eitaa logo
شعر،روضه،سرود،نوحه،زمینه،واحد،شور
3.9هزار دنبال‌کننده
403 عکس
82 ویدیو
715 فایل
این کانال فقط مخصوص سخنرانان ومداحان اهلبیت(ع)میباشدولاغیر. لینک کانال: https://eitaa.com/joinchat/241434681Cd30712864d نظرات،پیشنهادات و انتقادات خویش را درباره ی کانال با آیدی زیر مطرح بفرمایید. AHSy3762
مشاهده در ایتا
دانلود
من در بقیع ناله زدم یا گریستم باران شدم برای شما تا گریستم مادر صِدام کردی و شرمنده ات شدم بودم کنیز و پای تو آقا گریستم زخمت زیاد بود و تو مادر نداشتی من هم به جای حضرت زهرا گریستم دیگر لبم به آب خنک بعدِ تو نخورد تشنه به یاد خشکیِ لب ها گریستم عباس و بچه های علی نذرِ موی تو کردم فدای تو همه دنیا گریستم دستش اگر جدا شده غصّه نخورده ام از این که تو شدی تک و تنها گریستم باور نمی کنم به سر او عمود خورد بر روی نعشِ او شده دعوا؛ گریستم رأسش به دست حرمله افتاد و کوفه رفت با بستن سرش سر نی ها گریستم از شرم معجر، او سر نی بی قرار بود با گریه های غیرت سقا گریستم در بیت حزن مادرتان صبح تا غروب باران شدم برای تو آقا گریستم
منكه جدا گشته ز سوى كبريايم بنت الوقارم مادر حجب و حيايم در امر ظاهر نه، ولى در باطن كار از بانيان واقعى هل اتايم من برتر از زنهاى والاى بهشتم من خانه دار حضرت شير خدايم من گرچه فيض از محضر زهرا نبردم از راه زينب محرم خيرالنسايم مريم خورد غبطه به فرزندى كه دارم من مادر سقاى دشت كربلايم من باغبان گلشن احساس هستم ام البنينم مادر عباس هستم تا كه عقيل آمد سراغم جان گرفتم روزى پاك از سفره يزدان گرفتم پيغام حيدر روح تازه بر تنم داد يعنى مدال از حضرت جانان گرفتم تا خواستگار من اميرالمؤمنين شد حاجات خود را از خدا آسان گرفتم شكر خدا كردم كه قابل ديد ما را جا در حريم صاحب قرآن گرفتم وقت ورودم در حريم پاك زهرا در ابتدا از زينبش دامان گرفتم گفتم نيَم من بانوى خانه، عزيزم بر مادرت سوگند من بر تو كنيزم تا كمترين عضو سراى وحى گشتم مأنوس‏تر با آيه‏هاى وحى گشتم در درس تفسير گل زهرا نشستم تا از دل و جان آشناى وحى گشتم محو خدا گشتم ادب را آفريدم فانى فى الحيدر فداى وحى گشتم من ليله القدرى شدم تا كه خبردار از ابتدا و انتهاى وحى گشتم از خواندن آيات يوسف بهره بردم تا مادر يوسف لقاى وحى گشتم در بين يوسفها گلم زيباترين است عباس من ماه اميرالمؤمنين است تا كه خدا عباس را بر من عطا كرد اميد پنهان على را بر ملا كرد آل عبا دور مرا بگرفته بودند چشم قشنگ كودكم محشر بپا كرد ديدم على بوسه زند بر دست عباس با گريه‏اش جشن تولد را عزا كرد گفتم مگر عيبى بود در بازوى او مولا مرا با راز پنهان آشنا كرد گفتا كه اين زيبا لقا ذُخرالحسين است او را علمدار شهادت كبريا كرد زيبا نگهدارش كه او مال حسين است بر چشم او بنگر كه دنبال حسين است زيباتر از هر ماه می‏تابيد عباس بر بيت حيدر نور مى‏بخشيد عباس زينب برايش مادرى مى‏كرد آرى بر پاى خواهر خوب مى‏خوابيد عباس لالايى‏اش آيات شمسُ والضحى بود سرّ خدا را خوب مى‏فهميد عباس در چشم زينب خيره مى‏شد كودك من رخسار زهرا را در آن مى‏ديد عباس كودك ولى هيبت به زير ابرويش بود تنها براى يار مى‏خنديد عباس از كودكى اسم غيور كبريا بود شير رشيد حضرت شير خدا بود او باب جنات النعيم اهل‏بيت است آيينه ذات رحيم اهل‏بيت است روز ازل حق روى عرش خود نوشته عباس علمدار حريم اهل‏بيت است در سفره دارى و كرم در رزم و غيرت شاگرد ممتاز كريم اهل‏بيت است تا كه رساند بر خدا پيغمبران را نامش صراط مستقيم اهل‏بيت است حق را اگر سوگند دادى بر حسينش او باب احسان قديم اهل‏بيت است كرب و بلا را نام او كرب و بلا كرد يك نعره زد در علقمه محشر بپا كرد عباس را معصوم تنها مى‏شناسد او را كه بى همتاست زهرا مى‏شناسد وقتى كه دستش مى‏شود باب شفاعت عالم مقامش را به فردا مى‏شناسد فرمود «زُقّ العلم زَقّا» در مديحش اوج كمالش را شه ما مى‏شناسد بر دختر چشم انتظار خيمه سوگند يك مشك پاره غيرتش را مى‏شناسد آب فرات و خاك علقم باد صحرا او را بنام پاك سقّا مى‏شناسد او رفت و زينب ماند و زنجير و اسارت افتادن او شد شروع هر جسارت
چهار آینه آورده روبروی خودش چهار قبر کشیده است چهار سوی خودش چهار آینه اما مکعّب و خاکی برای روح پر از حجم و تو به توی خودش نشسته است دوباره به هم بیامیزد گلاب قمصر لاهوت را به بوی خودش زهوش می رود آخر عبادتش دارد مقدمات خودش شیوه ی وضوی خودش اگر چه قبله شده در نماز گریه ولی نماز کعبه ادا می‌شود به سوی خودش چنان نسیم که در باغ می رود از خویش کسی نبود بیاید به جستجوی خودش زبان گرفته و با خویش شعر می‌خواند شبیه ناله ی برکه برای قوی خودش کنار مثنوی اش قطعه ی مُخَدَّره ایست که آمده است سر تربت عموی خودش
تنها چرا نشسته ، مگر گریه می كند؟ چون شمع شعله ور به نظر گریه می كند از مردم مدینه شنیدم كه روزها می آید و زداغ پسر گریه می كند بالای چار صورت قبری كه ساخته با دیده های سرخ جگر گریه می كند با ذكر جانگداز حسینم غریب بود دائم زند به سینه و سر گریه می كند از سوز روضه خواندن این مادر شهید هر عابری میان گذر گریه می كند گاهی دلش برای علی تنگ می شود گاهی برای روضه ی در گریه می كند بغض نگاه باد صبا گفت با دلم دیگر غروب شد، چقدر گریه می كند!!
ای به سپهر عاطفه بی قرین ستاره ی مدینه ، ام البنین قدرتو در جهان نبوده معلوم قبر تو در جوار چار معصوم فاطمه دوم مرتضایی مادر دیگری به مجتبایی تو کیستی که با غم و زمزمه پای نهی به خانه فاطمه تو کیستی که با همه عزیزی گفته ای آمدم کنم کنیزی تو دیده ای که خانه ای سوخته دخترکی چشم به در دوخته محض دل تازه گلان حزین نام تو فاطمه ! شد امّ البنین تا که نگویند حسینش چه شد مدینه بین الحرمینش چه شد رهی که از قبر تو تا فاطمه ست مدینه ، بین الحرمین همه ست دامن عطر تو گل یاس داشت جعفر و عبدالله و عباس داشت تو آسمان و قمرش ابا الفضل تو مهر مادر ، پسرش ابا الفضل تو دیده بودی که علی بی عدد بوسه به دستان ابا الفضل زد آه نبودی تو که در علقمه تیر و کمان بود به دست همه ! نمک به زخم جگرت می زدند تیر به چشم پسرت می زدند ساقی از دست شد و مست شد ماه بنی هاشم بی دست شد هر چه بگویند تو هم مادری سخت ، غم از سینه خود می بری فاطمه آمد که تشکر کند در عوضت دل زغمش پر کند غصه نیامدست در بند تو در سفر چهار فرزند تو آه چرا کرده صدایت بشیر ؟ از کجا خبر داشت برایت بشیر ؟ داغ جوانان تو در گفته کرد؟ غم حسین خاطرت آشفته کرد ؟ آه نگویم که حسینت چه شد فاطمه جان نور دوعینت چه شد
گمان مکن پسرت ناتنی‌برادر بود قسم به عشق، کنارم حسین دیگر بود منال ام بنین و ببال از عباس تو شیرمادر و شیر تو شیرپرور بود سقوط قلعه‌ی خیبر اگر به نام علی‌ست فرات، خیبر دیگر؛ یل تو حیدر بود ز شام تا به سحر دور خیمه‌ها می‌گشت که ماه هاشمیان بود و مهرپرور بود به لرزه بود از او پشت هفت‌پشت ستم یل تو یک‌تنه یک تن نبود، لشگر بود به جای دست روی چشم خویش تیر گذاشت ببین که تا به چه حدی مطیع رهبر بود اگر فتاد روی خاک می‌شود پرپر ولی گل تو روی شاخه بود و پرپر بود
بعدِ زهرا(س) با امیرالمومنین(ع) همسر شدی کودکان را با نوازش، مادری دیگر شدی با علی(ع) همسفره بودن یک مقام ساده نیست برکت از نامش گرفتی، خادم الحیدر شدی! داشت دستانِ خدا باب الحوائج می کشید سمت آغوش تو آمد، ماه را لنگر شدی حضرت هاجر اگر زمزم به نامش پا گرفت رو به دریای ابالفضلت، پُر از هاجر شدی کرده ای از جان و دل عباس(ع) را وقف حسین(ع) مادری کردی برایش؛ بهترین مادرشدی!
ادب و غیرت ابالفضلت همه مدیون مادری تو بود هرکسی لایقش که حیدر نیست این علامت ز برتریِ تو بود پسرانت همه مرید علی این برایت همیشه یک فضل است افتخار شما همین بس که پسرت حضرت ابالفضل است تا که دیدی بشیر را گفتی ای بشیر از حسین من چه خبر پسرانم همه فدای حسین از ضیاء دو عین من چه خبر تا شنیدی حسین را کشتند ناله ات از زمین بالا رفت جای زهرا براش ناله زدی ناله ات تا به پیش زهرا رفت بعد از آن روز گریه کارت شد بهر دوریِ چار دلبندت هرکسی از کنار تو رد شد گریه کرد از فراق فرزندت یادمانِ غروب عاشورا روضه می خواندی از دل گودال روضه می خواندی از غریبی و روضه از سینه ای که شد پامال تا که نیزه به او اصابت کرد تیره گون آسمان عالم بود نانجیبان مگر نمی دانید این گلو بوسه گاه خاتم بود
بی گمان امّ البنین با عشق نسبت داشته چون که در نزد علی بسیار حرمت داشته التفاتی کرده مولامان و با این التفات بر سر آن مهربان بسیار منّت داشته بی جهت ننشسته مهرش بر دل و جان علی فاطمه با فاطمه، قطعاً شباهت داشته نام این بانو کنار نام زهرا می برند بس که این بانو به آن بانو ارادت داشته صاحب این روح زهرایی شدن آسان نبود سال ها روی لبش کوثر تلاوت داشته مهربانی بین که او با بچه های فاطمه بیشتر از بچه های خود محبّت داشته تا که بغض بچه ها با نام مادر نشکند از همین هم نام بردن هم خجالت داشته رنگ نخلستان گرفته چشم های عاشقش بس که با غم های مولایش رفاقت داشته مادر عبّاس شد تا علقمه باور کند خون او در اصل عاشورا شراکت داشته از مزار خاکی اش هم می توان فهمید که هر کسی شد فاطمه سهمی ز غربت داشته یا اباالفضلی بگو کز خانه ی امّ البنین دست خالی بر نگشته هر که حاجت داشته
من خاک بوس آستان مرتضایم وقف شما از ابتدا تا انتهایم هم نامتان هستم ولی در شأنتان نه! باور کن این را از تکان شانه هایم یاسم ولی در زیر پایت پا گرفتم سبزم از آن وقتی که باریدی برایم ممنونتانم این من چادر نشین را در خانه پروانه ها دادید جایم حرف از شما که می شود یا ابریَم من یا خیس شبنم می شود سر تا به پایم در زیر پایت یا کنارت یا نشاید! باور مکن بانو نمی دانم کُجایم؟ رنگ و لعابم دادی و در یک شب تار بر آن سپید گیسویت کردی حنایم بانوی من! بانوی این خانه شمائید من نیز سرگرم کنیزی شمایم وقتی که خدمت می کنم به کودکانت حس می کنم بی واسطه پیش خدایم احساسی ام اما نه تا اندازه تو دنباله ی آه شما در کربلا یم پیش شمائی که خودِ صاحب عزائید غم دیده ام! اما کجا صاحب عزایم شد اشک آب و غذایم آه یعنی آب و غذای نذری این سفره هایم من داغدار شاخه های یاس هستم ام البنینم، مادر عبّاس هستم
الا که دست خدایت در آستین باشد بیا که مانده به در دیده زمین باشد گناه می کنم اما به خود نمی گویم شرار قهر تو شاید که در کمین باشد «فدای یار کن این جان نازنین ای دل! چه جان عزیزتر از یار نازنین باشد»1 بدم ولی به غبار سرای تو سوگند گدای کوی تو باید که بهترین باشد خوشا به حال گدایی که دستِ چشمانش ز ابرِ خرمنِ چشمِ تو خوشه چین باشد چه می شود که دم مرگ پا نهی به سرم خودت بخواه که تقدیرم این چنین باشد × کنار اشک غم فاطمیه ات باید دوباره چشم تو با غصّه ای قرین باشد بگو به آه دل دردآورت امشب که روضه خوان غم مادری حزین باشد تو روضه خوان عمویی و روضه ات باید برای مادر عباس دلنشین باشد بخوان ز مرثیه خوانی که روز و شب می خواند که دیگر امّ بنین امّ بی بنین باشد
بعد زهرا برای اولادش همدم روزهای تنهایی تو برای غریبی مولا بهترین حس و حال "زهرایی" حس ناب تو حس مادر بود تکیه گاه علی شدی بانو مثل خورشید پشت ابری تو آمدی ، منجلی شدی بانو پر جبریل فرش پاهایت چقدر با وقار هستی تو روز محشر مقابل زهرا مایه ی افتخار هستی تو مادری کرده ای برای همه ولی اصلا به جای زهرا ، نه سال ها خانه ی علی بودی فکر "همتا" شدن به مولا ، نه اسوه ی کاملی پس از زهرا با وفا و سراسر از احساس ادب از ذات تو سرازیر است مثلا : یک نمونه اش "عباس" مدح تو کار هر زبانی نیست مگر اینکه چهارده معصوم گریه های همیشه جانسوزت منحصر شد به کشته ای "مظلوم" آه ... بر سینه میزدی هرشب از غم کشته های عاشورا روضه می خواندی و دلت پر بود گریه کردی برای عاشورا چشم ماها که جای خود دارد چشم هر دشمنی به آب افتاد هر زمان گریه کردی و هروقت چشم های تو بر رباب افتاد دائما سر به زیر و شرمنده فکر آن شاه سر جدا بودی روی لب های تو فقط این بود آه ، عباس ! پس کجا بودی با رباعی عشق و ایثارت کربلا را به نام خود کردی چهار مصرع سرودی و حالا "شعرا" را غلام خود کردی
ابالفضلش چنان باشد که این زن اینچنین باشد فقط عباس او کافی ست تا ام البنین باشد همانطوری که تنها فاطمه گشته حسین آور فقط این زن توانسته ابالفضل آفرین باشد رباب و زینب کبری عروس و دخترش هستند که بعد از فاطمه او باید ام المؤمنین باشد به دور نام او از چار سو عمری پسرهایش رکاب از نام خود دارند تا این زن نگین باشد تمام بچه هایش بهترند از دیگران اما یکی این بین چون عباس باید بهترین باشد رباب و زینب از عباس می خواندند قبل از او که قطعا روضه خوانِ خبره باید آخرین باشد وَمادر روضه ی عباس را تا آب می خواند چرا که آخر این روضه باید نقطه چین باشد به سطح آب، عکس ماه می ریزد به هم گاهی ولی ماهش چگونه ارباًاربا بر زمین باشد حضور چار امام در بقیع و مادری یعنی؛ که بعد از مرگ هم باید که او ام البنین باشد
به تیغی حیف گیسویت گُسستند دو بازویت دو بازویت گسستند از آنجایی که من بوسیده بودم بمیرم هر دو اَبرویت گسستند انیس گریه‌هایم را گرفتند توانِ دست و پایم را گرفتند کمانی تر شدم از زینب افسوس سرِ پیری عصایم را گرفتند بهارم را چِسان پاییز و کردند دلم را از غمت لبریز و کردند سرت ای کاش رویِ نیزه می‌ماند تو را از مرکبی آویز و کردند غمت راهِ نفس بر سینه بسته تَرَک بر چهره‌ی آئینه بسته زِ بسکه خاک و بر سر ریختم من ببین عباس دستم پینه بسته از آن سرو علی بنیاد و صد حیف از آن قامت از آن شمشاد و صد حیف دو دستی که عصای پیریم بود خداوندا زِ تَن اُفتاد و صد حیف
روزگارم در غمِ آن قد و بالا سوخته باغِ من گُل داشت روزی حیف حالا سوخته وایِ من از پنج فرزندم یکی باقی نماند وای بر دل زندگی‌ام جمله یکجا سوخته کاروانی که دلم را بُرد روزی با خودش آمده از گرد و خاکِ راه اما سوخته هرچه گشتم بِینِ‌شان شاید که بشناسم کسی هرکه دیدم پیر بود و شمع آسا سوخته بال و پرهاشان شکسته یا کبود و بی رمق شانه‌ها از تازیانه خُرد حتی سوخته چشم‌ها از فرطِ سیلی سرخ و نابینا شده چهره‌ها لبریزِ تاول زیرِ گرما سوخته گیسوان زردند ، گویا بین آتش مانده‌‌اند تارِ موهاشان گره خورده است گویا سوخته تا که پرسیدم امیرِ کاروان حالا که هست بِین‌ِشان دیدم زنی اما سرا پا سوخته گفتمش کو گیسوانِ زینبی‌ات گفت : آه شعله‌ای بر معجرم اُفتاد آنجا سوخته گفتمش سالارِ زینب را نمی بینم چرا؟ گفت دیدم چهره‌اش بر ریگِ صحرا سوخته شعله بود کرببلا و دود بود و خیمه‌ها بِینِ آتش دختری دیدم که تنها سوخته
هر روز غروب توی بقیع می شكنه بغض آسمون ستاره ها داد می زنن ام البنین روضه نخوون هر روز صدای گریه هاش می رسه تا عرش خدا ازسوز روضه خوندنش قیامتی میشه به پا مدینه كربلا میشه شهر فرشته ها میشه آدم و یعقوبم میان مدینة البكاء میشه فرقی نمی كنه براش كسی نیاد تو روضه هاش عالمُ بر هم می زنه بغض نشسته تو صداش به سینه و سر می زنه بقیع باهاش نوحه گره دَم تمومِ نوحه هاش "حسین غریب مادره"
خانمی که تا خود خورشید قامت داشته در رشادت با ابالفضلش رقابت داشته مادر باب الحوائج بوده و با این حساب دامن او را گرفته هر که حاجت داشته می رسد از والدین اخلاق فرزندان ولی این زن از اول به فرزندش شباهت داشته اول از عباس او اذن حرم را خواسته هر کسی در کربلا قصد زیارت داشته با کلام نافذش در روضه ها حاضر شده در زمین کربلا هر چند غیبت داشته تحت فرمانش کلام و تحت امرش واژه ها صحبتش با ابروی عباس نسبت داشته فاطمیه رفته و آماده ی رفتن شده بسکه بر زهرای مرضیه محبت داشته بعد زهرا آمده پس بعد زهرا می رود اینچنین در مکتب مولا ولایت داشته دانه پاشیده برای کفتران قبر او در مدینه هرکسی یک جو لیاقت داشته تا ابد شرمنده ی عباس شد چون قبر او بیشتر از قبر فرزندش مساحت داشته
خونه‌ی من که خونه‌ی مُراده خدا بهم اینجا علی رو داده چار تا غلام آوردم اینجا واسه دو تا خانوم و دو تا آقا زاده برا دو خورشیدش یه ماه آوردم برای خیمه تکیه‌گاه آوردم روزی که عباسم و دید علی گفت... برای دختراش سپاه آوردم اما زدند آینه رو شکستند دلای سنگی سرش و شکستند دلیل داره اگه زمین می‌خورم آخه عصای پیریم و شکستند میگن که خیمه‌ها کفن ها شدند با سیلی غرقِ خون دهن‌ها شدند یه چند تا دخترام رسیدن ولی دیدم شبیهِ پیر زن‌ها شدند اَمون از این موهای خاکستری از این همه گُلای نیلوفری عباسم و حسینم و گرفتند نه مادرم نه حتی نامادری دست رو دلم نذار دلم کبابه شبیه روی سوخته ی ربابه تا وقت مردنش همش می‌پرسید... چرا نذاشتن پسرم بخوابه ربابه و روضه‌ی ما سه شعبه میگه زدید ولی چرا سه شعبه؟ فرقی داره شیر خواره با علمدار فرقی نداره نیزه با سه شعبه؟ دست رو دلم نذار دلم شکسته رو مشکِ پاره لَخته‌خون نشسته خونَش خراب شه خونم و خراب کرد هرکی به نیزه‌ها سرت رو بسته غلام آقات شدی ابالفضل سایه سادات شدی ابالفضل هرکسی سهمی از تو رو کَند و برد بد جوری خیرات شدی ابالفضل تیر و چطور با زانوهات کشیدی فاطمه رو به قتلگات کشیدی چطور با دستی که نداشتی مادر چادرشو و روی چشات کشیدی عاقبت انتظار تو سر اومد سرت زمین نخورده مادر اومد نذاشت که روی نیلی رو ببینی تیری که از پشت سر تو اومد
کریمان همه مات ام البنین اند فقیر کرامات ام البنین اند نه تنها دل ما که داوود و موسیٰ اسیر مناجات ام البنین اند همه ساقیانی که صاحب سبویند دخیل خرابات ام البنین اند مریدان عباسِ او در دو عالم به دنبال خیرات ام البنین اند پسرهای او یار خون خدایند دلیل مباهات ام البنین اند پسرهای نور و تجلی نورند تجلی آیات ام البنین اند به خورشید تابان قمرها می آید به ام البنین این پسرها می آید گرفتند ماهش... همه تکیه گاهش گرفتند ابالفضل... پشت و پناهش عصایی ندارد دم پیری حالا نشانده زمانه به خاک سیاهش امان از صبوری... کشیده قبوری روی خاک و غم مانده در بین آهش خدای ادب شد، بصیر عرب شد ولی بوده هر جا به زینب نگاهش ندیده دو عالم، کسی جز یل او که دامان زهرا شود قتلگاهش بشیر از پسرهای او دم نزن تو بگو از حسینش... چه شد قبله گاهش؟! پسرهای او نذر راه حسین اند قمرهای او نذر راه حسین اند غرورش شکسته ولی بازویش نه دلش گرچه خون شد ولی پهلویش‌ نه کسی دیده در بین خانه بیافتد شراره به جان سر گیسویش... نه کسی دیده در بین کوچه بیافتد رد پنجه ی لاله چین بر رویش... نه شده شوهرش را ببیند که از غم گذارد سرش بر روی زانویش.‌‌.. نه شنیده کسی که زن پا به ماهی در سوخته بیاید سویش... نه شده زیر در مادری باشد و بعد کسی با لگد رد شود از رویش... نه بهار دل آل حیدر خزان شد قد فاطمه در جوانی کمان شد
مثل شمعى كنارِ خانه‌ى خود همه دَم او خدا خدا مى‌كرد گريه هايش چه گريه آور بود تا كه عباس را صدا مى كرد روضه خوانىِ او كنار بقيع مى‌زد آتش همه جگرها را روضه وقتى از علقمه مى‌خواند چون شرر بود رهگذرها را روضه‌هاى خرابه را مى‌خواند تا غمِ شام روضه را مى‌بُرد بِينِ بازار خويش را مى‌ديد سنگ جاى رباب هم مى‌خورد آه از لحظه‌اى كه زينب گفت قصه‌ى آب و آب آور را قصه.ى تير و حنجر اصغر اضطرار حسينِ مضطر را از خدا خواست تا زِ داغ حسين قامتش بيشتر هلال كند ملتمس با سكينه او مى‌گفت تا اباالفضل را حلال كند... من بميرم براى اين خانم سرِ پيرى چه بى عصا مانده پسرانش همه شهيد شدند به دلش داغِ كربلا مانده كاش همراه با اباالفضلش راهىِ دشت كربلا مى‌شد مثلِ عباسِ خود براىِ حسين پاسبان بهر خيمه‌ها مى‌شد
وجودِ اهل محبّت همیشه در خطر است تقرّبِ دل عاشق به آه شعله ور است چگونه مُرده بخوانیم آن کسی را که تمام عمر خودش با حسین همسفر است غبار معصیت از دامنش گرفته شود کسی که کاسه ی چشمش ز آبِ دیده ، تر است شبی که سرنشود باحسین وگریه براو همان شبی ست که فرموده اند بی سحر است نماز نافله ی شب بدون اشک حسین عبادتی ست که مانند نخل بی ثمر است فدای خانم محنت کشیده ای که هنوز بقیع از نفس روضه هاش خونجگر است هنوز امّ بنین ، مادر چهار یل است شبیه نجمه و لیلا اگرچه بی پسر است در آفتاب کنار رباب می سوزد شریک شرمِ به جا مانده در دل قمر است ز داغ ماه به ابروش خم نیاورده غم حسین کشیده که دست بر کمر است از آن چهار رشیدی که از کَفَش رفتند تمام دلخوشی اش تکّه های یک سپر است محمد قاسمی
نوکرای ساده تیم ام البنین سر تا پا ارادتیم ام البنین بی بی جانم ما فقیرْ بیچاره ها وقفِ خانوادتیم ام البنین بانويِ خونه ي آقامون علی مَحرم مَحرمه غم هامون علی میتونیم شما رو مادر بخونیم اگه رخصت بده بابامون علی از همه غیر شما خسته شديم به اباالفضل تو وابسته شديم ما مثه عریضه های حاجتیم به پَر کبوترات بسته شديم از شما درس ولایت میگیریم رخصته عرض ارادت میگیریم تو گرفتاریامون برا شما سفره میندازیم و حاجت میگیریم خیلی زشته نوکرات کم بیارن یا توی نوکریشون کم بذارن هدیه میشن به شما تو مشکلات صلواتایی که رد خور ندارن به غم چشمای گریون حسین به دل ساقی دلخون حسین به امید ناامید شدش قسم رومونو نزن زمین جون حسین دلامون هزارتا درد و غم داره ولی باز امید به این علم داره برا کربلا ، گذرنامه ي ما مهر تأئید شما رو کم داره
تا صدا میرسد از ساحتِ خونبارِ بقیع مرد و زن اشک بریزند ، به دیوارِ بقیع یک زن و صورتِ قبری ، به دلِ زارِ بقیع دلِ ما هم ، بخدا گشته گرفتارِ بقیع مادرِ حضرتِ عبّاس ، پریشانِ توأیم سال ها در به درِ سفره ی احسانِ توأیم تو که بودی که خدا همسرِ مولایت کرد تو چه کردی که چنین غرقِ تَوَلّایت کرد مادرِ چهار گلِ حضرتِ زهرایت کرد صدفِ گوهرِ نایاب... چو سقّایت کرد با تواضع ، به درِ خانه ی مولا رفتی این چنین بود ، که تا عرش تو بالا رفتی سائل آمد به درِ خانه ، تفضّل کردی تو به اولادِ نَبی ، خوب توسّل کردی زحمتِ حاجتِ دنیا ، که تقبّل کردی لطف کردی و مرا نیز تحمّل کردی بابِ حاجاتِ همه ، نامِ شما باشد و بس چشمِ ما نیز به اکرامِ شما باشد و بس پسرانت همه رفتند ، تو تنها ماندی سال ها گریه کنِ بچّه ی زهرا ماندی مرحمِ زخمِ دلِ زینبِ کبریٰ ماندی همه رفتند به یاریِ حسین... جا ماندی پسرت نقشِ زمین شد ، به غمش خندیدند همه بر مشک و دو دستِ قلمش خندیدند زینبت گفت «حسین» و... جگرت تیر کشید تا شنیدی که سرش رفت... سرت تیر کشید وسطِ کوچه نشستی... کمرت تیر کشید گفت «انگشتر» و... هی بال و پرت تیر کشید بخدا سوزِ دلت ، کرده دلم را بی تاب قدری آرام بخوان روضه برای ارباب روضه ای از سَرِ احساس... دلت ریخت بهم رنجِ پرپر شدنِ یاس... دلت ریخت بهم خنده ی دشمنِ خنّاس... دلت ریخت بهم روضه ی حضرتِ عبّاس... دلت ریخت بهم رفتنی گشته ای از بس که بزرگ است غمت کاش میشد که بسازیم به زودی حَرَمت بعدِ زهرا تو شدی مادرِ ما نوکرها سایه ات کم نشود از سَرِ ما نوکرها تو نظر کن به دلِ مضطرِ ما نوکرها وقفِ عباسِ تو ، چشمِ تَرِ ما نوکرها ما همه نوکر و درمانده ی فردای توأیم تو هنوز امِّ بَنینی و پسر های توأیم
از حال دلم به غیر تو بی بی جان کسی نشد آگاه دردامو فقط تو میدونی "یا ام البنین سلام الله" هرکی خادم ابالفضله هرکی اومده توی این راه حتما که شما دعاش کردی "یا ام البنین سلام الله" ای مادر اباالفضل ام الادب ای یار با وقار شیر عرب شیر آفرین و عشق مولا تویی بَه بَه به این ابالفضله با نسب مولاتی ام البنین ........... ای آرامش دل حیدر ای هم نام حضرت زهرا ام الغیرت و وفا هستی "یا ام‌ البنین سلام الله " سیر بندگی و خوشبختی با اشک به تو میشه کوتاه با تو خوبه روزگار من "یا ام البنین سلام الله" ای دلخوشیه امیرالمومنین (اسم‌تو حک شد بر عرش برین) ای مادر اباالفضل ام البنین اسم تو علت ایجادِ ادب فخر قبیله و شهبانوی دین مولاتی ام البنین ............... تو الگوی صبر و ایثاری بیتاب غمای ثارالله هستی تو فدا حسین کردی "یا ام البنین سلام الله " تو این روزگار وانفسا بی بی جان نزار بشم گمراه من میخام که نوکرت باشم "یا ام البنین سلام الله " دستم به چادرت ای ام القمر تاج گداییه تو دارم به سر هر کس که دم زده از عباس تو پیش خدای تو میشه معتبر مولاتی ام البنین
ای مادر چـار آفتاب ادرڪـنـے زهرای سرای بوتراب ادرڪـنـے ما دست به دامان توئیم ای بانـو یا فاطمۂ بنـے ڪلاب ادرڪـنـے