امیر حسین یعقوبیان:
#شیرخوارگان حسینی
بنده خدایی در اهواز می گفت مدتها بود زیرگلوم ورمی پیداشده بود . به اصرار مادر رفتم دکتر ، نه تیرویید بود نه گواتر ، گفتن باید اسکن و ازمایش بگیریم . بعداز چندوقت گفتن سرطان داری . خواهر این فرد میگه
سرطان بدخیم بود. داشت خیلی بدتر از این هم می شد. دو تا غده که پاک نمی شد هیچ؛ به بقیه بدن خواهرم هم سرایت می کرد. (آی اهل مجلس ! ملتمسین دعایی که گفتی مریض صعب العلاج و سرطانی داری ، بسم الله ... من کاره ای نیستم ... به برکت نام باب الحوایج حضرت علی اصغر ، به مظلومیت آیت العظمای کربلا و امام حسین ، خدا روتو زمین نمیندازه. هرچه بشکست از بها افتاد غیر از دل که دل -چون شکست از داغ تو قدر وبها دارد حسین - ای علی اصغر امام حسین به خدا گرفتاریم . حاجت داریم. درد داریم مریض داریم)
خواهر این خانم میگه متوسل به باب الحوایج شدیم.
زمانی که برای مراسم شیرخوارگان آمدیم فقط از خدا می خواستیم که سلامتی خواهرم را بدهد. پدرم هم جانباز هشت سال دفاع مقدس است. چون پدرم در زمان جنگ در مناطق سختی مثل کرمانشاه، سومار و … بوده، ما خیلی آوارگی کشیده ایم. مادرم با سختی و به تنهایی ما را بزرگ کرده. مادرم همیشه می گفت : « خدا از عمر من بگیرد و فقط بچه هایم را برایم نگه دارد.
ما هرگز از نزدیک با این بیماری آشنایی نداشتیم و چیزی ندیده بودیم. برای همین هم خبر بیماری خواهرم هم برایمان قابل هضم نبود. همه خانواده مان آرام آرام خم شدیم و شکستیم. به طوری که وقتی خواهرم را بردیم اتاق عمل ، پدر و مادرم نای راه رفتن نداشتند، فقط برادرم دنبالش می رفت. وقتی گفتند روی حنجره اش تأثیر می گذارد و دیگر نمی تواند صحبت کند ما دیگر از پا افتادیم. حتی اون سال نیمه شعبان ، همه خانواده خیلی واجب دانستیم و اصرار کردیم که حتما خواهرم را بفرستیم پابوس آقا امام رضا علیه السلام. بعد از سه چهار شب برگشت به اهواز . هنوز بدنش درد می کرد . که پدرم گفت : « یک مکان سه گوشه نورانی را در خواب دیده ام که در یک گوشه امام رضا علیه السلام هستند و از دو گوشه دیگر نوری به آن گوشه می تابد. » بعد هم به مادرم گفت : « خانم! دلت قرص و راحت باشد که من شفای دخترم را از آقا علی اصغر می گیرم.
خود خانم میگه یه دختر کوچولو دارم دختر من هم شش ماهه به دنیا آمد که دکتر ها جوابش کرده بودند و گفتند بچه ات زنده نخواهد ماند. یک کیلو و 700 گرم وزن داشت. فک هم نداشت. خدا شاهد است که الان دخترم شش سالش است و هیچ مشکلی هم ندارد. یعنی اصلا احساس نمی کنی دختری است که شش ماهه به دنیا آمده. مثل بچه های معمولی است.
با این حال ، و با وجود اینکه روحیه ام بالا بود ولی وقتی فهمیدم غده در بدنم ریشه زده، واقعا دیگر امیدم را از دست دادم . آخر قبلش فکر می کردم بشود کنترلش کرد. ولی حالا داشت در بدنم ریشه می کرد و پخش می شد.
اولین بار بود به برنامه شیرخوارگان پا می گذاشتم. اصلا تا به حال همچنین جایی نیامده بودم. وقتی وارد شدم از دم درب همین طور اشکهایم جاری شدند. یکی از خانم ها را که جلو آمد بغل کردم و گفتم : « قسمت می دهم فقط به اشک های دخترم، به ناله های مادرم برایم دعا کنی مرا شفا بدهد. » دخترم خیل حساس است. من همه اش می ترسیدم دخترم از شدت ناراحتی سکته کند. بچه بود و دیگر کم آورده بود. دخترم خیلی تودار بود و همه چیز را درون خودش می ریخت. مسؤول خواهران حسینیه به من گفت : « بگذار آخر برنامه که جمعیت متفرق شدند می فرستمت توی خیمه علی اصغر علیه السلام . »
وقتی وارد خیمه شدم دیگر نمی دانستم چطور جلوی اشکهایم را بگیرم… علی اصغر را قسم دادم و گفتم : « به آن دستهای کوچکت… اگر من گنهکارم… هرچه که هستم لااقل به دختر کوچکم رحم کن… مرا ببخش …به خاطر دخترم و مادرم مرا شفا بده. نه تنها من ، بلکه تمام بیماران را شفا بده. » برای دوستانی هم که اسمشان در خاطرم بود دعا کردم. حتی اسمشان را هم یکی یکی به زبان آوردم.
قرار بود فردایش بستری شوم.
وقتی که رفتم متوجه شدم دیگر هیچ غده ای در بدن من نیست . رفتم مطب دکتر، دیدم منشی دکتر دارد به من لبخند می زند. پرسیدم چه شده ؟ گفت : « دیگر حتی معاینه هم لازم نداری. باورم نمی شد. » داشت باران می زد. اشکم ناخودآگاه جاری شد . پرسیدم: یعنی چه؟ گفت : « برو توی اتاق دکتر خودش برایت توضیح می دهد. » رفتم پیش دکتر سیّدمصطفی سعادتی، گفت : « خانم! دیگر هیچ غده ای در بدن شما نیست…»
حالا آماده ای، اشک اگر از چشمت جاری شد پاک نکن .. با همین اشک بگو السلام علیک یا باب الحوایج
#شیرخوارگان
#علی_اصغر
امیر حسین یعقوبیان:
#شیرخوارگان حسینی
بنده خدایی در اهواز می گفت مدتها بود زیرگلوم ورمی پیداشده بود . به اصرار مادر رفتم دکتر ، نه تیرویید بود نه گواتر ، گفتن باید اسکن و ازمایش بگیریم . بعداز چندوقت گفتن سرطان داری . خواهر این فرد میگه
سرطان بدخیم بود. داشت خیلی بدتر از این هم می شد. دو تا غده که پاک نمی شد هیچ؛ به بقیه بدن خواهرم هم سرایت می کرد. (آی اهل مجلس ! ملتمسین دعایی که گفتی مریض صعب العلاج و سرطانی داری ، بسم الله ... من کاره ای نیستم ... به برکت نام باب الحوایج حضرت علی اصغر ، به مظلومیت آیت العظمای کربلا و امام حسین ، خدا روتو زمین نمیندازه. هرچه بشکست از بها افتاد غیر از دل که دل -چون شکست از داغ تو قدر وبها دارد حسین - ای علی اصغر امام حسین به خدا گرفتاریم . حاجت داریم. درد داریم مریض داریم)
خواهر این خانم میگه متوسل به باب الحوایج شدیم.
زمانی که برای مراسم شیرخوارگان آمدیم فقط از خدا می خواستیم که سلامتی خواهرم را بدهد. پدرم هم جانباز هشت سال دفاع مقدس است. چون پدرم در زمان جنگ در مناطق سختی مثل کرمانشاه، سومار و … بوده، ما خیلی آوارگی کشیده ایم. مادرم با سختی و به تنهایی ما را بزرگ کرده. مادرم همیشه می گفت : « خدا از عمر من بگیرد و فقط بچه هایم را برایم نگه دارد.
ما هرگز از نزدیک با این بیماری آشنایی نداشتیم و چیزی ندیده بودیم. برای همین هم خبر بیماری خواهرم هم برایمان قابل هضم نبود. همه خانواده مان آرام آرام خم شدیم و شکستیم. به طوری که وقتی خواهرم را بردیم اتاق عمل ، پدر و مادرم نای راه رفتن نداشتند، فقط برادرم دنبالش می رفت. وقتی گفتند روی حنجره اش تأثیر می گذارد و دیگر نمی تواند صحبت کند ما دیگر از پا افتادیم. حتی اون سال نیمه شعبان ، همه خانواده خیلی واجب دانستیم و اصرار کردیم که حتما خواهرم را بفرستیم پابوس آقا امام رضا علیه السلام. بعد از سه چهار شب برگشت به اهواز . هنوز بدنش درد می کرد . که پدرم گفت : « یک مکان سه گوشه نورانی را در خواب دیده ام که در یک گوشه امام رضا علیه السلام هستند و از دو گوشه دیگر نوری به آن گوشه می تابد. » بعد هم به مادرم گفت : « خانم! دلت قرص و راحت باشد که من شفای دخترم را از آقا علی اصغر می گیرم.
خود خانم میگه یه دختر کوچولو دارم دختر من هم شش ماهه به دنیا آمد که دکتر ها جوابش کرده بودند و گفتند بچه ات زنده نخواهد ماند. یک کیلو و 700 گرم وزن داشت. فک هم نداشت. خدا شاهد است که الان دخترم شش سالش است و هیچ مشکلی هم ندارد. یعنی اصلا احساس نمی کنی دختری است که شش ماهه به دنیا آمده. مثل بچه های معمولی است.
با این حال ، و با وجود اینکه روحیه ام بالا بود ولی وقتی فهمیدم غده در بدنم ریشه زده، واقعا دیگر امیدم را از دست دادم . آخر قبلش فکر می کردم بشود کنترلش کرد. ولی حالا داشت در بدنم ریشه می کرد و پخش می شد.
اولین بار بود به برنامه شیرخوارگان پا می گذاشتم. اصلا تا به حال همچنین جایی نیامده بودم. وقتی وارد شدم از دم درب همین طور اشکهایم جاری شدند. یکی از خانم ها را که جلو آمد بغل کردم و گفتم : « قسمت می دهم فقط به اشک های دخترم، به ناله های مادرم برایم دعا کنی مرا شفا بدهد. » دخترم خیل حساس است. من همه اش می ترسیدم دخترم از شدت ناراحتی سکته کند. بچه بود و دیگر کم آورده بود. دخترم خیلی تودار بود و همه چیز را درون خودش می ریخت. مسؤول خواهران حسینیه به من گفت : « بگذار آخر برنامه که جمعیت متفرق شدند می فرستمت توی خیمه علی اصغر علیه السلام . »
وقتی وارد خیمه شدم دیگر نمی دانستم چطور جلوی اشکهایم را بگیرم… علی اصغر را قسم دادم و گفتم : « به آن دستهای کوچکت… اگر من گنهکارم… هرچه که هستم لااقل به دختر کوچکم رحم کن… مرا ببخش …به خاطر دخترم و مادرم مرا شفا بده. نه تنها من ، بلکه تمام بیماران را شفا بده. » برای دوستانی هم که اسمشان در خاطرم بود دعا کردم. حتی اسمشان را هم یکی یکی به زبان آوردم.
قرار بود فردایش بستری شوم.
وقتی که رفتم متوجه شدم دیگر هیچ غده ای در بدن من نیست . رفتم مطب دکتر، دیدم منشی دکتر دارد به من لبخند می زند. پرسیدم چه شده ؟ گفت : « دیگر حتی معاینه هم لازم نداری. باورم نمی شد. » داشت باران می زد. اشکم ناخودآگاه جاری شد . پرسیدم: یعنی چه؟ گفت : « برو توی اتاق دکتر خودش برایت توضیح می دهد. » رفتم پیش دکتر سیّدمصطفی سعادتی، گفت : « خانم! دیگر هیچ غده ای در بدن شما نیست…»
حالا آماده ای، اشک اگر از چشمت جاری شد پاک نکن .. با همین اشک بگو السلام علیک یا باب الحوایج
#شیرخوارگان
#علی_اصغر
زمینه حضرت علی اصغر ع
کربلایی محمد حسین حدادیان
#شب_هفتم_محرم
#علی_اصغر
بند اول
.
زیر عبا گرفتمت ، تورو نبینه مادرت
دستمو وردارم علی ، جدا میشه دیگه سرت
ای خدا پدری رو شرمنده نکن
حرمه دیگه بسه به من خنده نکن
با دست خالی قبرتو میکَنَم
غریب ترین بابای عالم منم
بامادرت توروصدا میزنم
علی لای لای علی لا لای (4)
بند دوم
.
دلم میسوزه واسه ی ، مادر بیچارت علی
دق میکنه هی میبینه ، خالیه گهوارت علی
خاک کرب و بلا سوخت از غربت من
خون حنجرتُ ریخت تو صورت من
نیومده خوشی دنیا به تو
داره میخنده کل صحرا به تو
به اسب هاشون آب دادن اما به تو
علی لای لای علی لای لای (4)
بند سوم
.
دم غروب تو کربلا ، میاد صدای ناله ها
برای نبش قبر تو ، میان به پشت خیمه ها
عمرتو مثل یه گل کوتاهه چرا
روی نی سر طفل شیش ماهه چرا
کشتن شیرخواره نداره ثواب
روی نی سرت بسته میشه با تناب
خدا خدا برس به داد رباب
علی لای لای علی لای لای (4)
.
🔸 پرسیدند در غصه ها و غم ها و مشکلات چه کنیم، گفتی: بلکه بسوی خدا باید فرار کرد.. ففرُّوا إلی الله (الذاریات آیه ۵۰)...
🔸 نمیدانم در کدام زمان و مکان حبس شده ایم که نمیفهمیم باید در این آخرالزمانِ طوفانی، به سمت ظهور (مهدی) فرار کنیم... چرا که تمسک به قرآن و عترت، وسائل و اسبابِ نجات از گمراهی و بیماری های نفس است .
💐 ولادت #امام_جواد و حضرت #علی_اصغر علیهما السلام بر امام زمان و شما شیعیان عزیز مبارک باد.
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عاااااااالیه حتما ببینید ونشر دهید
#عاشورا نزدیک است
امام حسین علیه السلام نیاز به #سرباز دارد ،
آیا برای حمایتش #علی_اصغر و #رقیه داری بفرستی میدان مبارزه با یزیدیان ؟؟؟
#فرزندآوری
#فرزندپروری
#ازدواج_آسان
#پیری_جمعیت
نسل_شیعه
اسلام _با _ نسل _ شیعه✅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❁﷽❁
📺 #کلیپ_تصویری #شب_جمعه #علی_اصغر
◾️اَلسَّلامُ عَلَى الرَّضیـعِ الصَّغیرِ
💢رو زدم آب بگیرم...
🎤 حجت الاسلام #استاد_میرزامحمدی