eitaa logo
مجمع الذاکرین مداحان کشوری و بخش پیربکران شهرستان فلاورجان اصفهان
3.3هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
10.6هزار ویدیو
1.1هزار فایل
مجمع ذاکرین مداحان بخش پیربکران بسیج مداحان آموزش مداحی امام حسین(ع)محل کلاس پایگاه بسیج کرافشان حوزه شهید بهشتی چهارشنبه شبه ساعت ساعت ۱۹/۳۰ مداح اهل بیت مهدی عباسی شماره تماس مجتبی موسوی ونهری: 09130857625 لینک کانال: @madahanpirbakran
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5775904403714215860.mp3
18.84M
📋 اگرچه حیدر تنهاست حاج سید رضا نریمانی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ اگرچه حیدر تنهاست سپاه حیدر زهراست پناه زهرا حیدر پناه حیدر زهراست دم در شد / چه نبردی و چه پیکاری علی دارد / چه فدایی و چه غم‌خواری که زهرا داشت / چه حمایت و چه ایثاری ز شعله با خبر شد کنار در سپر شد کسی نماند و زهرا فدایی حیدر شد « وای مادر؛ وای مادر» در آتش غم حیدر در آتش در زهرا حبیب زهرا حیدر خلیل حیدر زهرا دل زهرا / دل مرتضی از آن غم سوخت دل حیدر / دل فاطمه چه با هم سوخت در آن آتش / به خدا که قلب عالم سوخت دوباره ظلم نمرود دوباره آتش و دود سپاه حیدر تنها میون شعله‌ها بود « وای مادر؛ وای مادر» عزیز حیدر آمد شکسته پهلو برگشت کنار آن در آمد شکسته بازو برگشت علی بود و / دل کوچه غرقِ غوغا شد علی بود و / درِ خانه با لگد وا شد علی بود و / غم او فراقِ زهرا شد دوباره داد و فریاد هجوم ظلم و بیداد کنار در ای فضه بیا که زهرا افتاد « وای مادر؛ وای مادر» ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ .
4_5775904403714215859.mp3
14.42M
📋 انگار نه انگار، دیروز همین جا یکی خورد به دیوار (س) کربلایی سیدرضا نریمانی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ انگار نه انگار، دیروز همینجا یکی خورد به دیوار انگار نه انگار، یه زن رو زدن بین انظار انگار نه انگار، دیروز یه بچه شهید شد با مسمار انگار نه انگار، اونقد زدند دستش افتاده از کار بی‌حیا تر این کوچه، کوچه کوفه و شامه سخت‌تر از روضه‌ی سیلی، روضه سنگ رو بامه انگار نه انگار، می‌بینه از روی نیزه علمدار انگار نه انگار، توو دست و پا سر میوفته هزار بار انگار نه انگار، ناموس پیغمبره توی بازار *شاعر: ✍ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ .
. 📋 شب است و غم و درد و الم و تابش مهتاب (س) حاج ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ شب است و غم و درد و الم و تابش مهتاب، در آن شهر پر از ظلم، به جز مردم یک خانه، همه خواب، همه خواب، و جز هِق هِق آهسته‏ی یک مرد، و یا ناله‏ی آرام دو سه کودک بی تاب، اگر گوش کنی می شنوی زمزمه‏ی ریختن آب اگر چه همه خوابند، ولی در دل آن خانه پر از ماتم و غوغاست، که این شب، شب بی مادری زینب کبراست، شب اصلی ضربت زدن حضرت مولاست، شب غسل گل یاس علی حضرت زهراست علی بود وَ یک زانوی لرزان، علی بود و غم تازه یتیمان، علی بود وَ آن اشک روان، سینه‏ی محزون پر از درد، وَ آن گریه‏ی پنهان، علی بود، وَ یک یاس شهیده، همان شیر خدا، حیدر کرار وَ رنگی که ز رخسار پریده، همان فاتح خیبر، که قدش سخت خمیده، علی بود، همان همسر زهرا، که چندی است به جز فاطمه از مردم آن شهر سلامی نشنیده، علی بود وَ رخساره‏ی زهرا که سه ماه است ندیده علی بود و دلی خسته در آن بارش غمها، علی بود وَ اسماء، کنار بدن خسته‏ی زهرا، در آن نیمه شب ساکت و خلوت، همان نیمه شب غصه و غربت، شب هجر، شب اوج مصیبت، شب مرگ علی، شب مرگ گل یاس، علی کرد نگاهی سوی اسماء، که بریز آب روان بر روی گلبرگ گل یاس وَ با اشک نگاهی به تن فاطمه اش کرد و چنین گفت: عزیز دل حیدر، مددی کن که دهم غسل تنت را، کمک کن که بشویم بدنت را، وَ با نام خدا غسلِ گل یاس شد آغاز، خدا داند از آن لحظه که شد چشم علی سوی گلش باز علی بود وَ قلبی که به اندازه‏ی یک فاطمه غم داشت، علی بود وَ بازوی کبودی که ورم داشت وَ دستان علی بر گل زخم بدن فاطمه اش خورد، علی زنده شد و مرد، نفس در دل او حبس شد و سوخت، علی چشم به چشمان گلش دوخت، وَ آن بغض که در سینه نهان داشت رها شد، دوباره قد او خم شد و تا شد، وَ روح از بدنش رفت و جدا شد، سرش را به روی شانه‏ی دیوار زد و زار زد و گفت:، نگفتی به علی فاطمه یک بار، از این زخم وَ از قصه‏ی دیوار، از این اذیت، آزار، از این سینه و از لطمه‏ی مسمار، خدایا چه کند حیدر کرار؟! همه عالم هستی، فغان گشت و ز آه دل آن رهبر مظلوم، وَ از اشک یتیمیّ حسین و حسن و زینب و کلثوم، به جز زمزمه‏ی ریختن آب، از آن خانه صدائی به سما رفت، که تا عرش خدا رفت، صدای طپش یک دل خسته، که بندش شده پاره وَ از ریشه گسسته، صدای کمرِ کوه، که از غصه شکسته فقط آه کشید آه، علی با مدد فاطمه استاد روی پا، وَ چنین گفت به اسما، بریز آب به روی گل حیدر، ولی سعی کن آرام بریزی که یاسم شده پرپر، بریز آب ولی سعی کن آرام بریزی که گلم خسته‏ی خسته است، بریز آب ولی سعی کن آرام بریزی، که پهلوش شکسته است علی شست تنش را، و َبا گریه چنین گفت به زهرا: شدی پرپر و این شهر نفهمید، که گل طاقت این اذیت و این همه آزار ندارد، تو رفتی و علی یار ندارد، وَ در مردم این شهر طرفدار ندارد، گذشت از من و تو قصه ولی کاش به گلبرگ شقایق بنوسیند، که گل تاب فشار در و دیوار ندارد ... *شاعر: ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📋 (س) (س) شروع کرد بندهای روسری رو آروم آروم گره‌هاش و باز کرد، تا اومد گره رو باز کنه دید حسن یه فریادی زد:« آه! مادر». راز بین حسن و مادر برملا شد. امیرالمومنین به امام حسن و امام حسین گفت:« من و اسماء این بدن و غسل میدیم فقط شما مواظب زینب باشید، زینب نباید خون ببینه؛ زینب نباید بازوی شکسته ببینه؛ زینب نباید این صحنه‌ها رو ببینه؛ ولی بزار زینب ببینه، بزار زینب نگاه کنه غسل شبونه رو یاد بگیره؛ بزار زینب غسل زیر پیراهن و یاد بگیره؛ بزار زینب غسل بدن شکسته رو بلد بشه؛ یه شبی این غسل به دردش می‌خوره. زن غساله اومد این بدن و غسل بده دیدن عقب عقب داره فرار می‌کنه. کجا؟! من این بدن و غسل نمیدم. همه جای این بدن شکسته‌ست، همه جای این بدن سیاهه... یهو بی‌بی بدو بدو اومد کار خودمه من یاد گرفتم، من اون شبی که مدینه بابام بدن مادرم و غسل میداد یادمه بلدم؛ بلدم چه جوری غسل بدم. بابام اینجوری غسل میداد؛ بابام به اسماء میگفت اسماء آروم آب بریز... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ .👇
. 📋 حضرت زهرا (س) (س) حاج سید رضا نریمانی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ غسل تموم شد، بچه‌ها معلومه یه طرف دیگه‌ای بودند غسل مادر و ندیدند. صدا زد علی:« حسن! حسین! بیاین برای آخرین بار مادرتون و ببینید. فقط آروم، کسی بلند گریه نکنه». می‌خواد بند آخر کفن و ببنده حسن و حسین اومدند خودشون و انداختند رو بدن بی‌جان مادر. امیرالمومنین قسم می‌خوره میگه به خدا قسم دیدم بندای پایینی کفنم باز شد. دوتا دستاش و از توی کفن بیرون آورد. دستاش و بیرون آورد یکی گردن حسن، یکی گردن حسین. سه ماهه اینجوری حسین و بغل نگرفته، سه ماهه اینجوری حسن و بغل نگرفته... یکی گردن حسن، یکی گردن حسین. شاید چند ثانیه‌ای، چند دقیقه‌ای این صحنه طول کشیده باشه. سریع از آسمان ندا اومد یاعلی! بچه‌ها رو از بدن فاطمه جدا کن، ملائکه طاقت دیدن ندارن... قربونت برم حسینم بسه دیگه، حسنم بسه؛ دورتون بگردم بسه دیگه؛ ببینید زینبم داره نگاه می‌کنه، بلند شید. شما مردای این خونه‌اید بلند شید، زینب داره نگاه می‌کنه الان جون میده‌ها بلند شید... بچه‌ها رو با نوازش از رو بدن مادر جدا کرد، کار تموم شد. صدا زد:« حسن!». - جونم بابا - بدو برو سلمان و خبر کن. دیگه من طاقت ندارم، دیگه پاهام نمی‌کشه؛ بگو سلمان اقلاً بیاد کمک کنه. حسن بدو رفت در خونه‌ی سلمان زد، سلمان! بدو خودت و برسون. چه خبره؟! شبیه چی شده؟! - آخ سلمان مادرم و بابام شسته می‌خوایم ببریم. - شبیه؟! توو دل این شب، توو این تاریکی؟! - آره. - چرا به ما نگفتی؟! - مادرم سفارش کرده کسی نباشه، کسی نشنوه، کسی نبینه. سلمان بدو بدو اومد، اومد توو خونه‌ی مولا، وای چه خبره توو خونه! وسط حیاط خونه یه تابوت گذاشته، بدنم یه طرفه علیم یه طرف زانوهاش و بغل گرفته؛ حسینم یه طرف، زینبم یه طرف... همچین که سلمان اومد توو خونه، علی چشمش به سلمان خورد آه! سلمان... سلمان و بغل گرفت انقدر دوتایی گریه کردند. سلمان دیدی چی شد؟! سلمان دیدی مردم شهر با علی چی کار کردند ؟! - آقا به من بگو چی کار کنم؟! چه کاری از دست من برمیاد؟! - سلمان کمک علی باش، تو از مایی؛ کمک من کن؛ من دیگه دستام، بازوهام، پاهام طاقت نداره. امیرالمومنین فرمود:« سلمان! تو کمک من باش، من جلوی تابوت و می‌گیرم تو هم عقب‌تر؛ تابوت و بلند کردند. یهو دید بچه‌ها - بچه‌ها شما هم می‌خواید بیاید؟! - قول باید بدیدا، همین الان به بابا قول بدید توو کوچه حرفی نزنید؛ داد نزنید، گریه نکنید. - باشه بابا. فقط به ما اجازه بده بیایم تشییع جنازه. آروم آروم تابوت و بلند کردند، به عزت و شرف لا اله الا الله. توو کوچه امیرالمومنین جلوی تابوت داره میره، بچه‌ها هم عقب تابوت دارن میان. یهو یه نقطه از کوچه که رسیدن دیدن حسن رو زمین نشست. تابوت و زمین گذاشتن زیر بغلای حسن و گرفتند؛ چی شده؟! چرا اینجوری گریه می‌کنی؟! مگه قول ندادی داد نزنی؟! صدا زد: سلمان! دست به دل حسن مگذاز، این چیزی که من اینجا دیدم نه حسین دیده، نه بابا علی دیده. یه رازی بین من و مادر بوده توو این دلم مونده بزار الان بگم همه بفهمند چرا من اینجوری دارم گریه می‌کنم. سلمان! همینجا با مادر می‌رفتیم، دست توو دست مادر. مادر با من حرف می‌زد؛ مادر دست من و گرفته بود؛ من و می‌کشوند به سمت خونه. اما یه مرتبه دیدم روبه‌رومون چند نفر جلومون و گرفتند. کجا؟! من اومدم جلو فهمیدم اینا برای چی اومدند، سلمان! یه مرتبه دیدم دستش رو بالا برد، نه یه دست دو دستش و بالا برد... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ .👇
4_5775904403714215864.mp3
9.14M
📋 مونده روی زمین پیکر تو رها (ع) کربلایی سیدرضا نریمانی ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ مونده روی زمین ، پیکر تو رها السلامُ علیٰ مَن دَفَنَ اهلِ قُریٰ خواهرت اگه نیست ، رفته شام بلا ریگ و رمل بیابان برات گرفتن عزا همه منتظرن، مادرت برسه کاش صدای برادر به خواهرش برسه دست قاتل اگه، به سرش برسه آخ خدا به داد موی دخترش برسه ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ‌
Fadaeian_Haftegi_14011015_5.mp3
16.31M
📋 بنا بوده توی عالم فقط عباس قمر باشه حاج ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ بنا بوده / توی عالم / فقط عباس / قمر باشه بنا بوده / توو هر سختی / برا زینب / سپر باشه به جز عباس / کی میتونه / خاک پاشم / گوهر باشه میاد اسم / ابوفاضل / اگه حرف از / جگر باشه مثه حیدر، تو کرّاری تو مشکل گشاترین علمداری عجب رزمی چه سرداری مگه میشه ضربه‌هات نشن کاری « ابوفاضل... ابوفاضل ابوفاضل... ابوفاضل » چه تقدیری / از این بهتر / تویی مولا / منم نوکر اگه ساقی / تویی عباس / چه باکی از / مِی و ساغر توو هر میدون / توو هر جنگی / تویی اول /تویی آخر شده نقش / رو سربندت / مدد زهرا / مدد حیدر همه تشنه، تویی سقا بازم دست بکش روی سر دنیا توی چهره‌ت علی پیدا می‌جنگی تو معرکه مثه مولا « ابوفاضل... ابوفاضل ابوفاضل... ابوفاضل » از اون وقتی / که یادم هست / به سر شور و / شعف دارم دلم وقتی / که بی‌تابه / یعنی شوق /نجف دارم حلال زاده / یعنی اونکه / فقط مولاش / علی باشه اگه عبد / علی باشم/ یه دنیایی / شرف دارم نجف یعنی، تهِ دنیا نجف مِی خونه‌ی هر دل شیدا جنون یعنی، نم بارون یعنی جون بدم یه روز دم ایوون «علی مولا... علی مولا علی مولا مولا... علی مولا » ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🎤حاج سید رضا نریمانی
Fadaeian_Haftegi_14011015_6.mp3
23.81M
من که از نسل دلیر عربم امّ العبّاسم و امّ الادبم مادر چهار یل رعنایم من کنیز حرم زهرایم آسمان خاک نشین حرمم عرش در تحت لوای کرمم معرفت مسئله‌آموز من است عاشقی سائل هر روز من است دل من محو تولّای ولیست سِمتم خادمی بیت علیست من سفارش شده‌ی زهرایم آبرو یافته از مولایم وَه از آن روز که قابل گشتم با در بیت مقابل گشتم آمد آن لحظه چه خوش اقبالم دختر شاه به استقبالم قبله‌ی نور به کاشانه‌ی من حرم الله کجا خانه‌ی من دست بانوی حرم بوسیدم خاک پایش به بصر مالیدم گفتم این بیت حریم لاهوت من کنیزم به دیار ملکوت آمدم خادم این در باشم خادم دختر حیدر باشم لیک آن روز ز غم رنجیدم وای دل، صحنه‌ی سختی دیدم هر دو ریحانه حق تب دارند بین خانه حَسنین بیمارند گفت زینب به دو چشمانی تَر نذر روزه بنما ای مادر عرق از صورتشان تا شد جمع سوختم در غمشان همچون شمع آنقدر خرج ولایت گشتم مورد لطف و عنایت گشتم تا خدا مزد ولایم را داد که به من گل پسری زیبا داد صاحب جنة الاحساس شدم مادر حضرت عباس شدم در وفا یار بلا فصل شدم مادر فضل و اباالفضل شدم شوری افتاد ز عشقش به دلم دید از فاطمه بودن خجلم حق نمود این شرفم نقش جبین حضرت فاطمه شد اُمِّ بنین گفتم عباس گل ریحانی به امیرت تو بلا گردانی نه برادر و نه من مادرشان من کنیز و تو غلام درشان روزی آید که به همراه حسین از مدینه بروی نور دو عین چون حسینم تو خدایی گردی عاقبت کرب و بلایی گردی یک وصیت کنم این لحظه تو را جان تو جان عزیز زهرا رفتی و همره تو شادی رفت از مدینه دگر آزادی رفت وای زان روز که غم‌ها برگشت کاروان گل زهرا برگشت
. 📋 گر چه همه رد می‌کنند از خود گدا را (ع) حاج سید رضا نریمانی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ گر چه همه رد می‌کنند از خود گدا را آقا محبت کن صدا کن اسم ما را من نوکر خوبی برای تو نبودم خیلی اذیت کرده‌ام آقا شما را کج می‌روم وقتی هوایم را نداری کج می‌گذارم روی هم سنگ بنا را بنشان هم اکنون مادرم را در عزایم آزار دادم من تو را صاحب عزا را پشت درم، درمانده‌ام، در را نبندید از خود مرانی این گدای خرده پا را بی‌آبرویی آمده، ای آبرودار بی‌وقت آمد، آمده وقت مدارا اول گرفتی دست‌های خالی‌ام را آخر پذیرفتی من یک لاقبا را چشمی که گریه می‌کند دار و ندارد درمان نکن این عاشق درد آشنا را یک بار شد چشم انتظارت را نبخشی وقتی به لب دارم نوای کربلا را محض گل روی ابوفاضل عوض کن حال و هوای نوکر سر به هوا را زهرا کنار علقمه پهلو (بازو) گرفته چون دیده بر روی زمین دست جدا را ای کاش می‌شد از تن او در بیارند آرام، تیر و آهن و سرنیزه‌ها را مشکی که پاره بود را بردند خیمه گفتند این هم مشک و این هم آب گوارا ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ .👇