eitaa logo
مادران شریف ایران زمین
8.2هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
141 ویدیو
27 فایل
اینجا پر از تجربه‌ست، تجربهٔ زندگی مامان‌های چند فرزندی پویا، «از همه جای ایران»، که در کنار بچه‌هاشون رشد می‌کنند. این کانال، سال ۱۳۹۸ به همت چند مامان دانش‌آموختهٔ دانشگاه شریف تاسیس شد. ارتباط با ما و ارسال تجربه: @madaran_admin تبلیغات: @tbligm
مشاهده در ایتا
دانلود
🔷۳۶. من مادر دو فرزند چهار ساله و یک و نیم ساله هستم. با تولد دخترم تونستیم به فضل خدا و قسط و قرض بسیار نصف یک زمین رو بخریم و با بارداری پسرم، شوهرم منتقل به شهر خودمون شد، بعد هم شروع به ساخت زمین کردیم و به لطف خدا خونه دار شدیم. من تا حالا فقط زبونی می گفتم که خدا خودش گفته ازدواج کنید، در روزی تون گشایش ایجاد می‌کنم اما الان اینو با اعتقاد قلبی میگم. خدا بزرگتر از اون چیزیه که ما فکرشو می کنیم.
🔷 ۳۷. من دو فرزند ۵ ساله و ۲ ساله دارم. اولین بچه ام وقتی دنیا اومد کلی رزق و روزی داشتیم. مثلا من و همسرم هر دو مقطع ارشد دانشگاه قبول شدیم و درس خوندیم. البته با سختی‌های خودش. همینطور یکی از آشناها با ما کنار اومد و خونه شونو برای ۴ سال به ما اجاره داد. من سفرهای زیارتی، درآمد، تحصیل، و حتی غذای نذری رو که برامون میارن رزق و روزی بچه هام میدونم. دوست داشتم زودتر ازدواج میکردم و می تونستم بچه های بیشتری بیارم، ولی خواست خدا این بوده. اما صاحبخانه های خوبی داشتیم تا حالا و تونستیم زندگی رو بگذرونیم، و بالاخره بعد چند سال یه ماشین دست دوم در حد نو بخریم. راضی ام به رضای خدا.❤️
🔷 ۳۸. من و همسرم همیشه درباره‌ی برکتی که تولد فرزندان به زندگی میاره، حرف می‌زدیم و گاهی به این نتیجه می‌رسیدیم که رشد و پیشرفت در زندگی نه لزوما ثمره‌ی تولد فرزند، بلکه صرفا یه همزمانیِ تصادفیه! اما از وقتی که متوجه حضور فرشته‌ی خدا تو دل من شدیم، جوری گره‌های زندگی‌مون داشت یکی یکی باز می‌شد که هیچ‌جوره نمی‌شد برکت حضور این سید کوچولو رو انکار کرد! به یه خونه‌ی بزرگتر نقل مکان کردیم، هرچند استیجاری بود ولی رفاه زندگیمون به‌طور چشم‌گیری بالا رفت؛ پارکینگ و دو تا اتاق خواب و... عارضه‌های بیماری سرطان مادرشوهرم الحمدلله تمام و کمال ریشه‌کن شد، ایشون حج واجب رفتن و بعد کربلا مشرف شدن. همسرم بالاخره دل به دریا زدن و از شغل قبلیشون استعفا دادن و در طول یک هفته بعد، در انتخاب موقعیت‌های شغلی پیشنهادیِ مختلف مردد بودن. بله! ممکن بود به‌ هرحال این اتفاقات رقم بخوره اما هرگز پیش از این، نه‌تنها برنامه‌ای برای این سلسله اتفاقات نریخته بودیم، بلکه تصورش هم نکرده بودیم! در آخر، عینا برای ما ثابت شد که نی‌نی نه‌تنها روزی خودش رو با خودش آورد، بلکه باعث گشایش روزی ما هم شد.❤️ سبحان الله...
🔷 ۳۹. وقتی پسرم سال ۹۵ دنیا آمد، مامانم بهمون گفتن چقد پس انداز دارین؟ منو همسرم لبخند زدیمو گفتیم هیچی😁 ولی مامانم سفت و سخت روی حرفشون موندن و گفتن تا اخر هفته، میزان پس اندازتونو بهم بگید اون روز رسید و اسم ما برای یک وام دو میلیون تومانی قرض الحسنه از اداره همسرم درومد و ما همون رو به مامانم اعلام کردیم. ایشونم مبلغ رو گفتن بزارید بانک و بعدم توصیه کردن کمی صرفه جویی کنید. با واریزهای مبالغ خیلی کم، به اون حساب و شرکت در وام های قرض الحسنه مسجد محله مامانم که خیلی پربرکت بودند.. نهایتا دخترم رو باردار بودم که ما تونستیم وام منزل بگیریم و با فروش مقداری طلا و کمک خانواده، یک منزل نقلی با همسایه های واقعا بهشتی بخریم ولی برای یکسال به یکی از دوستان خودم، اجاره دادیم. در شش ماهگی دخترم، راهی منزل بهشتی مون شدیم.. دختر سومم رو خدای مهربون در همین منزل زیبا بهمون هدیه داد.. اون زمان واقعا شرایط مالی خوبی داشتیم. هر هفته مهمون دعوت میکردیم.. ماه رمضان و در کرونا بسته های مهر افطاری بین همسایه ها و فامیل پخش کردیم. غذاهای ۴ و یا ۶ پرسی با خرما و سبزی و بطری شربت تخم شربتی و کتاب خوب و... و الحمدلله در بهترین شرایط ممکن بودیم. 😊 اما با پیشنهاد یکی از دوستانمون در یک طرح اقتصادی شرکت کردیم و الان کاملا زندگیمون،با ورشکستگی اون شرکت ازین رو به اون رو شده.. کلی مقروضیم و ماشین و خونه‌مونو فروختیم و در یک زیرزمین زندگی میکنیم. اما با این حال خدا خیلی هوامونو داشته و توی همین روزها و شرایط نعمت های خیلی خوبی نصیبمون شده.. همسایه های خیلی خوبی داریم و محل مسکنمونم هم واقعا مملو از ارامش و امنیت هست و چرخ زندگی پنج نفره ما روی دور خودش در حال گردشه.. به امید برطرف شدن گره های مالی همه «ما تا كاه هستيم، با يك نسيم با يك فوت از دهان كودكى، زيرورو مى‏شويم و خوشحال مى‏شويم و خشم مى‏گيريم و مى‏ترسيم و اميد مى‏بنديم. با يك سلام باد مى‏كنيم و با يك بى‏توجهى پلاسيده مى‏شويم و دق مى‏آوريم. ما كه خود را نشناخته‏ايم، از تمام عمر خود به چند تا خانه و ماشين و ثروت و اعتبار و شهرت دلخوشيم و قانعيم. در حالى كه تمام آنچه كه در يك عمر بدست مى‏آوريم، سود يك لحظه‏ى ماست. ما حتى در يك لحظه مى‏توانيم از تمام دنيا و حتى از تمام بهشت بيشتر كار كنيم و مى‏توانيم از هستى به رضوان هست‏آفرين برسيم؛ كه رضوان او از همه‏ى اين‏ها بزرگ‏تر است‏. (عین‌صاد)»
🔷 ۴۰. من یک فرزند ۱۹ ماهه دارم. از وقتی به دنیا اومده برکت وقتم رو کاملا حس میکنم. قبل بچه در یکسال هیچ وقت این قدر کارهایی که دوست داشتم رو نمیکردم. اما بعد اومدنش انگار وقت برکت پیدا کرده. هرچند که با سرعت کم پیش میرم.😌
🔷 ۴۱. با اومدن بچه‌ها، خرجها قاعدتا باید بیشتر میشد ولی زندگی همونجوری و چه بسا آسونتر ميگذشت. معنای واقعی برکت و روزی‌رسان بودن خدا رو اونجا کاملا فهمیدیم. توی اعداد و ارقام باید کم می‌آوردیم ولی همه چیز به موقعش می‌رسید.😊 قرض چند ساله‌ای که پس داده می‌شد، هدیه‌های پیش‌بینی نشده، دیرتر خراب شدن بعضی وسایل... من یه رزق دیگری هم که داشتم، شناختم از اطرافیانم بیشتر شد.👌🏻 گاهی زیارتهای مفصلی روزی ما شد که کاملا مشخص بود به واسطه حضور بچه‌ها بوده.😇 و رزقی که شاید بهش بی‌توجه باشیم، آرزوی داشتن خانواده و مادر شدنه که چند سال پیش برامون رویا بوده و الان محقق شده.😍
🔷 ۴۲. درمورد رزق فرزندآوری میخواستم بگم من سه تا فرزند دارم و الان تو همون خونه ای که از اول مستاجر بودم همچنان زندگی میکنم.ماشین مون هم نتونستیم عوض کنیم.حتی چند وقت قبل برای تعمیر قسمت هایی که تصادف کردیم، رفتیم یه تعمیرگاه که گفت ۶۰-۷۰ میلیون هزینه داره و نتونستیم تعمیر کنیم. بعضی اطرافیان وقتی فهمیدن برای بار سوم باردارم با کنایه گفتن سومی رو آوردین بهتون خونه و ماشین میدن که چون ساکن تهران هستیم خونه که نمیدن.از وقتی پسرم به دنیا اومده کلا ماشین هم ثبت نام نمیکنن.از زمین هم که فعلا خبری نیست😁😁😁 هیچی دیگه.به ما که تو این دنیا ندادن.ان شاءالله بچه هامون عاقبت بخیر باشن اون دنیا برامون جبران کنن البته از حق نگذرم فرزندآوری تو خلقیات من خیییلی تاثیر گذاشت.منی که همیشه هلاک خواب بودم خیلی کم خواب شدم.یه جاهایی هم به این نتیجه رسیدم اول من باید رشد کنم تا بچه هام هم بتونن رشد کنن. خلاصه که برای عاقبت بخیری بچه ها (و فرزندان من هم) بیشتر دعا کنید.مال دنیا یه روز هست یه روز نیست.با حساب و کتاب های ما هم خیلی جور درنمیاد.ممکنه ده تا بچه داشته باشی روز به روز ثروتت بیشتر بشه ممکنه با ده تا بچه هر روز وضعیت مالی ت پایین تر بیاد
🔷 ۴۳. ما هم اول ازدواج از نظر مالی خییییلی سختی کشیدیم. طوری که خانواده هامون در حد توان بهمون کمک میکردن. و همسرم میگفت ما هیچ وقت نمیتونیم خونه بخریم. اما حضور بچه ها طوری بود که نمیشد ندید گرفت. سر بچه اول یه خونه شراکتی خریدیم، سر بچه دوم سهم شریک رو هم خریدیم، سر بچه سوم ماشین رو عوض کردیم. الان به همسرم یادآوری میکنم میگم یادته میگفتی می نمی‌تونیم خونه بخریم، سر بچه چهارم از خدا چی میخوای؟😜
امام سجاد (علیه‌السلام) فرمودند: «عمه جان شما بحمدالله عالمه‌ای هستی بدون اینکه معلم داشته باشی و شما فهمیده‌ای هستی بی‌آنکه کسی مطالب را یادتان داده باشد.» «يَا عَمَّةِ أَنْتِ بِحَمْدِ اَللَّهِ عَالِمَةٌ غَيْرُ مُعَلَّمَةٍ فَهِمَةٌ غَيْرُ مُفَهَّمَةٍ» (بحارالانوار، جلد۲، صفحه ۳۰۲) •┈┈••✾🌱⬛⬛⬛🌱✾••┈┈• چه بگویم؟! به خدا از تو سرودن سخت است هم علی بودن و هم فاطمه بودن سخت است چه بگویم که خداوند روایتگر توست تار و پود همه افلاک نخ معجر توست ▪️ وفات حضرت زینب کبری (سلام‌الله‌علیها) تسلیت باد.▪️ 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
🔷 ۴۴. من ۲۷ سالمه و خدا دو دختر ۹ و ۲ ساله بهمون هدیه داده. با تولد دختر اولم خدا بهمون ماشین داد؛ درحالیکه خیلی به ماشین نیاز داشتیم. بعد اون مدتی رو بخاطر مشکل جسمی ترسیدم که برای فرزند دوم اقدام کنم. اما قلبا دوست داشتم. و خیلی جالب و عجیب بود که این دردی که ۵ سال با من بود، کم کم تو دوران بارداری از بین رفت. با تولد دختر دومم ارتباط بین من و همسرم‌خیلی بهتر و صمیمی تر شد. الانم با اینکه هنوز مشغول به تحصیل هستن و شغل رسمی ندارن و مستاجر هستیم اما شکر خدا زندگی خوب میگذره. خیلی دوست داریم که برای فرزند سوم اقدام کنیم اما درگیر مشکل کلیه ی دختر کوچولومون هستیم ،از همینجا از همه عزیزان می خوام که دعا کنن در حق دخترم. که ان شاالله هر چه زودتر سلامتیش رو بدست بیاره❤️
🔷 ۴۵. من دختر ته تغاری خانواده ای بودم که وضعیت مالیشون خوب بود. از شرطهایی که برای خواستگار من وجود داشت، امکانات مالی خوب بود. وقتی همسرم به خواستگاریم اومدن، دانشجو بودن. نه شغلی داشتن و نه حتی سربازی رفته بودن. اما ایمانشون سبب شد که بالاخره جواب مثبت رو گرفتند. دقیقا ده روز بعد از عقد ما، از یک شرکت با همسرم تماس گرفتن و پیشنهاد کاری دادن با حقوق دو برابر نظر ما، با بیمه و حتی پاره وقت به خاطر سربازی. واقعا فوق العاده بود. همسرم همیشه میگن که این از برکت وجود من بود😊 پسرم رو که باردار شدم، موفق شدیم ماشین بخریم، خونه ما هم بزرگتر شد. در بارداری دخترم، همون ماه اول، حقوق همسرم زیاد شد، خونه هم بزرگتر شد با شرایط بهتر شد. دختر دومم، باز هم خانه بزرگتر شد. اما دختر سومم وقتی به دنیا اومد، دیگه تو خونه خودمون بودیم. خانه ای که بزرگتر از خانه های قبلی بود و حیاط داشت. هر وقت هم قصد خرید لباس یا چیزی رو برای بچه ها داشتم،‌ خود لباس میومد خونه ما😁😁😁 و یا این که پولش می رسید. این پول غیر از حقوق همسرم بود. حقوق همسرم، هر چقدر هم که باشد، حضور من و بچه ها، برکتش رو زیاد می کنه.
🔷 ۴۶. سردخترم ازهمون ابتدا عنایات خدا به ما میرسید. مثلا همسرم دستشون اسیب دید که گفته بودن اگه یه ذره اون طرف تر میخورد از کار افتاده میشد.🤯 شبهایی بود که نون نداشتیم بخوریم ، ولی بازهم خدا رو شکر میکردم. سر دومی ماشینمون رو یه سال بود یکی برده بود و نه پول میداد و نه ماشین‌ رو. خبری هم ازش نبود. بعد تولد پسرم وقتی منو آوردن تو بخش، همسرم زنگ زدن گفتن ماشین رو خودش اورده😳 ازلحاظ معنوی هم حالمون بهتر از روزای اول بود و شکر خدا عشقمون بیشتر میشد و اختلافات کم وصبورتر میشدیم. درسته ازلحاظ مالی به مو رسیدیم، ولی پاره نشده. گاهی همسرم سر گله رو اگه باز کنه، میگم یادتونه هزارتومن نداشتیم بریم نون بخریم؟ ولی الان خدا رو شکر همه چی ولو در حد کم هست و الحمدلله دستمون پیش کسی درازنیست. اینهاهمه روازبرکت قدم فرزندانم میدونم. انشالله بتونم راضیشون کنم برای سومی😊
🔷 ۴۷. من ۳۲ سالمه. اصلا نمیتونستم مسئولیت سنگین بچه رو به عهده بگیرم و فکر میکردم باید انقدر کار کنم و پس انداز کنم که از نظر مادی بچه نیازی حس نکنه. از فکر تربیت و ایناشم خیلی میترسیدم. از همه مهمتر اینکه شوهرم شغل ثابت و خوبی نداشت و تقریبا هر ۶ ماه یکبار کار عوض میکرد و هیچ ثباتی توی درآمدمون نبود. تااینکه من‌ تصمیم گرفتم دیگه کار نکنم و بچه دار بشم؛ چون‌ واقعا زندگیمون راکد شده بود و هیچ انگیزه ای برای ادامه‌ش نبود و البته اطرافیانم خیلی بهمون میگفتن دیر میشه و سن میره بالا. ۴ ماهه باردار بودم که شوهرم توی آزمون استخدام شرکت نفت در کمال ناباوری قبول شد😃 و مشغول به کار شد. کلا زندگیمون از این رو به اون رو شد و من با تمام وجودم فهمیدم اینکه بچه روزیشو با خودش میاره یعنی چی...😍 الحمدلله به برکت این بچه که الان ۸ ماهشه زندگی ما هم به ثبات و آرامش رسید.
🔷 ۴۸. از زمان مجردی وقتی کتاب خاطرات شهدا رو میخوندم یکسری ویژگی های خاصی داشتن که من با همه وجود تمنا میکردم. گذشت تا این که ازدواج کردم و اون ویژگی ها رو در همسرم متبلور می دیدم. خیلی شیرین بود که بزرگترین خواسته زندگیم رسیده بودم. آخه من توی یک شرایط خیلی سخت از لحاظ خانوادگی بزرگ شده بودم پر از نفرت و ترس و دعوا و...😣 و از بچگی بزرگترین آرزوم ازدواج با کسی بود که بتونم آرامش رو برای اولین بار تو زندگی تجربه کنم‌.❤️ ۶ ماه پس از ازدواج باردار شدم ولی خدا خواست از پیشمون رفت با این حال رزق معنوی فوق العاده ای برام آورد. انگار خدا یک تلنگر اساسی ولی مهربانانه بهم زد. چند ماه بعدش دختر اولم رو باردار شدم. من با خانواده همسرم اصلا رابطه خوبی نداشتم ولی با به دنیا اومدن دخترم همه چیز ۱۸۰ درجه عوض شد. دخترم که نوزاد بود یک شرایط عالی ایجاد شد که تونستم پایان نامه کارشناسی رو تمام کنم. ۹ ماهگی دخترم دوباره باردار شدم. و باز رابطه مون با خانواده همسر و حتی اقوامشون عالی شد. بعد هم از برکت دختر دومم من ارشد یک دانشگاه خیلی خوب قبول شدم و الحمدلله با یک شرایط عالی از لحاظ تحصیلی روبه رو شدم که با وجود بچه کوچیک خیلی کمک کننده بود. قطعا که از لحاظ مالی هم پر روزی بودند ولی رزق همیشه مادی نیست. گاهی شما با فرزند آوری میتونی الگو بشی و امید رو توی دلهای مرده زنده کنی🌱 و بزرگترین رزق من این بود که وجودم بسیار وسعت پیدا کرد و اعتماد به نفس و خیلی چیزهای دیگه در من زنده شد. چون همون طوری که گفتم من از لحاظ روحی بسیار در شرایط بدی رشد کرده بودم.
🔷 ۴۹. مادر سه فرزند هستم. از ابتدای ازدواج تا ۴_۵ سال با خانواده همسرم زندگی کردم توی یه اتاق از یه خونه دو خوابه آپارتمانی با بدنیا اومدن بچه اول خدا بهمون خونه عنایت کرد توی بچه های دوم و سوم شاهد رزق معنوی بودم و خیلی بزرگ شدم با هر کدوم از بچه ها الحمد لله رب العالمین
🔷 ۵۰. من همیشه توجمع های خانوادگیمون تبلیغ فرزندآوری میکنم وبهشون میگم با تولد اولین گل پسرم خونه خریدیم باتولد دومین گل پسرم خدا انگار از زمین بلندمون کرد و رزقمون وسیع شد. و با تولد دخترم ماشین خریدیم. من اعتقاد دارم مشکل اصلی فکر ماست. تازه این ظاهر امر حتما ارزاق معنوی هم نصیبمون میشه. این وعده حتما خداوند هست. نحن نرزقهم...
🔷 ۵۱. خیلی از پیام های روزی بچه رو خوندم، یاد معجزه خودمون افتادم. من وقتی با همسرم آشنا شدم همسرم سرباز بود و منم ارشد میخوندم. دوتاییمون از عروسی گرفتن بیزار بودیم، البته پولی هم نداشتیم😅 وام ازدواج گرفتیم و با اون پول توی یه قرعه کشی خونگی شرکت کردیم اونا هم فهمیدن ما برای ازدواج میخوایم زودتر از نوبت بهمون پول دادن با اون پول جهیزیه خریدیم و یه خونه خیلی خیلی کوچیک و قدیمی اجاره کردیم یه جشن خوشگل گرفتیم که کل هزینه جشنمون اندازه آرایش یکی از مهمونا شد. کل مهمونامون هم ۱۸ نفر بود😂 ما هردو میرفتیم سر کار صبح پامیشدیم صبحونه میخوردیم دست در دست هم میرفتیم سر کار خیلی خوشحال بدیم ولی همسرم بعدش پاهاشو عمل کرد و دیگه نتونست بره سر کار و توی خونه کار می‌کرد ولی من همچنان میرفتم سر کار دوسالی اینطوری گذشت خداروشکر در اون زمان خوشحال بودیم با اینکه درآمد چندانی نداشتیم ولی خوشگذرونی و مهمونی و تفریحمون به راه بود. دو سال بعد یه خونه جای بهتری اجاره کردیم دیگه منم سر کار نمیرفتم و دورکاری میکردم در اقدام بچه بودیم ولی بچه دار نمیشدیم رفتیم کربلا زیر گنبد امام علی توی نجف دعا کردم و خدا یه پسر خوشگل بهمون داد 😍 ۵ ماهه باردار بودم که زمان اسباب کشی مون فرارسید. هرچی میگشتیم‌ خونه با پول‌ ما پیدا نمیشد☹️ یهو جاریم بهم پیشنهاد داد ما با وام مسکن خونه میخوایم بخریم شما هم برید بگیرید. زنگ زدم به همسرم گفتم برو وام بانک مسکن رو ببین چجوری شرایطش همسرم گفت نه نمیشه و ضامن میخواد و... ولی رفت دنبالش و گفت بریم بگیریم رفتیم کارهای مقدماتی وام گرفتن رو انجام دادیم گفتن باید ضامن بیارید و ما ضامن نداشتیم با کلی استرس با یه بچه تو دلی فرداش رفتیم بانک ببینیم چه کاری میشه کرد با کمال تعجب خانم مشکل وام گفت ضامن نیاز نیست وام رو دادن و ما به لطف خدا خانه دار شدیم ۴ ماه بعدش هم پسرم به دنیا اومد. ما همچنان درآمدمون زیاد نبود ولی به مو میرسید پاره نمیشد دیگه الان ماهی سه میلیون قسط خونه هم اضافه شده بود پول پوشک و شیر خشک و ... خیلی سخت بود ولی همیشه از همه طرف میرسید همیشه همسرم با امید خدا زندگی می‌کنه همیشه میگه میرسه انقد قویه ایمانش که منم مثل خودش شدم بعد از ۱ سال و ۷ ماه دوباره باردار شدم خداروشکر یه دختر گریه‌او 😜 ولی من عاشق دخترم حتی از نوع گریه‌اوش‌ یک هفته بعد از به دنیا اومدن دخترم کرونا شد و همه از ترس روابطشون رو کم و کم تر کردن. من انقدر ترس داشتم که چی میشه انقدر مادرمو ندیدم افسرده داشتم میشدم😣 ولی یه پیشنهاد دادم که سکوی پرتابمون شد. خونمونو اجازه دادیم و اومدیم نزدیک مادرم یه خونه بهتر اجاره کردیم. ماشینم تونستیم بخریم.
🔷 ۵۲. ما سال ۸۷ ازدواج کردیم. همسرم اصرار داشت خونه بخریم بعد بریم سر زندگی‌مون. اما وامی که منتظرش بود جور نمی‌شد. تا اینکه اسممون برای عمره درومد و تصمیم گرفتیم بریم عمره و عروسی کنیم. اجبارا رفتیم اجاره‌نشینی. شش ماه بعد عروسی وام همسر جور شد و تونستیم خونه‌ای که دوست داشتیم بخریم. این اولین برکت زندگی مشترک. همسرم اولش با رنو اومد خواستگاری‌ام. اونم اوایل عروسی، تبدیلش کرد به پراید. بچه اول که دنیا اومد، چهارماهش بود که اسباب‌کشی کردیم به منزل جدید. یه خونه بزرگتر با یه اتاق‌خواب بیشتر. بچه دوم که اومد، ماشین‌مون ارتقا پیدا کرد. خونه‌مون رو به‌خاطر شرایط خوب و همسایه‌های خوب، عوض نکردیم؛ اما همسرم که کارمندند، در این سال‌ها مراحل ترقی و رشد رو در کارشون طی می‌کردند. این مدت دنبال این بودیم ‌که یک منزل ویلایی یا باغ اطراف شهر بخریم، اما قسمت نمیشد تا اینکه فرزند سومم به دنیا آمد. فرزند سوم یک ماهش بود که تونستیم یک باغ جمع‌وجور بخریم. الان هم یک رکودی در شرایط مالی‌مون به وجود اومده که منتظریم ان‌شاءالله فرزند چهارم بیاد و به برکت وجودش تمام مسائل به بهترین شکل حل شه.😉😊
🔷 ۵۳. ما درست زمانی که از نظر اقتصادی به صورت باورنکردنی تحت فشار بودیم و با وجود اینکه من و همسرم هر دو سعی میکردیم تمام وقت کارکنیم تصمیم گرفتیم فرزند دوم رو بیاریم .از زمان بارداری برکاتش جاری شد. مهم‌ترینش این بود که به صورت خیلی ناگهانی متوجه بیماری مادرزادی قلبی همسرم شدیم که شروع به درمان کردیم و اگر متوجه نمیشدیم خدامیدونه چه اتفاقی برای ایشون میفتاد. الان با وجود این که من اصلا کار نمیکنم به خاطر بچه و همسرم هم به خاطر بیماریشون حجم کارشون رو کاهش دادن به صورت غیر قابل باوری رزق و روزی مون برکت کرده و الحمدلله دستمون خالی نمونده.
🔷 ۵۴. ما تو دانشجویی ازدواج کردیم. اوایل همسرم شغل نداشت و شرایط سختی داشتیم که اقدام کردیم برا بچه. تو بارداری هم واقعا سخت بود مثلاً گوشت یا میوه خیلی دیر به دیر می‌خریدیم مثلاً من یادمه یه نصفه روز گریه کردم انقد که دلم میوه میخواست😅 به خاطر شرایط سخت مالی بیمارستان بدی رفتم برا زایمان و کلی اذیت شدم و و و... ولی وقتی پسرم ۶ ماهش بود همسرم شغل پیدا کرد حدود یک سالش بود ماشین خریدیم الحمدلله. از لحاظ معنوی هم تا دوسال دچار چالش جدددددی و وحشتناک شدیم با همسرم که چنننندین بار خواستم طلاق بگیرم. ولی الان که ۳/۵ سال گذشته میبینم چه ققققدر هردو رشد کردیم که واقعاً واقعا بدون بچه این همه ظرفیت مون افزایش پیدا نمی‌کرد.... حدود یکسالم هست که بچه بعدی میخوایم ولی نمیشه لطفاً برامون دعا کنید😢 (خودم میگم نکنه چون اون اوایل هردو خیلی ناشکری کردیم، خدا داره مجازاتمون می‌کنه 🥺)
🔷 ۵۵. رزق دخترم از فردای روزی كه تصميم گرفتيم بچه دار شیم شروع شد. كلاسهای خصوصی زيادی به همسرم پيشنهاد شد و تونستيم محله و مساحت خونه ای كه مستاجر بوديم رو ارتقا بديم. باردار كه شدم خونه خريديم و شغل من ارتقا پيدا كرد. جفتمون دكتری قبول شديم و همسرم درآمد شغلي شون دو برابر شد. البته كه با سنگ اندازی اساتيد محترم دانشگاه بنده، دكتری من خيلی پر چالش شده ولی صبوری ميكنم و آرومم كه اين هم از بركات دخترم هست. دلمون دومی و سومی رو هم ميخواد كه دعا كنيد بتونيم مديريت كنيم و توفيق داشته باشيم.
🔷 ۵۶. من یه دختر ۴/۵ ساله دارم که وقتی به دنیا اومد ما مستاجر بودیم. ولی به لطف خداوند تولد یک سالگی دختر کوچولومون رو تو خونه خودمون جشن گرفتیم. ما اصلا فکرش رو نمی‌کردیم که بتونیم خونه بخریم و این رو فقط از لطف خدا و برکت وجود دخترم می‌دونم و این برکات ادامه داره و امسال هم تونستیم ماشین بخریم که این رو هم اصلا فکرش رو نمی‌کردیم. برکات معنوی خیلی خیلی زیادی هم برامون داشت. از جمله فعالیت تو مسیری که همیشه دوست داشتم.😀 الان هم منتظر کوچولوی دوم هستیم و مطمئنیم که انشاالله خیرات و برکات مادی و معنوی زیادی برامون خواهد داشت که صد البته برکات معنوی برامون با ارزش تر خواهد بود.
🔷 ۵۷. من یک سال بعد از ازدواج در سن ۲۵ سالگی برای اولین بار به اصرار همسرم مادر شدم. خیلی روحیه ی شاد و قوی داشتم و دوران بارداری خیلی خوب سپری شد. ولی از یک سالگی پسرم، چون که خیلی پر جنب و جوش بود، در مهمانی ها و بیرون خیلی اذیت میشدم و حرف های دیگران آزارم میداد. در سن ۲۹ سالگی برای دومین بار به اصرار همسرم دوباره باردار شدم ولی این بار از نظر روحی و جسمی کاملا به هم ریختم. بعد تولدش هم کنترل دوتاشون خیلی سخت بود و این شرایط روحی منو بدتر میکرد. من از همسرم دور شده بودم، فضای خونه خیلی متشنج بود، همسرم دائم غر میزد مشکلات مالی و روحی و جسمی خودش وضع رو بدتر میکرد و اتفاقی توی زندگی ما افتاد که بعد از گذشت ۱۰ سال هنوز آثارش هست.🙁 خواهش میکنم قبل از بارداری فکر کنید.🙏🏻 خانم شرایط روحی خودش رو بسنجه جو گیر نشه. تمام بارش روی دوش خانمه. شما هم مسئول هستید. خواهشا همه چیز رو گل و بلبل نمایش ندید. ما زمین خوردیم و به کمک خدا از جا بلند شدم و تلاش کردم و دوباره زندگیم رو ساختم. و در سن ۳۸ سالگی این بار،‌ به تصمیم خودم یه دختر ناز به دنیا آوردم و بسیار اعتماد به نفسم بالا رفته. از لحاظ مالی و اخلاقی رشد کردیم و زندگیمون خوب شده. حس میکنم خدا به زندگیم رنگ پاشیده🌺 و این فرشته ی کوچولو جایزه ی تحمل اون روزهای سخته. کسب مهارت شوهرداری و خانه‌داری، مقدمه ی فرزندآوریه.👌🏻 باید اول به یه ثبات برسیم، بعد بچه دار بشیم. همین طور نگرش خانواده ها و اطرافیان بسیار مهم هست. الحمدلله الان به لطف سفارش آقا، همه متوجه شدن و مراعات میکنن و کمک میدن به مادر بچه دار. زمان فرزند اول و دوم، من واقعا از رفتارهای اطرافیان سختی کشیدم ولی الان لطف خدا رو میبینم و خدا رو شکر میکنم.
🔷 ۵۸. من ۵ فرزند دارم. زندگی‌مون با حمایت خانواده ها پا گرفت و بسیار ساده شروع شد. فرزند اولم رونق زندگی بود. دومی زمینی به وسعت ۲۵۵ متر بنام همسرم خورد. فرزند سوم، خونه‌ای تو زمین ساختیم و چند سال زندگی کردیم. فرزند چهارم، منتقل شدیم تهران. و فرزند ۵ که قدم به کاشانه‌مون گذاشت، خیر و برکت سرازیر شد. منزل در تهران و ماشین خوب و جهیزیه برای دختر اول و دوم. خدا میدونه که وقتی میخواستن برای خواستگاری بیان، به خاطر جهیزیه رد میکردیم. ولی به لطف خدا و اهل بیت و برکت قدم بچه ها، هر ۴ دختر آبرومندانه به خانه ی بخت رفتن... والان جمعیت خانواده به ۲۰ رسیده😊 و دور سفره‌مون، با برکت خداوند میشینن و از نعمات خدا بهره میبریم.