eitaa logo
کانال روضه ، نوحه ایام محرم ،اربعین تا ورود اسرا به مدینه
4.2هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
1.5هزار ویدیو
131 فایل
کانال روضه ، نوحه ایام محرم ،اربعین تا ورود اسرا به مدینه 👇 @madahi_moharram ارتباط با مدیران👈 @msoghandi @y_a_m_h
مشاهده در ایتا
دانلود
حبیب بن مظاهر علیه السلام #،شب سوم محرم بریم در خانه ی حبیب ابن مظاهر، پیرمردی که در اندیشه جوان است حبیبب پیرمردی که همه ی وجودش ‏محبت اباعبدلله ‏بود از اصحاب رسول خداست از اصحاب امیرالمومنین است . سالها قبل در گفتگوی با میثم تمار ‏اینها خب بلاخره آگاهی ‏هایی داشتند پیشگویی هایی داشتند میثم به او گفته بود : سر تو را وارد کوفه میکنند. ‏رُشَیِد حَجری به او گفته بود با صد ‏دینار سر تورا وارد شهر کوفه می کنند . اینها علم منایا و بلایا می دانستند. ‏سلمان مُحَدَث بوده. اینها در پرتو ولایت اهل بیت به ‏این مراتب رسیده بودند . لذا حبیب خودش را رساند کربلا ‏خدمت ابا عبدلله .خیلی زینب کبری خوشحال شد وقتی حبیب ابن ‏مظاهر و مسلم ابن اوسجع و غلامشان آمدند. ‏چون هی برای دشمن لشکر می آمد ، وقتی آمد خدمت ابی عبدلله گفت لشکر ‏ما پس کِی می آید؟ اینها که ‏آمدند آقا فرمودند اینها هم لشکر من اند. خیلی خوشحال شد . حبیب شب عاشورا هم اصحاب ‏را جمع کرد ‏جلوی خیمه ی زینب کبری سلام الله علیه. نافع به او گفت : حبیب ، دختر علی نگران است. میترسد ما ‏ابی ‏عبدلله را تنها بگذاریم تو پیر اصحابی تو بزرگ اصحابی . برو این اطمینان را به او بده . ‏ آمد جلوی خیمه ی زینب کبری عرض کرد: بانوی بزرگوار ، تا یک قطره خون در بدن ما هست نمیگذاریم به ‏بنی هاشم لطمه ‏وارد شود. آقا امام حسین به حضرت زینب فرمود : خواهرم نگفتم اینها با من عهدی دارند و ‏پای این عهدشان می ایستند؟ ‏یک همچین جایگاهی حتی امام حسین را فرستاد از قبیله ی بنی اسد افرادی را ‏هم بیاورد. رفت هماهنگ هم کرد منتها سپاه ‏عمر سعد متوجه شدند و مانع آمدن بنی اسد و پیوستن به حبیب ‏شدند . ‏ به هرحال ظهر عاشورا آمد میدان موقع نماز ابی عبدلله خودش را معرفی کرد ؛ میدانستند ، حبیب را میشناختند ‏‏. حبیب ‏یک آدم با سابقه ای بود . وقتی روی زمین افتاد ابی عبدلله آمد سرش را به دامن گرفت. ظاهرا نماز امام ‏حسین بعد از نماز ‏ظهر بود. خود حبیب شاید موفق نشد به نماز ظهر ، چون در آستانه ی اذان ظهر به شهادت ‏رسید . ابی عبدلله سرش را به ‏دامن گرف . ان شالله خدا قسمتتان کند حرمش بروید . صورتتان را بگذارید روی ‏ضریح ، بگید؛ من همیشه وقتی میرم کربلاا ‏دعایم کنار قبر حبیب این است، میگم تو از خدا بخواه ما هم مثل تو ‏عاقبت بخیر شویم. ما هم با ولایت امام حسین از دنیا ‏برویم. ‏ فرمود لِلله دَرُّکَ یا حبیب، حبیب خدا به تو جزای خیر بدهد کُنتَ فاضلاً تَختِمُ القُرآن فی لیلة واحِدَه. یک ‏شب ختم قرآن ‏می کرد. سر در دامن ابی عبدلله عرض کنم جناب حبیب جناب مسلم ابن اوسَجع سر به دامن ‏ابی عبدلله جناب جُون جناب ‏حُر جان دادید اما نبودید گودیِ قتلگاه ارباب بی کفنتون وقتی جان می داد . کسی ‏نبود سرش را به دامن بگیرد . نَظَرَ یَمینَ و ‏شِمالآ فَمَن یَرَه مِن اصحابٍ دید همه ی یارانش به شهادت رسیدند ‏وَضَعَ خَدَّهُ علی رَّملِ و تُراب صورت روی خاک کربلا ‏گذاشت . چرا تنها نبود وقتی چشمها را باز کرد ببیند دور ‏تا دور قتلگاه عده ای با سنگ عده ای با شمشیر عده ای با نیزه ‏حلقه زدند . و یُکَبِّرونَ بأن قُتِلتَ أنَّما قَتَلو بِکَ ‏تکبیرَ و تحلیلاً .‏ لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم @rozevanoheayammoharramsoghandi
شام 🏴🏴▪️🥀🏴🏴▪️🥀 السلام علیک یا اباعبدالله . و علی الارواح اللتی حلت بفنائک . ‏ شب بسیار سختی امشب بر اهل بیت گذشته. کربلا امروز عصر تمام شد . با یک تیر تمام شد . ابی عبدالله به ‏شهادت رسید اما یک شب دیگر هم گفتم . اگر اینها حُر بودند حالا با امام حسین درگیر بودند این کارهایی ‏که امشب صورت گرفته نشانه ی اوج ِ ذلت است . نشانه ی اوج بدبختیست . در اولین دستور ، دستور آمد ‏خیمه ها را غارت کنید اینها اموالی نداشتند اینها مسافر بودند . ‏ از مدینه آمدند مکه چند ماه تو مسیر و شهر مکه و یک چیزهای اندکی مثلا یک خانوم یک گوشواره ای ‏داشت یک خلخالی داشت . اولا زینب کبری تا توانست اینها را جمع آوری کرد ریخت جلوی اینها ببرند . اما ‏تو نقل معتبر دیدم فاطمه بنت الحسین میگوید یکی از اینها یک گوشواره به گوش من دید آمد گوشواره را ‏کشید . در حالیکه گریه میکرد عجیب است . یکی دیگر بهش گفت چرا گریه میکنی ؟ گفت دلم میسوزد اما ‏اگر من اینکار را نکنم دیگری انجام میدهد. یَأخُذوها غیر . ‏ اموال حالا حتی به لباسهایی که در آنجا بود حالا بلاخره یک آدمی که می آید سفر بیست و چهار پنج روزه ، ‏بقچه دارد لباس دارد وسایل دارد . غارت کردند. ‏ در مرحله ی دوم دستور آمد خیمه ها را آتش بزنید . اینها آتش زدند . خدا رحمت کند مرحوم آیت الله ‏عظمی گلپایگانی، ایشان ظهر عاشورا خودش روضه میخواند . مرجع تقلید زن و بچه اش را جمع میکرد ‏میگفت روز قیامت صفِ روضه خوانها فرق میکند . اینها زودتر میروند بهشت . من میخو.اهم روضه بخوانم ‏برای شما . ‏ یادم است از ایشان نقل شده وقتی که زن و بچه اش را جمع میکرد ظهر عاشورا این شعر را میخواند : آتش ‏به آشیانه ی مرغی نمیزنند . شماها خودتان یک کرغ تو خانه تان باشد ، پرنده آمده لانه ساخته بالای ‏آبگرمکنی جایی میگوییم مواظب باش روشن نکن جایش را عوض کن. آتش به آشیانه ی مرغی نمیزنند / ‏گیرم که خیمه ، خیمه ی آل عبا نبود . بابا اینها بچه های پیغمبرند . داغ دیده اند . زینب کبری آمد پیش ‏امام سجاد . آقاجان چه کنیم ؟ حجت خدا شمایید . فرمود عمه جان ، بگو فرار کنند تو بیابانها . عَلَیکُنَّ ‏بالفَرار . زن و بچه تو بیابان. اینها بعضی هاشان سشعله های آتش که دنبالشان بود اینها دنبال اینا میکردند. ‏گریختند اما خود زینب ایستاد . یکی از این نا نجیبها آمد گفت خانوم چرا فرار نمیکنی؟ گفت من داخل این ‏خیمه بیمار دارم . امام سجاد نمیتوانست برخیزد . این جنایت دومی بود که انجام شد .‏ امروز اسب به بدنها دواندند. خیلی جنایت کردند اما یک ساعتی از اواخر شب دیگر آرام شد . دست برداشتند ‏آب آزاد شد . زینب کبری اول افتاد این بچه های پراکنده را تو بیابان پیدا کند . آمد یک بچه ای کنار صخره ‏خودش میگوید ، آمدم بالا سر یک دختری از دختران اباعبدالله فکر کرد دشمن است. ترسید گفت آقا نزن . ‏گفتم عمه جان من. شب بود تاریک بود تا گفتم عمه منم گفت عمه عمه یک پارچه بده من سرم را بپوشانم. ‏نگفت بابایم کجاست ؟ گفت أخرقتٌ عندَکَ أستُرُ بها رأسی ؟ یک قطعه پارچه بده من سرم را بپوشانم.‏ امشب زینب نماز شبش را هم خواند . امشب زینب عبادتش را هم کرد . اما تو دل شب بعضی از اینها ‏میرفتند کنار این بدنها .من نمیدانم امشب به رباب چه گذشت ؟ من نمیدانم امشب به سکینه ی بنت ‏الحسین چه گذشته ؟ همینقدر بهتان بگویم شب سنگینی بو.د . مخصوصا فردا وقتی آفتاب طلوع کرد روی ‏این بدنها . عقیله ی بنی هاشم آمد، عمه جانتان زینب آمد قتلگاه . حسینم پاشو منو میخواهند به اسارت ‏ببرند داداش . عباسم بلند شو پاشو ببین کسی نیست کمک کند زینب سوار بر این مرکب ها ....‏ حالا هرکجا نشستید سه مرتبه یا حسین ....‏ ‏ به آبروی امام حسین خدایا این ده یازده شب عزاداری را از ما و بانی ها قبول بفرما .‏ @rozevanoheayammoharramsoghandi
کاروان اسراء به کوفه 🏴🌱▪️🏴🌱▪️🏴🌱 ایام سوگواری اباعبدالله است.امشب اولین شب حضور اهل بیت در کوفه است. در کوفه چند تن هستند که آن ها را زندانی کردند. خاندان بزرگوار و با عظمتی که در زندان جای دادند. فکرها و ذهن ها در کربلا روی بدن هایی است که جلوی آفتاب مانده. نه امروز به خاک سپرده می شوند و نه فردا. طبق نقلی سه روز این بدن ها بر روی زمین ماندند و عصر دوازدهم به خاک سپرده شدند. خیلی بر امام سجاد و زینب کبری و اهل بیت علیهم السلام سخت گذشت، به خصوص در کوفه. زینب زمانی در این شهر درس تفسیر می گفته. بیست سال قبل پدرش امیرالمؤمنین این جا خلیفه بود؛ حاکم بوده، منزل شان در کوفه بوده.با بیست سال یک نسل عوض نمی شود، مردم کوفه هنوز او را می شناسند. بیست سال یک جمعیت منقرض نمی شود بلکه با پنجاه سال، صد سال. کوفی ها با زینب کبری آشنا بودند. مردم کوفه هنوز او را می شناسند. خود امام سجاد در کوفه بدنیا آمده است. این ها با این خانواده آشنا بودند. ام ببینید تبلیغات چه کرده است؟! اما کوفه با شام فرق می کرد. شامی ها شادی می کردند، کوفی ها گریه می کردند. همه ی آن ها به خاطر تمسخر نیامده بودند. به هر حال عقیله ی بنی هاشم را در ملاء عام وارد شهر کوفه کردند. زینب سلام الله علیها در دروازه ی کوفه خطبه خواند، همه ساکت و آرام بودند. بعضی ها گفتند: این صدای امیرالمؤمنین است که بعد از بیست سال در کوفه شنیده می شود. زینب دید مردم اشک می ریزند، فرمود: می دانید چه جگری از پیغمبر سوزاندید؟! چه پاره تنی از رسول خدا را به شهادت رساندید؟! مردم، شما حق دارید[ ضجه بزنید چون] حسین ما را قطعه قطعه کردید. شما فرزند زهرا را به شهادت رساندید. خواند و خوانند. قرآن خواند، صحبت کرد.(1) عقیله ی بنی هاشم می خواهد کوفه را علیه ابن زیاد بشوراند. چه کنند که دختر علی را ساکت کنند؟ مرحوم شیخ مفید در ارشاد این جمله را دارد: چگونه دختر علی را ساکت کنند؟ زید ابن ارقم می گوید: من داخل غرفه ای بودم، دیدم صدای قرآن خواندن زیبایی می آید:« ام حسبت انّ اصحاب الکهف و الرّقیم، کانوا من آیاتنا عجبا». این صدای صوت قرآن حسین است که از بالای نی می آمد! اگر زینب صدای حسین را بشنود آرا م می شود. اگر زینب صدای قرآن خواندن حسین را بشنود ساکت می شود. سر بالای نی، مقابل کجاوه ی زینب. یک وقت دیدند لحن سخن عوض شد، رو کرد به سر: یا هلالا لمّا استم کمالا غاله خسفه فأبدا غروبا داداشم، حسینم. خدایا، غروب نیست چرا هلال دمیده؟! هلال را به وقت ظهر بر سر نی که دیده دید همه یک نقطه را نشان می دهند، دیگر دختر علی خطبه را قطع کرد. برادرم، هر حادثه ای که کربلا اتفاق افتاد مادرم برایم تعریف کرده بود؛ می دانستم به اسارت می روم. می دانستم شهید می شوی. اما فکر نمی کردم سر بریده ی تو بالای نی: یا هلالا لمّا استم کمالا غاله خسفه فأبدا غروبا ما توهّمت یا شفیق فؤادی کان هذا مقدّرا مکتوبا یا اخی فاطم الصّغیرة کلّمها فقد کاد قلبها ان یذو با(2) داداش، سفارش کردی صبر کن، من هم صبر کردم. لذا مرحوم شیخ عباس قمی «سر کوبیدن به چوب محمل را نپذیرفته»، می گوید: با صبر زینب درست در نمی آید. تحمل کرد، صبر کرد. داداشم، من صبر می کنم، تحمل می کنم. داداش، دختر کوچک دارد جان می دهد. دارد خیره، خیره به سرت نگاه می کند. یا اخی فاطم الصّغیرة کلّمها؛ داداش تو که قرآن می خوانی چند جمله با دختر کوچکت سخن بگو. در تلاوت قرآن از دو لعل در افشان سنگ کوفیانش بود مزد خواندن قرآن پی نوشت: 1- ‌اللهوف،‌ص198؛ منتهی الآمال، ص563و562؛ سوگنامه آل محمد، ص513و514. 2- بحارالانوار،ج 45، ص115. منبع: روضه های استاد رفیعی، ص113. @rozevanoheayammoharramsoghandi
عقیله ی بنی هاشم یک روز دید جلوی چشمش پیغمبر را دارندغسل می دهند. اشک می ریخت جدش رسوالله ‏را از دست داده بود. یک شب هم تو خانه دیده بود بابایش امیرالمومنین دارد مادر را غسل می دهد اما سومین ‏مصیبتش آغاز شد دید بابا را با فرق شکافته آوردند به طرف خانه. می دانست خبر داشت همه ی این مصیبتها ‏را محدثه هست زینب اطلاع داشت. بابا را آوردند به خانه . پشتوانه ی سوم را از دست داد..‏ اما دوتا برادر دارد هر وقت اشک می ریزد آرامش می کنند. هر وقت گریه می کند تسلیتش می گویند. یک روزی هم ‏دید چهره ی امام حسن زرد شده خون از گلوی امام حسن . آن روز هم امام حسین او را آرام کرد. چهار ‏مصیبت را دید یکی پس از دیگری. اما یک یادگار برایش مانده. بقیه الماضین اباعبدالله ع . این داداشش ‏حسین را دیگر رها نکرد . اگر آمد کوفه باهاش آمد کوفه . اگر آمد کربلا باهاش آمد کربلا. اگر آمد مکه آمد ‏مکه. همه جا همه جا برادر را دنبال کرد. ‏ یا بقیه الله یابن الحسن . اما یک روزی همین اباعبدالله زینب ببیند سر بالای نی دروازه کوفه . داداشم حسینم ‏، هرمصیبتی دیدم امیدم به تو بود برادر. یک روز مادر را بین در و دیوار دیدم. یک روز بابا را با فرق شکافته ‏دیدم. یک روز امام حسن را با پاره های گلو خون دیدم. اما هرگز سر بریده ندیدم. این سر بریده بالای نی ‏این فَصلُ الخطاب مصیبت زینب است. دیگر اینجا نتوانست ، برادرم حسینم یا أخی فاطمه الصغیره کَلِّمها. ‏برادر یک جمله با دختر کوچکت سخن بگو. در تلاوت قرآن از دو لعل دُرافشان سنگ کوفیانش بود .‏ حضرت علیها سلام @rozevanoheayammoharramsoghandi
السلام علیک یا ابا عبدلله و عَلی الارواحِ الّتی حلّت بِفِنائک. خاک کربلا خاک شناخته شده ای بود. ابی عبدلله ‏تا امروز در این ‏خاک بعد از بیست و چهار روز پیاده روی و سوار بر مرکب که یکی از این آقایانی که دارد ‏مستندی می سازد خیلی مستند ‏خوبیست ان شالله ساخته شود. ایشان گفت من رفتم از عربستان که راه ‏نمی دهند از مرز عربستان تا کربلا این منزلهایی که ‏امام حسین رفته را یکی یکی شناسایی کردم عکس گرفته ‏فیلم گرفته و مستندی می سازد. خودش کارگردان است اشک ‏ریخت. می گفت :آقای رفیعی نمی دانی چه ‏جاهای سختی است زن و بچه در این بیابان ها 24 روز از هشتم ذی الحجه تا دوم ‏محرم. شما ببینید یک ‏وقت در سفر ماشین توقف میکند گرم است صدایتان در می آید،این زن و بچه خسته کوبیده 24 روز ‏در ‏مسیر امروز رسیدند به این سرزمین.تا خاک را دید فرمود همین جا خیمه بزنید همان خاکی بود که پیغمبر ‏جبرییل برایش ‏آورده بود. این خاکی بود که پیغمبر در شیشه کرده بود به ام سلمه داده بود. این خاکی بود ‏که امیرالمومنین در بازگشت از ‏صفین بوسیده بود بوییده بود فرموده بود : وا حَلَّک ایَّتُها التُربَت ای خاک ‏خوشا به حال تو. حالا امروز در این سرزمین ‏اباعبدالله خیمه ها را نصب کرد آماده شدند زینب کبری دوتا ‏ورود به کربلا داشت : یکی مثل امروزی بوده اگر نقل هم نشده ‏باشد روشن است امروز وقتی آمد پیاده شد ‏ریختن محرم ها دورش. یکی می گوید عمه دستت را ب من بده ، عمه پایت را روی ‏زانوی من بگذار . میان ‏محرم ها با یک ابهتی امروز پیاده شد. این یک ورود به کربلا بود. یک ورود هم روز اربعین در کربلا ‏داشت . ‏اما آنجا دیگر حسینی نبود عباسی نبود قاسمی نبود خودش از روی مرکب روی قبر ابی عبدلله ... حسین من ‏از کربلا ‏تا شام بچه هایت را من بردم اما از شام تا اینجا بچه هایت مرا آوردند.‏ ‏ صلی الله علیک یا مظلوم یا اباعبدلله یا رحمة الله واسعَ و یا باب نجاتِ الامة.‏ زینب سلام الله علیها @rozevanoheayammoharramsoghandi