5.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#آموزش_عروسکسازی
#عروسک #عروسکسازی #عروسک_سازی #ایده #خلاقیت #کاردستی #ترفند #کودکان #کودک #مادروکودک
🦋💛🦋💛🦋💛🦋💛🦋💛🦋
✅ کانال مادروکودک
┄┅👒---✶---🧢┅┄
@madarvakooodak
┄┅👒---✶---🧢┅┄
لینک ما را به دوستانتون هدیه بدهید.
5.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کیا دفترچه میخوان؟؟
دست به کار بشید💯
#کاردستی #خلاقیت #دفترچه #خلاقانه #ایده #ترفند #ابتکار #کاردستی_کودک
🦋💛🦋💛🦋💛🦋💛🦋💛🦋
✅ کانال مادروکودک
┄┅👒---✶---🧢┅┄
@madarvakooodak
┄┅👒---✶---🧢┅┄
لینک ما را به دوستانتون هدیه بدهید.
#قصه_متنی
بادکنک صورتی
مناسب پنج تا شش سال
{اهداف قصه: آشنایی با دو حیوان حلزون و جوجه تیغی، ارائه حس همدلی و نوعدوستی.}
روزی در جنگلی سرسبز 🌳🌳🌳و زیبا یک جوجه تیغی🦔 و حلزون 🐌زندگی میکردند. آنها هرروز با دوستانشان در جنگل بازی میکردند و دامنههای کوهها ⛰⛰را بالا و پایین میپریدند. حلزون خیلی آهسته حرکت میکرد چون خانهی کوچکش را در پشت خود حمل میکرد. جوجه تیغی 🦔اما بر پشت خود خارهای بلند و تیز داشت و وقتی از چیزی میترسید خودش را گرد میکرد و خارها را نشان میداد.
آنها در جنگل🌳🌳 دوستان زیادی داشتند و در پایین درختی در کنار یکدیگر زندگی میکردند. روزی وقتی جوجه تیغی 🦔به کنار رودخانه رفته بود تا آب تنی کند، حلزون در کنار درخت 🌳قدم میزد که یکدفعه چشمش به یک بادکنک صورتی در بالای سرش افتاد. بادکنک سرگردان 🎈و نگران بود. باد او را به کنار حلزون آورد.
حلزون🐌 گفت: سلام بادکنک صورتی. تو اینجا چکار میکنی؟
بادکنک صورتی گفت: صاحب من یک دخترک کوچک بود، اما وقتی داشت بازی میکرد، نخ من را رها کرد و باد مرا به جنگل 🌳🌳🌳آورد. حالا من تنها شدم و کسی را ندارم.
حلزون 🐌گفت: آااه… پس این طور.
ناگهان سر و کله جوجه تیغی🦔 پیدا شد. از دور نگاهش به بادکنک 🎈صورتی و حلزون افتاد که با هم حرف میزدند. کلی خوشحال شد و گفت: سلام. من برگشتم. ااوووه..این بادکنک صورتی اینجا چکار میکند؟ دوست دارم با او بازی کنم.
حلزون🐌 که میدانست اگر یکی از تیغهای جوجه تیغی🦔 به بادکنک بخورد، بادکنک میترکد، ناگهان از جا پرید و گفت: آااه جوجه تیغی 🦔جان این بادکنک🎈 صورتی صاحبش را گم کرده و ما میتوانیم به او کمک کنیم. به نظر من او را بفرستیم برود بالای درخت تا صاحبش بیاید و او را ببیند و ببرد به خانه خودش.
حلزون 🐌همینطور که حرف میزد و حواس جوجه تیغی🦔 را پرت میکرد، نخ بادکنک🎈 را گرفت و سریع به بالای درخت فرستاد. او خیلی آرام در گوش بادکنک 🎈گفت: سعی کن نخ خودت را به شاخه درخت آویزان کنی و از آن بالا حواست به همه جا باشد که صاحبت را پیدا کنی.
جوجه تیغی🦔 با نگاهش بادکنک🎈 صورتی را تعقیب کرد و گفت: آااه ولی من دوست داشتم با بادکنک بازی کنم.
حلزون🐌 که میدانست بازی جوجه تیغی 🦔با بادکنک باعث ترکیدن بادکنک میشود، به جوجه تیغی🦔 پیشنهاد داد که به جای بازی با بادکنک🎈 برای او شعر بخوانند. آنها همگی با هم شروع به شعر خواندن کردند.
مدتی بعد بادکنک🎈 صورتی از دور دخترک صاحبش را دید که با شنیدن صدای شعرخوانی آنها و دیدن بادکنک 🎈بالای درخت، به طرف آنها میدود. بادکنک با شادی فریاد زد: من اینجام. من اینجام… زود بیا پیش من دخترک.
🦋💛🦋💛🦋💛🦋💛🦋💛🦋
#قصه #داستان #پند
✅ کانال مادروکودک
┄┅👒---✶---🧢┅┄
@madarvakooodak
┄┅👒---✶---🧢┅┄
لینک ما را به دوستانتون هدیه بدهید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا