﷽
#هیچ_کس_بمن_نگفت
#قسمت_اول
*هیچکس به من نگفت...
که غیبت شما بهمعنای نبودن نیست، بلکه بهمعنای ندیدن هم نیست، چراکه شما روی فرش مجالس ما،
قدم میگذارید، در بین مائید،
ما را میبینید و میشناسید،
ما هم شما را میبینیم، ولی نمیشناسیم.
مگر نه این است که شما را تشبیه کردهاند به یوسف علیه السلام که برادران را دید و شناخت، ولی برادران، او را با اینکه دیدند نشناختند.
مگر نه این است که در دعای ندبه میخوانیم ای غایبی که غایب از ما نیستی؛. فدایت شوم ای دور از مایی که از ما دور نیستی.
مگر نه این است که وقتی میآیید خلایق انگشت بهدهان میمانند که ما این آقا را نه یکبار بلکه بارها دیدهایم، پس شما اینجایید در بین ما، ولی غایبید، یعنی ناشناختهای، نشناختن هم گناه ماست مشکل شما نیست ، شمابرای ما غایبید که نمیشناسیمتان.
ای کاش در نوجوانی به من گفته بودند که با شناخت شما، غیبت ،حداقل برای خودم تمام شدنی است .
ای کاش بودنت را هر لحظه با تمام وجودم حس میکردم.
بارها روی تو دیدم ولی نشناختم
لاله از باغ رخت چیدم ولی نشناختم کعبه را کردم بهانه تا بگردم دور تو
آمدم دور تو گردیدم ولی نشناختم.
🍂 🍂 🍂 🍂 🍂
📔"هیچ کس به من نگفت"
🖊آقای حسن محمودی
#نوجوان_مهدوی
محتوای مهدوی/آذربايجان شرقي
https://eitaa.com/madares_mahdavy
هیچکس نگفت1.mp3
5.11M
📚 مجموعه صوتی 30 قسمتی "هیچکس به من نگفت...! "
📝 #قسمت_اول
🎙 به کلام : #مصطفی_صالحی
📕 برگرفته از کتاب ((هیچکس به من نگفت)) نوشته حسن محمودی
#نوجوان_مهدوی
محتوای مهدوی/آذربايجان شرقی
https://eitaa.com/madares_mahdavy
47.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#برنامه_تلوزیونی
#نوجواب
🎞 نوجواب: جوابی نو به سوالات نوجوان امروزی
🎥 این قسمت:
همه دعاها رو بخونم؟
📺 برنامه تلویزیونی «نوجواب» با هدف پاسخ به سوالات دینی نوجوانان در قالبی جذاب و نوآورانه، در موسسه سیدا تولید شد.
تهیه کننده و کارگردان: حسین محمدی محب
••••✾•🌿🌺🌿•✾••
#نوجوان_مهدوی
محتوای مهدوی/آذربایجان شرقی
https://eitaa.com/madares_mahdavy
﷽
#هیچ_کس_بمن_نگفت
#قسمت_دوم
* هیچکس به من نگفت...
که دعای ما در فرج شما اثر دارد و آن را نزدیک میکند، نمیدانستم که شما دعا کردنمان را دوست دارید و فرمودهاید که خیلی برای فرج من دعا کنید .
به ما نرسید که راز فرج و ظهورت در دعای شب و روزمان نهفته است و تا دستان تک تک ما آسمانی نشود و چشمانمان از اشک، بارانی نگردد شما نمیآیید.
اگر به من گفته بودند که به آیت الله بهاءالدینی بزرگوار سفارش کرده اید که در قنوت نمازش《 اللهم کن لولیک....》 را زمزمه کند ،ما هم از همان دوران نوجوانی، قنوتمان را زیبا میخواندیم .
خیلی دیر فهمیدم که بعد از هر نماز، دعای مستجاب دارم که میتوانم با آن،یک سنگ را از سر راه ظهورت بردارم.
ای کاش در نوجوانی میفهمیدم که چقدر دوست دارید من لب به دعا بگشایم و آمدنتان را زمزمهگو باشم تا سهمی هر چند کوچک در شادی دیگران داشته باشم.
بخوان دعای فرج را ،دعا اثر دارد
دعا کبوتر عشق است و بال و پر دارد
بخوان دعای فرج را که یوسف زهرا
ز پشت پرده غیبت به ما نظر دارد
🌱 🌱 🌱 🌱
📚 "هیچ کس به من نگفت "
🖊 آقای حسن محمودی
#نوجوان_مهدوی
محتوای مهدوی/آذربايجان شرقي
https://eitaa.com/madares_mahdavy
هیچکس نگفت2.mp3
4.4M
📚 مجموعه 30 قسمتی "هیچکس به من نگفت...!"
📝 #قسمت_دوم
🎙 به کلام : مصطفی صالحی
📕 برگرفته از کتاب ((هیچکس به من نگفت)) نوشته حسن محمودی
#نوجوان_مهدوی
محتوای مهدوی/آذربایجان شرقی
https://eitaa.com/madares_mahdavy
#سرگرمی_های_مهدوی
#بازی
┄┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┄
#نوجوان_مهدوی
محتوای مهدوی/آذربایجان شرقی
https://eitaa.com/madares_mahdavy
#داستان
🙁تقصیر من بود
قسمت 1️⃣
🐭موشی می دانست که نباید در خانه توپ بازی کند اما او و برادر کوچکش موش موشی می خواستند بدانند آیا توپ پلاستیکی جدید آن ها می تواند آن قدر از زمین بالا بپرد که به سقف برسد یا نه. موشی به موش موشی گفت : « باید حتما آن را امتحان کنیم ! البته فقط یک بار. سه ، دو ، یک ، جانمی ... ! » توپ کوچولو هوا رفت و به سقف هم رسید ! اما وقتی به زمین خورد دوباره هوا رفت و این بار درست به طرف گلدان نازنین مامان موشی رفت ؛ 🪴همان گلدان زردی که خال های قرمز داشت. جرینگ ! رنگ از روی موشی پرید و فریاد زد : « وای ، نه ! » موشی به موش موشی گفت : « زود باش ! باید قبل از برگشتن مامان شیشه خرده ها را جمع کنیم. » اما موش موشی نمی توانست از جایش تکان بخورد. توی حوضچه بزرگی از آب گیر افتاده بود. موشی دست دراز کرد و موش موشی را از آب بیرون کشید. زیر لب غر می زد : « من هم عجب شانسی دارم ! چرا همه بلاها سر من می آید ؟ »🐭☹️ موشی حوله آورد و موش موشی را خوب خشک کرد. بعد گل ها را توی پارچ گذاشت و شروع کرد به جمع کردن شیشه خرده ها. موشی خاک انداز پر از شیشه خرده را زیر تختش مخفی کرد. « گلدان لعنتی ! وقتی مامان بفهمد خیلی عصبانی می شود ! شاید دیگر به ما پنیر خوشمزه ندهد. 🧀اگر اجازه ندهد تلویزیون تماشا کنیم چی ؟ یا ... یا ... » اما تنبیهی سخت تر از این هرگز به فکر موشی نمی رسید. با خودش گفت : « اصلا به مامان نمی گوییم ! اما اگر از ما پرسید گلدان کجاست چه بگوییم ؟ » هر دو به فکر فرو رفتند.
ادامه دارد...
#کودک_مهدوی
محتوای مهدوی/آذربایجان شرقی
https://eitaa.com/madares_mahdavy
#داستان
👈ادامه داستان
قسمت 2️⃣
ناگهان موشی گفت : « فهمیدم ! به مامان می گوییم دزد آمد و گلدان را دزدید ! » اما تا حرف دزد و دزدی به میان آمد موهای تن هر دو از ترس سیخ شد. موشی گفت : « به نظرم این هم راه حل خوبی نیست باید کلک بهتری بزنیم » مامان موشی داشت چیزهایی را که خریده بود جابه جا می کرد که در آشپزخانه باز شد موش موشی یواشکی وارد آشپزخانه شد و با صدای نازکش گفت : « مامان می خواهم خبری بدی بهت بدم اما باید به من قول بدهی که خیلی از دستم عصبانی نشوی. » مامان موشی گفت : تو خیلی کوچک تر از آن هستی که من از دستت عصبانی شوم. » موش موشی ماجرا را تعریف کرد اما پای موشی را وسط نکشید. مامان موشی گفت : « خیلی بد شد. آیا گلدان نازنینم فقط ترک خورده یا کاملا شکسته است ؟ » موش موشی گفت : « می روم آن را بیاورم » و ناپدید شد.✨
چیزی نگذشت که موشی و موش موشی با تکه های شکسته گلدان برگشتند. موشی که از این کار موش موشی کلی تعجب کرده و ناراحت شده بود به مامان موشی گفت : « موش موشی همه چیز را نگفته ! من آن را توپ به گلدان زدم. آیا از دست من خیلی عصبانی هستی ؟ »🐭🥲 مامان موشی جواب داد : « نه فقط ناراحتم چون بهتر بود از اول خودت ماجرا را می گفتی. من آن گلدان را دوست داشتم. » موشی گفت : « شاید بتوانیم با چسب تکه های آن را به هم بچسبانیم. » آن ها تکه های گلدان را به هم چسباندند اما گلدان مثل اولش نشد. موشی با ناامیدی گفت : « دیگر نمی توانیم در آن گل بگذاریم چون آب در آن نمی ماند اما شاید بتوان برای کار دیگری از آن استفاده کرد. » او با کلی شکلات برگشت و گفت : « این می تواند از این به بعد شکلات خوری نازنینت شود ! » مامان موشی هم خندید و گفت : « فکر بسیار خوبی است ! »🐭🥰
امام زمان بچههای راستگو را بسیار دوست دارد
#کودک_مهدوی
محتوای مهدوی/آذربایجان شرقی
https://eitaa.com/madares_mahdavy