فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام مهربانو
صبحت بخیر و شادی خانوم ☕️🌺😊
با توکل به خدای مهربون 🌺
رزق و روزیت فراوون
تنت سلامت
افکارت سبز و مثبت🍃
شادیهات جاودان 🥰
و زندگیت پر از مهربونی❤️
روزخوبی پیش رو داشته باشی خورشيد خونه 🌺🍃
"مامان باید شاد باشه"
@madaranee96
دوباره صبح...
دوباره وقت عاشقی...
دوباره فرصت مهرورزی و با هم بودن...
عشق و زندگی و امید و محبت فقط یه دلیل میخان واسه بودن، اونم تویی بانو
بخند و دنیا رو رنگی کن🌈
@madaranee96
استاد عالی.mp3
240.1K
ومن یتق الله یجعل له مخرجا ویرزقه من حیث لایحتسب،
ومن یتوکل علی الله فهو حسبه و....
"مامان باید شاد باشه"
@madaranee96
با لگوهات شکل هارو بساز و سرجاشون بذار😁
#بازی
@madaranee96☘
خلاصه داستان زندگی بشر
❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️
#پند_استاد
تمام داستان زندگی انسان در دوست داشتن خلاصه میشود. چیزهایی را دوست داریم که نداریم و به دنبال به دست آوردنشان هستیم، و چیزهایی را دوست نداریم که مجبور به تحملشان هستیم. باید قبل از آنکه بخواهیم به دنبال دوستداشتنیها باشیم، تکلیف خودمان را با نحوه علاقهمند شدنمان روشن کنیم.
استاد پناهیان
"مامان باید شاد باشه"
@madaranee96
#یه_حبه_قند
🌹 اونچه که 《 انجام میدی 》
توی زندگی ات بسیار تاثیر گذارترِ
از اونچه که 《 میگی 》…!
🍃🌺🌺🍃🌺🌺🍃🌺🌺🍃
"مامان باید شاد باشه"
@madaranee96
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑🎥 "دلتنگ دیدار"
دیدارهای حضوری مردم با آقا
"مامان باید شاد باشه"
@madaranee96
#چندقدمتابهار
من از زندگی چی میخوام؟
بیست روز تا اومدن سال جدید مونده! امروز فرصت خوبیه یه نگاهی به روزهای گذشته بندازی و دوباره از خودت بپرسی از زندگی واقعا چه چیزی رو میخوای؟ خیلی اوقات ما تلاش زیادی میکنیم اما این تلاش در جهت فاصله گرفتن از زندگی ایدهآلمون هست. انگار با سرعت نور خلاف جهت آرزوهامون دویدیم!
تا حالا دچار این حس تناقض شدی؟
"مامان باید شاد باشه"
@madaranee96
متن دعای هفتم صحیفه سجادیه
دعا یادت نره مامان جون🤲
"مامان باید شاد باشه"
@madaranee96
#قصه_های_خوب_برای_بچه_های_خوب
☀️ آقای خورشید مهربان
✍ نویسنده: سیده نرگس میر فیضی
👇🏻👇🏻👇🏻
خورشیدمهربان.mp3
9.37M
💟 قصه های خانم قصه گو
#آقای_خورشید_مهربان
⏰ ۱۳:۰۰ دقیقه
@yekiboodyekinabood
"مامان باید قصه گو باشه"
@madaranee96
🧕🏻مامان باید شاد باشه 🇱🇧🇮🇷🇵🇸
#چیست_آن ۱۷۴ مامان جون😊 هر شب یه چیستان میزاریم واستون❓❓ به یاد روزهای مدرسه...🎒 🧐چیستان شماره
جواب چیستان صد و هفتاد و چهارم:
چیستان چی بود؟
⁉️ شهری که دورش سبز و میانش سرخ و مردمانش سیاهه⁉️
جوابش چیه:
هندوانه🍉
چند تا از جوابها رو با هم بخونیم:🤣😂🤣
هندونه🙈😉
سلام 🍉🍉🍉🍉
قدیما جوابش هندوانه میشد مگر اینکه چیز دیگه بااین ویژگی ها در اومده باشه😂
سلام وقت بخیر
جوابش هندوانه ست. 😇
جواب چیستان 🍉هندوانه است
سلام.شب خوش،خوب معلومه هندوانه🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉
جواب چیستان
سلام دخترم میگه جواب هندوانه میشه
۹ سال و ۹ ماه
😊
سلام
هندوانه 🍉😋
اوناییش هم خوبه که مردمانش فاصله اجتماعیشون رو رعایت میکنن🤪
"مامان باید پاسخ گو باشه"
#چیست_آن ۱۷۵
مامان جون😊
هر شب یه چیستان میزاریم واستون❓❓
به یاد روزهای مدرسه...🎒
🧐چیستان شماره صد و هفتاد و پنجم:
⁉️ سایه این دختر، کدوم عکسه⁉️
جوابت رو بفرست به 🆔:
@madarane96
"مامان باید شاد باشه"
#کنترل_اضطراب
سلام! صدامو میشنوی؟
وقتی دچار اضطراب میشی سعی کن با خودت صحبت کنی و به خودت آرامش بدی. کمی با خودت مهربون تر باش و از هجوم افکار منفی جلوگیری کن. مثلاً چند تا نفس عمیق بکش و به خودت بگو که الان نگران هستی و باید فلان کار رو انجام بدی و این مشکل رو از سر راهت کنار بزنی.
🍃🌺🌺🍃🌺🌺🍃🌺🌺🍃
"مامان باید شاد باشه"
@madaranee96
مامان جون،
اهل رمان خوندن هستی؟📚
#فرنگیس رو خوندی؟
میای با هم این رمان عالی رو بخونیم؟🤓
هر شب یه تکه از این قصه پر شور و احساس رو بخونیم...
👇🏻👇🏻👇🏻
#فرنگیس
قسمت دوم
میدانستم جور کردن این پول برایش سخت است، اما به خاطر اینکه دل من نشکند، هر طور شده، پولش را جور کرده بود. پول کرایهام را به فرمان داد و پولی هم داد دست داییام. مادرم هم غذایی درست کرد و داد دستم. پدرم خوشحال بود که مرا به زیارت میفرستد. خوبِ خوب یادم هست که چشمهایش پر از اشک شده بود. میدانستم خودش هم دوست دارد بیاید زیارت. گوشۀ سربندش را جلوی چشمهایش گرفته بود و هایهای اشک میریخت.
از خوشحالی روی پاهایم بند نبودم. بالا و پایین میپریدم و مدام میرفتم پیش این و آن و میگفتم: «من هم میآیم زیارت!»
وقتی قرار شد حرکت کنیم، دویدم پشت جیپ و کنار بقیه نشستم. قرار بود ماشین یک عده را ببرد و برگردد بقیه را هم بیاورد. پدرم سفارشم را به همه کرده بود. با خوشحالی از پنجرۀ پشت ماشین او را نگاه میکردم و برایش دست تکان میدادم. پای دیوار ایستاده بود و رفتن ما را نگاه میکرد. راه که افتادیم، همه صلوات فرستادند. راستی راستی که از خوشحالی داشتم پرواز میکردم.
توی راه فقط شادی میکردم. زیاد بودیم. ته جیپ، کیپ تا کیپ هم نشسته بودیم و به هم فشار میآوردیم. گنبد زیارتگاه که از دور پیدا شد، همه بیاختیار صلوات فرستادند.
چم امام حسن، جای قشنگ و آبادی بود. پر بود از درخت خرزهره که گلهای صورتی داشت. و چشمهای پُرآب و قشنگ. دور تا دور چم و قدمگاه هم کوه بود. قدمگاه کنار چشمه بود. تا از ماشین پیاده شدیم، خودمان را به آب چشمه زدیم. یک رودخانه کوچک بود که ته آن سنگهای قشنگی داشت و آبش زلال بود؛ مثل اشک چشم.
وسایل را از ماشین پایین آوردیم و توی سایۀ درختها نشستیم. آنجا درخت نخل هم زیاد داشت. خیلی بلند بودند. هوا خنک بود. انگار به بهشت آمده بودیم. باورم نمیشد جایی اینقدر قشنگ نزدیک ما بوده باشد.
زنها وقتی وسایل را روی زمین چیدند، جمع شدیم و رفتیم زیارت. زیارتگاه گنبد قشنگی داشت. برای اولین بار بود جایی برای زیارت میرفتم. زنها به ما میگفتند توی قدمگاه نباید بازیگوشی کنیم. باید حرمت اینجا را نگه داریم و...
زنداییام گوهر گفت: «حاجتتان را بخواهید. امام حاجت شما را برآورده میکند.»
هزار تا آرزو داشتم. هول شدم کدامشان را اول بگویم! شروع کردم به آرزو کردن. تندتند میگفتم و با انگشتهایم یکییکی میشمردم تا چیزی از یادم نرود. اول برای پدرم دعا کردم. هی میگفتم: «خدایا، همۀ آرزوهای باوگهام را برآورده کن!»
بعد رفتم سراغ آرزوهای مادرم و دیگران. آرزوهایم زیاد بود.
توی قدمگاه آینهکاری بود. هی این ور و آن ور میرفتم و عکس خودم را توی آینهها میدیدم و خوشم میآمد. زندایی گوهر که دید دارم بازیگوشی میکنم، آرام گفت: «فرنگ، بیا اینجا، میخواهم چیزی نشانت بدهم.»
جلو رفتم. روی قسمتی از دیوار، یک سکه چسبانده بودند. پرسیدم: «این چیه؟»
گفت: «اگر آرزویی داری، این سکه را به دیوار بچسبان. اگر نیفتاد، آرزویت برآورده میشود.»
سکه را چسباندم. نیفتاد! از خوشحالی داشتم پر در میآوردم. فکر کردم همۀ آرزوهایم برآورده میشود. بعد دخترداییهایم یکییکی سکههاشان را روی دیوار چسباندند. وقتی سکهای میچسبید، همه خوشحال میشدیم.
تا از قدمگاه بیرون آمدیم، با داد و جیغ و فریاد پریدیم توی چم. همدیگر را خیس میکردیم و با سنگ، قورباغهها را میزدیم. آنجا یک عالمه قورباغه داشت که صدای قورقورشان بلند بود.
خوشحال بودم. چم امام حسن جای زیبایی بود. هیچ وقت اینطور جایی را ندیده بودم.
بعد زنداییام گفت چنگیر جمع کنیم. چنگیر چیزی شبیه صدف بود؛ در میان شنهای ته آب. زنداییهایم میگفتند: «توی آب چنگ بیندازید، اگر چنگیر دستتان آمد، حتماً آرزویتان برآورده میشود.»
آستین لباس کردیام را بالا زدم و توی آب رفتم. چشمهایم را بستم و چنگ انداختم. چیزی شبیه چنگیر توی دستم آمد. مشتم را طرف زنداییام دراز کردم و نشانش دادم. پرسیدم: «چنگیر همین است؟» گفت: «نه! دوباره دستت را توی آب بکن و بگو پری پری دالگمی... پری پری دالگمی... فرشته کمک میکند چنگیر به دستت بیاید.»
چنگ توی آب انداختم و گفتم: «پری پری دالگمی.» دستم را که جلوی زنداییام باز کردم، گفت: «خودش است!»
به بچهها نشان دادم و گفتم ببینید من چقدر چنگیر جمع کردم! باورشان نمیشد این همه داشته باشم. دستم پر از چنگیر بود. مرتب میخواندم: «پری پری دالگمی.» بچهها میخندیدند و میگفتند: «قبول نیست، دست فرنگیس بزرگ است، دست ما کوچک است.»
#ادامه_دارد
"مامان باید شهید پرور باشه"
@madaranee96
اتاق را همه خورشيد میكنی هر صبح ...☕️🌿
سلام خانوم
صبحت بخیر و شادی.
با دست نوازشگر تو و لبخند و شادی تو، بهشت همین حوالیِ.
همینقدر نزدیک
و همین قدر با شکوه.😊
مهربونیت جاويدان
و لبخندت پایدار.❤️
بریم واسه شروع یه روز پر از امید و انرژی
یاعلی
"مامان باید شاد باشه"
@madaranee96
تفکیکناپذیری رنج از دنیا
❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️
#پند_استاد
ما باید باور کنیم دنیا به گونه ای خلق شده است که نمیشود در آن کاملا راحت بود و لذت کامل برد. تمام کسانی که در این دنیا زندگی کردهاند، گواهی میدهند که رنج از دنیا انفکاکناپذیر است. پس چرا باور نمیکنیم و باز امید داریم به راحتی مطلق برسیم؟
استاد پناهیان
"مامان باید شاد باشه"
@madaranee96
#نکته_تربیتی
مامان جون،
"بله" رو جانشین "نه" کن...
مثلا وقتی دلبندت میگه:
"می تونیم بریم بازی؟"
به جای
" نه تو هنوز ناهار نخوردی"
بگو:
" بله، البته بعد از اینکه تکالیفت
رو انجام دادی."
🌼
🌈🌼
🌼🌈🌼
"مامان باید شاد باشه "