هدایت شده از مجله مجازی همرزم
🔅در تعقیب دشمن تار ومار شده بودیم . تشنگی بیداد میکرد و از عطش جگرمان میسوخت. به تدارکات خط عراقی ها رسیدیم . آبِ درون تانکرها بچه ها را به خود فرامیخواند . دیده ام به هر سو دنبال آب میچرخید . نزدیک بشکه ها ، یک بیست لیتری مانده بود و ظاهرا مشتری نداشت . بی تابانه به سویش دویدم و سیر آب خوردم و قمقمه ام را پر کردم و به راه افتادم . پس از طی مسافتی حالم دگرگون شد . دلم آشوب شد و حالت تهوع پیدا کردم🤕
به برادری که کنارم بود گفتم ( نمیدونم چم شده حالم خرابه) .
گفت: ( از کی تا حالا )
گفتم: ( حس میکنم از وقتی آب خوردم ) گفت از تانکر ❓
گفتم: نه بابا از یک بیست لیتری ! قمقمه را دستش دادم ،وقتی باز کرد از تعجب😳 خشکش زد🤐
و گفت:( خفه شده این که نفته!! مگه با چشات آب میخوردی که نفهمیدی؟! ) 😅
گفتم: حالا چیکار کنم ❓
گفت:هیچی میدونی که نفت کوپنیه و تو آزاد بالا کشیدی ، عوضش امشب دو تا چراغ روشن میکنیم . 😂
خنده ی دردآلودی کردم😅 و گفتم: وقت گیر آوردی ❗️
دنیا دور سرم میچرخید، چاره ای نبود باید به عقب بر میگشتم . در راه برگشت به ائمه متوسل شدم و با خود فکر می کردم که خدای رزمندگان با بقیه فرق دارد . 🙂
تا نزدیک خط غرق این افکار بودم وقتی پیاده شدم دردم از یادم رفته بود و حالم رو به راه شده بود . با خود گفتم خیلی عجیبه که اندازه یک الوار نفت خورده ام و خاموشم ...😅
📝راوی: آقای آلداوود از لشکر امام حسین(ع)
#همرزم
#خاطره_طنز
#مجله_مجازی_دفاع_مقدس
#کنگره۲۴هزارشهیداستاناصفهان
آدرس ما👇:
🆔https://eitaa.com/hamrazm_mag