#روضه
#روضه_حاج_قاسم_سلیمانی
#گریز_به_روضه_حضرت_اباالفضل (ع)
#گریز_به_روضه_حضرت_زهرا (س)
#ایام_فاطمیه
با نوای کربلایی #سیدرضانریمانی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
درد این است خواب بودیم و
بهر ما تو گذشتی از خوابت
اسم تو قاسم است و جسم تو
ارباً ارباست مثل اربابت
راه سوریه باز شد باتو
راه کرببلا ولیکن نه
روضهات روضه های تاسوعاست
رفتی و گشته شاد دشمن
بیخداحافظی چرا رفتی
دردل شب طلیعه دار نور
دشمنت از مصاف میترسید
تیرباران شدید شما از دور
السلام علیک یا ساقی
چقدر روضهی تو دشوار است
روضهی فاطمیه.ی امسال
گریه بر ماتم دو سردار است
کمرش را شکست داغی که
مرتضی در مدینه دید ای وای
تا علمدار بر زمین افتاد
رنگ و روی همه پرید ای وای
*شاعر: #امیرحسن_سالاروند
ناگهان بازوی آب آور تو میریزد
مشک میریزد و چشم تَر تو میریزد
مژههای تو خودش لشکری از طوفان است
تیر را چون بکشم لشکر تو میریزد
دیدم از دور که با نیزه بلندت کردند
بیسبب نیست که بال و پر تو میریزد
بهترین کار همین است که دستت نزنم
دست من گر بخورد پیکر تو میریزد
شاعر: علی اکبرلطیفیان
#روضه_حضرت_اباالفضل
بلند شو عملدار، علم رو بلند کن
بازم پرچم این حرم رو بلند کن
واسه بچههایی که چشمانتظارن
میخوان مثل من سر رو شونهت بذارن
واسم تکیهگاهی ، به تو تکیه کردم
تا از خیمه رفتی ، چقدر گریه کردم
صداتو بلند کن بفهمن که هستی
هنوز زندهای و چشاتو نبستی
واسه اون نگاهی که مونده به راهت
امیدواره الان دم خیمهگاهت
سکینه سراغ عموشو میگیره
یه شیشماهه دارم که داره میمیره
جواب رباب و چی میدی اباالفضل
مگه گریههاشو ندیدی اباالفضل
#روضه_حضرت_زهرا (س)
علی رو حلال کن، واسه زخم بازوت
علی رو حلال کن، واسه درد پهلوت
علی رو حلال کن، واسه دست بستهت
نتونست که برداره اون در رو از روت
علی رو حلال کن، به حالت جفا شد
علی رو حلال کن، که بچهت فدا شد
علی رو حلال کن، برای همون روز
که پای مغیره، به این خونه وا شد
.
#روضه شب آخر مجالس فاطمیه
📋 بلند شو مهربون نگام کن
#متن_روضه
#روضه_حضرت_اباالفضل (ع)
#گریز_به_روضه_حضرت_زهرا (س)
با نوای حاج مهدی سلحشور
و حاج ابوذر بیوکافی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بلند شو مهربون نگام کن
نفس بکش بازم صدام کن
فکری به حال گریههام کن
(با حضرت اومدی کنار بدن داداشش؟)
بلند شو مهربون نگام کن
*ببین شکسته شدم*
نفس بکش بازم صدام کن
فکری به حال گریههام کن
پاشو، دستمو بگیر شکسته کمرم، پاشو
حرمله میخنده به چشم ترم، پاشو...
*رزمندههای دفاع مقدس! اونایی که رفقاتون شهید شده، حتما ضجههای کنار ابدان رفقای شهیدتون رو یادتونه .
اون فردی که شهید میشه هرچقدر برا آدم بیشتر عزیز باشه، طرف مقابل بیشتر بیتاب میشه.
یه وقتی زینب تو خیمه دید صدای گریه حسین داره میاد. بلند بلند داره گریه میکنه؛
"نظر زدن ماه لشکرم رو
ازم گرفتن برادرم رو"
هر کدوم از شهدا رو زمین میافتادن، اباعبدالله میومد تو خیمه یه جولان میداد، اینا به هیبت اباعبدالله نگاه میکردن، همه آرام میشدن.
اما عباس که افتاد زمین، کنار زینب حسین زانوها رو بغل گرفت.
طوری کنار زینب گریه میکرد؛ گفتن: حسین! کنار زنها نشستی داری گریه میکنی؟! مردی بیا وسط میدون....*
خودم رو به سختی رسوندم
بالاسرت مرثیه خوندم
غصه نخور که تشنه موندم
سخته، ببینم نیستی و بیبرادرم، سخته...
*همه غصههای عالم به قلب اباعبدالله فرود اومد.
اینی که روایت میفرماد:
وقتی امیرالمومنین اومد کنار بدن بیبی جان، تا یه نگاه به این بدن انداخت، "وَ هاجَ بِهِ الحُزْن " هرچی غم تو عالم بود یهو به دل امیرالمومنین نازل شد. میگن زانوهای مولا سست شد، یهو نشست کنار بدن. هی صدا میزد فاطمه...
وقتی جوابشو نمیداد، گفت من علیام جوابمو بده.
(دقیقا همین تکرار شد.)
وقتی آقا اباعبدالله اومد کنار بدن عباس، یهو این دستها رو که دید بریده شده، فرقو دید شکافته شده، پاها رو که قطع کردن، چشمها دریده شده، یهو افتاد ؛ علمدارم! باهات چی کار کردن...*
(حالا غم آقا رو ببین! غیرتی ناموس پرست! غصه بعد عباس آقا این بود.)
داداشم پاشو بسوزه خیمهها سخته ...
*اینا به معجرها رحم نمیکنن، اینا به زینب رحم نمیکنن، اینا به گوشواره رقیه رحم نمیکنن....*
حسین.....
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مداحیهای حاج ابوذر بیوکافی
#روضه_در_همایون
#روضه_حضرت_خدیجه
( سلام الله علیها )
حجه الاسلام والمسلمین
#استاد_میرزا_محمدی
اَلسَّلامُ عَلیَکِ یا فاطِمَةُ الزَّهرا ،آجَرَکَ الله فی مُصیبَتِ اُمِّک ، بزارید از همین امروز شروع کنم ، بدن خانومشو دفن کرد ، دیدن گریه امان پیغمبر(ص) رو گرفته ، هم تو قبر داره زار زار گریه میکنه ، هم خدیجه رو دفن کرد ،لحد وچید ...اینقده گریه کرد .... هرچی زیر بغلشو گرفتن دلش آرام و قرار نداشت ، یه پیغمبر(ص) بود و یه فاطمه ۵ ساله... برگشت منزل ، هنوز قطرات اشک روی صورت مبارک غلطان بود ، فاطمه آمد ، دورِ بابا می گشت ،... هی میگفت : اَینَ اُمّی ؟ اَینَ اُمّی ؟ اَینَ اُمّی ؟ بابا بگو ببینم ، مادرم کجاست ؟ پیغمبر(ص) ، بغلش گرفت ، آرومش کرد ، بوسیدش ، فرمود : دخترم ، جبرئیل برام خبر آورد ، مادرت توقصری از قصرهای بهشتیه ، نگران نباش .... ها ...
#روضه_حضرت_اباالفضل
#علیه_السلام
امشب دلهاتون رو میخام ببرم یه جایی که خیلی باهاش کار داریم ، هر گِره کوری به کارت بخوره ، میری سراغ این آقا ... اینجا یه دختر بود ، سراغ گرفت ، جلوی باباش سد شد ، هی میگفت : اَینَ اُمّی ؟ اَینَ اُمّی ؟ یه نازدانه ای هم ، کربلا من میشناسم ، تا دید بابا داره از علقمه میاد ، جلوی بابا سد شد، هی دورِ ابی عبدالله میگشت ، هی می گفت : اَینَ عَمّی ؟ بابا اَینَ عَمّیَ العَبَّاس ؟ اینجا دیگه ابی عبدالله نتونست طاقت بیاره ،حسینم گریه کرد ، تا ابی عبدالله گریه کرد ، نوشتن زینب هم رسوند خودشو ، گریه کرد ، زینب هم سوال کرد : اَخی ، اَینَ اَخیَ العبَّاس ... گریه ابی عبدالله بیشتر شد ... حواله کن ... ها ... از شام غریبان اُمُّ المومنین رفتیم علقمه و روضه قمربنیهاشم ... ها ... داداش بگو ببینم برادرم عباس رو چه کردی ؟ جواب سکینه و جواب زینب هردو رو اینجوری داد، آمد عمود خیمه عباس رو کشید ، یعنی دیگه آماده ی اسیری بشید ، حسین ...
.👇
.
📋 به خاطر رقیه پاشو فقط اباالفضل
#روضه_حضرت_عباس (ع)
#گریز_به_روضه_حضرت_رقیه (س)
حاج سید رضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
به خاطر رقیه، پاشو فقط اباالفضل
رو پیشونیت نوشتم، با معرفت اباالفضل
تیر اومده به سمتت، از هر جهت اباالفضل
ای تشنه لب نمونده، چیزی ازت اباالفضل، با معرفت ابالفضل
ای سقا که زُل زدی به آب
ای باب الحوائجِ رباب
با غیرت چی شنیدی الآن؟!
جون میدی با غصهی طناب
نبودی چی شنیدم، رو زخم دل نمک شد
بمیرم و نبینم، سهمِ حرم کتک شد
یه تیر اومد به مشک خورد، قلبم ترک ترک شد
حلال کن آب که ریخت، یه ذره پام خنک شد
میبینی شدم جون به لب و
افتادم چه نامرتب و
اینجوری اگه بریم حرم
میشکونم غرورِ زینب و
از خونِ من مهمتر، حفظ غرورِ زینب
تا قتلگاه خودت باش، سنگِ صبور زینب
منتظرن تموم شه، تمام زور زینب
بزم شراب کجا و، شأن حضور زینب
بازار و محلهی یهود
کاش میشد برن مدینه زود
میفرستی زنا کجا برن
برگردن با صورتِ کبود
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📋 یا سیدی سینهم به تنگ اومده داداش
#روضه_حضرت_اباالفضل (ع)
#روضه_امام_حسین (ع)
#گریز_به_روضه_حضرت_زهرا (س)
حاج سید رضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اومد پیش داداش به من اجازه میدی برم میدون؟!
انقدر ابی عبدالله گریه کرد که این اشکا رو محاسن شریفش اومد جاری شد، یعنی تمام صورت حسین خیس اشک شد. اینجوری فرمود:« تو نشان لشکر من هستی، تو علمدار لشکر من هستی. بری لشکرم پاشیده میشه، خونه خراب میشم.
زهرا جان علی و خونه خراب نکن.
جونم فدات آقا جان هنوز ابی عبدالله و صدا میزنه:« یا سیدی! سینهم به تنگ اومده داداش، دنیا برام تنگ شده، به من اجازه بده».
ابی عبدالله اینجوری جوابش و داد؛ دید بدجور عباس سینهش به تنگ اومده داره خواهش میکنه. اینجوری فرمود:« نمیخوام برای جنگیدن بری؛ حالا که میخوای بری میدان برو برای بچههام یکم آب بیار».
اومد وسط لشکر موعظه کرد لشکر و، همه دارن هو میکنند. جوابی نگرفت برگشت پیش ابی عبدالله. همچین که برگشت، اومد به امام اطلاع داد که من رفتم موعظه کردم، هیچ فایدهای نداره.
همینجور که داشت حرف میزد، دید صدای بچهها توو خیمهها بلنده؛ «العطش، العطش».
سوار بر مرکب شد یه نیزه و یه مشکی برداشت، به سوی نهر فرات. چهار هزار تیرانداز دور عباس و گرفتند؛ هشتاد نفرشون و به درک واصل کرد. همچین که از مرکب پیاده شد مشتی از آب برداشت، به یاد تشنگی حسین و بچههای حسین افتاد. آب و رو آب ریخت، به خدا قسم تا اربابم تشنه باشه آب نمیخورم. بعد شروع کرد حدیث نفس بخونه...
مشک و پر آب کرد، مشک و به دست راست گرفت، همه نگاهش به سمت خیمههاست. راهش و بستند؛ از همه طرف دورش حلقه زدند. شروع کرد دوباره رجز بخونه، از پشت نخلا یه نفر بیرون اومد؛ یه ضربهای به دست راست عباس زد جوری که دست راست عباس قطع شد. اصلا اعتنایی نکرد که دست راستش قطع شده مشک و به دست چپ داد.
همهی همتش اینه آب و به بچههای حسین برسونه، دست چپشم قطع کردند؛ مشک و به دندان گرفت. اسب و داره میتازونه مشکم به دندانشه یه جوری میخواد آب و به خیمهها برسونه. دیگه از هر طرف دورش و حلقه زدند؛ تیراندازها مثل بارون دارن تیر میزنند، انقدر تیر زدن همینجور که عباس این مشک و به دندان گرفته یه تیری به مشک عباس خورد.
این آبا داره رو زمین میریزه یه تیری دیگه پرتاب شد؛ به سینهی عباس خورد یه تیر دیگه به چشمش زدند. اینقدر بدنش تیر خورده بدنش مثل خارپشت شد...
بدنش پر تیره، رو زمین افتاده. تیر توو چشم فرو رفته دستی به بدن نداره چنان از بالای مرکب زمین خورد...
کار به جایی رسید ریختن سر عباس. دیگه پاهاشم قطع کردند، یهو صدای عباس بلند شد، ابی عبدالله صدای عباس و شنید مثل باز شکاری اومد بالا سر عباسش. اما چه جوری اومد؟!
نگاه کرد دید دستاش و بریدن پیشانیش و شکستند، چشماش و با تیر دریدن...
نشست کنار بدن عباسش همچین که دید حسین اومده گفت:« داداش اول این خونا رو از جلو چشام پاک کن بزار یه بار دیگه جمال قشنگت و ببینم». همچین که این خونا رو پاک کرد دید از گوشههای چشم عباسش یه اشک جاریه، صدا زد:« عباسم تو چرا داری گریه میکنی»؟!
من باید گریه کنم برادری مثل تو رو از دست دادم.
صدا زد:« حسین جان! الان تو سرم و بغل گرفتی، سرم رو پاهای توئه، دارم چند ساعت دیگه رو میبینم
والشمر جالس...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
.👇
.
📋 گر چه همه رد میکنند از خود گدا را
#مناجات
#روضه_حضرت_عباس
#روضه_حضرت_اباالفضل (ع)
حاج سید رضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
گر چه همه رد میکنند از خود گدا را
آقا محبت کن صدا کن اسم ما را
من نوکر خوبی برای تو نبودم
خیلی اذیت کردهام آقا شما را
کج میروم وقتی هوایم را نداری
کج میگذارم روی هم سنگ بنا را
بنشان هم اکنون مادرم را در عزایم
آزار دادم من تو را صاحب عزا را
پشت درم، درماندهام، در را نبندید
از خود مرانی این گدای خرده پا را
بیآبرویی آمده، ای آبرودار
بیوقت آمد، آمده وقت مدارا
اول گرفتی دستهای خالیام را
آخر پذیرفتی من یک لاقبا را
چشمی که گریه میکند دار و ندارد
درمان نکن این عاشق درد آشنا را
یک بار شد چشم انتظارت را نبخشی
وقتی به لب دارم نوای کربلا را
محض گل روی ابوفاضل عوض کن
حال و هوای نوکر سر به هوا را
زهرا کنار علقمه پهلو (بازو) گرفته
چون دیده بر روی زمین دست جدا را
ای کاش میشد از تن او در بیارند
آرام، تیر و آهن و سرنیزهها را
مشکی که پاره بود را بردند خیمه
گفتند این هم مشک و این هم آب گوارا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
.👇