پویشکتابمادرانشریف
سلام همراهان عزیز 😊 إن شاءالله که هفتهی خوب و پرانرژیای رو شروع کرده باشین با یاری امام زمان (ع
📣⏳📣⏳📣⏳📣⏳
دو روز مانده تا پایان #پویش_سلیمانی_عزیز
از قرعهکشی جانمونین 😉😎
🍂🍂🍂🍂
دستنوشتهای از سردار شهید حاج قاسم سلیمانی خطاب به دخترش فاطمه:
(صفحات ۲۵۷ تا ۲۶۱ کتاب سلیمانی عزیز۲)
«بسم الله الرحمن الرحیم
آیا این آخرین سفر من است یا تقدیرم چیز دیگری است که هر چه باشد در رضایش راضیام. در این سفر برای تو مینویسم تا در دلتنگیهای بدون من یادگاری برایت باشد. شاید هم حرف به درد بخوری در آن یافتی که به کارت آید.
هر بار که ســفر را آغاز میکنم احساس میکنم دیگر نمیبینمتان. بارها در طول مســیر چهرههای پر از محبتتان را یکی یکی جلوی چشمانم مجسم کردهام و بارها قطرات اشکی به یادتان ریختهام.
دلتنگتان شدهام، به خدا ســپردمتان. اگر چه کمتر فرصت ابراز محبت یافتهام و نتوانستم آن عشق درونی خودم را به شما برسانم. اما عزیزم هرگز دیدهای کسی جلوی آیینه خود را ببیند و به چشمان خود بگوید دوستتان دارم، کمتر اتفاق میافتد اما چشمانش برایش باارزشترینند. شما چشمان منید. چه بر زبان بیاورم و چه نیاورم برایم عزیزید. بیش از بیست سال است که شما را همیشه نگران دارم و خداوند تقدیر کرده این جان پایان نپذیرد و شما همیشه خواب خوف ببینید.
دخترم هر چه در این عالم فکر میکنم و کردهام که بتوانم کار دیگری بکنم تا شما را کمتر نگران کنم، دیدم نمیتوانم و این به دلیل علاقهی من به نظامیگری نبوده و نیست. به دلیل شغل هم نبوده و نخواهد بود. به دلیل اجبار یا اصرار کسی نبوده است و نیست. نه دخترم من هرگز حاضر نیستم به خاطر شغل، مسئولیت، اصرار یا اجبار حتی یک لحظه شما را نگران کنم، چه برسد به حذف یا گریاندن شما.
من دیدم هرکس در این عالم راهی برای خود انتخاب کرده است یکی علم میآموزد و دیگری علم میآموزاند. یکی تجارت می کند کسی دیگر زراعت میکند و میلیونها راه یا بهتر است بگویم به عدد هر انسان یک راه وجود دارد و هر کس راهی را برای خود برگزیده است. من دیدم چه راهی را می بایست انتخاب کنم. با خود اندیشیدم و چند موضوع را مرور کردم و از خود پرسیدم اولا طول این راه چقدر است انتهای آنها کجاست، فرصت من چقدر است. و اساساً مقصد من چیست. دیدم من موقتم و همه موقت هستند. چند روزی می مانند و میروند. بعضیها چند سال برخیها ده سال اما کمتر کسی به یک صد سال میرسد. اما همه میروند و همه موقتند. دیدم تجارت بکنم عاقبت آن عبارت است از مقداری سکه براق شده و چند خانه و چند ماشین. اما آنها هیچ تأثیری بر سرنوشت من در این مسیر ندارد . فکر کردم برای شــما زندگی کنم دیدم برایم خیلی مهماید و ارزشمندید به طوری که اگر به شما درد برسد همهی وجودم را درد فرا میگیرد. اگر بر شما مشکلی وارد شود من خودم را در میان شــعلههای آتش می بینم. اگر شما روزی ترکم کنید بند بند وجودم فرو میریزد. اما دیدم چگونه می توانم حلال این خوف و نگرانیهایم باشم. دیدم من باید به کسی متصل شوم که این مهم مرا علاج کند و او جز خدا نیست. این ارزش و گنجی که شما گلهای وجودم هســتید با ثروت و قدرت قابل حفظ کردن نیست. وگرنه باید ثروتمندان و قدرتمندان از مــردن خود جلوگیــری کنند و یا ثروت و قدرتشــان مانع مرضهای صعبالعلاجشان شود و از در بسترافتادگی جلوگیری نماید. من خدا را انتخاب کردهام و راه او را. اولین بار است که به این جمله اعتراف میکنــم؛ هرگز نمیخواســتم نظامی شــوم، هرگز از مدرج شــدن خوشــم نمیآمد. من کلمهی زیبای قاسم را که از دهان پاک آن بسیجی پاسدار شهید برمیخاست بر هیچ منصبی ترجیح نمی دهم. دوست داشتم و دارم قاسم بدون پسوند یا پیشوندی باشم. لذا وصیت کردم روی قبرم فقط بنویسید سرباز قاسم، آن هم نه قاسم سلیمانی که گندهگویی است و بار خورجین را سنگین میکند.
عزیزم از خدا خواستم همه شریانهای وجودم را و همهی مویرگهایم را مملو از عشق به خودش کند. وجودم را لبریز از عشق خودش کند. این راه را انتخاب نکردم که آدم بکشم، تو میدانی من قادر به دیدن بریدن سر مرغی هم نیستم. من اگر سلاح به دست گرفتهام برای ایستادن در مقابل آدمکشان است نه برای آدم کشتن. خود را سرباز در خانه هر مسلمانی میبینم که در معرض خطر است و دوست دارم خداوند این قدرت را به من بدهد که بتوانم از تمام مظلومان عالم دفاع کنم. نه برای اسلام عزیز جان بدهم که جانم قابل آن را ندارد، نه برای شیعهی مظلوم که ناقابلتر از آنم، نه نه ... بلکه برای آن طفل وحشتزده بیپناهی که هیچ ملجأیی برایش نیست، برای آن زن بچهبهسینه چسبانده هراسان و برای آن آواره در حال فرار و تعقیب، که خطی خون پشت سر خود بر جای گذاشته است میجنگم.
...
عزیزم من متعلق به آن سپاهی هستم که نمیخوابد و نباید بخوابد. تا دیگران در آرامش بخوابند. بگذار آرامش من فدای آرامش آنان بشود و بخوابند. دختر عزیزم شما در خانه من در امان و با عزت و افتخار زندگی می کنید. چه کنم برای آن دختر بی پناهی که هیچ فریادرسی ندارد و آن طفل گریان که هیچ چیز ندارد و همه چیز خود را از دست داده است.
پس شما مرا نذر خود کنید و به او واگذار نمایید. بگذارید بروم، بروم و بروم. چگونه میتوانم بمانم در حالی که همه قافله من رفته است و من جا ماندهام.
دخترم خیلی خستهام. سی سال است که نخوابیدهام اما دیگر نمی خواهم بخوابم. من در چشمان خود نمک می ریزم که پلکهایم جرأت بر هم آمدن نداشته باشــد تا نکند در غفلت من آن طفل بیپناه را سر ببرند. وقتی فکر می کنم آن دختر هراسان تویی، نرجس اســت، زینب است و آن نوجوان و جوان در مسلخ خوابانده که در حال سربریده شدن است حسینم و رضایم است از من چه توقعی دارید؟ نظارهگر باشم، بیخیال باشم، تاجر باشم؟ نه من نمی توانم اینگونه زندگی بکنم.
والسلام علیکم و رحمت الله»
🍂🍂🍂
🔰 مسابقه بزرگ و ملی تنها گریه کن
🗓 مهلت شرکت در مسابقه ۳۰ بهمن ماه ۱۴۰۱
برگزاری آزمون در سایت حرم مطهر رضوی 👇
🔗 https://haram.razavi.ir/page/مسابقه-بزرگ-و-ملی-تنها-گریه-کن
📌 راههای دریافت کتاب:
۱. خرید کتاب کاغذی با ۶۰ درصد تخفیف:
حرم مطهر رضوی، صحن پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله، جنب باب الهادی علیه السلام، پلاک ۱۸۵، سامانۀ توزیع.
۲. خرید کتاب الکترونیک با ۵۰ درصد تخفیف: نرمافزار طاقچه
🔗 https://taaghche.com/book/96144/تنها-گریه-کن
۳. خرید کتاب کاغذی با ۴۰ درصد تخفیف:
سایت کتابرسان
🔗 https://ketabresan.net/book/تنها-گریه-کن
🔆 کد تخفیف خرید ویژه کتاب تنها گریه کن در نرم افزار موبایلی طاقچه و سایت کتابرسان: haram
پویشکتابمادرانشریف
🔰 مسابقه بزرگ و ملی تنها گریه کن 🗓 مهلت شرکت در مسابقه ۳۰ بهمن ماه ۱۴۰۱ برگزاری آزمون در سایت حر
سلام دوستان عزیز ☺️
کتاب تنها گریه کن اولین پویشی بود که #کانال_مادران_شریف_ایران_زمین برگزار کرد.
حالا این مسابقه فرصتیه که هم دوستانی که قبلاً کتاب رو خوندن میتونن شرکت کنن و هم عزیزانی که تا حالا نتونستن این کتاب رو بخونن 😉
تخفیفهای خیلی خوبی هم برای تهیهی کتاب توسط برگزارکنندگان درنظر گرفته شده 🤩
فرصت رو از دست ندین 😎
🔔🔔🔔🔔🔔🔔🔔
فقط تا آخر امشب برای شرکت تو قرعهکشی #پویش_سلیمانی_عزیز فرصت دارین
🔴🔴🔴 تا فردا صبح فرمها بسته میشه و إن شاءالله قرعهکشی انجام و اسامی برندهها رو همینجا اعلام میکنیم 🥳
🗳 کسانی که سلیمانی عزیز ۱ رو کامل مطالعه کردن:
b2n.ir/Aziz1
🗳 کسانی که سلیمانی عزیز ۲ رو کامل مطالعه کردن:
b2n.ir/Aziz2
پویشکتابمادرانشریف
سلام دوستان عزیز 🌹 این ماه به مناسبت سالگرد شهادت سردار عزیزمون، تصمیم گرفتیم کتاب سلیمانی عزیز رو
سلام دوستان عزیز 🌹
پویش کتابخوانی سلیمانی عزیز ۱ و ۲ دیروز به پایان رسید و در مجموع ۴۷ نفر توی این پویش شرکت کردن.👏🏻
از بین این عزیزان قرعه کشی کردیم و ۴ نفر به قید قرعه برندهی جایزهی ۵۰ هزار تومانی شدن🥳
🔶 خانمها:
۱. ریحانه گودرزی
۲. مهتاب ابراهیمی
۳. زهرا رحیمی پور
۴. مرضیه حق خواه
بهشون تبریک میگیم و انشاءالله تا فردا جوایزشون رو تقدیم میکنیم. 🎁
اما
بریم سراغ پویش کتاب بعدیمون... 👇🏻
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
🔆 مادران شریف ایران زمین برگزار میکند:
📚 پویش کتابخوانی «پاییز آمد»
خاطرات فخرالسادات موسوی
همسر سردار شهید احمد یوسفی
سلام دوستان 🌹
این ماه میخوایم با هم یک کتاب عاشقانهی زیبا بخونیم. خاطرات یک زندگی پر از عشق و فداکاری از زبان همسر شهید، خاطرات زوجی که سعی کردن برای دفاع از اسلام و انقلاب با همهی توانشون جهاد کنن و از عزیز ترین فرد زندگیشون به خاطر خدا بگذرن...
بخشی از متن کتاب رو در ادامه بخونید👇🏻
✅مهلت شرکت در پویش: ۸ تا ۳۰ بهمنماه
🎁 ۴ هدیهٔ ۵۰ هزار تومانی به قید قرعه
تقدیم میشه به عزیزانی که کتاب رو کامل مطالعه کنن یا گوش بدن.
🔷 یک گروه همخوانی برای کتاب «پاییز آمد» در پیامرسان ایتا داریم که مختص خانمهاست. برای عضویت در گروه اول کتاب رو تهیه کنید و بعد این فرم رو پر کنید (لینک عضویت در پایان نمایش داده میشه):
b2n.ir/Hamkhanipaeez
🔶 برای اطلاع از اطلاعیههای پویش از طریق این پیوند وارد کانال پویش کتاب مادران شریف بشید:
🔗 eitaa.com/madaran_sharif_pooyesh_ketab
☘️
📚روش تهیهٔ کتاب «پاییز آمد» :
👈🏻 خرید نسخهٔ الکترونیکی از نرمافزار فیدیبو:
کد تخفیف ۴۰ درصدی midnight (هر شب تا ۷ صبح قابل استفاده ست)
www.fidibo.com/book/141938
👈🏻 خرید نسخهٔ صوتی از نرمافزار فیدیبو :
کد تخفیف ۴۰ درصدی midnight (هر شب تا ۷ صبح قابل استفاده ست)
www.fidibo.com/book/141938
👈🏻 خرید نسخهٔ چاپی با ۲۰ درصد تخفیف از کتابرسان با کد تخفیف madaran :
b2n.ir/Paeezz
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
📚 برشی از کتاب «پاییز آمد»
خاطرات فخرالسادات موسوی
همسر سردار شهید احمد یوسفی
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
پویشکتابمادرانشریف
🔆 مادران شریف ایران زمین برگزار میکند: 📚 پویش کتابخوانی «پاییز آمد» خاطرات فخرالسادات موسوی هم
سلام دوستان 🌹
آیا میدونید که پویش کتاب جدیدمون دو روزه شروع شده؟
نسخه صوتی یا الکترونیکی یا چاپی کتاب رو میتونید با تخفیف خوبی تهیه کنید 👆🏻
این کتاب خیلی شیرین و زیباست. از اونایی که بعضی صفحاتش رو آدم دوست داره چندبار بخونه و به خاطر بسپاره. بشتابید و به ما بپیوندید 😁
یه گروه همخوانی هم داریم مخصوص خانوما 😊
از طریق پیوند بالا ثبتنام کنید و عضو گروه بشید.
اگر مشکلی یا نظری داشتید باهامون در میون بذارید:
@Z_Soleimani
سلام 😀
دوستمون اولین چراغ رو روشن کردن 💪🏻
چطوری اینقدر سریع میخونید؟ 🤩
شما هم به ما بپیوندید.
کتاب رو تهیه کنید
و بعد از اینجا ثبتنام کنید و وارد گروه گفتگوی صمیمانه درباره کتاب بشید:
b2n.ir/Hamkhanipaeez
پویشکتابمادرانشریف
🔆 مادران شریف ایران زمین برگزار میکند: 📚 پویش کتابخوانی «پاییز آمد» خاطرات فخرالسادات موسوی هم
سلام رفقا ❤️
توی پویشهای کتابخوانی مادران شریف، تا الان دغدغه مون این بوده که کتابهای خاطرات مادران شهدا رو بخونیم که چراغ راهمون باشه برای تربیت بچه هامون.
اما این دفعه، بنا بر توصیههای مکرر و مؤکد حضرت آقا، تصمیم گرفتیم یک کتاب مربوط خاطرات همسر شهید بخونیم.
و کتابی رو انتخاب کردیم که هم خیلی جذابه از نظر داستانی و ماجرای عاشقانه و پر فراز و نشیبی داره،
هم نسخهی صوتی داره و هر مامانی در هر شرایطی میتونه در حین کارهای خونه یا شبا قبل خواب یا ... گوش بده و خب طبیعتاً گوش دادن صوت خیلی راحت تره نسبت به خوندن متن کتاب.
بیاید باهم بخونیم این کتاب رو.
خیلی بعید میدونم از خوندنش پشیمون بشید و احتمالا مثل من، این کتاب تبدیل میشه به یکی از کتابهای خاص گوشهی ذهنتون که شاید بعد از مدتی حتی دوست داشته باشید دوباره بخونیدش و توی حال و هوای کتاب نفس بکشید. (منم به بهونه این پویش دارم برای بار دوم صوتیش رو گوش میدم. قبلا متنیش رو خوندم.)
هم فاله و هم تماشا
جایزه و قرعه کشی هم داریم
گروه گفتگوی خودمونی درباره کتاب هم داریم
کافیه کتاب رو تهیه کنید (صوتی یا متنی از فیدیبو با تخفیف ۴۰ درصد و یا چاپی با تخفیف ۲۰ درصد)
و از طریق این لینک به گروه بپیوندید:
b2n.ir/Hamkhanipaeez
📚 بخشی از بیانات حضرت آقا در یک ماه اخیر درباره خواندن کتابهای همسران شهدا رو هم بخونید که عزمتون جزم بشه و همین الان بپیوندید به پویش👇🏻
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸
🌸🌸
🌸
🔶🔶 بخشی از توصیههای حضرت آقا برای مطالعه کتابهای خاطرات همسران شهدا:
🔷 اگر کتابهایی را که در مورد [نقش] بانوان هست در دورهی دفاع مقدّس نخواندهاید، بخوانید؛ کتابهایی نوشته شده. الحمدلله حالاها به فکر این چیزها هستند، جوانهای خوب ما [اینها را] فراهم میکنند. فرض بفرمایید همین شرححالهایی که مربوط به همسران شهدا است؛
گمان نمیکنم شما بتوانید یکی از این شرححالها را بخوانید و در مدّت خواندن این، ده بار اشک نریزید؛ امکان ندارد! یعنی انسان میبیند جهاد این زن را؛ مرد رفته در میدان امّا این [زن] دارد جهاد میکند؛ جهاد بر هر دوی آنها واجب است. امر به معروف و نهی از منکر، هم بر زن واجب است، هم بر مرد واجب است، منتها تقسیم نقش شده؛ نقشها یکسان نیست.
🔷 این کتابهای همسران شهدا را بخوانید، عشق و آرامش آنجا خوب واضح میشود و نشان میدهد خودش را که این مردی که حالا رفته داخل میدان جنگ ــ چه دفاع مقدّس، چه دفاع از حرم، چه بقیّهی میدانهای سخت ــ چطور در کنار این زن آرامش پیدا میکند و آن تلاطم روحیاش فرو مینشیند و چطور عامل عشق او را سرِ پا نگه میدارد، به او جرئت میدهد، به او جسارت میدهد، به او قوّت میدهد تا او بتواند کار کند. یعنی زن به عنوان همسر این جوری است: مایهی سکونت، مایهی عشق و آرامش و مانند اینها است.
🔷 از این کتابهایی که در شرححال شهدا و زنان شهدا و خانوادهی شهدا است و پیش من میآورند، واقعاً من لذّت میبرم، نویسندههای اینها غالباً خانمها هستند که از مردها جلوتر رفتهاند. چه قلمهایی، چه نگارشهایی!
( ۱۴ دی ۱۴۰۱ بیانات در دیدار بانوان)
🔷 بنده باز هم برای چندمین بار سفارش میکنم شرح حال این خانوادههای شهدایِ دوران دفاع مقدس یا دفاع از حرم اهلبیت را بخوانید، ببینید چه سختیهایی را اینها متحمّل شدند. این جوان، همسر عزیزش، فرزند نور چشمش را رها میکند میرود برای اداء تکلیف. در دفاع مقدّس هزارها [نفر] اینجوری رفتند وارد میدان شدند؛
( ۱۹ دی ۱۴۰۱ دیدار با مردم قم)
🌸
🌸🌸
🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
سلام دوستان
ایام مبارک إن شاءالله 💐
ممکنه برای چند دقیقه خودتون رو جای فخرالساداتِ قصهی #پاییز_آمد بذارین!؟
👇👇👇
بعد از طی دورهی آموزش چهلوپنج روزه، مربی آموزش سلاح و تخریب شدم. دختران زیادی برای دوره نظامی به بسیج میپیوستند. قبلها وقتی آموزش تخریب میدیدم، در یکی از کلاسها برادر قامت بیات اجزا و کارکرد نارنجک دستی را آموزش میداد. بعدها خودش گفت میخواسته از داوطلبان امتحان روحیه بگیرد. او ضامن نارنجک را کشید و دسته را چسباند به بدنه. گفت: «اگر الان دست من بلرزد نارنجک منفجر میشود.»
نمیدانم در دل هر یک از دختران چه میگذشت، اما همه آرام و موقر نشسته بودیم. اعتماد کامل به مربیمان داشتیم و نگران نبودیم. برادر قامت بیات ضامن نارنجک را روی سوراخ داسته قرار داد و دست را کمی تکان داد تا ضامن جا افتاد. او تأکید کرد به هیچ وج نباید این آزمایش در هیچ کلاسی انجام بشود. چون مهارت زیاد و تجربهی یک مربی متخصص را میخواهد نه تازهکار.
من اما سر یکی از کلاسهایم این کار را انجام دادم. یک نفر سوال کرد اگر پین را بکشی چه میشود، من پین یا همان ضامن را کشیدم و دسته را به بدنه چسباندم. نزدیک پنجره ایستادم که اگر اتفاقی افتاد بتوانم سریع نارنجک را به بیرون پرت کنم. پنجاه نفر با چشمان مضطرب نگاهم میکردند. بعد از چند ثانیه، هر چه سعی کردم پین را سرجایش بگذارم و دسته را رها کنم نشد. پین کج شده بود ...
📚 برشی از فصل سوم کتاب پاییز آمد
فکر میکنین عاقبت اون نارنجک چی شد؟! 💥
همراهی با این دختر شجاع و نترسِ قصهی #پاییز_آمد رو از دست ندین، ضرر نمیکنین 😉
کانال پویش کتاب #پاییز_آمد
🔗 http://eitaa.com/madaran_sharif_pooyesh_ketab
پویشکتابمادرانشریف
🔆 مادران شریف ایران زمین برگزار میکند: 📚 پویش کتابخوانی «پاییز آمد» خاطرات فخرالسادات موسوی هم
سلام دوستان
فعلا موجودی نسخه چاپی این کتاب در سایت کتابرسان تموم شده.
میتونید با کد تخفیف ۲۵ درصدی Flm از طریق سایت سی بوک خرید کنید:
https://b2n.ir/u99026
سلام دوستان 🌹
جوایز برندگان پویش کتاب سلیمانی عزیز، تقدیمشون شد. 😀
انشاءالله شما برندهی پویش جدیدمون باشید.
کتاب «پاییز آمد» (خاطرات همسر شهید) رو گرفتید؟
قراره این کتاب رو باهم تا ۳۰ بهمن بخونیم.
از طریق این لینک ثبتنام کنید و وارد گروه همخوانیمون در پیامرسان ایتا بشید:
b2n.ir/Hamkhanipaeez
#نظرات_شما
اونایی که کتاب رو صوتی گوش میکنن کیا هستن!؟ 😎🎵
بعضیها گفتن که نتونستن در برابر کشش داستان مقاومت کنن و یکی دو روزه کتاب رو تموم کردن 🤩
شما چطور؟
برامون از حس و حالتون در مورد کتاب #پاییز_آمد بگین 📝
@Z_Soleimani
🍂🍂🍂
🍂🍂🍂
آن روز داشتم اتاق را جارو میکردم و زیر لب میخواندم:
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فروریخته در آب
شاخهها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ ...
مامان لعیا کنجکاو شده بود، گفت: «هان فخری ... چه شده میخوانی؟ چند وقتی بود شعر نمیخواندی؟!»
معمولا عادت داشتم وقتی کار میکردم یا در حال و هوای خودم بودم، زیر لب آواز میخواندم. بابا و مامان لعیا از این عادت من خوششان میآمد.
آن روز به مامان لعیا گفتم: «اگر من بخواهم ازدواج کنم تو چه میگویی؟» گفت: «هیچی، دروغی بگو که باور کنم. میدانم تو ازدواج بکن نیستی. دختری که هجده ساله است و هنوز روی زانوی باباش مینشیند و غذا بلد نیست درست کند، طلا نمیاندازد، لباس مرتب نمیپوشد و توی کیفش به جای عطر و کرم، پنجه بوکس و داس و فشنگ و اینجور چیزهاست، آدم باور نمیکند به ازدواج فکر کند!»
از ته دل خندیدم و صورت مامان لعیا را بوسیدم. داس کوچکی را که قد یک خطکش سیسانتی بود، از کیف برزنتیام درآورد و با دقت به آن نگاه کرد و گفت: «وای خدایا! چرا این را توی کیفت میگذاری؟»
داس را از دستش گرفتم و گفتم: «برای کمک به روستاییان و درو گندم به اردوهای جهادی میروم. داسهای بزرگ دستهایم را زخم کرده بود. این داس کوچک را داداش علاء وقتی مدیر هنرستان فنی زنجان بود، سفارش داد مخصوص من ساختند. هر کس میبیند عاشق میشود و میخواهد یک جوری آن را از من بگیرد.» داس را بوسیدم و دوباره گذاشتم توی کیفم.
مامان لعیا دو دستش را آورد جلو و موهای بلندم را با احتیاط نوازش کرد. موهایم را ریخت پشتم و صورتم را بوسید و با غمی که در صدایش حس کردم، گفت: «وای دختر نازپرورده من! خدا تو را سر عقل بیاورد!»
واقعا نگرانم بود. آن همه زنانگی و مادری که در وجود نازنین خودش بود و به زندگی ما گرما میبخشید، در من تبدیل شده بود به عشق کتاب، اردوهای جهادی، آموزش دورههای نظامی و امدادی. درست در سنّی که او از من زیبایی، جلوهگری و خودآرایی میخواست.
📚 برشی از فصل چهارم کتاب پاییز آمد
پویشکتابمادرانشریف
🔆 مادران شریف ایران زمین برگزار میکند: 📚 پویش کتابخوانی «پاییز آمد» خاطرات فخرالسادات موسوی هم
سلام عزیزان 🌹
عیدتون مبارک 🌸🌸
امروز با کد تخفیف all40 میتونید نسخه صوتی این کتاب رو از نرم افزار طاقچه بخرید:
https://taaghche.com/audiobook/131573
هدایت شده از مادران شریف ایران زمین
بریم با هم برشی از فصل هشتم پاییز آمد رو بخونیم: 📖
به صورتش لبخند زدم و گفتم: «احمد تو خیلی مهربان و با انصاف هستی.»
گفت: «تو هم نجیب و و باوقاری. فقط یک کم حساسی.»
گفتم: «من وقتی با تو ازدواج کردم، فکر کردم شاید مثل بعضی از پاسدارها که اجازه نمیدهند توی خانه موسیقی پخش شود، همسرشان برقصد و لباسهای رنگارنگ بپوشد، باشی. اما تو خودت از من میخواهی برایت آواز بخوانم. از سر و لباسم تعریف میکنی. تو باعث میشوی احساس شادی و اعتمادبهنفس کنم. حس کنم زن زیبا و جذابی هستم.»
احمد صورتم را بوسید و گفت: «خب هستی! تو همسر زیبای من هستی! اینکه به زن اجازه ندهی در کنار همسرش، در چهاردیواری خانهاش، بپوشد و برقصد و شاد باشد واقعاً جز تعصب و تحجر نمیتواند باشد. من با زندگی تجملاتی و اسراف مخالفم. تو هم هستی. ما هر دو انقلابی هستیم. انقلاب یعنی تغییر دادن درون به سادهزیستی، دوری از عافیتطلبی، اما بهرهمند شدن از لذتهای حلال نعمتی است که اگر از خودمان دریغ کنیم، ثوابی در آن نیست و اتفاقاً باعث تکبر و بهتر دیدن خودمان از دیگران هم میشود.
حرفهای احمد منقلب و احساساتیام کرد. از ته دل آه کشیدم و خیره شدم به او که داشت به پشت علی میزد تا آروغ بعد از شیرش را بزند. با خودم فکر کردم او استاد من است. من کنار احمد انسان کاملتری هستم. همان لحظه فکر کردم تحمل از دست دادن هر کدام از اعضای خانوادهام را دارم، اما تحمل از دست دادن احمد را ندارم. من زن خوشبختی بودم، اما عاشق بودن و زندگی کردن با کسی که میدانی جانش را آمادهی فدا کردن در راه حق کردهاست، سخت دردناک است.
ناخودآگاه پرسیدم: «احمد تو مرا دوست داری؟»
علی را گذاشت سر جایش، با تعجب نگاهم کرد و گفت: «این چه سؤالی است! خب معلوم است که دوستت دارم.»
گفتم: «چقدر؟»
کمی فکر کرد و گفت: «نمیدانم، اگر بگویم به اندازه کل دنیا دروغ گفتهام.»
گفتم: «ولی من تو را از دنیا هم بیشتر دوست دارم.»
خندید و گفت: «آها … عجله کردی سید خانم … من اصلاً دنیا را دوست ندارم. دنیا مادیات است. تو عشق معنوی من هستی. مادیات برایم ارزشی ندارد و خیلی زود عادی میشود. من تو را به اندازهی جان خودم که دوست دارم آن را در راه خدا فدا کنم دوست دارم. فقط همین را میتوانم بگویم.»
📚 صفحات ۱۲۴ و ۱۲۵ کتاب پاییز آمد
🇮🇷🇮🇷🇮🇷
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif