eitaa logo
🧕🏻مامان‌ باید‌ شاد‌ باشه 🇱🇧🇮🇷🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
10.6هزار عکس
1.7هزار ویدیو
61 فایل
. 🌻﷽🌻 اینجا مادران میدان دار عرصه تربیت اند. استفاده از مطالب کانال با ذکر سه صلوات بر محمد و آل محمد آزاد است. 💌ارتباط با ما: @ShiraziSNSF @madarane96
مشاهده در ایتا
دانلود
قسمت شانزدهم دستش را به کمرش زده بود و به بزغاله نگاه می‌کرد. پرسید: «دوستش داری؟» با شادی گفتم: «آره کاکه. تو را خدا این را بده من.» خندید و گفت: «باشد برای خودت.» مادرم گفت: «چه خبر است! حالا دیگر اختیارش را از ما می‌گیرد.» پدرم گفت: «اشکال ندارد. این بزغاله مال فرنگیس است.» بزغاله را خیلی دوست داشتم. همیشه بغلش می‌کردم. تا صدایی می‌شنید، گوش‌هایش را تیز می‌کرد و رو به بالا می‌گرفت. مرتب دور و برم می‌پلکید و لباس‌هایم را بو می‌کرد. او را بغل می‌کردم و توی دامنم می‌گذاشتم. نگاهم می‌کرد و هی پوزه‌اش را می‌جنباند. برایش دست می‌زدم و گدی گدی می‌گفتم. بزغاله تا صدای گدی گدی مرا می‌شنید، می‌آمد توی بغلم. زبر و زرنگ و قشنگ بود. بزغاله‌ام شاخ نداشت و به آن کرهل می‌گفتیم. بزغاله‌ام بزرگ و بزرگ‌تر ‌شد. دنبالم می‌دوید و همیشه با من بود. وقتی بزرگ شد، یک روز پدرم را دیدم که به کرهل نگاه می‌کند. شک کردم و گفتم: «کاکه، تو که نمی‌خواهی سرش را ببری؟» پدرم من‌من‌کُنان گفت: «می‌گذاری سرش را ببرم، فرنگیس؟» با ترس و وحشت گفتم: «نه، نباید سرش را ببری.» سری تکان داد و آن روز حرفی نزد. یک روز دیگر گفت: «فرنگ، لباس‌هایت خیلی کهنه و رنگ و رو رفته شده. اصلاً گل‌های لباست سیاه شده. بگذار کرهل را بفروشم و برایت لباس بخرم.» اول به لباس‌های کهنه‌ام و بعد به کرهل نگاه کردم. می‌دانستم اگر نه بگویم، بالاخره سرش را می‌برند. قبول کردم. گرچه دلم نمی‌خواست بفروشیمش، اما بهتر از این بود که جلوی چشمم سرش را ببرند. وقتی پدرم کرهل را برد، ناراحت بودم. از خانه رفتم بیرون تا آن را نبینم. کنار چشمه نشستم و گریه کردم. مرتب از آب چشمه به صورتم می‌زدم تا مردم نفهمند گریه کرده‌ام. غروب که پدرم برگشت، جلوی در کز کرده بودم. برایم یک دست لباس قشنگ خریده بود. لباس‌ها را طرفم گرفت و گفت: «این‌ها مال توست.» لباسم گل‌های قشنگی داشت و زیبا بود. مدت‌ها بود لباس تازه‌ای نداشتم و وقتی آن لباس کردیِ قشنگ را دیدم، دلم آرام شد. گرچه دلم برای کرهل تنگ شده بود. آن روزها، معمولاً حیوان‌های وحشی زیاد به طرف آوه‌زین می‌آمدند. یک روز که بیشتر مردم جلوی در خانه‌هاشان نشسته بودند و من هم مشغول ریسیدن پشم بودم، یک‌دفعه از دور چیزی را دیدم که به سمت ده می‌آمد. بلند شدم تا بهتر ببینم. اول فکر کردم چشم‌هایم اشتباه می‌بینند، اما خوب که نگاه کردم، دیدم چیزی شبیه گرگ است. داد زدم: «گرگ... گرگ.» بزرگ‌ترها سری تکان دادند و باورشان نشد. فریاد زدم: «نگاه کنید، دارد می‌آید.» اشاره کردم به سمتی که گرگ می‌آمد. گرگ به سوی گله می‌رفت. گله، نزدیک خودمان بود. اولین کسی بودم که آن را می‌دیدم. بنا کردم به جیغ کشیدن. مردم ده که نگاه کردند، دیدند راست می‌گویم. همه بلند شدند و به سمت گله دویدند. هر کس چوبی، سنگی، وسیله‌ای با خودش برداشت. من هم شروع کردم به دویدن. تنها چیزی که دستم بود، تشی بود. مردم داد می‌زدند و می‌خواستند گرگ را فراری دهند. گرگ، گوسفندی را به دندان گرفت. از پشتِ گردنش گرفته بود. کمی‌ که دوید، از ترس مردم، گوسفندی را که به دندان گرفته بود، رها کرد و الفرار. وقتی به گوسفند بیچاره رسیدیم، دیدم جای دندان‌های گرگ روی گردنش مانده. گوسفند بی‌حال افتاده بود و بع‌بع می‌کرد. دلم برایش سوخت. معلوم بود خیلی ترسیده. مردم دور گوسفند جمع شدند. اول گفتند سرش را ببریم، اما یک‌دفعه گوسفند خودش را تکان داد و سرپا ایستاد. همه خوشحال شدند. از خوشحالی دست زدیم. گوسفند داشت خودش را تکان می‌داد. زنی گفت الآن دارو می‌آورم. دامنش را جمع کرد و با عجله رفت و داوری زخم آورد. یکی از مردها، دارو را از دست زن گرفت و به جای زخم‌های گوسفند زد. گوسفند بعد از یکی دو روز حالش خوبِ خوب شد. آن روز مردهای ده می‌گفتند: «آفرین دختر، تو زودتر از ما گرگ را دیدی.» آنجا بود که مادرم برای اولین بار گفت: «فرنگیس، خودت هم مثل گرگ شده‌ای. از هیچ چیز نمی‌ترسی. مگر می‌شود بچه‌ای این‌طور باشد؟ نترسیدی به طرف گرگ ‌دویدی؟ می‌خواستی با تشیِ دستت گرگ را بکشی؟! می‌دانی گرگ چقدر درنده است؟ عقلت کجا رفته، دختر؟» وقتی حرف‌هایش را زد، گفتم: «باور کن اگر می‌رسیدم، با دو تا دست‌هایم خفه‌اش می‌کردم.» مادرم اول یک کم نگاهم کرد. بعد خندید و گفت: «خدایا، این دختر چه می‌گوید!» (پایان فصل دوم) "مامان باید شهید پرور باشه" @madaranee96
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شیشه آرزوها تا حالا شیشه آرزوها درست کردی؟ خوب اصلاً کاری نداره. کافیه آرزوهات واسه سال آینده رو جایی یادداشت کنی و توی یه جعبه یا شیشه نگه داری. بعد آخر سال آینده چک کنی و ببینی به چندتاشون رسیدی و اصلا حالا واست آرزو هستن یا نه. "مامان باید شاد باشه" @madaranee96
🧕🏻مامان‌ باید‌ شاد‌ باشه 🇱🇧🇮🇷🇵🇸
#چیست_آن ۱۸۱ مامان جون😊 هر شب یه چیستان میزاریم واستون❓❓ به یاد روزهای مدرسه...🎒 🧐چیستان شماره
جواب چیستان صد و هشتاد و یکم: چیستان چی بود؟ ⁉️ اون چیه که تا سرش رو نبُرن، حرف نمي‌زنه⁉️ جوابش چیه: پاکت نامه💌 چند تا از جوابها رو با هم بخونیم:🤣😂🤣 سلام.شب خوش.جواب چیستان میشه پاکت نامه✉️✉️✉️ سلام خداقوت🌺 ✅پاسخ معمای ۱۸۱ هست: ⭐️قلم دارم فکرمیکنم🤓 پاکت نامه؟🙈🙈🙈 سلام جواب چیستان امشب نامه هست. نامه پاکت نامه سلام نامه جواب چیستان میشه پاک نامه که تاسرش نبری نامه داخلش مشخص نیست درسته؟؟ "مامان باید پاسخگو باشه"
۱۸۲ مامان جون😊 هر شب یه چیستان میزاریم واستون❓❓ به یاد روزهای مدرسه...🎒 🧐چیستان شماره صد و هشتاد و دوم: ⁉️ کدوم پنج تا برادرن که سر هیچ کدومشون مو نداره⁉️ جوابت رو بفرست به 🆔: @madarane96 "مامان باید شاد باشه"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨مهربانو توی سکوت شب، نقش رویاهات رو زیبا بکش. و ایمان‌ داشته باش به خدایی که نا امید نمی کنه..! و بگو خدایا شکرت 💕 💜 شبت آروم و نورانی خانوم🌙💜 "مامان باید شاد باشه" @madaranee96
مامان جون، فرصت با هم بودن رو باید قدر دونست... شبها زمان کنار هم بودن خانواده است.👨‍👩‍👧‍👦 به همین بهونه ی زیبا، شبها زودتر چراغ کانال رو خاموش می‌کنیم.💡 به امید روشن و پرفروغ بودن چراغ مهر و محبت خونه‌هامون.❤️ "مامان باید شاد باشه" @madaranee96
یکی هم یه کارگاه عالی داریم واسه شما و دلبندت: 👇🏻👇🏻👇🏻
📣مادرانه برگزار می‌کند:📣 🎊کارگاه مجازی کاغذبازی🎊 حالا دیگه وقتش شده هر چی کاغذباطله 📑 توی خونه داری جمع کنی! چون یه کارگاه بازی با کاغذباطله تو راهه!!!!!🎉 کارگاهی پر از بازی ها و داستان‌های متنوع، بازی هایی که با کاغذباطله انجام می‌شن🤩 مامان جون! توی این کارگاه طرح درس‌هایی در نظر گرفته شده که شما با کودک دلبند ۳ تا ۷ سالت توی خونه اونا رو اجرا می‌کنی! تازه کارگاه شامل داستان‌های مرتبط با بازی همون روز هم هست📚 بازی با دورریختنی ها کودک شما رو خلاق می‌کنه!🗞🗞 در طول دوره، نکات پرورش خلاقیت توی این کارگاه ارائه می‌شه! ✅برنامه کارگاه کاغذبازی: هشت جلسه بازی های متنوع با کاغذباطله ✅مدت دوره: یک ماه ✅هزینه کارگاه: ۴۰ هزار تومان، ده نفر اولی که ثبت نام کنن۲۰ هزار تومان!!! پس تا دیر نشده از طریق آیدی زیر ثبت نام کن:🤩 @ShiraziSNSF مهلت ثبت نام: تا آخر اسفندماه تاریخ تشکیل کلاس ها: از ۷ فروردين ماه تا ۲ اردیبهشت۱۴۰۰ "مامان باید هم‌بازی باشه"
وعده ما تا جمعه ظهور🌼 هر روز صبح صلوات خاصه حضرت مادر "مامان باید شاد باشه"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ســـ😊ــلام✋بانوووووو صبح زیبات بخیر☕ 🌸🍃 امیدوارم با توکل به خدای مهربون یه روز پر از نشاط🌸🍃 و شادےوخوشبختے داشته باشی. بریم که یه روز پر از شور و شوق و عشق و شادی بسازیم❤️ "مامان باید شاد باشه" @madaranee96
حضرت امام علی(علیه‌السلام)می‌فرمایند : به یکدیگر خوش‌رویی نشان دهید و در ملاقات‌هایتان، اظهار شادمانی کنید "مامان باید شاد باشه" @madaranee96
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📣مادرانه برگزار می‌کند:📣 🎊کارگاه مجازی کاغذبازی🎊 حالا دیگه وقتش شده هر چی کاغذباطله 📑 توی خونه داری جمع کنی! چون یه کارگاه بازی با کاغذباطله تو راهه!!!!!🎉 کارگاهی پر از بازی ها و داستان‌های متنوع، بازی هایی که با کاغذباطله انجام می‌شن🤩 مامان جون! توی این کارگاه طرح درس‌هایی در نظر گرفته شده که شما با کودک دلبند ۳ تا ۷ سالت توی خونه اونا رو اجرا می‌کنی! تازه کارگاه شامل داستان‌های مرتبط با بازی همون روز هم هست📚 بازی با دورریختنی ها کودک شما رو خلاق می‌کنه!🗞🗞 در طول دوره، نکات پرورش خلاقیت توی این کارگاه ارائه می‌شه! ✅برنامه کارگاه کاغذبازی: هشت جلسه بازی های متنوع با کاغذباطله ✅مدت دوره: یک ماه ✅هزینه کارگاه: ۴۰ هزار تومان، ده نفر اولی که ثبت نام کنن۲۰ هزار تومان!!! پس تا دیر نشده از طریق آیدی زیر ثبت نام کن:🤩 @ShiraziSNSF مهلت ثبت نام: تا آخر اسفندماه تاریخ تشکیل کلاس ها: از ۷ فروردين ماه تا ۲ اردیبهشت۱۴۰۰ "مامان باید هم‌بازی باشه"
🔹هوش اخلاقی و قصه گویی: بچه ها از قصه و نمایش های عروسکی خیلی خوششون میاد، می تونید برای آموزش ارزش های اخلاقی و تقویت هوش اخلاقی بچه ها از قصه گویی و نمایش عروسکی استفاده کنید. @madaranee96🌸
قدرت خیال پردازی ❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️ خیال پردازی مثبت فرصتی برای رهایی از محدودیت‌ها و تلخ‌کامی‌هاست. ولی خیال بدون فعالیت و بدون امید به قدرت و رحمت خدا، از چاله به چاه افتادن است. استاد پناهیان "مامان باید شاد باشه" @madaranee96
ازت ممنونم! امروز از یه نفر که توی سال گذشته بهت حس خوبی داده یا کاری رو واست انجام داده تشکر کن. اینطوری اون آدم رو به مهربونی و محبت دلگرم می‌کنی. "مامان باید شاد باشه" @madaranee96
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍ از نگاه قرآن، هدف از زندگی مشترک ، رسیدن به آرامشِ: 👇 💘 "وَ مِنْ آیاتِهِ أنْ خَلَقَ لَکُمْ مِّنْ أنْفُسِکُمْ أَزْوَاجًا لِّتَسْکُنُوا إِلَیْهَا وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَّوَدَّةً وَ رَحْمَةً إِنَّ فى ذلِکَ لآیاتٍ لِّقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ"💘 و از نشانه‏ هاى او این که از [نوع‏] خودتان، همسرانى براى شما آفرید تا بدان‌ها آرام گیرید و میانتان، دوستى و رحمت نهاد. آرى! در این [نعمت‏] براى مردمى که می اندیشند، قطعاً نشانه‏ هایى است. 💞 امّا این آرامش به چه کاری می‌یاد؟ آرامشی که محصول ازدواجِ، سرمایه‌ای واسه رسیدن به رشد و کمال انسانیِ که فلسفۀ آفرینش ما توی اون معنا می‌شه. خداوند، دربارۀ نتیجۀ این سکون و آرامش می‌فرماید: "هُوَ الَّذِى أنْزَلَ السَّکِینَةَ فىِ قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لِیَزْدَادُوا إِیمَانًا مَعَ إِیمانِهِمْ" اوست آن کس که در دل‌هاى مؤمنان، آرامش را فرو فرستاد تا ایمانى بر ایمان خود بیفزایند. فقط با توجّه به این آیه، باید گفت: انسان‌ها واسه رسیدن به رشد ایمانی، نیازمند آرامش هستن. 💞 یکی از ابزارهای لازم واسه رسیدن به این آرامش، ازدواجِ. حالا با کنار هم قرار دادن این دو آیه، می‌‌شه گفت که نشانۀ موفّقیت توی زندگی مشترک، اینِ که ما در کنار هم احساس آرامش کنیم، با سرمایۀ چنین آرامشی، پلّه‌های رشد و کمال رو یکی بعد از دیگری طی کنیم 💌💜 📚 تا ساحل آرامش، کتاب اول "مامان باید عاشق باشه" @madaranee96
متن دعای هفتم صحیفه سجادیه دعا یادت نره مامان جون🤲 "مامان باید شاد باشه" @madaranee96
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا