#داستانک
✅فردي، پسر پنج ساله خود را نزد امام صادق (ع) آورد و گفت: اين بچه مرا كلافه كرده است؛ مدام سؤال ميكند كه خدا را به من نشان بده و من نتوانسته ام جواب او را بدهم.
👈امام (ع) فرمودند: من، به او ياد ميدهم. سپس بدون آن كه كودك متوجه شود، امام (ع) دستور داد مقداري شكر در آب حل كرده و بياورند.
🔸وقتي آن را آوردند، امام رو به كودك كرده وفرمود: بنوش! سپس از او سؤال كرد: چه مزه اي ميدهد؟ كودك گفت: شيرين است. حضرت فرمود: چرا شيرين است؟ او گفت: حتماً قند يا شكر داخل آن است. امام از كودك خواست كه قند يا شكر را در آب نشان دهد. كودك گفت: از مزه اش ميفهمم.
🔅امام (ع) نيز فرمود: آفرين! خدا هم در اين عالم حضور دارد و همان لذّتهايي كه از مشاهدة كوه، دشت، طبيعت و بهره مندي از خوردنيها و ديگر زيباييها ميبري، بيان گر حضور خالق آنها يعني خداست كه با چشم نميتواني اورا ديد.
🔺بنابراين همة اين نعمتها و لذّتها از جانب خداست؛ همان طور كه شيريني آب ليوان، به سبب وجود شكر است.
@madarezirak
#داستانک
🔺بی شرمانه زیستن🔺
👈در مجلس ختمی، مرد متین و موقری که در کنارم نشسته بود و قطره اشکی هم در چشم داشت، آهسته به من گفت: آیا آن مرحوم را از نزدیک می شناختید؟
🔹گفتم: خیر قربان! خویشِ دور بنده بوده و به اصرار خانواده آمده ام، تا متقابلا، در روز ختم من، خویشان خویش، به اصرار خانواده بیایند.
حرفم را نشنید، چرا که می خواست حرفش را بزند. پس گفت: بله... خدا رحمتش کند! چه خوب آمد و چه خوب رفت. آزارش به یک مورچه هم نرسید. زخمی هم به هیچکس نزد. حرف تندی هم به هیچکس نگفت. اسباب رنجش خاطر هیچکس را فراهم نیاورد. هیچکس از او هیچ گله و شکایتی نداشت. دوست و دشمن از او راضی بودند و به او احترام می گذاشتند... حقیقتا چه خوب آمد و چه خوب رفت...
🔸گفتم: این، به راستی که بیشرمانه زیستن است و بیشرمانه مردن.
با این صفات خالی از صفت که جنابعالی برای ایشان بر شمردید، نمی آمد و نمی رفت خیلی آسوده تر بود.
آدم باید جاذبه و دافعه داشته باشد!
ما آمده ایم که با حضورمان، جهان را دگرگون کنیم، نیامده ایم تا پس از مرگمان بگویند: از کرم خاکی هم بی آزارتر بود و از گاو مظلومتر، ما باید وجودمان و نفس کشیدنمان، و راه رفتنمان، و نگاه کردنمان، و لبخند زدنمان هم مانند تیغ به چشم و گلوی بدکاران و ستمگران برود...
@madarezirak