#اربعین
#سید_رضا_مؤید
ندارم از غم آن حالت که گویم حالت خود را
پریشانتر شوم چون یاد آرم حسرت خود را
تو سرّ اللّهى و آگاهى از حالم ولى خواهم
بیان سازم ز سوز دل، حدیث محنت خود را
به کویت از پى تجدید دیدار آمدم اینک
پذیرا شو، برادر! زائرین تربت خود را
حسین! اى میزبان خلق! ما هستیم مهمانت
دریغ از ما مفرما رحمت بیمنّت خود را
به عنوان اسارت رفته و آزاد میآیم
به دست آوردم آخر عجز دشمن، عزّت خود را
به شام و کوفه رفتم، خطبه خواندم، باز برگشتم
به نیکى دادهام انجام، مأموریّت خود را
به هر منزل تو با ما همقدم بودى ولى آخر
چرا در خانۀ خولى نبردى عترت خود را؟
نبینى تا به رخسارم نشان درد و حرمان را
بپوشم در نقاب اشک خونین، صورت خود را
اگر پرسى ز من حال رقیّه دختر زارت
به آهى جانگداز ابراز دارم خجلت خود را
غم مرگ رقیّه دخترت یکباره پیرم کرد
هلالآسا نکردم بىجهت من قامت خود را
به کف نآوردم اندر این سفر من درّ پیروزى
ندادم تا ز کف آن گوهر پُرقیمت خود را
«مؤیّد»، گاهگاهى بر غم من اشک میریزد
به جان من! مگیر از او نگاه رحمت خود را
#اللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَالفَرَج
#حضرت_زینب_سلاماللهعلیها
#مدح_و_منقبت
#مرثیه
#سید_رضا_مؤید
زینب ای روح خدایی جلوات
برجمال توسلام وصلوات
مابه نام تو تبرّک جوئیم
مدحت از منطق عصمت گوئیم
رازهای صمدیّت باتوست
افتخار ابدیّت باتوست
ای جگرگوشۀ زهرا زینب
دوّمین عصمت کبری زینب
آل اطهارکه مجذوب تواند
نسبتی را همه منسوب تواند
ای گرامی به امامت عهدی
میکندعمّه خطابت مهدی
زحماتی که نبی دید و کشید
رازهایی که علی گفت و شنید
رنجهایی که به جان داشت بتول
صلح و صبری که حسن کرد قبول
همه در پرده یکی معنی داشت
راه بر مکتب عاشورا داشت
شیوهات پیروی از آنها بود
صبر تو حافظ عاشورا بود
ای امامت به تو مدیون زینب
زورق بادیۀ خون زینب
پردۀ صبر خدا روپوشت
ساحل فُلک نجات آغوشت
کربلا از نفست روحانی
قتلگاه ازقدمت نورانی
چرخ از بار غمت میلرزید
خاک زیر قدمت میلرزید
چشم هستی نگران حالت
گوش عالم به زبان قالت
تا در آن صحنۀ سوزان چهکُنی
با تن کشتۀ یاران چهکُنی
گرچه زن، روح عبادت بودی
مرد معراج شهادت بودی
درمیان شهدا میگشتی
وز پی خون خدا میگشتی
اینک ای زائرۀ پاک حسین!
این تو و این تن صدچاک حسین
گقتی ای عطرخدا در بویت
سر نداری که ببوسم رویت
ای تن غرقه به خون در بر من!
تو حسینی پسر مادر من؟
دیدی آن حنجرۀ بیتابش
کردی از بوسۀ خود سیرابش
گوهر اشک به دامان سُفتی
آخرین حرف دلت را گفتی
کِی به دامان نبی کرده مقام!
باعلی گوی پس ازعرض سلام
لاله های چمنت افسردند
دخترت را به اسیری بردند
زینب ای میوۀ بستان بتول
پای این نامه بزن مُهر قبول
بین «مؤید» که غلام تو بود
چشم بر رحمت عام تو بود
📚 جلوههای رسالت
#اللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَالفَرَج»
.