📣مادرانه برگزار میکند:📣
🎊کارگاه مجازی کاغذبازی🎊
حالا دیگه وقتش شده هر چی کاغذباطله 📑 توی خونه داری جمع کنی! چون یه کارگاه بازی با کاغذباطله تو راهه!!!!!🎉
کارگاهی پر از بازی ها و داستانهای متنوع،
بازی هایی که با کاغذباطله انجام میشن🤩
مامان جون! توی این کارگاه طرح درسهایی در نظر گرفته شده که شما با کودک دلبند ۳ تا ۷ سالت توی خونه اونا رو اجرا میکنی!
تازه کارگاه شامل داستانهای مرتبط با بازی همون روز هم هست📚
بازی با دورریختنی ها کودک شما رو خلاق میکنه!🗞🗞
در طول دوره، نکات پرورش خلاقیت توی این کارگاه ارائه میشه!
✅برنامه کارگاه کاغذبازی:
هشت جلسه بازی های متنوع با کاغذباطله
✅مدت دوره: یک ماه
✅هزینه کارگاه: ۴۰ هزار تومان، ده نفر اولی که ثبت نام کنن۲۰ هزار تومان!!!
پس تا دیر نشده از طریق آیدی زیر ثبت نام کن:🤩
@ShiraziSNSF
مهلت ثبت نام: تا آخر اسفندماه
تاریخ تشکیل کلاس ها: از ۷ فروردين ماه تا ۲ اردیبهشت۱۴۰۰
"مامان باید همبازی باشه"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ســـ😊ــلام✋بانوووووو
صبح زیبات بخیر☕ 🌸🍃
امیدوارم با توکل به خدای مهربون یه روز پر از نشاط🌸🍃
و شادےوخوشبختے داشته باشی.
بریم که یه روز پر از شور و شوق و عشق و شادی بسازیم❤️
"مامان باید شاد باشه"
@madaranee96
#چراغ_راه
حضرت امام علی(علیهالسلام)میفرمایند :
به یکدیگر خوشرویی نشان دهید و در ملاقاتهایتان، اظهار شادمانی کنید
"مامان باید شاد باشه"
@madaranee96
📣مادرانه برگزار میکند:📣
🎊کارگاه مجازی کاغذبازی🎊
حالا دیگه وقتش شده هر چی کاغذباطله 📑 توی خونه داری جمع کنی! چون یه کارگاه بازی با کاغذباطله تو راهه!!!!!🎉
کارگاهی پر از بازی ها و داستانهای متنوع،
بازی هایی که با کاغذباطله انجام میشن🤩
مامان جون! توی این کارگاه طرح درسهایی در نظر گرفته شده که شما با کودک دلبند ۳ تا ۷ سالت توی خونه اونا رو اجرا میکنی!
تازه کارگاه شامل داستانهای مرتبط با بازی همون روز هم هست📚
بازی با دورریختنی ها کودک شما رو خلاق میکنه!🗞🗞
در طول دوره، نکات پرورش خلاقیت توی این کارگاه ارائه میشه!
✅برنامه کارگاه کاغذبازی:
هشت جلسه بازی های متنوع با کاغذباطله
✅مدت دوره: یک ماه
✅هزینه کارگاه: ۴۰ هزار تومان، ده نفر اولی که ثبت نام کنن۲۰ هزار تومان!!!
پس تا دیر نشده از طریق آیدی زیر ثبت نام کن:🤩
@ShiraziSNSF
مهلت ثبت نام: تا آخر اسفندماه
تاریخ تشکیل کلاس ها: از ۷ فروردين ماه تا ۲ اردیبهشت۱۴۰۰
"مامان باید همبازی باشه"
🔹هوش اخلاقی و قصه گویی:
بچه ها از قصه و نمایش های عروسکی خیلی خوششون میاد، می تونید برای آموزش ارزش های اخلاقی و تقویت هوش اخلاقی بچه ها از قصه گویی و نمایش عروسکی استفاده کنید.
#بازی
#قصه_گویی
@madaranee96🌸
قدرت خیال پردازی
❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️
#پند_استاد
خیال پردازی مثبت فرصتی برای رهایی از محدودیتها و تلخکامیهاست. ولی خیال بدون فعالیت و بدون امید به قدرت و رحمت خدا، از چاله به چاه افتادن است.
استاد پناهیان
"مامان باید شاد باشه"
@madaranee96
#چندقدمتابهار
ازت ممنونم!
امروز از یه نفر که توی سال گذشته بهت حس خوبی داده یا کاری رو واست انجام داده تشکر کن. اینطوری اون آدم رو به مهربونی و محبت دلگرم میکنی.
"مامان باید شاد باشه"
@madaranee96
#مشق_عشق
✍ از نگاه قرآن، هدف از زندگی مشترک ، رسیدن به آرامشِ: 👇
💘 "وَ مِنْ آیاتِهِ أنْ خَلَقَ لَکُمْ مِّنْ أنْفُسِکُمْ أَزْوَاجًا لِّتَسْکُنُوا إِلَیْهَا وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَّوَدَّةً وَ رَحْمَةً إِنَّ فى ذلِکَ لآیاتٍ لِّقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ"💘
و از نشانه هاى او این که از [نوع] خودتان، همسرانى براى شما آفرید تا بدانها آرام گیرید و میانتان، دوستى و رحمت نهاد. آرى! در این [نعمت] براى مردمى که می اندیشند، قطعاً نشانه هایى است.
💞 امّا این آرامش به چه کاری مییاد؟
آرامشی که محصول ازدواجِ، سرمایهای واسه رسیدن به رشد و کمال انسانیِ که فلسفۀ آفرینش ما توی اون معنا میشه. خداوند، دربارۀ نتیجۀ این سکون و آرامش میفرماید: "هُوَ الَّذِى أنْزَلَ السَّکِینَةَ فىِ قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لِیَزْدَادُوا إِیمَانًا مَعَ إِیمانِهِمْ" اوست آن کس که در دلهاى مؤمنان، آرامش را فرو فرستاد تا ایمانى بر ایمان خود بیفزایند. فقط با توجّه به این آیه، باید گفت: انسانها واسه رسیدن به رشد ایمانی، نیازمند آرامش هستن.
💞 یکی از ابزارهای لازم واسه رسیدن به این آرامش، ازدواجِ.
حالا با کنار هم قرار دادن این دو آیه، میشه گفت که نشانۀ موفّقیت توی زندگی مشترک، اینِ که ما در کنار هم احساس آرامش کنیم، با سرمایۀ چنین آرامشی، پلّههای رشد و کمال رو یکی بعد از دیگری طی کنیم 💌💜
📚 تا ساحل آرامش، کتاب اول
"مامان باید عاشق باشه"
@madaranee96
متن دعای هفتم صحیفه سجادیه
دعا یادت نره مامان جون🤲
"مامان باید شاد باشه"
@madaranee96
#قصه_های_خوب_برای_بچه_های_خوب
🐜 مورچه ریزه
✍نویسنده: بهاره نیکخواه آزاد
👇🏻👇🏻👇🏻
مورچه ریزه.mp3
1.55M
🎀 قصه های خاله پونه
🐜#مورچه_ریزه
⏰ ۴:۱۷ دقیقه
@yekiboodyekinabood
"مامان باید قصه گو باشه"
@madaranee96
🧕🏻مامان باید شاد باشه 🇱🇧🇮🇷🇵🇸
#چیست_آن ۱۸۲ مامان جون😊 هر شب یه چیستان میزاریم واستون❓❓ به یاد روزهای مدرسه...🎒 🧐چیستان شماره
جواب چیستان صد و هشتاد و دوم:
چیستان چی بود؟
⁉️ کدوم پنج تا برادرن که سر هیچ کدومشون مو نداره⁉️
جوابش چیه:
انگشت 🖐
چند تا از جوابها رو با هم بخونیم:🤣😂🤣
سلام،انگشتای دست میشه🙈
سلام سر انگشت ها
سلام
انگشت
سلام.شب خوش.فکر کنم جواب چیستان امشب پنج انگشت دستمون باشه✋
سلام
انگشتان یک دست؟؟
سلام
جواب چیستانتون انگشتای دست میشه🖐🏻
فقط از کجا میدونین برادرن؟😌
اللهاعلم😁
سلام
انگشتای دست هستن ؟!داداش های کچل😅
انگشتان دست؟
سلام جواب چیستان ۱۸۲ انگشتای دست میشه😊
سلام سلام سلام .
دخترم میگه انگشت های دست و پا . هر دستی و هر پایی ۵ انگشت تاس و کچل داره 😂😂😂😂
"مامان باید پاسخگو باشه"
#چیست_آن ۱۸۳
مامان جون😊
هر شب یه چیستان میزاریم واستون❓❓
به یاد روزهای مدرسه...🎒
🧐چیستان شماره صد و هشتاد و سوم:
⁉️ اون چیه که هر چی بکشی، کوتاهتر میشه ⁉️
جوابت رو بفرست به 🆔:
@madarane96
"مامان باید شاد باشه"
🧕🏻مامان باید شاد باشه 🇱🇧🇮🇷🇵🇸
مامان جون، اهل رمان خوندن هستی؟📚 #فرنگیس رو خوندی؟ میای با هم این رمان عالی رو بخونیم؟🤓 هر شب یه تک
#فرنگیس
قسمت هفدهم
فصل سوم
سال ۱۳۵۹ و قبل از شروع جنگ، گرگینخان کشته شد. جنگِ ایلی درگرفته بود و شلوغ شده بود. اخبار این دعوا و جنگ، به گوش ما هم میرسید.
مردم تنها راهحلی که به ذهنشان رسیده بود، این بود که بروند و گرگینخان را با خودشان برای صلح بیاورند. اما گلولۀ اول به گرگینخان خورد. وقتی خبرش رسید، خیلی ناراحت شدیم. من که خیلی گریه کردم. هیچ کس باورش نمیشد گرگینخان، مرد بزرگ ایل مُرده باشد. قاتلش هم شناخته نشد، یعنی هیچ کس جرئت نکرد قتل گرگینخان را به گردن بگیرد.
او را در گورستان میلیل خاک کردند. میلیل، روستای پدری ماست که هر کس از بستگان ما بمیرد، او را آنجا خاک میکنند. وقتی خبر مرگ گرگینخان رسید، همگی برای خاکسپاری و فاتحهخوانی رفتیم. به خانهاش که رسیدیم، شیون و واویلا بالا گرفت. مرد و زن بر سر میزدند. وقتی جنازه را آوردند، روستا سراسر داد و فریاد و زاری شد. مردم زیادی آمده بودند و گریه میکردند. آن روز همهاش به وقتی فکر میکردم که او به دنبالم آمده بود و باعث شد که در سرزمین خودم بمانم.
چهار سال از روزی که گرگینخان مرا نجات داد، میگذشت. چهارده ساله شده بودم که به خواستگاریام آمدند. از مادرم شنیدم قرار است یکی از فامیلها بیاید برای خواستگاری. وقتی مادرم این خبر را بهم داد، فهمیدم این همان همسر آیندۀ من است. میدانستم مادرم نذر کرده مرا به اولین نفر شوهر بدهد. فرق نداشت چه کسی باشد؛ دارا یا ندار، پیر یا جوان، مالدار و بیمال.... فقط ایرانی باشد.
روزی که قرار بود به خواستگاریام بیایند، مادرم گفت: «برو توی آن اتاق و بیرون نیا. عیب است! فکر میکنند تو خوشت میآید شوهر کنی.»
رسم بود که دختر را نباید میدیدند. وقتی خواهرم لیلا که آن موقع هفت سالش بود، با شادی رو به خانه دوید و گفت خواستگارها دارند میآیند، زودی روسریام را سر کردم، دویدم توی اتاق کوچکی که داشتیم و کنار رختخوابها قایم شدم.
لیلا مرتب میرفت و میآمد و میگفت که توی اتاق چه خبر است. مردها و زنهای زیادی آمده بودند. از پشت پنجره، یواشکی کفشها را نگاه کردم. یک عالمه کفش جلوی در بود؛ کفشهای مردانه، زنانه و چند تا کفش بچگانه. خجالت کشیدم و دوباره دویدم و خودم را پشت رختخوابها قایم کردم.
خواهرها و برادرهایم کنارم بودند و هی میخندیدند و یواشکی میپرسیدند: «فرنگ، راستراستکی میخواهی عروس شوی؟!»
من هم میزدمشان. بیصدا داد میزدند و بعد میخندیدند. من هم هی میزدم توی صورت خودم و میگفتم: «بچهها، ساکت! آبرویمان رفت!»
آن وسطها، از لیلا پرسیدم مردی که به خواستگاریام آمده، چه شکلی است؟ چیزهایی گفت و نشانیهایی داد، اما تا وقتی که رفتند، باز هم نفهمیدم چه قیافهای دارد این خواستگار من.
آنها که رفتند، مادرم از عهدی حرف زد که با خدا بسته بود. اولین کسی که به خواستگاریام بیاید، بدون عروسی و هیچ مراسم مفصلی، مرا به او بدهد. آن یک نفر آمده بود. پدرم کمی اخم کرد و غرغرکنان گفت: «آخر این چه نذری است تو کردهای، زن؟ فکرش را نکردی که ممکن است چه کسی به خواستگاری بیاید؟»
مادرم هم خندید و گفت: «حالا که آدم خوبی است! علیمردان اهل زندگی است. پسر آرام و خوب و مؤمنی است.»
آنجا بود که فهمیدم اسمش علیمردان است. از اسمش که خوشم آمد! اسم علی را همیشه دوست داشتم. با خودم تکرار کردم: «علیمردان، علیمردان، علیمردان...»
قیافۀ پدرم گرفته بود. من هم دلم گرفت. وقتی او را نگاه کردم، اشکم سرازیر شد. یعنی باید از خانۀ پدرم میرفتم؟ مادرم رو به من کرد و گفت: «گریه میکنی، فرنگ؟ خوشحال باش، چون شوهرت مال روستای گورسفید است. تا اینجا چهار قدم بیشتر راه نیست. میتوانی هر روز بیایی و به ما سر بزنی.»
کمی که فکر کردم، دیدم راست میگوید.
شوهرم ده سال از من بزرگتر و اهل روستای گورسفید بود. گورسفید تا آوهزین، دو کیلومتر فاصله داشت و من میتوانستم راحت بین این دو روستا رفتوآمد کنم. خدا را شکر کردم که باز هم نزدیک روستای خودمان خواهم بود.
چند روز بعد، پانزده، بیست نفر از فامیل شوهرم آمدند و برایم لباس قرمز و زیبایی آوردند. برادرشوهرم قهرمان و خواهرش قیمت هم آمده بودند. زنها لباس را تنم کردند و تور سرخی روی سرم انداختند. انگشتر هم آورده بودند که دستم کردند.
#ادامه_دارد
"مامان باید شهید پرور باشه"
@madaranee96
🧕🏻مامان باید شاد باشه 🇱🇧🇮🇷🇵🇸
مهربانو😊
بریم سراغ گلبول قرمز؟❤️
حاضری که یه گلبول بفرستیم واسه آقای همسر؟
دلبری کن خانووووومی
👇🏻👇🏻👇🏻
#گلبولقرمز 💕✨
تو پایان جستوجوي منے..!🥰♥️•
تو را نمیدانم
ولی من دلم روشن است
به تمامی اتفاقات خوب در راه مانده
به تمام روز های شیرین نیامده
به محو شدن غم های دیرینه❤️
#عاشقانه_ای_برای_همسرم
"مامان باید عاشق باشه"
@madaranee96