آن شب در مدرسه خانواده ما نوبت "آیههای زندگی" بود.
یعنی باید قرآن میخواندیم.
دنبال آیاتی میگشتم که متناسب با شرایط کشور باشد تا اینکه بین کانالها و گروهها این پوستر چشمم را گرفت.
دور هم حلقه زدیم و صلوات فرستادیم. قرآن را باز کردم و همین دو آیه را خواندم؛
"إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُون
خَتَمَ ٱللَّهُ عَلَىٰ قُلُوبِهِمۡ وَعَلَىٰ سَمۡعِهِمۡۖ وَ عَلَىٰٓ أَبۡصَٰرِهِمۡ غِشَٰوَةٞۖ وَلَهُمۡ عَذَابٌ عَظِيمٞ"
بعد به پسرم گفتم: حالا شما معنی آیات رو بخوان.
معنی را که خواند درباره آیات با هم گفتگو کردیم و ربطش دادیم به دشمن امروز و دشمنیهایش.
به آنان که این روزها انگار خداوند به قلبها و چشمها و گوشهایشان مهر زده.
به قاتلین مستقیم و غیرمستقیم آرمان و آرشام و علیاصغر و روحالله و محمدرضا و.....
#تجربه
#مدرسه_خانواده
#تبییندرخانواده
#قرآندرمیدان
#مادرانمیدانتبیین
@madaranemeidan
🇮🇷مادران میدان🇮🇷
قهرمان ما!
پنجشنبه ۱۰ آذر ۱۴۰۱، مادرانه سبزوار توی سالن ورزشی سوم شعبان، برگزار کنندهی یه جشن باحاله با مهمونای با حالتر🎊🎉🎀
به دو مناسبت: میلاد حضرت زینب (س) و سالگرد شهادت میرزا کوچک خان جنگلی
مهمونا شرکت کنندگان دوره معرفتی_مهارتی #مادرانمیدانتبیین هستند و دوستان و آشناهاشون به اتفاق فرشتههای کوچولوشون👩👧👧👩👧👦
ساعت نه و نیم هست که وارد سالن میشم، تعدادی از مهمونا اومدن و روی حصیرهایی که وسط سالن پهن شده نشستن.
مسئولینِ جشن هم در حال بدو بدو و انجام کارها و مسئولیتهاشون.
رفتهرفته به جمعیت افزوده میشه و عده ای در حال احوالپرسی و خوش و بش.
مادر و بچه همه کنار هم نشستیم با پوششها و حجابهای متفاوت.
مجری با خوندن یک شعر رسماً آغاز برنامه رو اعلام میکنه
بعد از قرائت سوره کوتاهی که توسط یکی از بچههای مهمونها تلاوت میشه، یهو کلی بادکنک سبز و سفید و قرمز بین بچه ها توزیع میشه 🎈🎈🎈
ایستاده سرود ملی میخونیم و از تماشای رقص بادکنکهای به رنگ پرچم تو دستها لذت میبریم😍🤩
هنوز تو اوج حس و هیجان هستیم که خانم مداح، بساط یک مولودیخوانی همراه با کف و سوت و هورا و هلهله 👏💃🎉🎊برامون ترتیب میده
در رثای حضرت زینب میخونه و دم میگیریم
بارون شکلاته که همینطوری رو سرمون می باره 🍬🍬🍬
خب خب! با اعلام مجری همه بچه ها با چشم بسته منتظر برنامه بعدین که ...
وقتی با اجازه مجری چشاشون باز میشه 👀
یه مرد با لباس های محلی و پالتو بلند و محاسن و موی انبوه و یه تفنگ به کمر جلوشون ظاهر شده 🧙♂
یعنی کی میتونه باشه؟! سوالی که تو ذهن بچهها چرخ میزنه🤔🤔
_: به من میگن میرزا، میرزا کوچک خان جنگلی
این اسمو کجا شنیدین بچه ها؟
اون قسمت سرود سلام فرمانده که اسم میرزا کوچکخان میاد توی میکروفن پخش میشه.
_: سرود سلام فرمانده 😃
سرود رفیق شهیدم 😃
_: خب چقدر از من میدونید؟
میرزا شروع به تعریف میکنه:
از هجوم و اشغال دشمن میگه
از خودش و دوستاش که دلاورمردانه جلوشون ایستادن به عشق وطن
و در نهایت فدای یک اسم شدند👈ایران 🇮🇷🇮🇷
بعد میپرسه شما چی بچه ها، اگه یه روز دشمن نگاه چپ به کشورمون بکنه چیکار میکنید؟
_: معلومه کاری میکنیم از کردهی خودش پشیمون بشه😡👊✊💪
بعد هم با توپ های کوچیک تو دستشون پرچم های آمریکا و اسرائیل و انگلیس که روی دیوار بود رو هدف پرتاب های خودشون قرار میدن
صورتکهای میرزا که دوستان واحد کودک از قبل آماده کرده بودن بین بچهها تقسیم میشه. حالا همه بچه ها آدمک به دست دور میرزا حلقه زدن و سرود رفیق شهیدم رو هم خوانی میکنن و مامانایی که گوشی بدست در حال ثبت و ضبط این لحظات هستن📸
حالا میرزا کوچک مهربون با سبد میوه اش بین بچه ها راه میره و اونا رو مهمون نارنگی های شیرین و خوشمزه ش میکنه 🍊🍊 و میگه این نارنگیهای خوشمزه رو از جنگلهای شمال براتون آوردم.
اینجای برنامه بچه ها از مادرا جدا شدن و برای بازی به اون سمت سالن رفتن و خانم عباسی مسئول مادرانه سبزوار هم دقایقی با مادران درباره حوادث اخیر صحبت کرد.
از قهرمانهای واقعی کشور ما که کم هم نیستند ولی متاسفانه ناشناخته موندن گفت، تا قهرمانهای غیرواقعی و ساختگی و پوشالی غربی که با سلاح رسانه تو ذهن بچه های ما تبدیل به الگو و قهرمان کردن
و گفت یکی از این قهرمانها میرزا کوچک خان جنگلی هست که امروز به شما و به بچهها معرفی شد.
از خانواده گفت؛ خانواده بزرگی به اسم ایران، اعضای این خانواده با هر شکل و زبان و فرهنگ و تفکر و پوششی همه زیر پرچم ایران🇮🇷🇮🇷 یکدل و متحد هستن و اجازه دخالت بیگانه رو تو مشکلات داخلی شون نمیدن
دیگه داریم میرسیم به قسمت آخر و البته هیجان انگیز ماجرا
بازی 😍😍
البته این بار قراره مادرا بازی کنن و بچه ها تشویق 😃👏
حالا بازی چی هست ؟🤔
مادرا باید تو دو تا گروه ۱۰ نفره کنار هم بایستن و بادکنکهای رنگ پرچم ایران رو بدون دخالت دست بین خودشون نگه دارن و از نقطه شروع به مقصد که ته سالن هست برسونن
با شمارش ۱_۲_۳ مسابقه شروع میشه و بچه ها شروع به تشویق ماماناشون میکنن👏👏
بماند که کلا قانون مسابقه به فنا رفت و فقط خدا فهمید چی شد و چی نشد 🤔
ولی غرض که تزریق شادی و نشاط بود حاصل شد و هیچی از ارزش های تیم بازنده که باز هم فقط خدا میدونه کی بود کم نشد😝😝
حالا حلقه بزرگ مادر و کودک دست به دست می چرخن وبازی عموزنجیرباف و ماگلیمماسنبلیم رو انجام میدن😝😝
بعد همه مادرا و بچهها همون طور که حلقه زدن روی زمین میشینن و مثلا میخوابن. میرزا کوچکخان که حالا تغییر ظاهر داده و از لباس میرزا خارج شده، مثلا لوکوموتیورانی هست که پشت سرشون راه میره، دستش رو روی شونه هر کس میزاره از خواب بیدار میشه و پشت سر میرزا راه میفته و سوار قطار انقلاب میشه.
میرزا همه رو از خواب غفلت بیدار میکنه و با خودش همراه میکنه.
حالا قطار انقلاب پر شده از مادرا و بچههایی که یکصدا با