لَیتَ حِجابَک سَتَرَت حاجِبَک (ای کاش حجاب تو ابروی تو را پوشانده بود)
صارِمُها جرَّحَ قَلبی و عَین (شمشیرش مجروح کرد قلب و دیده مرا)
تَمنَعُ ذا العَقلُ و لٰکِنَّنی (عقل آن را{دیده من}منع میکند ولی من)
أنظُرُ عَینَیکِ و ذی مَرَّتَین (نگاه میکنم به چشمانت و آن{ابروی تو} مجددا)
کاش که پوشیده بُد آن ابروان
خون به جگر کرد دو ابرو چو تیغ
بسته دو چشمم ز رخت عقل و دین
دیده به روی تو نبندم دریغ!
#عمّار
#ملمّع
May 11
May 11
May 11
#سرما
تاریک و سرد گشته جهان بی فروغ و نور
در بین یک مسابقه تنها به سوی گور
کوریم و با شتاب به پیکار میرویم
انسان بدون فکر چه فرقیش با ستور
در جستجوی لذت بی انتها ولی
دلبسته بر عمارت ویرانهای نمور
آماج کینهها شده ژرفای سینه ها
قلبِ بدون عشق چو چشمیست کورِ کور
با خون گرم روی زمین رنگ میزنیم
دل ها چو سنگ سخت و چه زیباست چون بلور
غرق تناقضیم و به ظاهر چقدر خوش
چون دختران فاحشه پست و بلوند و بور
در منجلاب درد و بلا دست و پا زنان
آهوی تیز پا که اسیر است بین تور
نزدیک هم شدیم ولی دور تر شدیم
در حسرت همیم و نشستیم در حضور
گرگیم و گرد هم به تماشا نشستهایم
از قلب منجمد شده مهر و وفا چه دور
دائم گرسنهایم و به خوردن حریص تر
چون تشنهای رها شده در عمق آب شور
بی روح و خستهایم و رهاییم در زمین
یک قوم مرده را چه نیازی به نفخ صور
امّید یخ زدست ولی یک امید هست
گرمای آتشی ز بلندای کوه طور
#عمّار خیز و غم مخور از حال روزگار
آینده روشن است به زیبایی ظهور
#عمّار
#بردیم
با اقتدار بردیم بردیم با درایت
ای بچه های ایران هستیم تا نهایت
با همدلی و امّید پیروز این نبردیم
با برد ولز امروز ما شاهکار کردیم
ای دشمن ستمگر ما با تو جنگ داریم
از ما بترس کفتار یوز و پلنگ داریم
این تیم با صلابت شیران بیشه هستند
مردان خوب ایران پاک و خدا پرستند
از این خیال باطل ای دشمنان در آیید
ما متحد بمانیم از راه دیگر آیید
هر چند آزمایید سودی ز ما نبینید
از مردمان غیرت دور است شک و تردید
#عمّار
#علی(ع)
«علی امام من است و منم غلام علی
هزار جان گرامی فدای نام علی»
علی همو که به بیت الحرام زاده شده
به کعبه سجده کنم من به احترام علی
علی است ساقی و ما مست عشق ناب علی
تمام عمر نهادیم لب به جام علی
تمام راه به دنبال او قدم بزنیم
که جای گام نبی رفته، جای گام علی
همیشه گوش سپردیم ما به فرمانش
کلام حق علیم است چون، کلام علی
اگر به راه علی میروی تو با حقی
درون ذات خدا حل شده تمام علی
علی امام دو عالم شدهست زیرا شد
نبی خاتم پیغمبران، امام علی
#عمّار
May 11
#مادر
روضه نمیخواهد کسی مادر ندارد
قربان آن خانه که حتی در ندارد
با هیزم و شلاق و آتش حمله کردند
جز فاطمه مولا کس دیگر ندارد
دست علی(ع) در بند و زهرا(س) بین کوچه
جوری زدند انگار او شوهر ندارد
در کوچه زیر دست و پا ام أبیها
ای قوم، پیغمبر مگر دختر ندارد
با ضربه دیوار و در مادر فدا شد
دیگر امیرالمؤمنین همسر ندارد
کشتند مولا را کمی بعد از پیمبر
دنیا پس از زهرا(س) دگر حیدر ندارد
در بین شب مانده علی(ع) مظلوم و تنها
حتی برای دفن او یاور ندارد
از بغض او در کوچه مادر ضربهها خورد
اما عداوت با علی(ع) آخر ندارد
فرزند او در بین قومی تشنۀ خون
در بین گودال است اما سر ندارد
کشتند او را تشنه لب قومی ستمگر
قومی که جز بغض علی(ع) در بر ندارد
آخر سر اما شمر آمد سوی مقتل
ای کاش میشد گفت او خنجر ندارد
بعد از سرش کردند عزم غارت او
این شد که او انگشت و انگشتر ندارد
یک کاروان در چنگ یک قوم حرامی
وقتی که عباس(ع) و علی اکبر(ع) ندارد
اینطور شد آتش میان خیمه افتاد
اینگونه شد ناموس او معجر ندارد
بر چادر مادر بیفکن دست «عمّار»
اما بدان این ماجرا آخر ندارد
#عمّار
#خبری_نیست
هی مزن چوب طعنه بر قلبم
خبری نیست چشمه خشکیده
آن طراوت که بود در دل من
بی رخ دوست رخت برچیده
#عمّار
چند روزیست برایت ننوشتم چیزی
خبری نیست از آن شاعری پاییزی
علتش چیست، برایت کمکی میگویم
چون که از شوق به شعرم به نظر لبریزی
خستهام بیرمقم کمنفسم بدحالم
دست دنیا شده خالی ز شگفت انگیزی
زندگی یک خط ممتد به تمنای سقوط
خلق مردم همه اسکندری و چنگیزی
دل من قهوۀ تلخیست در این عالم سرد
گر بخندی تو در این قهوه شکر میریزی
(اهل دنیا همگی ظالم و تو حبهٔ قند
نه به آن جبری جبری نه به این تفویضی)
رمقی نیست دگر تا بنویسم شعری
مگر از سوی تو ما را برسد تجویزی
#عمّار
#گور
آقا سلام من به شما از میان گور
از عالمی سیاه و پلید و خس و نمور
از بین مردمی همه در بند خویشتن
مشغول جمع نعمت دنیا شبیه مور
درگیر زندگی و فقط چشم بر هوس
بر درک جای خالی صاحب زمانه کور
بی تاب رنج و سختی دنیا به سادگی
اما برای درد فراق شما صبور
ای کاش وصف حالت من اینچنین نبود
من بیقرار بودم و در جستجوی نور
اما چرا دروغ بگویم برایتان
غرقم شبیه مردم دنیا در آب شور
گم گشتهایم در پس هر پیچ زندگی
در فکر آب و نان و ز یاد شما به دور
باید بپرسی از من بیچاره اینچنین:
از چه نشستهای به تماشای این سطور؟!
قوموا فتنفعوا اگر از جا نخاستید
قد أخّر الظهور إلی موقع النشور
عمّار حسرتت نکند درد ما دوا
همت اگر کنی برسد جمعهٔ ظهور
#عمّار
مینویسم برای تو دیگر
مینویسم برای تو از بر
مینویسم برای تو زیبا
مینویسم برای تو دلبر
وای نه، بی هوا قلم لغزید
بعد تصحیح، میشود خواهر
عرض میکردم اینکه چندی هست
دو دلم، ریسک کردهام آخر
گرچه میترسم از عواقب آن
نامهای مینویسم و کفتر
میرساند به بام خانهتان
تا بگیریش حول و حوش سحر
قبل صبحانه با دو چشم خمار
می نشینی کنار سمآور
در پرانتز بگویم این نکته
وزن آورده این بلا بر سر
مینشینی و بعد خمیازه
میبری رونق از گل قمصر
کاغذم را به دست میگیری
وین چنین باز میشود دفتر
دفتر عشق و درد و بغض غلیظ
دفتر انتظار و چشمِ به در
بعد میخوانی از ارادت من
شور عشقی که داشتم بر سر
آرزوهای مانده در قلبم
سالهایی به طعم خون جگر
چشم من چشم تو سیاهی شب
یا که شاید حجاب بود و دگر
روزگاری دراز میدیدم
رنگ چشمت جهان دور و بر
داغ تب از غروب تا دم صبح
خواب هم، آرزوی وقت سحر
که مگر بین خواب، یک لحظه
چشم شهلای تو، رسد به نظر
روزها هم نشسته در کنجی
تا چه با من کند، قضا و قدر
حال و روزم چنین به چرخش بود
تا که از همدمی رسید خبر
چه نشستی که دخت همسایه
هفته بعد، میکند شوهر
«آخر آن مرد، قدر شأن تو نیست
لایق شأن خود گزین همسر
چشم تو در و گوهر ناب است
قدر زر میشناسد آن زرگر
زر کجا چشم تو کجا بانو
نشناسد به جز من آن گوهر
خواهشا فرصتی فراهم کن
لحظهای این حقیر را بنگر
بیش از این وقتتان نمیگیرم
که به آخر رسید این جوهر
#عمّار
کلُّ من لامَنی بکِ لیلیٰ
ضاع وقتهْ بلیلة ظلما
{هرکس مرا برای تو ملالمت کند لیلی
وقتش را در شب تاریکی هدر داده}
حبُّک یا حبیبتی اختلطت
لحمَ قلبی و جلد صدری، لا
{عشق تو ای محبوبم در آمیخته
با گوشت قلبم و پوست سینهام /}
(أقسم صادقا بحق الله)
أعرض عن محبتک، کَلّا
{-صادقانه قسم میخورم به حق خدا-
/رو نخواهم گرداند از محبت تو، هرگز!}
#عمّار
صبح بی تو چقدر دلگیر است
شعر بی نام تو نفسگیر است
عشق بی روی تو نشد معنیٰ
کار کل جهان به تو گیر است
اهلی چشم های پاک توام
دل من نزد تو به زنجیر است
ابروی یار خوب صیادی است
قلب بیچاره خوب نخجیر است
رفتی و بی صدا ترک خوردم
شاعری بعد تو زمینگیر است
واژههایش به هم فرورفته
بس که با وزن شعر درگیر است
بعد تو گریه بی امانم کرد
وضع ما وضع طفل با شیر است
سوختم در فراق و لب نزدم
که جنون را مگر چه تدبیر است
چیزی از من نمانده باقی حیف
حکم مرگم به حال تحریر است
وقت مرگم بیا تماشایم
گرچه دیگر برای من دیر است
روی قبرم به خط خود بنویس
خون عاشق به پای تقدیر است
#عمّار
نسیم صبحگاهانم خبر آورده از کویت
ز رنگ مشکی زلفت ز عطر مشک گیسویت
عجب بخت خوشی دارد که صبح زود هرروزش
هزاران دور میگردد میان طرهٔ مویت
سلامی مینویسیم روی برگی کاغذ از خونم
رهایش میکنم تا باد فردا آورد سویت
ز خون قلب میجوشد دوات از گوشهٔ چشمش
عجب سیلاب خونینی به راه انداخت ابرویت
تمام شب میان خواب و بیداری هراسانم
تصور میکنم دستی به دست آورده بازویت
کبوترها و قمریها پرستوها و بلبلها
همه سرمست مشغول طواف کعبهٔ رویت
برای وصف زیباییت راه افتاده دعواها
فدای چشم مشکینت همه لیلیٰ و سلمیٰها
عجب آهنگ آرامی عجب صوت دلآرایی
عجب آوای شیرینی عجب گفتار شیوایی
عجب قامت بلندی تو عجب حلوای قندی تو
به قد سرو خندی تو عجب خوش قد و بالایی
تویی گیسو بلندی تو دهان وصف بندی تو
تمام حسن خوبان را همه یکجا تو دارایی
به شوق روی زیبایت فقط خورشید میتابد
میان چشم هایت گمشده معنای زیبایی
به هم میریزد ارکان زمین و نظم گردون گر
درخشان ماه رویت را به لبخندی بیارایی
براندازی اگر یک دم نقاب از روی گلگونت
به خاک پایت اندازی پری رویان دریایی
برای وصف زیباییت راه افتاده دعواها
فدای چشم مشکینت همه لیلیٰ و سلمیٰها
#عمّار
دوستان به دلیل اتفاقات و حواشی ایجاد شده:
تا اطلاع ثانوی شعر عاشقانه منتشر نمیگردد🙃
(البته اگر حسش باشه ترجیع بند بالا رو کامل میکنم)
قطی درهمٌ لکن هوایی کثیرةٌ (اندازه من درهمی است ولی آرزویم زیاد است)
لذلکْ حیاتی کلُ یومهْ مسوّدٌ (برای آن زندگی من تمام روزهایش سیاه است)
تقنّعْ تلذّذْ بهْ و لا تقربِ الطمعْ (قناعت کن تا لذت ببری به وسیله آن و نزدیک به طمع نشو)
فمن یرتضیٰ مالَه ترضّیه سرمدٌ (پس هرکس راضی شد به داراییاش رضایت او دائمی است)
#عمّار