فعالیت ࢪوز دهم...🌸
امࢪوز وفات خانوم خدیجه است...💔
امࢪوز بعد از ࢪسیدگی به کارها یه سفࢪه صلوات و دعا بندازیم ...☘
توے اون تسبیح و قࢪآن بذاࢪیم و با بچه هادوࢪ تا دوࢪ اون بشینیم ...
بࢪاے ساختن شمع های مجلسمون فقط به چندتکه مقوای رنگی نیاز داࢪیم و چسب ..❤️
توے تصویࢪ طریقه ساخت شمع ها واضحه ...شما میتونید از این شمع ها به تعداد زیاد دࢪست کنید و سفره حضرت خدیجه (س) تون رو باهاش مزین کنید..🕯🕯🕯🕯🕯
#کاࢪدستی
#مامان_اهل_بیتی ☘
@madaranee96☘
❤️
مامان جونا
حجت الاسلام والمسلمين شهاب مࢪادي در آستانه فرا ࢪسیدن سالروز وفات حضرت خدیجه(س)
در یادداشتی تحت عنوان «مادر مهربان همه ما!» نوشته است:
هࢪ سال ࢪوز دهم ࢪمضان سالروز وفت حضرت خدیجه کبری سلامالله علیها هر مسلمانی دخترش را با نام مبارک خدیجه🌸 صدا کند؛ فقط یک روز و در آن روز هر دختری نام خودش را برای یک روز خدیجه بگذارد و به این نام مباهات کند.
#ایده_ناب🌸
#مامان_اهل_بیتی
@madaranee96☘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با بچه ها بازی های جذاب انجام بدین حوصله شون سࢪنره😍
#بازی
@madaranee96☘
#مشق_عشق
#آرزوهای_غلط_در_میدان_جهاد
💠 اگر از فردی که دارد در میدان مبارزه با دشمنان خدا و در رکاب امام زمانش نبرد و #جهاد میکند سوال شود در دنیا چه آرزویی داری و او در جواب بگوید: "آرزو دارم #مدرک تحصیلی دکترا بگیرم یا بگوید آرزو دارم حافظ قرآن شوم و یا فلان شغل را داشتم و یا بگوید کاش درآمد خوب و #ثروت زیادی داشتم!" حتماً به او خواهیم گفت چه ارزشی بالاتر از جهاد در راه خدا چه گوهری نابتر از همین کاری که داری انجام میدهی؟ و اگر بخواهد از موقعیّت خود گلایه کند که چرا به جایی نرسیدهام مورد #سرزنش عقلا قرار میگیرد.
💠 گاه در زندگی مشترک جنس گلایهی زن یا مرد این است که چرا مشغلهی من در زندگی بابت همسرداری، فرزندداری و خانهداری مانع رشد و پیشرفت من شده و نتوانستم از لحاظ تحصیلی، معنوی، شغل و درآمدزایی به جایی برسم.
💠 ریشهی اینگونه توقّعات، ملاک #غلط ما در معنای پیشرفت است و فکر میکنیم #پیشرفت یعنی شغل، درآمد، ثروت، مدرک تحصیلی و جایگاه اجتماعی ویژه در حالیکه ملاک پیشرفت و ارزش در دین (که در روز قیامت نیز همان ملاک مورد بازخواست قرار میگیرد) چیزی جز انجام #تکلیفِ متناسب با شرایط فرد نیست.
💠 وقتی روایت داریم که "جهاد زن، خوب #شوهرداری کردن است" یعنی بالاترین ارزش و پیشرفتی که در نزد خدا برای یک زن خانهدار وجود دارد خوب همسرداری کردن است و ارزش و وظیفهای بالاتر از آن برای او وجود ندارد و مانند یک #مجاهدی است که دارد در وسط معرکه، مبارزه و نبرد میکند و در حال حاضر چیزی باارزشتر و بااولویتتر از این وجود ندارد تا در حسرت آن باشد.
"مامان باید شاد باشه"
@madaranee96
مهربانو🧕🏻
آدم بی تفاوتی نباش. به اطرافت نگاه کن، ببین چه کار میشه واسه قشنگتر کردن دنیا و به وجود آوردن حس خوب، هر چند کوچیک انجام داد
👇🏻👇🏻👇🏻
آدم مفیدی باش
#طرز_فکر
مفید بودن باعث میشه حس بهتری پیدا کنیم و ما رو تبدیل به آدم خوبی میکنه! اینکه جای خودت رو توی مترو به کسی بدی، یا توی انجام یه پروژه به همکارت کمک کنی، میتونه یه نمونه خوب واسه مفید بودن باشه.
حتما که باید یه کار بزرگ باشه.
"مامان باید شاد باشه "
@madaranee96
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آدم باید بدونه که ابدیت رو در پیش داره...
#هیئت_مجازی_مادرانه 🌴🌴
mahmood-karimi-salam-agha(128).mp3
10.79M
خانومی،
لذت مناجات با صاحبمون، پیشکش شما .....
واسه فرج دعا کنیم🤲🏻
#هیئت_مجازی_مادرانه 🌴🌴
rabana_mousavi.mp3
1.48M
🎧🎤🎧
#افطارانه
💠 ربّنا با صدای زیبا و ملکوتی
قاری نوجوان سید علیرضا موسوی...
🌸🌼 دعا یادت نره خانومی واسه سلامتی و تعجیل در فرج حضرت ولیعصر (عج)🌼🌸
#هیئت_مجازی_مادرانه 🌴🌴
"مامان باید شاد باشه"
@madaranee96
متن دعای هفتم صحیفه سجادیه
دعا یادت نره مامان جون🤲
"مامان باید شاد باشه"
@madaranee96
#قصه_های_خوب_برای_بچه_های_خوب
🍸دسر مهربانی
✍نویسنده و تصویرگر: آرزو آسمانی
👇🏻👇🏻👇🏻
دسر مهربانی .mp3
5.88M
🎀 قصه های خاله یاس
#دسر_مهربانی
⏰ ۴:۰۶ دقیقه
@yekiboodyekinabood
"مامان باید قصهگو باشه "
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سردار مهربون
سلام سلام بچه ها
گلهای ناز و زیبا
می خوام بگم براتون
از سردار مهربون
اونیکه با خدا بود
به فکر بچه ها بود
جنگید با آدم بدا
دشمنو دور کرد از ما
اما بگم بچه ها
یه روزی از این روزا
سردار ما شد شهید
به آسمون پر کشید
بیاین قرار بذاریم
مثل ایشون بمونیم
پیرو رهبر باشیم
سرباز کشور باشیم
#ما_ملت_شهادتیم
"مامان باید شهید پرور باشه "
🧕🏻 🏴مامان باید شاد باشه 🇱🇧🇮🇷🇵🇸
مامان جون، اهل رمان خوندن هستی؟📚 #فرنگیس رو خوندی؟ میای با هم این رمان عالی رو بخونیم؟🤓 هر شب یه تک
#فرنگیس
قسمت چهل و هشتم
یک شب که بچه ای را عقرب زد، دکتر پاکستانی سریع به او آمپول زد. بچه آرامآرام حالش خوب شد و ما خیالمان راحت شد که با وجود دکتر، مشکلاتمان کمتر شده است. کمکم دکترهای پاکستانی زیاد شدند و مرتب به ما رسیدگی میکردند.
زمستان در دولابی بودیم و تابستان در گواور. در هر دو جا شهرک درست کرده بودند. از مردم قصرشیرین و روستاهای مختلف در این اردوگاهها بودند. وقتی بمبارانهای گواور هم شدت گرفت، بعضیها به دالاهو و کرمانشاه رفتند؛ یا شهرهای دور و پیش اقوامشان. گواور هم داشت خالی میشدآنجا مرتب بمباران میشد. همیشه با خودم میگفتم: «نه دست شین دیرم، نه پای رو.»
این حکایت ما بود.
از بس در چادرها زندگی کرده بودم، خسته شده بودم. توی گواور، گاهی به ما ارزاق میدادند؛ نخود و لوبیا و عدس و برنج و چیزهای دیگر. اما شوهرم بیکار بود و وسایلی که میدادند، کفاف گذران زندگیمان را نمیداد. برای پول نفت و چیزهای دیگر مشکل داشتیم. زندگی سخت میگذشت. کارگری هم نبود که شوهرم یا خودم انجام دهیم. خسته شده بودم. دلم میخواست توی خانۀ خودم باشم.
علیمردان که ناراحتیام را میدید، گفت: «فرنگیس، میخواهی برویم اسلامآباد؟ دو تا از برادرهایم آنجا هستند. توی خانۀ یکی از برادرهایم میمانیم تا اوضاع کمی بهتر شود.»
نمیدانستم چه بگویم. اگر به اسلامآباد میرفتم، از خانهام دورتر میشدم. با ناراحتی جواب دادم: «که چه بشود؟ آنجا سربار دیگران هستیم. از گورسفید هم دورتر میشویم.»
علیمردان با التماس گفت: «فقط این یک بار برویم. قول میدهم از اسلامآباد قدمی آن طرفتر نگذاریم. توی اسلامآباد میتوانم کارگری کنم، اما اینجا هیچ کاری از دست من ساخته نیست و به تو سخت میگذرد.»
کمی که فکر کردم، دیدم حق دارد. تصمیم گرفتیم به اسلامآباد برویم.
یک روز صبح زود، خانه و وسایلمان را جا گذاشتیم و راه افتادیم. به خانۀ برادرشوهرم رضا حدادی در اسلامآباد رفتیم. خانهاش کنار کوه بود. خانهای متوسط و راحت داشت. شوهرم از صبح زود به کارگری میرفت و با خوشحالی میگفت از این به بعد دستش توی جیب خودش است و نباید نگران باشم.
اما همین که شوهرم از خانه میرفت بیرون، من هم میرفتم بالای کوه نزدیکِ خانهشان و تا شب همانجا میماندم. دلم نمیخواست سربار کسی باشم. همعروسم کشور منصوری مرتب میآمد و میگفت: «فرنگیس، نکند فکر میکنی من ناراحت هستم؟ به خدا از اینکه تو توی خانۀ من باشی، خیلی خوشحالم. بیا برویم.»
قبول نمیکردم و میگفتم: «تو نمیدانی در دل من چه خبر است که.»
دلم میخواست میتوانستم زندگی کنم، کار کنم، توی مزرعه بروم، به کارهای خانۀ خودم برسم، غذای گرمی بار بگذارم، پنبه بچینم و مزد بگیرم... اما آنجا هیچ کاری نمیتوانستم انجام بدهم.
یک روز که از بالای کوه به خانهها نگاه میکردم، نقشهای به نظرم رسید. با دقت به اطراف نگاه انداختم. جایی که نشسته بودم، میتوانست خانۀ من باشد! با خودم گفتم: «خانه، خانه است؛ حالا میخواهد روی صخرههای کوه باشد، یا کنار کوه و روی زمین صاف.»
من زمینی نداشتم بخواهم روی آن خانه بسازم، اما میتوانستم روی کوه برای خودم اتاقی بسازم.
با خوشحالی از کوه پایین آمدم و فکرم را برای خانوادۀ برادرشوهرهایم گفتم. هر دو برادرشوهرم رضا و نعمت و زنهایشان کشور و غزال نشسته بودند.
برادرشوهرم گفت: «مگر از خانه بیرونت کردهایم که میخواهی این کار را بکنی؟»
گفتم: «نه، کسی مرا از خانه بیرون نکرده، اما دلم میخواهد توی خانۀ خودم باشم.»
علیمردان چیزی نگفت. میدانست اگر بخواهم کاری را انجام بدهم، انجام میدهم. با خوشحالی گفتم: «به خدا میسازم. خدا کمک میکند. باور کنید میتوانم.»
یک روز صبح زود به کوه رفتم. روی کوه، دو رکعت نماز خواندم. با خدا حرف زدم و حرف دلم را برایش گفتم. گفتم: «میدانم سخت است، اما کمکم کن روی زمین تو برای خودم خانهای بسازم. خسته شده ام از آوارگی...»
#ادامه_دارد
"مامان باید شهید پرور باشه"
@madaranee96
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💗امشب
💫از خدایی که همیشه
💗نزدیک و همراهِ
💗عاشقانهترین
💫لحظهها رو بطلبیم
💗زیباترین لبخندها
💫و
💗آروم ترین شبها رو
💗شبت در آغوش اَمن خدا خانومی
"مامان باید شاد باشه"
@madaranee96
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 "مادر امت"
گزیده صفات ویژه حضرت خدیجه(سلام الله علیها) در بیان حضرت آقا
#هیئت_مجازی_مادرانه 🌴🌴
#شب_نشینی 🌙
🔹فرازی از دعای چهل و چهارم صحیفه سجادیه در استقبال از ماه مبارک رمضان
#هیئت_مجازی_مادرانه🌴🌴
🌕 غرق نور
برخی توصیههای کاربردی آقا
برای استفاده هرچه بهتر از ماه مبارک #رمضان
هم باید به خودمان برسیم هم به مردم...
#هیئت_مجازی_مادرانه 🌴🌴