#چیست_آن ۱۷۳
مامان جون😊
هر شب یه چیستان میزاریم واستون❓❓
به یاد روزهای مدرسه...🎒
🧐چیستان شماره صد و هفتاد و سوم:
⁉️ اون چیه که بزاز نیست و پارچه داره
پنبه زن نیست و پنبه داره
نجار نیست و چوب داره⁉️
جوابت رو بفرست به 🆔:
@madarane96
"مامان باید شاد باشه"
اینم یه گلبول قرمزیِ دیگه.❤️
"مامان باید عاشق باشه"
@madaranee96
@childrin1.کانال دُردونه..mp3
3.99M
#لالایی
"با صدای عمو پورنگ"
💜
🐞💜
💜🐞💜
" مامان باید لالایی بخونه"
@madaranee96
#کنترل_اضطراب
مامان جون،
⭕️ خواب و نظم خوابیدن توی کنترل اضطراب مهمه! بیشتر بهش توجه کن
🍃🌺🌺🍃🌺🌺🍃🌺🌺🍃
بریم واسه پیشنهاد چهارم:
👇🏻👇🏻👇🏻
#کنترل_اضطراب
خواب و استراحت مهمه
اهمیت خواب، استراحت و توجه به سلامتی ممکنِ مهم به نظر نرسه اما تاثیر خیلی زیادی روی اضطراب ما داره! با توجه به شرایط زندگیت باید یه الگوی مناسب واسه زمان و میزان خواب و استراحتت پیدا کنی! همینطور برنامه غذایی سالمی رو دنبال کنی. اگه باور نداری واسه یه هفته وقت بذار و روی الگوی مناسب سبک زندگیات تمرکز کن.
"مامان باید شاد باشه"
@madaranee96
مامان جون،
اهل رمان خوندن هستی؟📚
#فرنگیس رو خوندی؟
میای با هم این رمان عالی رو بخونیم؟🤓
هر شب یه تکه از این قصه پر شور و احساس رو بخونیم...
👇🏻👇🏻👇🏻
💠معرفی کتاب فرنگیس
#فرنگیس
🔹کتاب «فرنگیس» روایت دلیریهای خانم فرنگیس حیدرپور، شیرزن خطهی گیلانغرب، به قلم خانم مهناز فتاحی از روایتهای خواندنی مقاومت زنان ایرانی در برابر مهاجمان بعثی، در دوران دفاع مقدس است.
همیشه وقتی تندیس زنی تبر به دست را کنار پارک شیرین کرمانشاه میدیدم با خودم فکر میکردم کاش بتوانم یک روز این زن قهرمان را از نزدیک ببینم و با او حرف بزنم. میگفتند فرنگیس در روستایی نزدیک گیلانغرب زندگی میکند و مایل نیست خاطراتش را تعریف کند. میدانستم نوشتن خاطراتش سخت خواهد بود اما همیشه به نوشتنش فکر میکردم. روستا حداقل سه ساعت و نیم تا کرمانشاه فاصله داشت و رفت و آمد به این روستا برای یک زن نویسنده سختی های زیادی داشت.
این بخشی از روایت خانم مهناز فتاحی، نویسنده کتاب از چگونگی شکلگیری فکر نوشتن کتاب «فرنگیس» است.
مدت ها دیدن فرنگیس آرزویم بود تا اینکه از طریق یکی از دوستان شماره تلفن و آدرسش را پیدا کردم. همراه همان دوست و خانوادهام به سمت روستای گورسفید راه افتادیم و ظهر به خانه اش رسیدیم. از دیدن فرنگیس احساس غرور کردم. قدبلند و ایستاده قامت، با دست هایی بزرگ و قلبی مهربان. خیلی باابهت تر از تندیسش. مردم درست می گفتند فرنگیس نمیخواست مصاحبه کند. دوست نداشت از او فیلم و عکس تهیه بشود. آن قدر طی سالها از او عکس و فیلم گرفته بودند که خسته شده بود. میگفت این همه عکس و فیلم که چه بشود؟ روزگار سختی بود و حالا سختتر.
تردید به جانم افتاده بود نکند با این همه سختی از ادامه کار باز بمانم تا اینکه در مهرماه سال ۱۳۹۰ سخنان مقام معظم رهبری را در مورد ثبت خاطرات این بانوی گیلانغربی شنیدم و دلم گرم و عزمم جزم شد. بسیاری از نویسندگان کشور بعد از صحبتهای ایشان آمادگی خود را برای ثبت خاطرات فرنگیس اعلام کردند اما وقتی از فرنگیس در این مورد سؤال کردم فهمیدم چند نفری سراغش آمدهاند ولی پس از آن رفتهاند و دیگر بازنگشتهاند. تکلیف مشخص شده بود و راه من روشن. مصاحبهها را با فرنگیس انجام دادم و بعد از آن با مردمی که او را میشناختند حرف زدم، با خانوادهاش، همشهریهایش و حاصل سه سال رفت و آمد به روستای گورسفید و آوهزین خاطرات شنیدنی و غمگین از فرنگیس و مردمش بود.
مردمی که بیشترشان جانبازند. جانبازهای بی پرونده. مردمی که هنوز با مینها میجنگند. کودکانشان روی مین میروند و هر روز شهیدی دیگر به شهیدان روستا اضافه میشود.
قرار بود بعد از مصاحبه با فرنگیس برادرهایش را هم به نوبت ببینم. اما در این سه سال ابتدا رحیم و بعد جبار راهی بهشت شدند. فرنگیس بعد از فوت رحیم و شهادت جبار به شدت بیمار شده بود.
تازه آن وقت بود که یاد حرفهای آقای سرهنگی افتادم که این یادگارهای جنگ میروند قبل از آنکه خاطراتشان ثبت شود. تازه میفهمیدم چرا اینقدر آقای سرهنگی نگران ثبت این خاطرات است.
اما قسمت سختتر کار زمانی بود که فهمیدم در بخش مستندات مدارک چندانی در دست نیست. فقر و جنگ دست به دست هم داده بود تا فرنگیس هیچ تصویری از کودکی و جوانی خود نداشته باشد. حتی برادرهای رزمندهاش نیز فرصت داشتن عکس را نداشتهاند. فرنگیس میگفت در کودکی آنچه برای مردم محروم ما مهم بود سیر کردن شکم بچهها بود و ما از کمترین امکانات محروم بودیم چه برسد به عکس گرفتن. در زمان جنگ هم آنقدر آواره شدیم و دربدری کشیدیم که یادگاری برایمان به جا نماند. به هر حال مستندات به سختی جمعآوری شد. حتی وقتی به مسئولین مختلف شهر مراجعه کردم نتوانستند همکاری لازم را داشته باشند. آنچه از مستندات در این کتاب آمده است بیشتر به خاطر حمایتهای مردم محلی بوده است.
در آخرین جلسات وقتی به دیدن فرنگیس رفتم به من هدیهای قشنگ داد. فرنگیس به کوه رفته بود و برایم ازبوه (نوعی گیاه خوشبوی کوهی) چیده بود. گیاه را بوییدم و مثل هدیهای ارزشمند توی دستانم گرفتم و از فرنگیس تشکر کردم. بوی خوش خاطرات فرنگیس با بوی خوش گیاه در هم آمیخت و برایم همیشگی شد. همان زن سخت حالا برای من از کوه گیاه چیده بود و به من دوستی هدیه میداد. فرنگیس مرا به گوشه گوشة زندگیاش راه داده بود.
خوشحالم که پس از سه سال خاطراتش آمادة چاپ شده است. این شما و این خاطرات زنی کرد که تاریخ جنگ را در دل خودش دارد. از اولین روزهای آغاز جنگ غیر رسمی تا پایان روزهای جنگ. خوشحالم از اینکه خاطرهنگار خاطرات این شیرزنم.
با سپاس از خدای مهربان که فرصت نوشتن از فرنگیس را به من داد و در این راه نگاه مهربانش همیشه همراهم بود. خدایی که رنج تنهایی در سفر خستگی و خوف را از من گرفت و امید و اراده را به من و پاهایم عطا کرد.
سپاس از تمام کسانی که در این راه مرا یاری کردند:
آقای سرهنگی استاد بزرگوارم که بعد از شنیدن طرح با جملة زیبای مبارک باشد به من قوتی عجیب داد و لحظه به لحظه مرا حمایت کرد.
خانم لیلی منفردی و همسرش که راه خانة فرنگیس را نشانم دادند.
سهیلا، دختر فرنگیس که مرا برای ثبت خاطرات بسیار یاری کرد.
آقای سلمان حسنپور رئیس بنیاد شهید و آقای حسن بگیان از کارمندان بنیاد شهید گیلانغرب.
آقای فرامرز اکبری فرماندار گیلانغرب و خانم شیدا نوربخش مسئول کمیسیون بانوان فرمانداری گیلانغرب.
آقای خدابخش حسنی از رزمندگان عزیز و رئیس بنیاد شهید گیلانغرب در زمان دفاع مقدس.
همکاران خوبم در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان گیلانغرب.
مردم خوب آوهزین، گورسفید و گیلانغرب.
و سپاس از کسانی که مرا یاری نکردند، از من روی برگرداندند، و باعث شدند برای انجام این کار مصممتر شوم.
مهناز فتاحی
تابستان ۱۳۹۳
#ادامه_دارد
هدیه محضر شهدا و امام شهدا صلوات.🌷
"مامان باید شهید پرور باشه"
@madaranee96
🧕🏻مامان باید شاد باشه 🇱🇧🇮🇷🇵🇸
به مناسبت میلاد با سعادت حضرت امام علی علیه السلام و روز مرد، 💥 دخترای گل بیاین که چالش داریم 💥
چند تا از نامه های رسیده رو ببینیم📩
و بریم واسه اعلام نتایج قرعه کشی...
👇🏻👇🏻👇🏻