eitaa logo
🇮🇷مادران میدان🇮🇷
722 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
197 ویدیو
47 فایل
🌱 امام خمینی(ره): «.... اگر در طول انقلاب وفاداری و عواطف و حضور زنان در میدان های مختلف، در راه پیمایی‌ها و انتخابات‌ها نمی بود، یقینا این حرکت عظیم مردمی، نمی توانست این گونه شکل پیدا کند.» مدار مادران انقلابی(مادرانه) ارتباط با ما: @M_borzoyi
مشاهده در ایتا
دانلود
ارزشمندترین چیزی که داشت... خیمه فروش به نفع مقاومت هیئت رو که دید؛ کار جهادی دخترای نوجوون کنار مادران شون رو که نگاه کرد؛ ارزشمندترین چیزی که داشت رو هدیه کرد به جبهه مقاومت👌 👈ماست چکیده گوسفندی اعلا👉 عاشق روسری گلگلی قشنگش شدم آخه... البته بیشتر عاشق این رفتارِ قشنگش😍 @madaranemeidan
رفاقت هیئتی دخترای نوجوون در تلاش برای تهیه «آش بلغور» جهت فروش به نفع جبهه مقاومت @madaranemeidan
کاغذ دیواری برای جبهه مقاومت!! دیروز که رفته بودم آماده‌ بشم برای کلاسم،توی دفتر دیدم چند نفر خانم مشغول درست کردن کارت هستن. ازشون پرسیدم اینا رو برای چی درست میکنین؟ خانمی که با پسر شیطونش در حال چسب کاری بود، گفت: خیلی دغدغه ی کمک به جبهه مقاومت رو داشتم ولی کاری از دستم برنمیومد،با وجود پسر کوچیکم جایی نمیتونستم برم...دیروز که درب حیاط رو باز کردم، متوجه شدم همسایمون اضافات کاغذ دیواری هاشون رو میخواد بزاره تو کوچه... همونجا فکری به ذهنم رسید،از اضافات کاغذ دیواری ها میشه برای درست کردن پاکت هدیه استفاده کرد. سریع اونا رو ازشون گرفتم و اوردم اینجا تو مکتب... به کمک خانمها پاکت درست میکنیم و با فروشش به جبهه مقاومت کمک میکنیم! @madaranemeidan
روز مبادا چند سال پیش، وقتی تازه ازدواج کرده بودیم و رفتیم سر خونه و زندگیمون، تصمیم گرفتم هدایای نقدی عروسیمون رو یه تیکه طلا بخرم که روز مبادا بفروشیم... خلاصه این انگشتر رو خریدم و الان بعد از چند سال فکر میکنم روز مبادا امروزه... امروز که برادر و خواهرم در آن سوی مرزها پای حق ایستادن و مقاومت میکنن... نباید بی تفاوت باشم...اصلا نمیتونم بی تفاوت باشم!! این انگشتر قرار بود روز مبادا به دردمون بخوره که الحمدلله به موقع بدردمون خورد... انگشتر رو به مسئول جمع اوری طلاها تحویل دادم که به نفع جبهه مقاومت به فروش برسه... قبل از تحویل،با خودم گفتم یه عکس بگیرم و روایت ش رو بنویسم... سریع گذاشتمش کنار عکس شهید سید حسن نصرالله و عکس گرفتم... بعد از گرفتنِ عکس، چشمم به نگاه و لبخند شهید افتاد که بسمت انگشتر بود،قلبم لرزید... @madaranemeidan
مسافر کربلا... خیلی وقته آرزوی کربلا دارم🥺 ولی متأسفانه هنوز قسمت نشده که برم... با خودم نیت کرده بودم اگه امام حسین (ع) طلبید حلقه ازدواجم رو که خیلی برام عزیزه،داخل ضریح بندازم... اما تا دیدم حضرت آقا امر فرمودند که با تمام امکانات خود مردم مظلوم لبنان رو یاری کنید، با خودم گفتم لبنان هم کربلای امروز ماست... بعد از مشورت با همسرم،حلقه م برای مزایده گذاشتیم... این شد که حلقه ی ما شد مسافر کربلای امروز... @madaranemeidan
🇮🇷مادران میدان🇮🇷
کتاب‌هایی با طعم مقاومت! چند روزی بود که حملات اسرائیل علیه فلسطینی‌ها و لبنانی‌های مظلوم و مقتدر شدت گرفته بود و با دنبال کردن اخبار غم سنگینی روی دلم نشسته بود... در تمام طول یکسال و اندی گذشته و از همان زمان طوفان الأقصی کارهای گروهی و تیمی زیادی انجام داده بودیم، اما بعد از سخنرانی رهبر انقلاب و فرض و واجب عینی خواندنِ بودن در کنار جبهه‌ی مقاومت، واقعا دوست داشتم خودم به تنهایی هم کاری بکنم تا بلکه آبی باشد روی آتش دلم و کمی تسکین پیدا کند. همان روزی که این نیت از دل و فکرم گذشت، بعد از نماز و زمان خواندن تسبیحات ناگهان چراغِ یک ایده در ذهنم روشن شد... فروش کتاب به نفع جبهه مقاومت ✅ از چندین سال قبل که شروع کرده بودم به کتابخوانی، طبق سخنی از رهبر انقلاب، خرید کتاب شده بود بخشی از سبد خانواده‌... طوری که تبدیل به یک عادت شده بود!! حالا یک کتابخانه پر از کتاب داشتیم و منی که حتی نگاه کردن به آن‌ها آرامشی عجیب را برایم به ارمغان می‌آورد و حالا باید تلاش می‌کردم هرچه بیشتر از آن‌ها دل بِکَنم. رفتم و ایستادم جلوی قفسه‌ی کتاب‌ها و شروع کردم به جدا کردن. اول کتاب‌هایی که خوانده بودم. بعد کتاب‌هایی که یک تا چندبار امانت رفته بودند. بعد کتاب‌هایی که نخوانده بودم اما از محتوای آن‌ها اطلاع داشتم. و در آخر هم آن کتاب‌هایی که دل کندن از آن‌ها برایم خیلی سخت بود! حسی در درونم می‌گفت: «این یکی نه! حتما کسی برای امانت گرفتنش پیام خواهد داد!» «تو که این یکی را خیلی دوست داشتی؟؟!» «حداقل این را بگذار بماند برای خودت!» و منی که تلاش می‌کردم به این حس‌ها غلبه کنم و در نهایت، فقط کتاب‌های حوزه تخصصی خودم و آن‌هایی که حتما باید خوانده می‌شدند ماندند! در بازارچه نصر۲ علی‌رغم تصور خودم و همسرم مبنی بر اینکه کتاب‌ها در مقایسه با سایر محصولات موجود در بازارچه، فروش چندانی نخواهد داشت؛ از ۳ جعبه‌ی پر از کتاب، فقط یک جعبه‌ی کوچک به خانه بازگشت و مابقی هم بصورت مجازی فروش رفتند. اکثر کتاب‌ها هم قیمت‌های قدیمی و بسیار ارزانی داشتند که دلم نمی‌آمد به این دلیل که به نفع جبهه مقاومت هستند، بیشتر از همان قیمت بفروشم. اما اکثر خریداران وقتی متوجه می‌شدند که ۱۰۰٪ هزینه برای جبهه مقاومت هست، بیشتر از قیمت اصلی واریز می‌کردند تا در ثواب این کار سهم بیشتری داشته باشند. و این نهضت همچنان ادامه دارد، و هرازگاهی کتابی به جمع فروشی‌های به نفع جبهه مقاومت اضافه می‌شود! حتی بعضی از اطرافیان و دوستان بودند که کتاب‌هایی که در منزل خود داشتند را به دستم رساندند تا آن‌ها را هم ۱۰۰٪ به نفع جبهه مقاومت بفروشم. گذشتن از دوست داشتنی ها حقیقتا خیلی سخت و دشوار است، اما همین‌که نیت کنی و شروع به انجام دادنش کنی، دیگر آسان می‌شود و حس لذت‌بخش بعد از گذشت، باعث می‌شود دیگر سختی احساس نشود و تمامش لذت باشد و اشتیاق!! و حالا خدا را شاکرم که من هم توانستم از دوست داشتنی هایم بخاطر مردم عزیز فلسطین و لبنان بگذرم... امیدوارم خداوند این کم و قلیل را از حقیر قبول و نیّـتـــم را خالص گرداند.🤲🏻 به امید نابودی ظلم در سرتاسر جهان و به امید درک لحظه‌ی شیرین ظهور 💚🤲🏻 @madaranemeidan
حکم جهاد! وقتی پای جهاد در راه خدا در میان باشه، باید از بهترین ها، تنها ترین ها، باارزش ترین ها، دوست داشتنی ترین ها، و همه "ترین" هات بگذری... ۱۳ سال بود که این النگوها دستم بود و فوق العاده دوستشون داشتم!! ولی وقتی رهبرم دستور دادن دیگه توانایی تحملشون رو نداشتم!! وقتی به دخترم گفتم میخوام النگوهام رو اهدا کنم که موشک بشن رو سر اسرائیلی ها با اینکه خیلی گوشواره هاشو دوست داشت گفت :منم میخوام گوشواره اهدا کنم!!!☺️ این شد که طلاهامون عاقبت بخیر شدن... ان شاء الله ب زودی شاهد نابودی اسرائیل و آزادی فلسطین و صلح در جهان باشیم😍🥺🤲🏻 @madaranemeidan
با ارزش ترین دارایی م خانواده همسرم روستا زندگی میکنن... یه روز مادرشوهرم متوجه میشن که توی روستا دارن برای جبهه مقاومت پول جمع میکنن... ایشون هیچ چیز با ارزش و هیچ طلایی غیر از یک انگشتر نداشتن، همون انگشتر طلا رو به جبهه مقاومت هدیه کردن... پ.ن:عکس تزئینی میباشد📸 @madaranemeidan
💠 انرژی خوب دیروز با انرژی خوبی که از گروه مادرانه سبزوار گرفتیم تونستیم ۴ میلیون هزینه جمع کنیم و به شماره کارت واریز کنیم😍 از شما حرکت، از خدا برکت، از مردم سربدار همدلی و همراهی😃 @madaranemeidan
بچه هامون چه زود بزرگ‌ میشن!! قرار بود توی مجموعه دختران ماهتاب، آموزش شمع سازی داشته باشن... میگفت: " مامان من نیت کردم که یاد بگیرم شمع درست کنم به نفع جبهه مقاومت بفروشم...الان بچه های غزه و لبنان و حتی سوریه به کمک ما احتیاج دارن!! باید کمکشون کنیم تا این سختی ای که دارن میکشن بدونن ما هم به فکرشونیم... البته باید دعا هم بکنیم که ان شاءالله خدا امریکا و اسراییل رو نابود کنه و ان شاءالله هر چی زودتر امام زمان بیاد... دوست دارم امام زمان با این کارها خوشحال بشه." امروز این شمع ها رو با خودش بعنوان نمونه به مدرسه برده بود و ۲۵ تا سفارش شمع گرفت... بهم گفت: "مامان با خودم فکر کردم من بالاخره باید مواد اولیه ش رو تهیه کنم... اگر بگم صددرصد به نفع جبهه مقاومت، دروغ گفتم !! واسه همین هر کی سفارش داده گفتم در جریان باش من حدود ۱۰ درصد رو برای تهیه مواد اولیه نگه میدارم... بالاخره مشتری هام باید بدونن..." و من فکر میکنم بچه هامون چه زود بزرگ میشن!!! خدایا شکرت که تو این وانفسا، بچه هامون درد همنوعشون رو میفهمن... درد دین دارن و کمک به یاری دین خدا... خدایا عاقبت ما رو ختم بخیر کن🤲🏻 و ما را از یاران امام زمان قرار بده...🤲🏻 الهی امین 🤲🏻 @madaranemeidan
یلدا یعنی یه دقیقه تنفر بیشتر از اسرائیل... با دوستامون برای جلسه جوانه ی حضرت رقیه (س)تصمیم گرفتیم مراسم جشن یلدا بگیریم... منم تصمیم گرفتم برای بچه های جوانه یه کادوی مقاومتی درست کنم. ازاونجایی که انار های زیبای خشک شده ای رو داشتم به همراه دخترام شروع کردیم به تزیین انار های یلدایی به همراه آویزهندوانه ای( نمادفلسطین) که توش نوشتیم: یلدایعنی یک دقیقه تنفر بیشتر از اسراییل ... بلندی یلدا یعنی مقاومت فلسطین ... اینگونه در سفره ای یلدایی به یاد فلسطین هم بودیم🇵🇸 @madaranemeidan
جمع کردن کمک های مالی... ما توی روستامون کارهای فرهنگی انجام میدیم... یک روضه ای توی مسجد روستامون دعوت شده بودم برای سخنرانی، اعلام کردم که داریم برای جبهه مقاومت پول جمع میکنیم،شماره کارت دادم و گفتم هر چقدر در توانتون هست کمک کنید... اکثر مردم روستا هم کمک های مالی می‌کردند و رسید هارو برام میوردند. @madaranemeidan
به برکت دعای ندبه... یکی دوساله، هر موقع بیکار میشم و هوس میکنم،جغجغه میبافم... قبل تر ها،جغجغه هام رو برده بودم توی یه مغازه ی یه دوست گذاشته بودم برای فروش... اما وقتی دیدم خبری نشد رفتم و پس گرفتم. گذشت تا رسیدیم به قضیه ی لبنان... بازارچه مقاومت تشکیل شد... عکس جغجغه ها رو توی گروه گذاشتم. چند نفری اومدن و سفارش یه سری چیزهای دیگه دادن... اما اصلا فرصت قبول سفارش نداشتم و بهشون قول دادم بعدا این کار رو انجام بدم با همین شرط صد در صد سود به نفع جبهه مقاومت... روزی که قرار بود بازارچه نصر ۲ توی جایگاه نماز جمعه برگزار بشه،مادرم تازه عمل کرده بودن و از بیمارستان مرخص شده بودن با خودم گفتم من که نميتونم با این شرایط مادرم غرفه داشته باشم،شاید بشه بدم به غرفه دارهای بازارچه که بفروش برسونن... صبح روز جمعه،جغجغه ها بهمراه مقداری آلوچه رو با خودم برداشتم به دعای ندبه بردم تا کسی رو برای فروششون پیدا کنم... الحمدلله یکی از دوستان قبول زحمت کردن و همه ی جغجغه ها بفروش رسیده بودن بجز یکی... منم هزینه ی مواد اولیه رو برداشتم و بقیه رو به نفع جبهه مقاومت واریز کردم. یه مقدار آلوچه هم مادرشوهرم بهم داده بود که با مشورت همسرم به همون دوستم که غرفه دار بودن دادم و الحمدلله اونها هم فروش رفت و ۲۰٪ از مبلغ فروش رو به نفع جبهه مقاومت واریز کردم. همه ی این برکت و فروش، به برکت دعای ندبه بود... @madaranemeidan
🇮🇷مادران میدان🇮🇷
قد یه قاچ هندوانه🍉 اطلاعیه سربداران همدل رو تو گروه دیدم و فکر کردم چطور میشه کمک کرد؟!🤔 یاد زمان جنگ افتادم که بچه ها قلک هاشون رو میاوردن برای کمک به جبهه ها... پیشنهاد دادم که توی مدرسه ها، روزی که میخوان جشن یلدا بگیرن با بچه ها قلک بسازن و شب یلدا تو جمع های خانوادگی بچه ها با زبان خودشون توضیح بدن این قلک ها برای چه کاری هست... توی گروه مادرانه صحبت و پیشنهاد حول قلک ها زیاد شد و نظرات تکمیل کننده ای بود که به موضوع قلکها یه چیزی اضافه میشد... در نهایت به این نتیجه رسیدیم که خود مادرها هم مثل یک مکتب و مدرسه بشینن و قلک درست کنند هرکس با هر شیوه و روشی که بلد هست! من و چندتا از دوستانم تصمیم گرفتیم برای افرادی که نمیتونن یا وقت ندارن قلک بسازن دست بکار بشیم و قلک بسازیم... توی گروه اعلام کردیم هرکس قوطی شیر خشک داره اعلام کنه که بریم و ازشون تحویل بگیریم. یه نفر از مادرها هم داوطلب شدن برن دنبال قوطی ها و همه رو یکجا جمع کنند تا اونها رو تبدیل به قلک کنیم. اولش قرار بود خود ظرف شیر خشک باشه و مبلغ جمع شده هم صرف خرید شیر خشک بشه اما یادمون اومد خیلی از برندهای شیرخشک ها متعلق به اسرائیل هست😔 و از طرفی هم اختصاص نذر فقط مختص شیر خشک ممکنه افرادی که میخوان این پول ها رو برسونن به جبهه مقاومت اونها رو به دردسر بندازه... بخاطر همین تصمیم گرفتیم قوطی ها رو رنگ بزنیم!🎨 چه طرحی؟ طرح هندوانه🍉 که نماد پرچم فلسطین هم هست. یه متن هم واسه اینکه مادرها بدونن هدفمون چیه،روش بچسبونیم. دست بکار شدیم و دنبال عکس مرتبط گشتیم که بذاریم کنار متن و خدا چه زیبا محیا میکنه همه چیز رو!! عکس مورد نظر پیدا شد... یکی از مادرها هم تا صبح بیدار بودن برای نوشتن یه متن برای روی ظرف ها و در نهایت زیباترین و گویاترین جمله رو نوشتن!! و حاصلش شد این کار ان شاء الله باقی باشه ، برکت داشته باشه و گره های زیادی رو باز کنه... @madaranemeidan
منم رنگ میخوام...منم رنگ میخوام 🎨👧🏻 یکی از دوستان باهام تماس گرفت و گفت : میخوایم با قوطی شیر خشک قلک بسازیم به نفع جبهه مقاومت ☺️ از اونجایی که هم هزینه و هم سرعت کار برامون مهم بود(چون زمان کمی داشتیم) پیشنهاد دادم که قلک ها رو با رنگ اکرلیک رنگ کنیم🎨 به بقیه دوستان اطلاع دادیم که دور هم جمع بشیم و قلک هارو رنگ بزنیم. هر کدوم از دوستان هم که رنگ یا قلم موی مناسب کار داشتن،آوردند و خداروشکر تونستیم قلک هارو خیلی زیبا و سریع رنگ کنیم😍 لازم به ذکر هست که تمام مدتی که در حال رنگ کاری بودیم یکی از بچه ها با آواز منم رنگ میخوام... منم رنگ میخوام... خستگی رو از تن همه در می‌آورد و خنده رو مهمون لب هامون میکرد ☺️ @madaranemeidan
🍉 از هندوانه یلدا تا هندوانه فلسطین سالها قبل، وقتی که اسرائیلی‌ها استفاده از پرچم فلسطین رو ممنوع کردن، مردم فلسطین با زیرکی، یه نماد جایگزین برای پرچم‌شون انتخاب کردن. چه نمادی بهتر از هندوانه؟! هم تمام رنگ‌های فلسطین رو داره، هم در سراسر فلسطین، کِشت میشه. از اون به بعد هندوانه تبدیل شد به یکی از نمادهای مقاومت مردم فلسطین. این موضوع 👆 و موضوع پویش رو توی گروه مجازی مادرانه سبزوار مطرح کردیم و از مادرا خواستیم برای استفاده از ظرفیت شب یلدا و ماجرای هندوانه مقاومت و بعد هم جبهه مقاومت و لزوم حمایت ما و .... ایده بدن. ایده‌های خوب زیادی داده شد. در نهایت از بین اون ایده‌ها، ۴ ایده رو ساماندهی کردیم و همون مادرهایی که گفته بودن میخوان کمک کنن رو سرخط کردیم و تعدادی قلک مقاومت، تعدادی گلسر پرچم فلسطین و گلسر هندوانه‌ای و مقداری کیک لیوانی هندوانه‌ای و ژله هندوانه‌ای آماده شد که هزینه مواد اولیه‌اش توسط مادرا تامین شد و قرار شد به نفع جبهه مقاومت به فروش برسه. @madaranemeidan
سخت بود اما گذشتم... خیلی وقته ذهنم درگیر شده... کارم شده اینکه دلمو بزارم پیش خانمای لبنانی و فلسطینی و بچه هایی که پدر و مادرشون رو از دست دادن😭 قلبم میخواد از جاش کنده بشه 💔 اما باید تصمیمم رو می گرفتم تا اینکه چند روز پیش عاقلانه ترین تصمیم رو گرفتم و تنها یادگاری از یه عزیزی رو که دیگه تو این دنیا نیست هدیه دادم 😢 تصمیم بزرگی بود. اما من و همسرم تونستیم💪 تونستیم سربلند بشیم 😭 همسرم سربلندتر ❤️ الحمدلله علی کل حال🌱 @madaranemeidan
به یاد زنان پشتیبان جبهه ی جنگ! قرار بود با چندتا از دوستان پای کار با قوطی های شیرخشک قلک مقاومت بسازیم! قلکهای یلدای مقاومت که نماد فلسطین 🍉 داشت... صبح ساعت ۹ میخواستم به محل قرارمون برم اما به خاطر اینکه هوا بشدت سرد بود،هرکاری کردم ماشین روشن نمیشد... برق و اینترنت قطع بود و نمیشد اسنپ گرفت... از طرفی هم دوتا از دخترام کلاس مجازی داشتن و نمیتونستم گوشیمو با خودم ببرم... این شد که اومدم سر خیابون و منتظر تاکسی موندم ! تا اینکه یه تاکسی گیرم اومد... وقتی میخواستم پیاده بشم هرکار کردم پول قبول نکرد فقط گفت: برای مادرم فاتحه بخونید!!! به محل قرار رسیدم و با دوستان شروع به کار کردیم. کار رنگ و شستن و چسب زدن قلکها با کمک دوستان جوری پیش رفت که اصلا خستگی رو متوجه نشدیم و تا شب همونجا بودیم تا کار قلکها تموم بشه... اونجا بود که یدالله مع الجماعه رو عمیقا درک کردم !! بچه های قد و نیم قد مون هم اومدن کمک!! یکی رنگ میزد 🎨 یکی قوطی ها رو تمیز میکرد 🧻 یکی چسب میزد و... یاد زنان پشتیبان جنگ افتادم که هر کدومشون یه کاری رو انجام میدادن!! خداروشکر هنوز خیرالنساهایی هستن که پشت جبهه کمک میرسونن. @madaranemeidan
اگه تو قبول نکنی حضرت حجت شخص دیگه ای رو جایگزین تو میکنن... صبح شنبه ای گروه رو باز کردم و دیدم که مدیرعزیز مادرانه سبزوار،داره تدارک برنامه ریزی واسه یلدای مقاومت میبینه بحث شیرخشک پیش اومد وقوطی و... خب باخودم گفتم من که نه قوطی دارم و نه ... دلم گرفت از اینکه نتونستم خودمو تو ایده هایی که تو گروه داده شد جا بدم💔 چند دقیقه بعد دیدم مدیر جوانه مون تو گروه جوانه پیامی گذاشتن ک چشمای من😍اینطوری شدن!!! "دوستان میخوایم گلسردرست کنیم برای جبهه مقاومت کی کمک میکنه؟!" با خودم گفتم هنوز ک شیطونه 👿گولت نزده و نگفته تو که کلاس داری نمیرسی، تو که بچه کوچیک داری نمیرسی، تو که بچه هات سرماخورده ان، تو که نمیتونی بری بیرون و... بگو منم هستم!! بقول دوستم اگه تو قبول نکنی حضرت حجت شخص دیگه ای رو جایگزین تو میکنن... پس هنوز که حضرت دارن بهت نگاه میکنن قبول کن☺️ الحمدلله قبول کردیم و رفتیم برای شروع کار... انواع طرح ها رونگاه کردیم و با این که هیچ تجربه ای تو این زمینه نداشتیم زدیم دلو ب دریا!! ماشین رفت و آمدمون برای خرید براحتی جور شد و وقتی برگشتیم حساب کتاب کردیم دیدیم دقققیقا همون اندازه پولی ک داشتیم خرید کردیم و این خیلی ما رو شگفت زده کرد که چطور خدا جور میکنه... بعد کلی کلنجار رفتن دیدیم طرحمون رو باید اصلاحیه بزنیم... خلاصه مجدد افتادیم دنبال طرح جدید... استاد روبان دوزی 👩‍🏫هم گیر آوردیم که تشریف آوردن و راهنماییمون کردن... البته خودشونم پابه پای ما کار می‌کردن.. بعد از انتخاب طرح ما موندیم وکلی بچه های ریزه میزه ک دوست داشتن کمک کنن!! از سروکول مامانا بالا میرفتن تا مامانشون علاوه بر جهاد جسمی جهاد روحی هم داشته باشن در حین درست کردن گلسرها...😁 کلی کار داشتیم، شوهرا اومده بودن وبچه ها از خستگی کم حوصله شده بودن... این بود ک تصمیم گرفتیم وسایل رو ببریم خونه و اونجا کار رو ادامه بدیم، اینا گلسرایی ان که سعی کردیم بدون وضو بهشون دست نزنیم تا بیان و بشینن رو موهای زیبای دخترای شما و پولشون بشه مرهمی به زخم دل مردم مظلوم غزه و لبنان... خدایا این کم رو از ما بپذیر🌸 @madaranemeidan
ژله های یلدای مقاومتی دوست مادرانه ایم باهام تماس گرفت و گفت درباره ژله یلدایی مشورت میخوایم... پرسیدم:برای چه کاری؟! گفت:صد در صد فروش به نفع به جبهه مقاومت... منم با شوق قبول کردم. من هم عاشق آشپزی ام هم دوست دارم تو کارشون شریک باشم. با هم فکری دوست هنرمندم، نوع و اندازه ژله و هم قیمت فروشمون رو قطعی کردیم. بین خودمون تقسیم کار کردیم، من رفتیم خرید مواد ژله اونم از نوع حلال گاوی و دوستم ظرف ها رو پیگیری و خرید کرد... شب قبل شروع کردم به ساخت ژله های رنگی و رنگ های هندوانه🍉 و پرچم فلسطین🇵🇸 مرحله مرحله عکس هاشو برای دوستام ارسال میکردم... خودم خیلی ذوق میکردم انقدر که قشنگ شده بودن... البته که چون با نیت کمک به جبهه مقاومت بود به چشمم زیباتر میومدن 🥺 تا نیمه های شب طول کشید. و این لابه لا سفارش های دوستامون و کمک شون به مقاومت روحیمون رو مضاعف می کرد و خستگی متوجه نمیشدم. مواد اولیه مون چه برکتی کرده بود🥺🥺 خیلی بیشتر از انتظارمون تونستیم ژله درست کنیم. @madaranemeidan
کیک لیوانی های یلدای مقاومتی روزی که ایده نمونه های یلدایی به ذهنمون رسید، بیشتر فکرمون سمت سفارشات جشن های مدارس بود و به همین خاطر کیک های تک نفره رو انتخاب کردیم... اما قسمت این بود که مدارس کلا تعطیل بشه و جشن یلدایی در کار نباشه😅 روزی که تو گروه، ایده فروش محصولات‌ یلدایی به نفع جبهه مقاومت مطرح شد، چشمام برق زد که خداروشکر زحماتمون بی نتیجه نیست و قراره کیک هامون عاقبت بخیر بشن😇 با بچه ها مطرح کردم و یکی از طرح ها پسندیده شد و خدا توفیق داد که تونستیم نخودی در آش کمک به جبهه مقاومت بندازیم 🥰 بعد اتمام درست کردن شون چیزی که به ذهنم رسید این بود: امیدوارم شیرینی پیروزی جبهه مقاومت و نابودی اسرائیل به زودی به جون همه مون بشینه و اون روز همه کیک لیوانی مهمون من هستین 😍 @madaranemeidan
تدارکات یک یلدای مقاومتی... چند روز مانده به یلدا، برنامه گروه مجازی مادرانه سبزوار به ایده دادن برای یه یلدای مقاومتی تغییر کرد... سه روز کامل، هر کدوم از اعضای گروه که ایده ای به ذهنشون می‌رسید،توی گروه میگفتن... در نهایت برای به انجام رسوندن هر ایده یه مسئول معرفی شد و برای کمک رسانی در عملی کردن ایده ها باید به مسئول مربوطه پیام میدادیم.تمام محصولات صد در صد به نفع جبهه مقاومت به فروش می‌رسید... خلاصه،توی ایده ها ژله و دسر با طرح نماد فلسطین 🍉 رو انتخاب کردم. به مسئولش پیام دادم و اعلام آمادگی کردم. تقسیم کار کردیم و قرار شد ایشون وسایل رو بهم برسونن و من ژله های یلدایی رو درست کنم.🍉🍧😋 بی صبرانه منتظر وسایل بودم،به محض اینکه رسید از وسط مهمونی دویدم بیرون و وسایل رو تحویل گرفتم. برگشتم و از صاحبخونه خداحافظی کردم و رفتم خونه. سریع بچه ها رو خوابوندم و کار تهیه ژله ها شروع شد. تا نیمه های شب طول کشید... و از نتیجه کلی راضی بودم 😅 خیلی خوشحالم از اینکه جوونیم داره توی این راه میگذره...🥺 خیلی خوشحالم که اصلا نمیتونم و نمیخوام که بی تفاوت باشم... و خیلی خوشحالم که بچه هام این فعالیت های دوستان مادرانه رو میبینن،می‌فهمن و یاد میگیرن... کاش ذره ای ناخالصی،حتی ناخودآگاه، توی نیتم نباشه😓 @madaranemeidan
کاش میتونستم بیشتر بمونم و کمک بدم... به مسئول ساخت قلک های یلدای مقاومت،پیام دادم و اعلام آمادگی برای کمک توی درست کردن قلک ها کردم. ساعت و آدرسی که قرار بود دور هم جمع بشیم و قلک بسازیم رو بهم اعلام کردن... صبح روز بعد صبحانه مو که خوردم،راهی شدم. چون بساط رنگ کاری بود و امکان کثیف کاری داشت، بچه ها رو نبردم و به همسرم سپردم. وقتی رسیدم،هنوز استاد کار نیومده بود و منتظر نشسته بودیم... وقتی دیدم صاحبخونه که دو روزه مشغول تدارکات امور مادرانه هست، کلی ظرف روی هم تلنبار شده داره و در حال ظرف شستنه،به کمکش رفتم و به خیال خودم زرنگی کردم که اینجوری منم یه ذره تو ثوابش شریک بشم!! ظرفها رو که شستیم، استاد تشریف آوردن و رفتیم سراغ بساط رنگ کاری.🎨 کلی نکته ی رنگ کاری از دوستان یاد گرفتم!! هنوز چندتا قلک بیشتر رنگ نزده بودم که همسرم تماس گرفت و گفت کاری پیش اومده و ازم خواست برگردم خونه و بچه ها رو ازش تحویل بگیرم. با حسرت از دوستان خداحافظی کردم و رفتم. کاش میتونستم بیشتر بمونم و کمک بدم... @madaranemeidan
حتما کسایی هستن که دوست داشته باشن اینطوری کمک کنن!! کرمانی بود و توی سبزوار تحصیل میکرد! دانشجوی دانشگاه حکیم سبزواری... توی سرما چنان سر و صورتش را پوشانده بود که چشم هایش هم به زور دیده می شد! با عجله از جلوی میز قلک ها رد میشد، که تندی رفتم جلو و سلام کردم! فقط تکان سرش را دیدم، چون سر و صورتش کامل پوشیده بود! شکلات تعارفش کردم و بعد شروع کردم تند تند قصه ی قلک ها را گفتن! وقتی از ماجرای همدلی با مردم مظلوم غزه و لبنان تعریف میکردم، آرام آرام شال را از جلوی صورتش پایین کشید و با دقت بیشتری گوش داد! حرفهایم که تمام شد، گفت من خودم به بهانه های مختلف کمک میفرستم برای جبهه مقاومت! گفتم چه خوب، خدا خیرتون بده ادامه داد: مثلا بعضی روزا نمیریم سلف دانشگاه و پول ژتون غذامون رو، روی هم میزاریم و میفرستیم به حساب کمک های جبهه مقاومت! بغض کردم و گفتم : الهی خیر ببینید یکی از قلک های یلدایی را برداشت و گفت: اینو میبرم خوابگاه و بین بچه ها میچرخونم ،حتما کسایی هستن که دوست داشته باشن اینطوری کمک کنن... @madaranemeidan
شیعه ای که به لبنان کمک نکند شیعه نیست! دندان هایش از شدت سرما به هم میخورد، سرش را برده بود توی یقه اش و با سرعت هر چه تمام پیاده رو را طی میکرد تا به چهارراه برسد! از جلوی میز قلک ها رد میشد که صدایش زدم! ظاهرمان خیلی با هم فرق داشت، برای همین حتی انتظار داشتم جواب سلامم را ندهد، اما ایستاد... لبخند زد و گفت: جانم؟؟ شکلات هندوانه ای را گرفتم روبرویش و گفتم: بفرمایید عزیز دلم! لبخندش بیشتر پهن شد. گفتم: میدونم خیلی سردتونه اما میشه فقط یک دقیقه وقتتون رو به من بدین؟؟ گفت: خیلی عجله دارم ولی اشکالی نداره شروع کردم تند تند پویش قلک مان را توضیح دادم تا به این قسمت رسیدم که «قراره این کمک ها برسه دست مردم لبنان و غزه...» تا اسم لبنان را شنید، حرفم را قطع کرد با تعجب پرسید:لبببنان؟؟؟ لبخند زدم: بله لبنان بالافاصله دستش را برد سمت کیف پولش! کارت بانکی اش را گذاشت توی دستم و گفت: شیعه ای که به لبنان کمک نکند شیعه نیست! @madaranemeidan