eitaa logo
روایت های یک مشاور🌱
134 دنبال‌کننده
1 عکس
1 ویدیو
0 فایل
سلام مرضیه مدنی فر هستم. دکترای مشاوره خانواده و مدرس دانشگاه 😊 اینجا روایت هایی از اتاق درمان، تدریس و موضوعات روز مینویسم🎈 برای رزرو وقت مشاوره حضوری، تلفنی و آنلاین، با شماره 09106185966 تماس بگیرید☎️
مشاهده در ایتا
دانلود
معلمی با طعم شاگردی بچه که بودم به هر شغلی فکر می‌کردم به جز معلمی، چرایش را نمی‌دانم ولی دوست داشتم به سرعت رو به جلو بروم. شاید صبوریِ ایستادن برای دیگری را نداشتم یا لذت تماشای قدم‌های کج و کوله یک تازه نفس برایم معنایی نداشت. سالها پیش که تدریس را آغاز کردم معلمی برایم یک ماهیت مکانیکی داشت مطالب خوب، روش خوب، نتیجه خوب، همین. خودم که لذتی نمی‌بردم. گاهی حتی کسل کننده هم بود. تا اینکه از یک جایی ورق برگشت و روایت‌های من از معلمی دگرگون شد. معجزه مادری❤️ قدم گذاشتن در دنیای شگفت انگیز مادری خیلی چیزها را در من تغییر داد و یکی از آنها روایت من از معلمی بود. یک زندگی ساختارمند و منظم که هر لحظه توسط یک موجود نیم متری دگرگون می‌شد. کوه یخی که آرام آرام از آب بیرون می‌زد و من با بخش ناشناخته‌ای از وجود خودم مواجه می‌شدم. همیشه فکر می‌کردم مادری کردن یعنی: با دانش و آگاهی روش‌های مناسب تربیتی را به کار گرفتن و بستر رشد کودکی را فراهم ساختن. درست مثل معلمی... من با عینک و کلاسور و ژست آموزگاری وارد دنیای مادری شدم و در همان بدو ورود سیلی محکمی مرا به هوش آورد. عینک و کلاسورم را گرفتند و مرا نشاندند روی نیمکت آخر کلاس، همان جایی که معمولاً دانشجوها وقتی حوصله درس و کلاس ندارند می‌نشینند، آن موقع بود که فهمیدم مادری یعنی هر لحظه یاد گرفتن و سِیر کردن در وجود خودت و این رفت و برگشت و ارتباط با کودک بستری است برای رشد اخلاقی تو. و معلمی هم..... شش سال است که هر ترم سعی می‌کنم ردیف جلوی کلاسِ آموختن از معلمی، بنشینم و بیشتر از یاد دادن یاد بگیرم. شاید باورتان نشود که با این روایت جدید این روزها عاشق معلمی شده‌ام. # به پیشنهاد شاگردانم این کانال را ساختم تا دامنه این رشد دسته جمعی را گسترش دهیم😊 # شما هم روایت های معلمی تان را با ما به اشتراک بگذارید😉 https://eitaa.com/madanifarmarziyeh
تُرمز نجات بخش مینا به مهاجرینی که به سوئیس آمده‌اند فرانسه یاد می‌دهد. دیروز می‌گفت این‌ مهاجرین خیلی از نظر روحی به هم ریخته هستند. شب‌ها خواب ندارند و روزها مضطربند. می گفت برای مهاجرت ماه‌ها در شرایط سخت سفر کرده‌اند و حالا که دور از خانواده و در غربت هستند، تاثیر فشارها خودش را نشان داده و آرامش را از آنها گرفته. مینا می‌گفت مهاجرین افغان اما اوضاع بهتری دارند. برعکس بقیه مهاجرین که همه اعتیاد به الکل و.... دارند، ولی دین مهاجرین افغان را از این آسیب‌ها نگه داشته است. ذات انسان این گونه است که دوست دارد پله‌ها را یکی پس از دیگری طی کند. بشر توقف را دوست ندارد. یکجا نشستن را دوست ندارد. دوست دارد بهترین باشد... بالاترین.... سریع‌ترین... ذات بشر کمال طلب است. حالا تصور کن میل به بهترین بودن باشد... نفس اغفال کننده درونی هم باشد.. رسانه و رفیق و محرک‌های بیرونی هم باشند... خروجی اش می‌شود دویدن با سرعت در مسیری که انتهایش معلوم نیست و دین، آن ترمزدستی است که اگر نباشد... اگر در نگاهت کمرنگ و بی‌ارزش شود... اگر از تو بگیرند.... دیگر ترمز می‌بُری. بی ترمز پیش رفتن خیلی هیجان انگیز است... سَدها را یکی پس از دیگری پشت سر می‌گذاری... احساس رهایی و قدرت می کنی و با سرعتی پیش می‌روی که خودت هم باورت نمی‌شود. اما یک جایی که به مرزهای اخلاق و انسانیت می‌رسی و دیگر با خودت می‌گویی این مرز را نمی‌خواهم رد کنم، هرچه تلاش می‌کنی ترمز را فعال کنی انگار از حیطه اختیارت خارج شده... انگار خیلی دشوارتر از توان تو است، چون با سرعت زیاد از مرزها عبور کرده ای... چون همه ‌پل های پشت سرت را خراب کرده‌ای.... چون ترمز بریده‌ای مینا می‌گفت حالا می‌فهمم دین چه کارکردهای جالب و ارزشمندی دارد. دین مهاجرین افغان را در شرایط مختلف از انتخاب‌های غلط حفظ کرده و آنها الان آرامش و سلامت بیشتری دارند... # همواره مهاجریم از لحظه ای به لحظه بعدی # ترمز دوست داشتنی من https://eitaa.com/madanifarmarziyeh
خیانت از آنکه در آینه می‌بینیم به ما نزدیک‌تر است تا حالا دیده‌اید کسی وسط خوشبختی‌های زندگی‌اش یک روز صبح از خواب ناز بیدار شود، چشم‌هایش را مفصل بمالد، خمیازه گَل و گشاد و صداداری بکشد، کمی هم کش و قوس بیاید و بگوید: آخيش... حالا چی می‌چسبه؟🤔 آهان خیانت😎 یا مثلاً قبل از اینکه سر سفره عقد بنشیند در ۵۳ صفحه A4 طرح و نقشه یک خیانت، برای ۱۱ سالِ آیندهِ زندگیِ مشترکش کشیده باشد؟!🧐🚻 یا تصور کنید بزرگی را که نشسته بالای مجلس و همه دور تا دورش حلقه زده‌اند و او با هیجان وصف ناپذیری داستان خیانت‌های متعددش را برای همه تعریف می‌کند😳😱 این سناریوها برای ما عجیب و دور از ذهن است. چون خیانت اساساً فعل قبیحی است و کسی با افتخار درباره آن حرف نمی‌زند..... چون می‌دانیم آدم‌ها خیانتکار آفریده نمی‌شوند و با تصمیم خیانت کردن وارد یک رابطه نمی‌شوند.... ولی شاید کمتر بدانیم خیانت یک اتفاق یهویی و بی‌مقدمه نیست و حتماً عقبه‌ای دارد... شاید به درازای عمر یک رابطه.... 😔 خیانت مثل دانه‌ای است که در زمینی کاشته می‌شود و به نسبتی که به آن رسیدگی شود رشد می‌کند. در واقع خیلی قبل‌تر از آن روز که جوانه بزند در سرتاسر خاک وجودت مشغول ریشه دواندن بوده و فقط منتظر یک بهانه است برای بیرون زدن 🌵 بهانه‌ای به سادگی یک درد دل عادی با همکار غیر همجنس... بهانه‌ای به سادگی یک شیطنت یا کنجکاوی لحظه‌ای... بهانه‌ای به سادگی گوش شنوای خوبی بودن برای مشکلات ازدواج پسرخاله یا دختر عمه... بهانه‌ای به سادگی کمک در یک شرایط بحرانی به نامزد یا عشق اولی که سال‌هاست خبری از او نداری و حالا به تو رو زده... بهانه‌ای به سادگی دلسوزی و زیر بال و پر دیگری را گرفتن... بهانه ای به سادگی فرار از افسردگی با پناه بردن به یک شور و شیدایی موقت... بهانه ای به سادگی مشورت خواستن.... بهانه‌ای به سادگی چت کردن آخر شب از روی بی‌خوابی... بهانه‌ای به سادگی من بیدی نیستم که با این بادها بلرزم پس اشکال ندارد اگر کمی گرمتر خوش و بش کنم... بهانه‌ای به سادگی همزاد پنداری با بازیگر زیبا و خوش پوش سریال ترکیه‌ای که نمی‌دانیم چرا ولی حق می‌دهیم به همسرش خیانت کند و هزاران بهانه شبیه به این....👣 این بهانه‌ها انقدر زیاد و پراکنده‌اند که در طول زندگی برای همه پیش خواهند آمد. فقط آنهایی جان سالم به در می‌برند که هر لحظه مشغول مراقبت از رابطه و تعهد خود باشند و و از آن مهمتر حواسشان به دانه‌هایی که کاشته‌اند باشد. خاطرات تلخ و حل نشده رابطه.... تعارضات طولانی و تکراری... درونی کردن حرف‌های این و آن که "تو از همسرت سَر هستی"،"چطور اخلاقش را تحمل می‌کنی؟"،" چقدر شانس آورده‌ که با تو ازدواج کرده" و... این‌ها آن دانه‌های مسمومی است که اگر در زمین ذهن رهایشان کنی آرام و بی‌صدا ریشه می‌دواند و یک روز بعد از سال‌ها زندگی با خودت فکر می‌کنی شاید انتخابم اشتباه بوده... چه قدر به من ظلم شده.... من مستحق بهتر از این‌ها بودم. 👥 آن وقت است که اگر بهانه‌ای برای جوانه زدن خیانت پیش بیاید، این فکرها عذاب وجدانت را خاموش می‌کند و تو را غرق در آغوش سرد خیانت 🔥 پس تا دیر نشده باید فکری به حال دانه‌های رها شده در ذهنمان بکنیم و به بهانه حفظ آرامش لحظه ای، بی خیال زخم های کهنه نشویم...چون خیانت مثل موریانه ای در دل شب به جانمان می افتد... چون خیانت مال آدم بدها نیست... چون خیانت از آنکه در آینه می بینیم به ما نزدیک‌تر است....👤 https://eitaa.com/madanifarmarziyeh
بیایید انتخاب را غول نکنیم دخترک آرایشگر با وسواس مشغول کار بود و دور و برم چرخ می‌خورد. ۲۹ ساله بود. مودب و خوش صحبت 💇‍♀ وقتی فهمید مشاورم، درد دل‌هایش از رابطه‌های بی‌ثبات و پسرهایی که دیگر پر توقع شده‌اند، شروع شد. از ترس از ازدواج گفت و انتخاب که این روزها سخت شده...👥 گفت دیگر دلش می خواهد خانواده داشته باشد و از رابطه های بی ثمر خسته شده... 👰‍♀ دخترک زیبا بود، خانواده دار و مستقل... ولی به قول خودش کمال گرایی قدرت انتخاب را از او ربوده بود. ترس از ازدواج این روزها خیلی از جوانان را به تصمیم برای تنها ماندن کشانده است. تصمیمی تلخ که تبعات فردی و اجتماعی سنگینی در بر دارد. هر کس در این فاجعه ی در حال رخ دادن، سهمی دارد. مادری که می‌خواهد همه ناکامی‌های خودش را با جهیزیه و مراسمات آنچنانی برای دخترش جبران کند، در این فاجعه سهم دارد.... پدری که در مجلل‌ترین هتل شهر عروسی پر زرق و برقی برای پسرش ترتیب می‌دهد، در این فاجعه سهم دارد....خانواده‌ ها با ملاک‌های عجیب و غریب برای پذیرش عروس و داماد، در این فاجعه سهم دارند... رسانه با القائات نسنجیده و آسیب رسان، در این فاجعه سهم دارد... اما در این بین مشاورین و روانشناسان ناآگاهی که خواسته یا ناخواسته تبدیل به پیشگوهایِ آینده خوان شده‌اند و برای دختران و پسران، مجوز ازدواج کردن یا نکردن صادر می‌کنند، سهم بزرگتری در این فاجعه دارند. بر کسی پوشیده نیست که تلاش برای انتخاب صحیح و انرژی و هزینه ای که افراد صرف یک فرایند مشاوره‌ای خردمندانه می‌کنند، قطعاً در افزایش کیفیت زندگی آنها موثر خواهد بود. ولی پررنگ شدن بیش از اندازه انتخاب بی نقص و کامل در مقایسه با ساختن زندگی، صفر و یکی دیدن انتخاب و گره زدن خوشبختی یا بدبختی آدم ها، تنها به نتیجه انتخاب اولیه شان، تمرکز روی چک لیست ویژگی‌های من به او می‌خورد یا نه... مسیر غلطی است که خروجی آن بالا رفتن اضطراب جوانان برای ازدواج است. اینجاست که افراد حساس، کمالگرا و یا کمتر اهل ریسک تصمیم می‌گیرند از این ماراتن پرمخاطره انصراف دهند و کنج عزلت گزینند. دخترک آرایشگر درباره آرزوهایش گفت. آهی کشید و به پرنده‌هایی که پر سر و صدا روی درخت گردوی همسایه بالا و پایین می‌پریدند، خیره شد. 🕊🌳🕊 بیایید به جوانان دور و برمان یواشکی و در گوشی بگوییم انتخاب همسر خیلی مهم است ولی نه به بهای انتخاب نکردن... انتخاب دکمه‌ای نیست که اگر درست پیدایش کرده باشی خوشبخت شوی و اگر اشتباه باشد بدبخت. بیایید این راز بزرگ را مخفی نکنیم که تلاش برای ساختن زندگی خیلی خیلی مهمتر است. . https://eitaa.com/madanifarmarziyeh
وقتی مرگ به سخن می آید گفته بودند در روز میعاد دست و پاهایمان به سخن می آیند و شهادت می دهند برآنچه انجام داده ایم. این آیه عجیب و حیرت آور است... اعضای بدن چگونه سخن می گویند؟.... چگونه صوتشان را می شنویم؟.... اما این روزها که حوادث عالم، پرده ها را یکی پس از دیگری کنار می زند.... اما این روزها که معانی دشوار، قابل فهم می شوند.... اما این روزها که مرگ ها، زنده شده اند و جان های ما را هم به سخن واداشته اند...اما این روزها که در ترسیم مرگی، خُلق های زشت و زیبای نهان در جانمان تبدیل به کلمه می شوند.... بله این روزها که مرگ ها به سخن در آمده اند.... فقط کافی است در میان هیاهوی عالم، در سکوت، شنوا بودن را تمرین کنیم. https://eitaa.com/madanifarmarziyeh
لطفاً کارخانه غول سازی را تعطیل کنید قهرمان داستان در سکانس‌های مختلف با دشمنان می‌جنگد...عرق می‌ریزد... تلاش می‌کند....از همه آموخته‌ها و مهارت‌هایش به بهترین نحو استفاده می‌کند و به معنای واقعی کلمه تحسین برانگیز است.🤺🧗‍♂ اما ناگهان زمین به لرزه درآمده، دهن باز می‌کند و غولی به غایت وحشتناک و عظیم الجثه از دل خاک سر بر می‌آورد. قهرمان داستان کوچک تر از آن است که بتواند فرار کند چه برسد به مبارزه.... خشکش می‌زند... اسلحه از دستش رها می‌شود و با دهانی نیمه باز و چشم‌هایی از حدقه درآمده به آسمانی که دیگر سایه غول نور را از آن ربوده خیره می‌شود. 👹 این یک داستان تخیلی نیست این داستان رایج این روزهای خیلی از خانه‌هاست. ما والدین گاهی مهارت ایجاد شوق در بچه‌ها برای درس خواندن در طول سال را نداریم. 👩‍🏫🧑‍🏫 ما والدین گاهی حوصله تنظیم سبک زندگی با شرایط فرزند دانش آموز در خانه را نداریم. مهمانی می‌رویم... مهمانی می‌دهیم.... تا دیر وقت فیلم و سریال می‌بینیم... دنبال سفر و لذت از زندگی خودمان هستیم. 🧳✈️ ما والدین گاهی از سر ترس‌های غلط بچه‌ها را به سمت رشته تحصیلی ناهمخوان با علایق و روحیاتشان سوق می‌دهیم. 👨‍🔬👩‍💻 ما والدین گاهی خودمان الگوی خوبی از انضباط رفتاری، مسئولیت پذیری، تلاش منظم برای رسیدن به هدف و سبک مدیریت هیجان سالم نیستیم. 🙅‍♂🤦‍♀💆‍♂ ولی ما والدین همیشه دوست داریم فرزند موفقی داشته باشیم که از پس امتحاناتش به خوبی بر بیاید. 🏆🥇 خروجی آن نیست‌ها و این هست ها می‌شود غول کردن امتحان و گره زدن کل سرنوشت بچه‌ها به نتیجه آزمون و ایجاد جوی که روزهای پایان سال بچه‌ها را وادار به پرخوانی، جبران کاستی ها و تلاش دوچندان کند. در حالی که نتیجه می شود همان قهرمان بهت زده و بی‌حرکت از حجم بالایِ اضطرابِ دیدنِ یک غول با شاخ و دم 👹 پس بیایید یک بار برای همیشه کارخانه‌های غول سازی را تعطیل و مسیر را برای قهرمان‌های کوچولوی زندگیمان امن کنیم. 🌱 پیوست : مراجعین بعد از فصل امتحانات معمولا نوجوانان افسرده یا پرخاشگر و ناسازگار هستند با تپش قلب و ریزش موی فراوان😔 https://eitaa.com/madanifarmarziyeh
همه مسیر های ارتباطی مسدود می باشد بعد از یک هفته از سفر برگشته بودیم. دَرِ خانه را که باز کردیم خشکمان زد😳 خانه پر شده بود از مگس‌های ریز و درشت 😱 بوی تعفن همه جا را گرفته بود. صحنه مقابلمان شبیه فیلم‌های هالیوودی بود. آنجا که آدم‌ها مورد حمله حشرات قرار می گیرند 🪰 یا فیلم‌های جنگی که سربازان دیر رسیده‌اند و دَرِ هر خانه‌ای را که باز می‌کنند با تعدادی جنازه مواجه می‌شوند و از شدت تعفن دَرِ خانه را می‌بندند و می‌روند🥷 با این تفاوت که ما نمی‌توانستیم در را ببندیم و فرار کنیم 😏 باید می‌ماندیم. ماندیم و فهمیدیم یخچال خاموش شده و همه چیز فاسد🤯 آدم‌ها دنیای عجیبی دارند هر کدام مجموعه‌ای از خاطرات و تجربیات تلخ و شیرین، ویژگی‌ها و روحیات مختلف و خلاصه کوله پشتی دربسته‌ای از روایت‌های خوانده نشده همراه خود دارند. هیچکس نمی‌داند توی کوله پشتی دیگری چه خبر است. بعضی‌ها حتی از محتویات کوله خود هم بی‌خبرند. حیات آدم‌ها به با هم بودن است و حیات باهم بودن به ارتباط است. آقای تعمیرکار که آمد گفت ماده ای توی لوله‌های پیچ در پیچِ پشتِ یخچال در حرکت است که خنکی و حیات یخچال به آن وابسته است. مسیر این حرکت در بخشی از لوله مسدود شده و یخچال را از کار انداخته است. یخچال مرده بود. چون راه های ارتباطی‌اش مسدود شده بود.⚰ رابطه‌ موجود زنده‌ای است که نیاز به مراقبت دارد. باید مرتب بررسی کنیم ببینیم مسیری مسدود نشده باشد وگرنه یک روز ناگهان تنِ بی جانش را یک گوشه‌ای پیدا می‌کنیم و از شدت تعفن حتی رغبت نمی‌کنیم نزدیکش شویم چه برسد که دلمان بخواهد برای احیا‌‌ی آن تلاش کنیم❤️‍🩹 چند روز طول کشید تا بتوانیم مگس‌های زاد و ولد کرده را از خانه بیرون کنیم و تا چند هفته هنوز خانه بو می‌داد. اقای تعمیرکار می‌گفت رسوبات مسیر لوله‌ها را مسدود کرده بوده🧑‍🔧 هر کس ممکن است به روشی مسیر رابطه را مسدود کند. 🔴 یکی وقتی شروع به صحبت می‌کنی تو را بمباران نصیحت می‌کند و آنقدر در اصلاحگری دچار افراط است که ترجیح می‌دهی سکوت کنی... 🔴 آن یکی دچار تفریط شده یک جوری نسبت به هرچه بگویی منفعل است که احساس می‌کنی اصلاً برایش مهم نیست چه بر سر تو بیاید. با خودت می‌گویی خب چه نیازی به گفتن است ترجیح می‌دهی سکوت کنی... 🟡 یکی انقدر حساس است که از هرچه بگویی ناراحت می‌شود و برداشت بد می‌کند و تو ترجیح می‌دهی سکوت کنی تا اینکه بخواهی قبل از شروع صحبت، لیست هزار گزینه ای موارد حساسیتش را چک کنی... 🟡 یکی دیگر آنقدر غیر حساس است که مثل کودک تازه از خواب برخاسته‌ای که پایش را روی همه اشیا می‌گذارد و بی‌آنکه بخواهد یا حتی بفهمد همه چیز را لِه و نابود می‌کند و تو از ترس این شلختگی ارتباطی ترجیح میدهی سکوت کنی... 🟣 یکی انقدر غرق خود و نیازهایش است که احساس می‌کنی اصلا دیده نمی‌شوی و آنقدر رابطه یک طرفه است که هیچ کنجکاوی برای درک دنیای تو وجود ندارد تا بخواهی سخن بگویی... 🟣 یکی از سمت دیگر بام افتاده آنقدر با خود و نیازهایش بیگانه است که تو مجبوری تنهایی در دنیای وجودش سیر کنی او هیچ کمکی به تو در شناخت خود و نیازهایش نمی‌کند آنقدر با خودش غریبه است که می‌گویی حتماً ارزش جستجو نداشته و سکوت می‌کنی... ما معمولا خیلی خوب می‌دانیم که در ارتباط با یک نفر چرا سکوت می‌کنیم ولی آیا تا به حال به این فکر کرده‌ایم که چند نفر را در ارتباط به سکوت کشانده‌ایم؟ بیایید ذره بین را سمت خودمان بگیریم و ببینیم روش ما برای مسدود کردن مسیر ارتباط چیست🤔 https://eitaa.com/madanifarmarziyeh
بیایید کمی خودخواه‌تر شویم سارا توی فامیل معروف بود به با سلیقه بودن. هرکس می‌خواست لباس بخرد یا مهمانی بدهد از او مشورت می‌خواست. عکس میزهایی که می‌چید بین فامیل دست به دست می‌شد. تمام زندگیش شده بود برنامه‌ریزی برای سِت کردن لباس‌های خودش با امیر و ظرف و ظروف عتیقه خریدن برای طراحی دکور خانه🏺 امیر اما معتقد بود باید پول‌ را پس انداز کرد و ملک خرید. امیر در چند معامله سود خوبی کرده بود و حالا هر کس می‌خواست معامله‌ای کند او را با خود همراه می‌کرد. 🏛 امام خمینی (ره) در کتاب چهل حدیث گفته‌اند همه ما آدم‌ها در یک چیز مشترکیم و آن دوست داشتن خودمان است. چون خودمان را دوست داریم به دنبال جاودانگی و کمال هستیم. تفاوت آدم‌ها از آنجا شروع می‌شود که هر کس مصداق این کمال و برتری را چیزی می‌داند. یکی قدرت... یکی شهرت... یکی پیشرفت در کار... یکی پیشرفت در علم... این تفاوت نقطه آغاز اختلافات و جنگ و جدال‌هاست. شب عید بود امیر متوجه شد که یکی از دوستانش پول لازم است و ملک خوش جایی را زیر قیمت بازار می‌فروشد. رفت خانه که سکه‌ها و دلارهایی که توی گاوصندوق داشتند را بردارد و برود سر معامله ...💰 گالری سارا پر شده بود از اسکرین‌های پینترست. سارا دلش می‌خواست دکوراسیون خانه را به کلی عوض کند. همه تغییرات را هم توی ذهنش مجسم کرده بود. فقط مانده بود سکه‌ها و دلارهایی که توی گاوصندوق داشتند را بردارد و برود برای خرید... 💰 متاسفانه ادامه ماجرا قابل انتشار نیست⚔ شاید تصور کنید ریشه مشکلات امیر و سارا در خودمحوری و خودخواهی آنهاست اما واقعیت این است که اگر آنها درست و حسابی خودخواه بودند هیچگاه کار به جنگ و جدال نمی‌کشید. آنها به اندازه کافی خودخواه نیستند. آنها خودخواهی را به سطحی‌ترین و نازل‌ترین حد ممکن تقلیل داده‌اند. آنها در خودخواهی شان بلند پرواز نیستند،که اگر بودند راضی نمی‌شدند به رقابت در سطح طبیعت و عالم ماده... که اگر بودند راضی نمی‌شدند به برتری در مرتبه دنیا... آنها زمین مسابقه را اشتباه گرفته‌اند و در حال بیهوده دویدن هستند. 🏃🏻‍♂ بهترین خودخواهی پرداختن به اصلاحِ جان است. بهترین خودخواهی جهان را گشتن در طلب یار است. بهترین خودخواهی عاشق شدن است. وقتی همه به دنبال اصلاحِ جانِ خود باشند، رابطه ها نه تنها محدود کننده نیستند، بلکه فراهم کننده فرصت خودشناسی اند. بیایید خودخواه پلاستیکی نباشیم. بیایید دوراندیشانه خودخواه باشیم. بیایید ماهرانه خودخواه باشیم. ما آفریده شده‌ایم برای خودخواه بودن، فرصت کوتاه است، پس بیایید کمی خودخواه‌تر شویم. https://eitaa.com/madanifarmarziyeh
انتخابات را دوست دارم زن نشسته بود روبه رویم. نشسته که چه عرض کنم رسماً لم داده بود. انگار انرژی نداشت حتی صاف بنشیند. با سر و وضعی آشفته و لباس‌هایی که معلوم بود کوچک‌ترین تلاشی برای سِت کردنشان نکرده است. موهای پریشانی از دور تا دور روسری کج و کوله‌اش بیرون ریخته بود. لب‌هایش به قدری خشک بود که با هر کلمه ای که بر زبان می آورد، منتظر بودم ترک جدیدی بر آنها بنشیند. آنقدر بی‌انرژی حرف می‌زد که مجبور شدم سرم را بیاورم جلو تا بفهمم چه می‌گوید. گفت سال‌هاست در یک خانه زندگی می‌کنیم ولی مثل دو تا غریبه ایم. من تنها غذا می‌خورم. توی اتاقم وقت می‌گذرانم. او هم تنها غذا می‌خورد. شب‌ها که از سر کار می آید پای تلویزیون است تا روی مبل خوابش ببرد. شاید مدت‌ها بگذرد و کلمه‌ای بین ما رد و بدل نشود. دخترمان که ماهی یک بار از تهران برگردد برای دلخوشی اش چند کلمه‌ای حرف می‌زنیم. 🌑 اما هفته پیش بعد از چند سال ساعت ها حرف زدیم و دعوا کردیم. سر اینکه برای دخترمان خواستگار پیدا شده بود. من مخالف بودم و او موافق. 🌘 وقتی از دعوایشان حرف زد، دست‌های بی‌رمقش را مشت کرد. خون تازه‌ای زیر پوستش به جریان افتاد که رنگ و روی چهره‌اش را با نمک کرد. چشم‌هایش زنده شد. لیوان آب را از روی میز برداشت تا گلویش تازه شود. تکانی خورد، لبه صندلی شق و رق نشست و با مشت‌های گره کرده گفت هرچه سکوت کردم بس است. پای دخترم که وسط باشد کوتاه نمی‌آیم. 🌗 انتخابات را دوست دارم، مثل شوک می‌ماند... مرده را زنده می‌کند... خون زیر پوست جامعه به جریان می‌افتد... سکوت‌ها می‌شکند... آدم‌هایی که سال‌ها کنار هم بی‌تفاوت زندگی می‌کنند، حالا ساعت‌ها می‌نشینند و بحث می‌کنند... کلی پیام رد و بدل می‌شود...نویسنده ها می نویسند... سخنوران منبر می روند... مخالفین و موافقین کلی انرژی و وقت برای قانع کردن هم می‌گذارند... از دست همدیگر عصبانی می‌شوند... گریه می‌کنند... می‌خندند... فحش می‌دهند... امید جاری می شود... جامعه زنده می‌شود، مثل همه آدم‌های زنده که کلی هیجان تلخ و شیرین را در طول روز تجربه می‌کنند. نه مثل جنازه‌ای بی‌روح و ساکت. 🌖 گوشتان را بیاورید نزدیک می‌خواهم یک راز را فاش کنم. بین خودمان بماند. من زوج‌های متعارض را دوست دارم. همان‌هایی که وقتی روبه رویم نشسته‌اند در دعوا کردن به یکدیگر امان نمی دهند. همان هایی که مجبورم کلی قاعده در پروتکل درمانی شان بچپانم تا نظم جلسه حفظ شود و البته خودم هم زیر دست و پا له نشوم. زوج های متعارض کامشان تلخ است چون نمی دانند اختلاف نظر را چطور مدیریت کنند ولی زنده اند و امیدوار.... برای همین می جنگند برای تغییر من یک درمانگرم و از زوج‌های ساکتی که هر کدام به گوشه‌ای از اتاق خیره شده‌اند، می‌ترسم. مثل دکتری که قرار است مرده‌ای را زنده کند... انتخابات را دوست دارم انتخابات حیات بخش است. 🌕 https://eitaa.com/madanifarmarziyeh
7.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یا باید سوگی تلخ را تجربه کرده باشی یا در اتاق درمان پای حرف‌هایِ در سوگ ماندگانِ افسرده و نااُمید از زندگی نشسته باشی تا بتوانی عظمت نگاه زنان و مردانِ مقاومت، در رویارویی با مرگِ خود یا عزیزانشان را درک کنی... https://eitaa.com/madanifarmarziyeh
شهامت پسر، لاغر اندام و غمگین بود. می گفت ما خانوادگی بدشانس هستیم. هر چه می‌دویم کمتر می‌رسیم. من دیگر توان دویدن ندارم. با رنج‌هایم خو گرفته‌ام. همه دنیا پیش رویم تیره و تار است. دلخوشی برای حرکت ندارم. 🔅🔅🔅🔅 زن همینطور که اشک‌هایش را پاک می‌کرد گفت مادرم هم مثل من خیلی سختی کشید. از قدیم می گویند بخت مادر و دختر مثل هم است. من هم همان قدر از خانواده شوهرم حرف شنیدم و حالا مدام به دخترم گوشزد می کنم که حواسش باشد بعد از ازدواج به خانواده شوهرش روی خوش نشان ندهد. 🔅🔅🔅🔅 دخترک آهی کشید و گفت هیچکس در خانواده ما اهل درس و دانشگاه نیست. من خیلی درس خواندن را دوست دارم، نمراتم هم خوب است. ولی همیشه با خودم می‌گویم دانشگاه‌های خوب مال از ما بهترون است. مال بچه‌های تیزهوش یا آنهایی که پدر و مادرشان دکتر مهندسند 🔅🔅🔅🔅 نگاهش را به نقطه‌ای نامعلوم دوخته بود. با لحنی بی‌رمق گفت پیام‌های عاشقانه توی موبایلش دیدم. حیف از آن همه عشق و محبتی که این سال‌ها برایش خرج کردم. خیلی التماسم می‌کند... می‌گوید شیطنت بوده... جدی نبوده... ولی دیگر حاضر نیستم حتی یک لحظه هم در خانه‌اش بمانم. هنوز دوستش دارم ولی حالا که همه فهمیده‌اند اگر خودم هم بخواهم خانواده‌ام نمی‌گذارند به این زندگی ادامه دهم. 🔅🔅🔅🔅 مهارت حل مسئله.... خود تنظیمی.... تاب آوری.... مدیریت بحران... تنظیم هیجان.... چه قدر این واژگان عریان و ناچیزند در برابر تو آنجا که شاهانه بر مبل تکیه داده‌ای به جای اینکه گوشه‌ای مخفی شوی یا خودت را به مُردن بزنی... چقدر واژگان کم حرف و بی‌مایه‌اند در برابر تو آنجا که قصه‌ها و فیلم‌ها و شنیده‌ها می‌گویند دستمال سفید را بر سر چوب به اهتزاز درآور تا به قدر دمی از مرگ فاصله بگیری و تو شکننده همه برساخت‌های ذهنی مایی با آن چوبی که پرتاب شد و خورد درست وسط پیشانی حیرتمان که می‌شود جور دیگر هم بود. بر خلاف شنیده‌ها... بر خلاف دیده‌ها... بر خلاف عادت‌ها... بر خلاف ترس‌ها و زبونی هایی که آموخته شده می‌شود با شهامت برای تغییر جنگید می شود با شهامت زندگی کرد و با شهامت ماند تا آخرین نفس https://eitaa.com/madanifarmarziyeh