eitaa logo
🧕🏻مامان‌ باید‌ شاد‌ باشه 🇱🇧🇮🇷🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
10.6هزار عکس
1.7هزار ویدیو
61 فایل
. 🌻﷽🌻 اینجا مادران میدان دار عرصه تربیت اند. استفاده از مطالب کانال با ذکر سه صلوات بر محمد و آل محمد آزاد است. 💌ارتباط با ما: @ShiraziSNSF @madarane96
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤚... ✍ نویسنده : احمدرضا اعلائی 🎨 تصویرگران: طیبه حبیبی، منیره سادات حسینی امامی مدیر اجرائی: مهتاب ترک بیات طراحی و تولید شده در مجتمع آموزشی شهید چمران 🌸 قصه گو: خانم قصه گو @yekiboodyekinabood 🌴🌴 https://eitaa.com/madaranee96
شهریورماه سال ۱۳۵۹ با شایعه 🔊حمله ی عراقی ها👺، بعضی از اهالی خرمشهر همه زندگی شان را برداشتند و از شهر رفتند.کسی باور نمی کرد که خرمشهر به دست عراقی ها👺بیفتد. بهنام👨 ۱۳ ساله تصمیم گرفت بماند. هم می جنگید⚔️ و هم به مردم کمک🤝می کرد و با وجود مخالفت فرماندهان🧔🏻🧔🏻،خود را به صف اول نبرد می رساند.چندباری هم به اسارت دشمن👺درآمد اما هر باربه روشی از دست🤚آنها فرار می کرد. مثلا برای فریب عراقی ها👺میزد زیر گریه😭 ومی گفت :دنبال مامانم می گردم گمش کردم😭. رزمنده های ایرانی خیلی از اطلاعات خود درمورد ارتش عراق🇮🇶را مدیون بهنام بودند. چون عراقی ها👺فکر نمی کردند🤔این نوجوان ۱۳ ساله می خواهد بفهمد 👁👁که عراقی ها چند نفرند؟🧐 کجا هستند؟🤨 چه چیزهایی🚛🔫💣🧨 دارند؟ 😃 https://eitaa.com/madaranee96
روزی امام حسن(ع)از کوچه‌­های مدینه می­گذشتن. چند تا از بچه­‌ها دور هم نشسته بودند و خرما می­خوردند. اون ها گفتند: ای کاش امام حسن می­ومدن و با ما خرما می­خوردن و بازی می کردن. امام حسن رو دعوت کردند. امام حسن که خیلی با بچه ها مهربون بودن و اون ها رو دوست داشتن کنار اون ها نشستن و با اون ها هم بازی شدن و خرما خوردن. بعد اون ها رو به خونه خودشون بردن و به اون ها لباس های قشنگی هدیه دادن وخوراکی های خوشمزه براشون آوردن😋 🌴🌴 https://eitaa.com/madaranee96
امیدهای انقلاب🧒👦👧🇮🇷 ✴️مرحمت😎 چون جثه کوچکی داشت نمی تونست موتور سواری🏍کنه.با یکی از دوستاش👨🏻‍🦰می اومد.وقتی می خواست پیاده بشه سرو صدا📣 راه می انداخت ومی گفت😫 : من روبگیرید تا از موتور🏍پیاده بشم. موتور🏍روسی سوار می شد که براش خیلی بزرگ بود و با اون پاش 🥾به زمین نمی رسید.درحال حرکت می تونست موتور🏍رو هدایت کنه امابرای ایستادن یه سکو پیدا می کرد.☺️ مرحمت بالا زاده🧑🏻.نوجوان 14 ساله،اهل روستای🏜 چای گرمی استان اردبیل. مسئول اعزام به جبهه🧔🏻 در اردبیل به مرحمت اجازه حضور در جبهه نمی داد😤 و می گفت شما سن تون خیلی کمه! اما مرحمت سمج🤨 ،باهوش🤔و پرتلاش💪 قصه ما با یک نقشه ی 🗺حساب شده، موفق شد به هدفش که رفتن به جبهه ⚔️بود، برسه!😃 🌷 "مامان باید شهید پرورباشه" https://eitaa.com/madaranee96
امیدهای انقلاب پسرخوب قصه ی ما 👨یه موتور گازی 🛵داشت که هرروز صبح ☀️باهاش می اومد مدرسه وعصر🕞باهاش از مدرسه برمی گشت.🛵قارقارقارقار.... یه روز که پشت موتورش 🛵نشسته بود رسید به چراغ قرمز🚦.ترمز گرفت وایستاد✋.غیژژژژ.... نگاهی👁به دور و برش کرد🤨و موتور🛵رو زد روی جک و رفت بالای موتور🛵....... الله اکبروالله...اکبر...🗣 یعنی چی شده؟!🤔 الان که وقت اذان🕌نیست....😳 اشهد ان لا اله الا الله...🗣🗣 هرکس آقا مجید رو نمی شناخت غش غش می خندید 😀😃ومتلک می انداخت😏 اونایی هم که می شناختنش با تعجب 😳😳نگاهش می کردن......یعنی چی شده🤔🤔؟چرا قاطی کرده😞😞؟ چراغ سبز شد🚦.ماشین ها🚗🚙راه افتادن. آشناها 👥دور آقا مجید👨جمع شدن. مجید جان چی شده؟حالت خوبه😟؟ مجید👨به دوستاش یه نگاهی 👁کرد وگفت:مگه متوجه نشدید؟☹️ چی رو؟😬 پشت چراغ قرمز🚦یه ماشین عروس🚘بود.عروس خانم 👰بی حجاب بودن وآدمای دور وبرش نگاهش👀👀می کردن. نخواستم تو روز روشن☀️جلو چشم امام زمان🌺گناه بشه.خواستم حواس همه رو از اون خانم 👰پرت کنم.دیدم این بهترین کاره!👌 همین!!😌😌 «خاطره ای از شهید🥀مجید زین الدین» 🌴🌴 https://eitaa.com/madaranee96