق نیست به دست آتش دوزخ همیشه در بند است به نام نامی توهرکسی که عاشق نیست به غیرسینه ی پاکت که معدن علم است دگر به هیچ کجا این همه حقایق نیست به پای مکتب تو هر که آمد عالم شد برای فهم کلاست غریبه لایق نیست نشسته ام بدهم گوش بر روایاتت قسم به جان تو بهتر از این دقایق نیست اگر که مذهب من جعفری وشیعه شدم مراد مکتب من جز "امام صادق" نیست محمدحسن بیات لو
می سوخت بین شعله ها بال و پر تو آتش نشد شرمنده از موی سر تو از نعره مستانه یک نامسلمان آن شب پرید از خواب شیرین دختر تو دست خدا را باز بستند این جماعت آقا چه خالی بود جای مادر تو با رفتن تو آسمان هم گریه می کرد آن شب نبود عمامه ای روی سرتو پای برهنه پشت یک مرکب دویدن نگذاشت نایی در میان پیکر تو در کوچه های خلوت شهر مدینه تنها غریبی بود یار و یاور تو دیدند خیلی داغدار کربلایی شام غریبان شد به پا در محضر تو جای هزاران سجده شکرانه دارد خنجر نیامد بر ضریح حنجر تو محمد حسین رحیمیان
پيرِمردى كه بينِ سجاده همه دم ذكرِ او خدا می‌بود كنجِ اين خانه‌ى پُر از ماتم روحِ او از تنش جدا مى‌بود روضه‌هاى مدينه را مى‌خواند روضه‌ى كوچه و درو ديوار در خودش سخت می‌شكست آقا تا‌كه میگفت از در و مسمار ناله میزد از تَهِ جگرش گريه‌هايش چه گريه آور بود نفسش حبس میشد و میگفت مادرم نوبهارِ حيدر بود شبى اما به ناگهان دشمن به درِ خانه‌اش شراره كشيد او كه سرگرمِ ذكرِ يا رب بود شعله‌ها را به چشم خود مى‌ديد سر سجاده دوره‌اش كردند در دلش اضطرابِ عالم بود كودكانش به گريه اُفتادند چهره‌اش بى قرار و دَر هم بود دورِ دستش طناب را بستند نه عبايى و نه عصايى داشت پا برهنه بدونِ نعلينش به دلش يادِ ماجرايى داشت كه همه جانِ او به درد آورد به گمانم خراب مولا شد اين مدينه چقدر بى رحم است تازه داغِ طناب مولا شد نانجیبی به نام ابن ربیع... به سرش نعره زد كه حركت كن پشتِ مركب دوان دوان با من تو بيا و اداى غربت كن پشت مركب زمين فتاد آقا اى حرامزاده ! كمى آرام پا برهنه كه مى‌بری او را از چه رو مى‌دهى به او دشنام؟ يادِ يك ماجرا دلش سوزاند ماجرايى كه ماجرا دارد ماجراى سه ساله و عمه داغِ شام و خرابه‌ها دارد ياد آن لحظه‌اى كه عمه‌ى او بين نامحرمان گذر مى‌كرد هر زمان كه سه ساله مى‌ترسيد عمه‌اش جسم خود سپر مى‌كرد ‌آرمان‌ صائمی
دارم هوای تربت شیخ الائمه چشمم به دست رحمت شیخ الائمه منت خدایی را که ما را خلق کرده از خاک پای حضرت شیخ الائمه اسلام ناب جعفری سرمایه ی ماست جانم فدای نهضت شیخ الائمه شاگردهای مکتبش روزی گرفتند از بحث و علم و حکمت شیخ الائمه هرکس نمازش را سبک دارد بداند بی بهره است از رحمت شیخ الائمه "کونوا لنا زینا..." ولی ای وای بر من یک عمر گشتم زحمت شیخ الائمه با اینکه سربارش شدم دیدم کریم است آقا شدم با عزت شیخ الائمه می چسبد آخر یک جهادی در مدینه خادم شدن با دعوت شیخ الائمه یک روز "دسته" می برم در کوچه هایش تحت لوای "هیئت شیخ الائمه" وقتش رسیده باز هم روضه بخوانم از دردها و غربت شیخ الائمه دیروز حیدر دست بسته، بی عمامه امروز آمد نوبت شیخ الائمه پای برهنه پشت مرکب ها دویدن برده توان و طاقت شیخ الائمه بر مو سفیدان ناسزا گفتن روا نیست کردند هتک حرمت شیخ الائمه صاحب عزای روضه های کربلا بود در روضه خم شد قامت شیخ الائمه شکر خدا که دخترش اینجا ندیده در بین مقتل غارت شیخ الائمه شکر خدا که اهل بیتش را نبردند بازی نشد با غیرت شیخ الائمه محمد جواد شیرازی
کاش میشد بگذارند مُهیا گردد شبِ او صبح به محرابِ مصلا گردد شبِ او صبح نشد ، نیمه شب او را بردند تا که با زخمِ زبان آن شبش احیا گردد شعله بر خانه‌اش انداخت حرامی تا زود درِ این خانه به یک ضربه‌یِ پا وا گردد درِ آتش زده کم بود بیاُفتد رویَش باز کم بود که میخی به تَنی جا گردد پیشِ طفلان پِیِ مَرکب پدر پیری رفت تا که این کوچه پُر از ناله‌ی بابا گردد دو قدم راه نرفته به زمین می‌اُفتاد که پُر از زخمِ تنِ خسته‌ی مولا گردد فرصتی هیچ ندادند و کشیدند تنش قبل از آنی که نفس تازه کُنَد پا گردد گرچه می‌خورد زمین گرچه کشیدند به خاک روضه‌ای خواند غمش باز مُداوا گردد روضه‌ی غربتِ پیری که به زانو آمد به امیدی که گُلِ گُمشده پیدا گردد پیرمردی به سرِ نعشِ جوانش آمد شاهدِ کَم شدنش وقت تَقَلا گردد اِرباً اِربا بدنی دید به دستش فهمید هرچه کردند نشد تیغِ دگر جا گردد دشنه و تیغ و تبر دست به دستِ هم داد بدنی باز شود مثل معما گردد دست و پا زد پسری تا پدری جان بدهد دست و پا زد پسری تا کمری تا گردد دست انداخت به دورِ بدنش ریخت زمین دست انداخت دهانش نَفَسش وا گردد چشم را نیزه گرفته است اگر چشمی بود کاش میشد نظرش قسمتِ بابا گردد چند عضو از بدنِ اکبرش آنجا کَم بود خواهرش بود ولی حلقه‌یِ نامحرم بود حسن لطفی
شاعرونغمه‌پرداز غصه تو دلم پا می‌گیره گریه تو چشام جا می‌گیره بالا می‌ره آتیش دوباره روضه داره بالا می‌گیره کی می‌دونه دارم چه غمی تو سینه؟ بارونیه چشام به یاد مدینه آتیشی که شعله‌وره ارث خونه‌ی مادره ................ غبار روی مرقد تو سنگینه غمش روی سینه‌م الهی بمیرم تا دیگه مزارتو خاکی نبینم خاک مرقد تو قبله‌گاه همه‌س ضریح بقیعت چادر فاطمه‌س عالم سینه‌چاک توئه جنت خاک پاک توئه ................ قد خمیده‌م رو ندیدن موی سفیدم رو ندیدن منو با پاهای پیاده شبونه تو کوچه کشیدن اشک امشب من اشک هر شبیه غم توی دلم غم زینبیه دستام بسته شد با طناب وای از داغ بزم شراب
شاعر و نغمه پرداز: بنداول دلش رو سوزندید طاقت میاره درو که شکوندید طاقت میاره بزرگ یه شهر رو بدون عمامه تو کوچه کشوندید طاقت میاره اما برای رضای خدا به اشکاش نخندید جلوی زن و بچه هاش دستشو نبندید یه بار تو این شهر یه مرد غرورش شکست بسه با خنده یه نانجیب دستاشو می بست بسه آقای مظلومم(۳) امام صادق __ بند دوم کشیدن عباشو یادش نمیره غم دختراشو یادش نمیره با پای برهنه پیرمردو بردن ردِ خونِ پاشو یادش نمیره اما جلوی چشای آقا یه روضس همیشه ماجرای شامو هنوز باورش نمیشه یه روز یه دختر میگفت خسته شدم من بسه با غلاف شمشیرت عمه مو نزن بسه آقای مظلومم(۳) امام صادق
─━⊰••┅═❃﷽❃═┅••⊱━─ مولای من سـلام خدا هدیه محضـرت گلبــوســـه ی ملايـکة الله بـر درت یا صــادق الائـمــه که قـــران ناطــقی عــالــم فــدای آن نفــس روح پـرورت تا ازتوکسب فیض کنند ای شکوه علم زانـو زننـد خیـل ملک پای منــبـرت بر کرسی خـطابه لبـت چـونکه باز شد باغ بهشـت مصـطـفـوی شـد معـطـرت از تو گــرفـت درس بصـیـرت ابوبصیر صدها زراره کاتـب و اندیشـه گسترت سرچشمه ی زلال حقیقت کلام توست شدجرعه نوش،علم وفضیلت زکوثرت معراج توست علم ودر آن سـیرنورشد هفـت آســمان عــالم معـــنا مسخــرت تنهاجهاد،عرصه ی شمشیروتیغ نیست روز ازل جهــاد سخـــن شــد مقــدّرت در دسـت تو کــتاب خدا بود ذوالفـقار فقه و اصول ، نـیزه و شمشیر دیگـرت مدیون توسـت مکـتب شیـعه الی الأبد در ایـن جهـاد ، لطف خــدا بود یاورت دشـمن که بسـت دسـت یداللهـی تو را رد شــد تمــام خــاطره ها از بـرابـرت رفتــی ســرِ بـرهــنه و پـای پیـاده لیک سیلی نخوردپیش تودرکوچـه همسرت در طول عـمر ، داغ فــدک با دل تو بود می زد حـدیث حـــادثه زخــم مکـررت باشد بـرای اهل ولا ، جـلوه ی حضــور در گوشـــه ی بقیـــع ، مــزار مطــهـرت گاهـی نگاه کــن بـه دل بیقـــرار مـن دست «کمـیل »دامن تو ، جـان مادرت کمیل کاشانی
. شهر مدینه باز عزاداره یه داغه بازم بلا پشت بلا داره می باره هیزم به دستا اومدن رحمی نکردن شد زنده یاد روضه ی مادر دوباره ریختن توو کوچه باز بی بهونه داره میونه شعله میسوزه یه خونه آقای ما رو دستاشو بستن می بُردن از خونه با ضرب تازیونه (آه و واویلا۲ مظلوم آقام ۲ آه و واویلا ) پای برهنه پشت مرکب داره میره با حال مضطر از غم مادر می خونه شکر خدا اینجا زنی با سر نیوفتاد داره غم مادر دلش رو می سوزونه اون مادری که بی بال و پر شد طوری لگد خورد پشت در که بی پسر شد با ضربه ی پا پهلوش شکست و کردن جسارت دَنده و بازوش شکست و (آه و واویلا۲ مظلوم آقام ۲ آه و واویلا ) گاهی به یاد مادر و گاهی به یاد غم‌های گودال و مصیبت های شامه با اینکه خیلی بی قراره حال و روزش اما به یاد قتلگاه و ازدهامه شکر خدا که اینجا زنی نیست اینجا خبر از غارت پیراهنی نیست اینجا خبر از سنگای بام نیست اینجا زن و بچه میونه ازدهام نیست (آه و واویلا۲ مظلوم آقام ۲ آه و واویلا )