🧕🏻 🏴مامان باید شاد باشه 🇱🇧🇮🇷🇵🇸
مامان جون، اهل رمان خوندن هستی؟📚 #فرنگیس رو خوندی؟ میای با هم این رمان عالی رو بخونیم؟🤓 هر شب یه تک
#فرنگیس
قسمت چهل و هشتم
یک شب که بچه ای را عقرب زد، دکتر پاکستانی سریع به او آمپول زد. بچه آرامآرام حالش خوب شد و ما خیالمان راحت شد که با وجود دکتر، مشکلاتمان کمتر شده است. کمکم دکترهای پاکستانی زیاد شدند و مرتب به ما رسیدگی میکردند.
زمستان در دولابی بودیم و تابستان در گواور. در هر دو جا شهرک درست کرده بودند. از مردم قصرشیرین و روستاهای مختلف در این اردوگاهها بودند. وقتی بمبارانهای گواور هم شدت گرفت، بعضیها به دالاهو و کرمانشاه رفتند؛ یا شهرهای دور و پیش اقوامشان. گواور هم داشت خالی میشدآنجا مرتب بمباران میشد. همیشه با خودم میگفتم: «نه دست شین دیرم، نه پای رو.»
این حکایت ما بود.
از بس در چادرها زندگی کرده بودم، خسته شده بودم. توی گواور، گاهی به ما ارزاق میدادند؛ نخود و لوبیا و عدس و برنج و چیزهای دیگر. اما شوهرم بیکار بود و وسایلی که میدادند، کفاف گذران زندگیمان را نمیداد. برای پول نفت و چیزهای دیگر مشکل داشتیم. زندگی سخت میگذشت. کارگری هم نبود که شوهرم یا خودم انجام دهیم. خسته شده بودم. دلم میخواست توی خانۀ خودم باشم.
علیمردان که ناراحتیام را میدید، گفت: «فرنگیس، میخواهی برویم اسلامآباد؟ دو تا از برادرهایم آنجا هستند. توی خانۀ یکی از برادرهایم میمانیم تا اوضاع کمی بهتر شود.»
نمیدانستم چه بگویم. اگر به اسلامآباد میرفتم، از خانهام دورتر میشدم. با ناراحتی جواب دادم: «که چه بشود؟ آنجا سربار دیگران هستیم. از گورسفید هم دورتر میشویم.»
علیمردان با التماس گفت: «فقط این یک بار برویم. قول میدهم از اسلامآباد قدمی آن طرفتر نگذاریم. توی اسلامآباد میتوانم کارگری کنم، اما اینجا هیچ کاری از دست من ساخته نیست و به تو سخت میگذرد.»
کمی که فکر کردم، دیدم حق دارد. تصمیم گرفتیم به اسلامآباد برویم.
یک روز صبح زود، خانه و وسایلمان را جا گذاشتیم و راه افتادیم. به خانۀ برادرشوهرم رضا حدادی در اسلامآباد رفتیم. خانهاش کنار کوه بود. خانهای متوسط و راحت داشت. شوهرم از صبح زود به کارگری میرفت و با خوشحالی میگفت از این به بعد دستش توی جیب خودش است و نباید نگران باشم.
اما همین که شوهرم از خانه میرفت بیرون، من هم میرفتم بالای کوه نزدیکِ خانهشان و تا شب همانجا میماندم. دلم نمیخواست سربار کسی باشم. همعروسم کشور منصوری مرتب میآمد و میگفت: «فرنگیس، نکند فکر میکنی من ناراحت هستم؟ به خدا از اینکه تو توی خانۀ من باشی، خیلی خوشحالم. بیا برویم.»
قبول نمیکردم و میگفتم: «تو نمیدانی در دل من چه خبر است که.»
دلم میخواست میتوانستم زندگی کنم، کار کنم، توی مزرعه بروم، به کارهای خانۀ خودم برسم، غذای گرمی بار بگذارم، پنبه بچینم و مزد بگیرم... اما آنجا هیچ کاری نمیتوانستم انجام بدهم.
یک روز که از بالای کوه به خانهها نگاه میکردم، نقشهای به نظرم رسید. با دقت به اطراف نگاه انداختم. جایی که نشسته بودم، میتوانست خانۀ من باشد! با خودم گفتم: «خانه، خانه است؛ حالا میخواهد روی صخرههای کوه باشد، یا کنار کوه و روی زمین صاف.»
من زمینی نداشتم بخواهم روی آن خانه بسازم، اما میتوانستم روی کوه برای خودم اتاقی بسازم.
با خوشحالی از کوه پایین آمدم و فکرم را برای خانوادۀ برادرشوهرهایم گفتم. هر دو برادرشوهرم رضا و نعمت و زنهایشان کشور و غزال نشسته بودند.
برادرشوهرم گفت: «مگر از خانه بیرونت کردهایم که میخواهی این کار را بکنی؟»
گفتم: «نه، کسی مرا از خانه بیرون نکرده، اما دلم میخواهد توی خانۀ خودم باشم.»
علیمردان چیزی نگفت. میدانست اگر بخواهم کاری را انجام بدهم، انجام میدهم. با خوشحالی گفتم: «به خدا میسازم. خدا کمک میکند. باور کنید میتوانم.»
یک روز صبح زود به کوه رفتم. روی کوه، دو رکعت نماز خواندم. با خدا حرف زدم و حرف دلم را برایش گفتم. گفتم: «میدانم سخت است، اما کمکم کن روی زمین تو برای خودم خانهای بسازم. خسته شده ام از آوارگی...»
#ادامه_دارد
"مامان باید شهید پرور باشه"
@madaranee96
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💗امشب
💫از خدایی که همیشه
💗نزدیک و همراهِ
💗عاشقانهترین
💫لحظهها رو بطلبیم
💗زیباترین لبخندها
💫و
💗آروم ترین شبها رو
💗شبت در آغوش اَمن خدا خانومی
"مامان باید شاد باشه"
@madaranee96
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 "مادر امت"
گزیده صفات ویژه حضرت خدیجه(سلام الله علیها) در بیان حضرت آقا
#هیئت_مجازی_مادرانه 🌴🌴
#شب_نشینی 🌙
🔹فرازی از دعای چهل و چهارم صحیفه سجادیه در استقبال از ماه مبارک رمضان
#هیئت_مجازی_مادرانه🌴🌴
🌕 غرق نور
برخی توصیههای کاربردی آقا
برای استفاده هرچه بهتر از ماه مبارک #رمضان
هم باید به خودمان برسیم هم به مردم...
#هیئت_مجازی_مادرانه 🌴🌴
🌙جرعه ای از
*دعای ابوحمزه ثمالی*
خدای من! به من رحم کن در آن زمان که حجت بر من تمام میشود و زبانم در پاسخ به تو لال میگردد.
🔻رحمت خدا واجب تر از هوا!
نیاز ما به رحمت خدا بیشتر از نیاز ما به آب و هواست. شاید به همین دلیل باید در آغاز هر کاری ذکر بسم الله الرحمن الرحیم را بر دل و زبان جاری کرد. اگر خدا به ما رحم نکند قوانین هستی ما را له خواهند کرد. همان قوانینی که باعث استحکام حیاتند و اگر نباشند نمیشود در این دنیا زندگی کرد.
استاد پناهیان
🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸
#هیئت_مجازی_مادرانه 🌴🌴
🧕🏻 🏴مامان باید شاد باشه 🇱🇧🇮🇷🇵🇸
مناجات در خانه ☀️ توصیه آقا در غیاب جلسات عمومی ماه رمضان خلوتهای خودتون رو دریابید #هیئت_مجازی_
مهربانو🧕🏻،
این ماه عزیز🌙،
بهترین زمان خلوت و دلدادگی با خدای مهربونِ...🤲🏻
از لحظه لحظهاش باید استفاده کنی و وصل بشی به بهشتِ وصلِ معشوق...❤️
👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عشق اول
#فانوس
آقا میگن:
💓 ماه رمضان فرصت بازگشت به سمت اوست...
#هیئت_مجازی_مادرانه 🌴🌴
Shab09Ramazan1400[02].mp3
7.54M
جز تو غمم را به که گویم؟
(زمزمه مناجات با خدا)
🎤 حاج میثم مطیعی
#هیئت_مجازی_مادرانه 🌴🌴
08 راه گشا.mp3
2.21M
💢راه گشا
ناامیدی خودش گناه است!
🎤حجت الاسلام عالی
#هیئت_مجازی_مادرانه 🌴🌴
1400.01.28-04-TarikheBesatVaAsreZohoor-64k.Medium.mp3
13.66M
🔉 #تاریخ_بعثت_و_عصر_ظهور(۴)
🎤 استاد پناهیان
📅 جلسه چهارم ۱۴۰۰/۱/۲۸
#هیئت_مجازی_مادرانه 🌴🌴
4_5855063313859215479.mp3
2.81M
🎧دلنشین ترین دعـــای سحـــر❣
🎤 مرحوم استاد صالحی
#هیئت_مجازی_مادرانه 🌴🌴
Tahdir-(www.DaneshjooIran.ir) joze11.mp3
4.07M
💚🎧
🎧 #تندخوانی (تحدیر) جز یازدهم قرآن کریم
🎤 استاد معتز آقائی
#هیئت_مجازی_مادرانه 🌴🌴
راهکار های زندگی موفق
در جز یازدهم قرآن کریم
#هیئت_مجازی_مادرانه 🌴🌴
خانومی،
راهکارهای زندگی موفق توی جز دهم رو هم با هم مرور کنیم
👇🏻👇🏻👇🏻
راهکار های زندگی موفق
در جز دهم قرآن کریم
#هیئت_مجازی_مادرانه 🌴🌴
❣صبح که از خواب بیدار میشی یادت نره که رویاهات رو هم با خودت بیدار کنی 🍃🍃🍃🍃
سلااااام خانومی🧕🏻
صبحت بخیر و شادی🌞
طاعاتت قبول.🤲🏻
حاضری که با توکل به خدای مهربون،
یه هفته عااااالی و پر از شادی و آرامش رو شروع کنیم؟❤️
پس بزن بریم😊
یا علی
"مامان باید شاد باشه"
@madaranee96
#خاکریز خاطرات ۱۲۳
میگفت: شما اگر میخواهید به من خدمتی کنید، گهگاهی یادم بیاورید که من همان محمدعلی رجایی فرزند عبدالصمد و اهل قزوینم، که قبلاً دوره گردی میکردم و در آغازِ نوجوانی قابلمه فروش بودم...
و هرگاه دیدی در من تغییراتی به وجود آمده و ممکن است خود را فراموش کرده باشم، همان مشخصات را در گوشم زمزمه کنید؛ این تذکر و یادآوری برای من از خیلی چیزها ارزندهتر است...
📌خاطره ای از رئیس جمهور شهید محمدعلی رجایی
هدیه محضر شهدا و امام شهدا صلوات.🌷
"مامان باید شهید پرور باشه"
@madaranee96
🌸مامان جون آماده اے یه ࢪوز دیگه از ࢪوزهای قشنگ خدا ࢪو بࢪاے بچه ها ࢪقم بزنیم؟؟
پس با انࢪژی تمام بچه هاࢪو دوࢪ خودت جمع کن و بهشون بگو بچه ها بیاید فعالیت امࢪوز ࢪو انجام بدیم😍