سلام(بخوانیدوارسال کنید):
#اشعارمداحی_ومراثی_دهه_آخرصفر
#روضه_بازگشت_به_مدینه
💠🏴💠🏴💠🏴💠🏴💠
مدینه کارواني سوي تو با شيون آوردم
ره آوردم بود اشکي که دامن دامن آوردم
مدينه! دربرويم وامکن چون يک جهان ماتم نياورد ارمغان با خود کسي تنها من آوردم
مدينه، يک گلستان گُل اگر در کربلا بُردم
ولي اکنون گلاب حسرت از آن گلشن آوردم
اگر موي سياهم شد سپيد از غم ولي شادم
که مظلوميت خود را گواهي روشن آوردم
اسيرم کرد اگردشمن، به جان دوست خرسندم
که پيروزي به کف در رزم با اهريمن آوردم
مدينه، اين اسارت ها نشد سدّ رهم بنگر چه ها با خطبه هاي خود به روز دشمن آوردم
مدينه، يوسُف آل علي را بردم و اکنون
اگر او را نياوردم، از او پيراهن آوردم
مدينه، از بني هاشم نگردد باخبر يک تن
که من ازکوفه پيغام سرِ دور از تن آوردم
مدينه، گربه سويت زنده برگشتم مکن عيبم که من اين نيمه جان را هم به صد جان کندن آوردم
شاعر: جواد غفورزاده - شفق
ایتا
https://eitaa.com/madahanesfahan
سروش
http://sapp.ir/madahanesfahan
گپ
https://gap.im/Kanonmadahan
🇮🇷کانون مداحان وشاعران
موسسه خیریه فرهنگی
ومراکزآموزش مداحی اصفهان
سلام(بخوانیدوارسال کنید):
#اشعارمداحی_ومراثی_دهه_آخرصفر
#روضه_بازگشت_به_مدینه
💠🏴💠🏴💠🏴💠🏴💠
زينبم من، زينبم رو در وطن آورده ام
کس نيارد در وطن رنجي که من آورده ام
هرکه آيد از سفر، سوغات آرد در وطن
من هزاران خاطرات دلشکن آورده ام
بادلِ چون لاله پژمرده، هفتادودو داغ
در وطن از مرگ هفتادودو تن آورده ام
گُلبُنان با صفا را کِشته ام در کربلا
بلبلان خون جگر را در چمن آورده ام
يوسفم را گرگهاي کربلا بدريده اند
در وطن تنها از او يک پيرهن آورده ام
اين همه خاري که در پاي يتيمان کرده جا
هست سوغاتي کز آن دشت و دمن آورده ام
سرگذشتِ ماهِ در خون خفته و خاک تنور
داستان مهر تابان و لگن آورده ام
زانهمه شمعي که بردم درزمين کربلا
شمع بيمارم براي انجمن آورده ام
قصّه پرغصّه اي را جانب ام البنين
از ابوالفضل رشيد صف شکن آورده ام
«پيروي» منهم به يثرب اشکي و آه دلي
بهر خيرمقدم اين شيرزن آورده ام
ایتا
https://eitaa.com/madahanesfahan
سروش
http://sapp.ir/madahanesfahan
گپ
https://gap.im/Kanonmadahan
🇮🇷کانون مداحان وشاعران
موسسه خیریه فرهنگی
ومراکزآموزش مداحی اصفهان
سلام(بخوانیدوارسال کنید):
💠🏴💠🏴💠🏴💠🏴💠🏴💠
#اشعارمداحی_ومراثی_دهه_آخرصفر
#روضه_ونوحه_پیامبرص
زهرا به خانه و ملک الموت پشت در
از بهر قبض روح شریف پیامبر
از هیچ کس نکرده طلب اذن و ای عجب
بی اذن فاطمه ننهد پای پیش تر
با آن که بود داغ پدر سخت، فاطمه
در باز کرد و اشک فرو ریخت از بصر
یک چشم او به سوی اجل چشم دیگرش
محو نگاه آخر خود بود بر پدر
اشک حسن چکیده به رخسار مصطفی
روی حسین بر روی قلب پیامبر
دیگر نداشت جان که کند هر دو را سوار
بر روی دوش خویش به هر کوی و هر گذر
زد بوسه ها به حلق حسین و لب حسن
از جان و دل گرفت چو جان هر دو را به بر
هر لحظه یاد کرد به افسوس و اشک و آه
گاهی ز طشت و گاه ز گودال قتلگاه
╭════•🍁•════╮
🇮🇷ایتا
https://eitaa.com/madahanesfahan
سروش
http://sapp.ir/madahanesfahan
تلگرام
https://t.me/madahanesfahan
بله
https://ble.im/madahanesfahan
گپ
https://gap.im/Kanonmadahan
اینستاگرام
Www.instagram.com/kanonmadahanesfahan
✉مقدمتان گرامی
╰════•🍁•════╯