«۱۴. دوقلوهای ۴ ساله و گفتار درمانی!»
#ز_رضایی
(مامان #سیدعباس و #سیدعلی ۶.۵ساله، #فاطمهسادات ۵سال و ۲ماهه، #زهراسادات ۲ساله)
بعد از دفاع پایاننامهم، وقتم آزادتر شده بود. مجازی شدن جلسات و کارگاهها هم این فرصت رو بهم داد که با یه گروه از فارغالتحصیلهای دانشگاه علم و صنعت آشنا بشم که تو حوزهٔ سبک زندگی و خانواده کار میکردن؛ چیزی که همیشه دغدغهٔ من بود.☺️👌🏻
قرار شد به صورت دورکاری باهاشون جلسه مجازی داشته باشم و براشون کار انجام بدم. حس و حال کار کردن و فعالیت اجتماعی خیلی برام خوشایند بود.
اولین حقوق رسمیم رو پونزدهم ماه رمضون، همزمان با ولادت امام حسن مجتبی (علیهالسلام) گرفتم و
همون شد سال خمسیم. مبلغ خیلی زیادی نبود؛ چون هم ساعت زمانیم زیاد نبود و هم سابقهم.
دومین حقوقم رو که گرفتم، برای خودم یه کوله خریدم و حس شیرین درآمد داشتن رو اینطوری برای خودم کامل کردم.😁
درآمدی که با توجه به ارزشهای مادرانهم بود، و در راستای دغدغههای مهم زندگیم.
اینکه کنار بچهها داشتم به فعالیتهای جانبی میرسیدم واقعاً خوشحالم میکرد.😉
پسرها ۴ ساله شده بودند. اما مشکل بد صحبت کردنشون همچنان باقی مونده بود.😓 از سمت بعضی اطرافیان مدام مورد قضاوت قرار میگرفتم که تو نتونستی به بچهها برسی و هنوز حرف زدن بلد نشدن. در صورتی که ما از همون نوزادی با بچهها حرف میزدیم، قصهخوانی داشتیم و بازیهای مختلف...
به پیشنهاد یکی از دوستان، برای ارزیابی وضعیت جسمانی و تکلمی، بچهها رو به یه مرکز توانبخشی بردیم.
هر سه تاشون رو چکاپ کردن:
ستون فقرات
صافی کف پا
بیناییسنجی
شنواییسنجی
دندانپزشکی
و
گفتار درمانی...
تو تمام مراحل، هر سه شرایط نرمال داشتن، به جز بخش گفتاردرمانی.🥲 فاطمهسادات با اینکه کمتر از پسرها صحبت میکرد، ولی به نسبت سن خودش وضعیتش قابل قبول بود و مشکلی نداشت. اما پسرها هر دو نیاز به گفتاردرمانی داشتن که البته یکیشون وضعیتش بهتر بود. به پیشنهاد خود پزشک، قرار شد اونی که ضعیفتره، تحت درمان قرار بگیره و تمریناتش رو با اون یکی هم انجام بدیم. اگر برادر دوم بهتر شد که هیچ، وگرنه اون رو هم برای گرفتن کمک به مرکز ببریم.
مسیر گفتار درمانی دور بود و هفتهای یک بار هم باید میبردیمش. هزینهای نداشت ولی حتماً باید هم من و هم همسرم میرفتیم. من باید میبودم، چون تمرینها رو انجام میدادم و در جریان روند درمان بودم؛ و همسرم هم باید حاضر میشدن چون درمانگر مرد بودن و من تنهایی راحت نبودم...
چند جلسه گذشت. به دلیل امتحانات درمانگر، بین جلسات چند هفتهای فاصله افتاد و بعد هم ایشون کرونا گرفتن.😪
به همین خاطر فرآیند گفتار درمانی بعد از چند جلسه کاملاً متوقف شد.🤷🏻♀️ چون بعد از بهبودی درمانگر هم، متوجه شدم از اون محل رفتهاند.🥴
تنها کاری که بعد از اون ادامه دادم این بود که تمرینات یاد گرفته شده رو با پسرها ادامه میدادم. بیشتر با پسر ضعیفتر، و کمی هم با اون یکی...
دنبال درمانگر دیگهای بودم. ولی چون گفتار درمانی فرایندیه که اگر با فشار و اذیت همراه باشه، اثر عکس داره و باید کاملاً حالت بازی داشته باشه، درمانگر مطمئنی رو پیدا نمیکردم.
این وضعیت مدتها ادامه داشت...😩
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۱۵. بالکن، منطقه آزاد خونهمون بود»
#ز_رضایی
(مامان #سیدعباس و #سیدعلی ۶.۵ساله، #فاطمهسادات ۵سال و ۲ماهه، #زهراسادات ۲ساله)
فاطمهسادات رو که از پوشک گرفتم، بیشتر از قبل فراغ بال پیدا کرده بودم.😌 روزها با ارسال متنها برای محل کار،
مطالعهٔ کتابهای مختلف، بازی با بچه ها
و انجام کارهای منزل که تمومی نداشتن، سپری میشد.
از یک دورهای به بعد با همسرم به این نتیجه رسیدیم که با شرایط فعلی من، قرار نیست که همیشه منزل مرتب باشه...😉
فعلاً پذیرفتم امکان داشتن یه خونهٔ تمیز و روفرشیهایی که برای بار هزارم جابهجا نشدن، و دیوارهایی که قلوه کن نشدن و کثیف نیستن، نمیتونم داشته باشم. با این حال تمام تلاشمونو میکردیم.☺️
اولین کار روز فکر کردن به نهار و شام بود. خونه رو تکهای تمیز میکردم. یعنی هال و اتاق بچهها رو در اختیار خودشون میذاشتم😉 و از اتاق خودمون، آشپزخونه و سرویسها شروع میکردم به تمیز کردن.
نزدیک اومدن پدر که میشد در یک عملیات بدو بدویی هال تمیز میشد و اتاقشون هم هفتهای یک بار...
خیلی از کارهای خونه رو هم با بچهها انجام میدادم. با چندین هدف؛ جلوگیری از دعوا بین بچهها، یادگیری مهارت، گذروندن زمان بیشتر با بچهها حین کار، تعامل خوب با بچهها👌🏻 و البته کمک تو کارهای خونه.🤪
دونه به دونه سیبزمینیها رو میدادم دست بچهها و خودم کنارشون مینشستم تا یاد بگیرن چطور پوستکن رو دست بگیرن.😇
مرحله به مرحله آب کشیدن ظرفهای پلاستیکی رو براشون مرور میکردم تا لذت آببازی همراه با خرسندی کمک به مادر نصیب شون بشه.😅😍 من ظرفا رو کف میزدم. براشون صندلی و آبکش میذاشتم، اونا آب میکشیدن میذاشتن داخلش.
درست کردن سالاد شیرازی و خرد کردن سیبزمینیهای نگینی هم شده بود کار مشترک خونه. با هم مینشستیم و یه تخته روی زمین میذاشتم و شروع میکردیم. بهشون یه چاقوی نه چندان تیز میدادم. بعد خودم سیبزمینیها رو خلالی میکردم و بعد دستشونو میگرفتم و کمک میکردم اونا رو مکعبی کنیم.😍 یه کم که مهارتشون بیشتر شد، میسپردم به خودشون تا خلالیها رو نگینی کنن.
طبیعتاً اندازهٔ سیبزمینیها بزرگ و کوچیک میشد، ولی برای خودمون اندازهش مهم نبود😅😉 و من اصلاحشون نمیکردم.
شعر میخوندیم و کار میکردیم.
هم آشپز میشدیم و هم خوانندهٔ شعرهای مذهبی و کودکانه...
فاطمهسادات نقاشی کشیدن دوست نداشت🫢... اصلاً و ابدا... ولی پسرها عاشق رنگ آمیزی و کتاب بودن.😍 چند تا کتاب کار خوب بچگانه رو بررسی کردم و براشون خریدم.
مهارتهای دستورزی، هم با کارهای خونه رشد کرده بود و هم با مداد گرفتن و انجام تمرینات کتاب.
از کارهایی که حتماً انجام میدادم، این بود که فقط به تمرین داخل کتاب بسنده نکنم. اگر نویسنده نوشته بود که دور گلها خط بکش، من میگفتم بعدش تمام گلها و درختها رو رنگ کن.🌸
کتاب که تموم میشد، میگفتم حالا این گل و درخت رو با قیچی ببر و بچسبون روی دیوار بالکن...😁😉
بالکن شده بود محل بازی بچهها. موکت قهوهای کوچیکی از ته انباری پیدا کرده بودم و بعد از شستن، انداختیم داخل بالکن. اونجا منطقه آزاد هرکاری بود که دوست داشتن. حتی نقاشی روی دیوارها.
بالای بالکن با پنجره پوشیده شده بود و امنیت داشت. خودم هم روسری و مانتو سر میکردم و میرفتیم داخل بالکن و شروع میکردیم به بازی و ببُر ببُر...🤪
مداد شمعی دست میگرفتم و خورشید توی آسمون رو برای بچهها نقاشی میکردم...🥰
حتی بعضی روزها صبحانه رو برمیداشتیم و میرفتیم داخل حیاط مینشستیم به خوردن نون و پنیر و گوجه و خیار و گردو، همراه با چایی شیرین. حیاط کوچیک بود، ولی همون هم برای بچهها شیرین بود.☺️ اون موقع ما تو یه آپارتمان با مادر و خواهرم زندگی میکردیم. طبقهٔ اول مادرم بودن، دوم خواهرم و سوم ما.
مواقع ضروری میرفتن پیش مامانبزرگ. مامانم تا ۲ سالگی بچهها، خوب میتونن با بچهها تعامل کنن، ولی بعدش دیگه از پسشون برنمیان.🤪
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام به مامانهای شریف ایران زمین❤️
🧕 حتما شما هم این مدت خیلی به این فکر میکنید که نقش ما به عنوان زنان جبههی مقاومت در کمک به مردم غزه و در معادلهی جهانی ظهور چیه؟
#سهم_من_در_نابودی_اسرائیل چیه؟
سهم ما برای پیش رفتن به سوی ظهور میتونه به قدر همون پیرزن مصری برای خریدن حضرت یوسف علیه السلام باشه، کم اما خالصانه!
پس بسم الله بگیم و دست به دست هم بدیم تا در ایام ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها، بتونیم همصدا با بقیه بانوان جبهه مقاومت، به مادرهای فلسطینی خداقوت بگیم و ازشون حمایت کنیم.
🔸 توی کلیپ بالا مراسم اهدای پول و طلا توسط زنان مومن و غیور یمنی رو میبینید.👆🏻
ما هم میخواهیم دست به کار بشیم و قدم کوچکی در راه بریدن نفسهای رژیم منحوس صهیونیستی با هم برداریم.
همه بانوان و مادران دلسوختهای که این روزها از غم کودکان فلسطینی بیخواب شدند رو خبر کنید تا طرح حمایت مالی از جبهه مقاومت هرچه باشکوهتر برگزار بشه.
🇵🇸〰🇱🇧〰🇾🇪〰🇮🇶〰🇸🇾〰🇮🇷
✅ کانال اطلاعرسانی و گزارش برنامهها رو حتما دنبال کنید و این پیام رو برای دوستانتون هم ارسال کنید.
https://ble.ir/ommahatalqods 🇮🇷🇵🇸
مادران شریف ایران زمین
سلام به مامانهای شریف ایران زمین❤️ 🧕 حتما شما هم این مدت خیلی به این فکر میکنید که نقش ما به عنوا
🏆 قراره یه مراسم برای جمعآوری حمایتهای مردمی به صورت طلا و پول نقد برگزار کنیم
و شما به سه روش میتونید در این حرکت جمعی سهیم باشید 👇
۱. برای اهدای طلا حتما طلا رو وزن کنید، حین مراسم هم طلافروش حاضره و برای هر قطعه طلا فاکتور میدن.
برای اهدای طلا به شناسه زیر پیام بدید:
@Fatemeh_soleimany
۲. اگر قصد خرید طلا دارید، از ما بخرید. سود حاصل از فروش طلاها فقط ۳ درصده و برای کمک به جبهه مقاومت اهدا میشه.
برای اطلاعات بیشتر به شناسه بالا پیام بدید.
۳. اگر قصد دارید کمک نقدی داشته باشید به شماره کارت زیر واریز کنید. ما برای تهیه مستند و گزارش، معادل وجه نقد جمع شده، طلا یا اسکناس تهیه میکنیم.
۵۸۹۲۱۰۱۴۳۷۴۳۰۵۴۵به نام فاطمه فرزانگان (روی شماره کارت بزنید کپی میشه) انشاءالله حضرت زهرا سلام الله علیها خودشون به این کمکها برکت بدن و دلهای امت اسلام رو به هم نزدیک تر کنن و همهی اینها مقدماتی باشه برای ظهور 🤲 🌿 در نهایت، بعد از انجام معاملات خرید و فروش طلاها، وجوهات برای کمک به جبهه مقاومت، به سایت حضرت آقا واریز خواهد شد. #امهات_القدس #نهضت_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین ✅ کانال اطلاعرسانی و گزارش برنامهها رو حتما دنبال کنید و این پیام رو برای دوستانتون هم ارسال کنید. https://ble.ir/ommahatalqods 🇮🇷🇵🇸
مادران شریف ایران زمین
🏆 قراره یه مراسم برای جمعآوری حمایتهای مردمی به صورت طلا و پول نقد برگزار کنیم و شما به سه روش می
بخشی از حمایتهای خانومای ایرانی از مردم فلسطین ❤️👆🏻
اگر شما هم دوست دارید توی برنامه اهدای طلا و حمایت مالی از مردم فلسطین مشارکت کنید، پیام بالا رو بخونید. 👆🏻
این برنامه به همت دوستان دغدغهمند و عزیزمون در گروه نهضت مادری برگزار میشه و کاملا قابل اعتماد هستن و از نزدیک میشناسیمشون.
✅ حتما عضو کانال امهات القدس بشید و برنامههاشون رو دنبال کنید:
https://ble.ir/ommahatalqods 🇮🇷🇵🇸
هدایت شده از پویشکتابمادرانشریف
سلام عزیزان ❤️
برای اینکه این روزها بیشتر به یاد حاج قاسم عزیز باشیم، میخوایم سه تا کتاب کوتاه و جذاب درباره ایشون رو بخونیم.
🔸کتاب عزیز زیبای من
روایت سه روز منتهی به شهادت سردار عزیز و وقایعش از زبان اطرافیان
www.faraketab.ir/b/182954?u=82039
🔸کتاب از چیزی نمی ترسیدم
زندگینامه خودنوشت ایشون از کودکی تا انقلاب
www.faraketab.ir/b/24561?u=82039
🔸 کتاب کوچک مرد
زندگینامه دوران کودکی حاج قاسم به زبان شعر برای بچهها
www.faraketab.ir/b/180335?u=82039
✅ تا فردا شب، نسخه الکترونیکی هر سه کتاب در فراکتاب با تخفیف ۱۰۰ درصد و به صورت رایگان قابل دریافت هست. دو تا کتاب آخر نسخه صوتی هم داره.
🔷 برای عضویت توی گروه همخوانی و اطلاعات بیشتر، بفرمایید اینجا:
🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف:
@madaran_sharif_pooyesh_ketab
به نیابت از حاج قاسم عزیز، قرآن میخونیم و ثوابش رو از طرف ایشون به حضرت فاطمه سلام الله علیها هدیه میکینم. ❤️
🔸 برای شرکت در ختم قرآن و قرائت فاتحه و زیارت عاشورا بفرمایید اینجا:
🔗 iporse.ir/6243517
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۱۶. تصمیم گرفتیم ادامه تحصیل بدیم»
#ز_رضایی
(مامان #سیدعباس و #سیدعلی ۶.۵ساله، #فاطمهسادات ۵سال و ۲ماهه، #زهراسادات ۲ساله)
گاهی واقعاً کم میآوردم. بعضی وقتا که بچهها دعوا میکردن، مینشستیم با هم گریه میکردیم.🤪
هر چند سعی میکردم تا جای ممکن تو دعواها دخالت نکنم، تا وقتی که خطرناک نشده. احتمال دعوا رو کم میکردم. مثلاً به جای اینکه میوه رو داخل یه ظرف براشون بذارم، برای هرکسی جدا میذاشتم.👌🏻 یا مثلاً اسباببازیها رو مدام تقسیم میکردم. البته که دعوا از همون وقتی که تونستن دستاشون رو تکون بدن تا همین الان همیشه بوده.🥴 و احتمالاً در آینده هم هست.😅
طبیعتاً منم مثل همهٔ مامانها خسته میشم، ممکنه بچهها رو دعوا کنم، یا داد بزنم. ممکنم هست از خونه و بچهداری و همه چی🤪 خسته بشم و دلم بخواد فقط تو سکوت باشم.😉
این وقتا اگه میشد بچهها رو به پدرشون یا گاهی به مادربزرگشون که همسایهمون بودن، میسپردم. یا گاهی از زمان روزانهٔ تلویزیون دیدن بچهها استفاده میکردم.
قبلاً تو یه کارگاه سواد رسانه برای والدین شرکت کرده بودم و اونجا بیشترین زمان مجاز برای استفاده از وسایل صوتی تصویری رو حدود ۱.۵ ساعت در روز برای بچههای ۲.۵ تا ۴ سال گفته بودن و من این ساعت رو برای بچهها لحاظ میکردم.
چون بیشتر دیدن تلویزیون باعث به هم خوردن تمرکز، کندتر شدن روند صحبت و... میشه.☺️
یکی از مسائلی که همیشه ناراحتش بودم، این بود که نمیتونستم به مامان و بابام کمک کنم. به خاطر مشغولیتهام با سه تا فسقلی.
بعد از پوشک گرفتن فاطمهسادات، تصمیم گرفتم حداقل هفتهای یک بار به منزل مامان برم و کمی کمک کنم و این حس خوبی بهم میداد.
حس کمک حداقلی به مادرم.❤️
مادری که بعد از تولد پسرها تا دیدمش دستاش رو بوسه بارون کردم. هرچی ازم میپرسیدن چی شده؟ میگفتم تازه میفهمم وقتی ما بچه بودیم، چقدر اذیت شدی.
روزها میگذشت...
دوری از فضای دانشگاه کمکم داشت برام خستهکننده میشد. با همسرم تصمیم گرفتیم دوتایی برای کنکور بخونیم و برای مقطع بالاتر شرکت کنیم.
رشتهٔ مدیریت دولتی ثبتنام کردم. کتابهای کمک آموزشی لازم رو گرفتم و شروع کردم به مطالعهٔ دروس.
درس خوندنها شروع شد. باید مدیریت میکردم که زمان درس خوندنم اولاً با زمان درس خوندن همسر یکی نباشه و ثانیاً توی فضای آرومی باشه تا دروس رو خوب متوجه بشم.
چون رشته تحصیلی متفاوتی رو میخواستم بخونم، کمی مطالعهٔ دروس سخت بود. از طرفی رسیدگی به امور بچهها و خونه و کارهای مجموعهای که باهاشون همکاری میکردم، رو هم داشتم.
برنامهریزیهای لازم رو انجام دادم و شروع کردم به مطالعه.📚
تا جایی که ممکن بود، حین بیداری بچهها به کارهای خونه میرسیدم و اگه بچهها خواب روز داشتن (روزهایی که خسته بودن... وگرنه کلا دیگه خواب روز تموم شده بود😅) یا مثلاً خیلی خوب بازی میکردن، کنارشون تو اتاق میخوابیدم یا دراز میکشیدم که انرژی داشته باشم. یعنی تا اون ساعت که زمان خوابشون بشه (۸:۳۰) هم کارهای خونه تموم شده بود، هم کمی استراحت کرده بودم و از وقتی میخوابیدن شروع میکردم به درس خوندن.📚 زمانهایی که خیلی خسته بودم، یکی دوساعت میخوابیدم و بعد بیدار میشدم.
صبح ها نمیتونستم بیدار بمونم. معمولاً
چون هم باردار بودم یه کم خواب صبح زیادی میچسبید😅 هم دیگه امید نداشتم بعدش بخوابم. ولی نصف شبها، هم خسته نبودم هم امید داشتم مثلاً ۵ میتونم بخوابم تا ۷ که بیدار میشن.
موارد یادداشتکردنی که نیاز به تمرکز نداشت رو توی روز انجام میدادم.
چون حفظیاتم خوب نبود، باید یادداشت میکردم تا بعداً مروز کنم. این کار رو در حین بیداری بچهها انجام میدادم.
یه روزهایی سه ساعت درس میخوندم و یه روزهایی یکربع.
ویژگی برنامهریزی با بچه، شناور بودنش هست.
پیش میاومد که بچهها نذارن درس بخونم. اگه نیاز واجب داشتن، درس رو متوقف میکردم و بهشون میرسیدم؛
ولی این گفتمان که مامان میخواد گاهی تنها باشه، مدتها بود تو خونهمون شکل گرفته بود و بچهها یاد گرفته بودن که مامان هم میتونه زمان مخصوص به خودش رو داشته باشه. ❤️
اون مدت همیشه کتابها گوشه گوشهٔ خونه باز بودن و این رو دوست داشتم. اینکه فاطمه سادات ببینه که من مادرم ولی همچنان برای درس خوندن و مطالعه تلاش میکنم، برام ارزش بود.
خیلی وقتها میرفت پشت میز من مینشست و میگفت من مامان هستم دارم درس میخونم. 🥰😍
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
حضرت فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) فرمودند:
«خداوند را در آنچه به شما فرمان داده و آنچه نهی کرده، اطاعت کنید.»
«أَطیعُوا اللّه فیما أمَرَکم بِهِ و [ما] نَهاکم عَنهُ»
(الاحتجاج، جلد ۱، صفحه ۲۵۹)
💛
دریاست نبی و گوهرش فاطمه است
مولاست علی و همسرش فاطمه است
با آنکه حسین است ، پناهِ دو جهان
او خود به پناهِ مادرش فاطمه است
💛
🌸ولادت حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) مبارک باد.🌸
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
حاج قاسم سلیمانی (رضواناللهعلیه):
والله والله والله از مهمترین شئون عاقبت به خیری رابطهٔ قلبی و دلی و حقیقی ما با این حکیمی {رهبر معظم انقلاب} است که امروز سکّان انقلاب را به دست دارد. در قیامت خواهیم دید مهمترین محورمحاسبه این است.
🖤
آتشی در سینهات از داغ کوثر داشتی
استخوانی در گلو مانند حیدر داشتی
از ولادت تا شهادت کربلایی زیستی
در مصاف تیغها و نیزهها سر داشتی
هیبت نام بلندت پشت دشمن را شکست
اقتدا کردی به عباس و علم برداشتی
مثل قاسم از عسل گفتی زمان رفتنت
وقت برگشتن تنی مانند اکبر داشتی
مثل توفان رجزهایت میان معرکه
نطقهای آتشینی پشت سنگر داشتی
راه آزادی قدس از کربلا خواهد گذشت
رهبرت فرمود این را و تو باور داشتی
جز شهادت سهمت از این سفرهٔ رنگین نبود
عاقبت رندانه سهم خویش را برداشتی
🖤
🏴شهادت حاج قاسم سلیمانی (رضواناللهعلیه) تسلیت باد.🏴
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
مادران شریف ایران زمین
به نیابت از حاج قاسم عزیز، قرآن میخونیم و ثوابش رو از طرف ایشون به حضرت فاطمه سلام الله علیها هدی
#ما_ملت_شهادتیم
شهادت مظلومانه زائران مزار سردار دلها رو به همه مردم ایران تسلیت عرض میکنیم. 🖤
بقیه ختم قرآن رو به نیابت از همه شهدای عزیزی که امروز مهمان حاج قاسم هستن هدیه میکنیم به حضرت فاطمه سلام الله علیها
و برای خانوادههای داغدار صبر و اجر از خدا میخوایم.
⬛ مشارکت در ختم مجازی قرآن:
🔗 iporse.ir/6243517
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۱۷.دعاهای فاطمهسادات مستجاب شد!»
#ز_رضایی
(مامان #سیدعباس و #سیدعلی ۶.۵ساله، #فاطمهسادات ۵سال و ۲ماهه، #زهراسادات ۲ساله)
قرار نبود به خاطر درس، هدف فرزندآوری رو فراموش کنم. فاطمهسادات به حد خوبی از استقلال رسیده بود و خونه خالی شده بود از صدای نوزاد.🥰
با اینکه کارهای چکاپ قبل از بارداری و دندانپزشکی رو به امید یه بارداری سبک و راحت انجام داده بودم، (با این دید که برنامهریزی برای آینده داشته باشم) بااینحال این بارداریم از دو بارداری قبلیم سختتر بود.
ویارهای شدید داشتم و بین بارداری، مجبور به گرفتن خدمات دندانپزشکی شدم و من ایمان بیشتری پیدا کردم که ارادهٔ خدا فوق تمام ارادههاست و هیچ برنامهای بالاتر از برنامهٔ خدا نمیشه.❤️
هنوز از تصمیم جدیدی که گرفته بودیم و نینی جانی که در وجودم داشتم، کسی با خبر نبود.😉 این بار بر خلاف دو بار گذشته، میخواستم با مقدمه و هیجانانگیز خبر بارداری رو به بقیه بدم. پس تا معلوم شدن جنسیت نینی، صبر کردیم. حتی به بچهها هم نگفتیم.😌 نمیخواستم ویارها و حال بد من رو از جانب نینیجان بدونن. از طرفی چون باید مدل بازی با بچهها رو، از بدو بدو و هیجانی، به آروم و نشستنی عوض میکردم، نمیخواستم بگم نینیجان مانع بازی مامان با شما شده. نمیخواستم حس بدی از ابتدا به نینی پیدا کنن.☺️
تقویم رو نگاه کردم. روز کنکور من، روز عید غدیر هم بود. بعضی وقتها فکر میکنم چرا خیلی وقتها کارها و اتفاقهای مهم، با هم رقم میخورن...؟
و تنها چیزی که به ذهنم میرسه، اینه که دارم تلاش میکنم تمام ابعاد زندگی رو پیش ببرم.🤭
قرار بود از سمت محله، بیان داخل حیاط خونه و ذکر مولا علی (علیهالسلام) بگیرن.
کارها رو مثل قبل تقسیمبندی کردم.
بخشی به تمیز کردن دیوار و مبل و اینا مربوط بود که از یک ماه قبل شروع کردم.
و مرتب کردن خونه رو هم از یک هفته قبل کمکم انجام میدادم. غذا رو هم قرار بود همسرم همراه آشپز، به تعداد ۲۵۰ پرس، داخل زیر زمین درست کنن.
از دو روز مونده به کنکور، دیگه تقریباً همهٔ کارها رو سپردم به همسرم. ایشون خیلی جدی بهم گفتن که برای کنکور من شما زحمت کشیدین و بچهها رو نگهداری کردین، حالا نوبت منه.😉 و تمام تلاششون رو کردن. حتی یک روز هم مرخصی گرفتن.
یادم میاد شب قبل کنکور میخواستم یه کمی از کارها رو انجام بدم، ایشون بهم گفتن الان فقط باید بخوابی. یکه وقتهایی قراره بخشی از آیندهت رقم بخوره. باید براش تلاش کنی.
زمانی که سر جلسه کنکور بودم نه به بارداری و حال بدم فکر کردم، نه به اینکه دم ظهر قرار هست از محل کلی آدم بیاد خونهمون.🙃
امتحان که تموم شد برگشتم و آمادهٔ پذیرایی از مهمونها شدم...
حالا نوبت این بود که به بچهها وجود نینیجان رو بگم. دلیلش هم این بود که بعضی وقتها پسرکها انرژیشون زیاد میشد و بازیهای خطرناکی انجام میدادن.🤪
کیک پختم، کمی خونه رو تزئین کردم و برای هر کدوم یه نامه درست کردم. داخل نامه، عکس لباس نینی و پستونک بود. بهشون گفتم که قراره خدا یه بچهٔ دیگه بهمون بده.🤩
فاطمهسادات پر شد از دعا، که میشه دختر باشه؟!🥺
وقتی برای سونوگرافی تعیین جنسیت رفتم، هم استرس داشتم و هم ذوق خیلی زیاد. خانم دکتر پرسید که بچهٔ چندمه؟ وقتی گفتم که بچهٔ چهارم با تعجب پرسیدن، هنوزم ذوق داری؟ گفتم مگه میشه برای این موجود ناز ذوق نداشت؟😉😍
انگار دعاهای فاطمهسادات مستجاب شده بود. نینی دختر بود.
زهرا سادات 🥰
نتیجهٔ کنکور هر دومون اومد. رتبهٔ همسرم عالی بود و دانشگاه دولتی قبول شدن. ولی رتبهٔ من آنچنان خوب نبود و دانشگاه دولتی مجاز نشده بودم. اولش خیلی ناراحت شده بودم. حس شکست داشتم.
اینکه باید دانشگاه آزاد برم...
دوباره حسهای متناقض مادری، اومد سراغم...
اگه بچهدار نبودم حتماً دولتی قبول میشدم...
اگه بچهها مهد میرفتن، میتونستم بخونم...
اگه منم پرستار داشتم، رتبهم بهتر میشد و...
با ناراحتی انتخاب رشته کردم. رشتهای که دوست داشتم و دانشگاه نزدیک. مدیریت آموزشی دانشگاه آزاد تهران شمال قبول شدم. ایدهآلم نبود، ولی با شرایطی که داشتم، بهترین نتیجهای بود که میتونستم داشته باشم.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif