#یا_اسدالله_الغالب_ع🌷
رازِ خوشبختے ما داشتن عشق علیسٺ
ما ڪه با عشق علے ڪسب سعادٺ ڪردیم
لحظاتے ڪه بہ لب زمزمہ داریم علــے
بہ خدا ، طبقِ روایاٺ عبادٺ ڪردیم
#میلاد_امام_علی(ع)🌺
#روز_پدر❤️
#بر_شیعیانش_مبارڪ_باد🌺
مداحی آنلاین - صاحب شان و شرافت حیدر است - منصوری.mp3
3.07M
🌸 #میلاد_امام_علی(ع)
💐صاحب شان و شرافت حیدر است
💐معدن عدل و عدالت حیدر است
🎤زنده یاد #محمد_باقر_منصوری
👏 #شعرخوانی #ترکی #فارسی
مداحی_آنلاین_ای_عشق_شیرینم_محمدرضا.mp3
11.51M
🌸 #میلاد_امام_علی(ع)
💐ای عشق شیرینم
💐حب توئه دینم
🎤 #محمدرضا_طاهری
داستان کوتاه
"پیرمردی" با پسر و عروس و نوه اش زندگی میکرد.
او دستانش می لرزید و چشمانش خوب نمیدید و به سختی می توانست راه برود، هنگام خوردن شام غذایش را روی میز ریخت و لیوانی را بر زمین انداخت و شکست.
"پسر و عروس" از این کثیف کاری پیرمرد ناراحت شدند:
باید درباره پدربزرگ کاری بکنیم وگرنه تمام خانه را به هم می ریزد.
آنها یک میز کوچک در گوشه اطاق قرار دادند و پدربزرگ مجبور شد به "تنهایی" آنجا غذا بخورد، بعد از این که یک بشقاب از دست پدربزرگ افتاد و شکست دیگر مجبور بود غذایش را در کاسه چوبی بخورد، هروقت هم خانواده او را "سرزنش" میکردند پدر بزرگ فقط "اشک" میریخت و هیچ نمیگفت.
یک روز عصر قبل از شام پدر متوجه پسر چهار ساله خود شد که داشت با چند تکه چوب "بازی" میکرد، پدر روبه او کرد و گفت:
پسرم داری چی درست میکنی؟
پسر با "شیرین زبانی" گفت:
دارم برای تو و مامان کاسه های چوبی درست میکنم که وقتی پیر شدید در آنها غذا بخورید...!
یادمان بماند که:
"زمین گرد است..."
💕💙💕
🌼🍃شيطان
اندازهي ئ حبّه قند است
گاهي ميافتد توي فنجانِ دلِ ما
حل مي شود آرام آرام
بي آنڪه اصلاً ما بفهميم
و روحمان سر ميڪشد آن را
آن چاي شيرين را
شيطانِ زهرآگينِ ديرين را.
آن وقت او
خون ميشود در خانهی تن
ميچرخد و ميگردد و ميماند آنجا
او ميشود من
🌼🍃طعم دهانم تلخِ تلخ است
انگار سمي قطره قطره
رفته ميان تار و پودم
اين لڪهها چيست؟
بر روح سر تا پا ڪبودم!
اي واي پيش از آنڪه از اين سم بميرم
بـايـــــد ڪه از دست خـــــودتــــــــــ دارو بگيرم
اي آنڪه دارو خانهات
هر موقع باز است
من ناخوشم
داروي من راز و نيـــــاز است
چشمان من ابر است و هي باران ميآيد
اما بگــــــــــو
ڪي ميرود اين درد و ڪي درمان ميآيد؟
🌼🍃شب بود اما
صبح آمده اين دوروبرها
اين ردّ پاي روشن ٺو هست #خدا
اين بال و پرها
🌼🍃لطفت برايم نسخه پيچيد:
يڪ شيشه شربت آسمان
يڪ قرصِ خورشيد
يڪ استڪان ياد ٺـــــو را بـــــايـــــد بنوشم
❣معجوني از نـــــور و دعـــــا بايد بنوشم
💕❤️💕
#مردی_در_آینه
#قسمت_هفتاد_چهار: سلام آقاي ساندرز
با فاصله از آپارتمان ساندرز توقف کردم ... نمي دونستم چطور جلو برم و چي بگم ... مغزم کار نمي کرد ... از زماني که حرف ها و اشک هاي همسرش رو پاي تلفن شنيده بودم حالم جور ديگه اي شده بود ...
همون طور، ساعت ها توي ماشين منتظر ... به پشتي صندلي تکيه داده بودم و از شيشه جلوي ماشين به در ورودي آپارتمان نگاه مي کردم ...
بالاخره پيداش شد ... فکر مي کردم توي خونه باشه ... از تعطيل شدن مدرسه زمان زيادي مي گذشت ... و براي برگشتن به خونه دير وقت بود ... اون هم آدمی مثل ساندرز که در تمام اين مدت، هميشه رفت و آمدهاش به موقع و برنامه ريزي شده بود ...
چراغ ها، زمين اون آسمون بي ستاره رو روشن کرده بود ... خيابون خلوتي بود ... و اون، خيلي آروم توي تاريکي شب به سمت خونه اش برمي گشت ...
دست هاش توي جيبش ... و با چهره اي گرفته ... مثل سرداري که از نبرد سنگيني با شکست و سرافکندگی برمي گشت ... حرف ها و اشک هاي اون روز، برگشت رو براي اون هم سخت کرده بود ...
توي اون تاريکي، من رو از اون فاصله توي ماشن نمي ديد ... چند لحظه از همون جا فقط به چهره اش نگاه کردم ...
به ورودي که رسيد ... روي اولين پله ها جلوي آپارتمان نشست ... سرش رو توي دست هاش گرفت و چهره اش از ديد من مخفي شد ...
چقدر برگشتن و مواجه شدن با آدم هاي خونه براش سخت شده بود ... توي اين مدتي که زير نظر داشتمش هيچ وقت اينطوري نبود ...
هيچ کدوم شون رو درک نمي کردم و نمي فهميدم ... فقط مي دونستم چيزي رو از افراد محترمي گرفتم که واقعا براشون ارزشمند بود ...
از جاش بلند شد که بره تو ... در ماشين رو باز کردم و با شرمندگي رفتم سمتش ... از خودم و کاري که با اونها کرده بودم خجالت مي کشيدم ... هر چند شرمندگي و خجالت کشيدن توي قاموس من نبود ...
مي خواستم اون دبير رياضي رو مثل يه مسأله سخت حل کنم اما خودم توي معادلات ساندرز حل شدم ...
متوجه من شد که به سمتش ميرم ... برگشت سمتم و بهم خيره شد ... چهره اش اون شادي قبل رو نداشت ... و برعکس دفعات قبل، اين بار فقط من بودم که به سمتش مي رفتم ... و اون آرام جلوي پله هاي ورودي ايستاده بود ...
حالا ديگه فاصله کمي بين ما بود ... شايد حدود دو قدم ...
ايستادم و دوباره مکث کردم ... از چشم هاش مي شد ديد، ديدن چهره من براش سخت بود ... لبخند تلخ پر از شرمساري وجودم رو پر کرد ...
- سلام آقاي ساندرز ...
و اين بار، اين من بودم که دستم رو براي فشردن دست اون بلند کردم ... و چشم هاي پر از درد اون بود که متعجب به اين دست نگاه مي کرد ...
چند ثانيه مکث کرد و دستم رو به گرمي فشرد ... شايد نه به اندازه اون گرمايي که قبل مي تونست وجود داشته باشه ...
نفس عميقي کشيدم ... هوايي که بعد از ورود ... به سختي از ريه هام خارج مي شد ... و چشم هايي که از شرم، قدرت نگاه کردن به اون رو نداشت ...
- با من کاري داشتيد؟ ...
سرم رو آوردم بالا ... و نگاهم روي چشم هاش خشک شد ...
- مي خواستم ازتون عذرخواهي کنم ... و اينکه ...
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
#مردی_در_آینه
#قسمت_هفتاد_پنج: شیطان درون
صدا توي گلوم خفه شد ... شيطان درونم دست بردار نبود ... شعله هاي غرورم زبانه مي کشيد و اين حق رو به من مي داد که اشتباهم رو توجيه کنم ...
- تو يه پليس خوبي ... با پليس هاي فاسد فرق داري ... وظيفه تو حفظ امنيت مردمه و اين دقيقا کاري بود که در اين مدت انجام دادي ... دليلي براي شرمساري نيست ...
براي چند ثانيه چشم ها رو بستم ... آب دهنم رو قورت دادم ... چنان به سختي پايين مي رفت انگار اون قطرات روي خاک خشکيده کوير غلت مي خورد ... دوباره نفس عميقي کشيدم و ...
- و اينکه من در مورد شما دچار سوء تفاهم شده بودم ... و رفتار اون روزم توي پارک واقعا اشتباه بود ...
با شنيدن اين جمله کمي چهره اش آرام شد ...
- هر چند اين اولين اشتباهم در حق شما نبود ...
لبخند تلخي صورتش رو پر کرد ... حس کردم اون بغض ظهر برگشته سراغش ...
- و مي خواستم اين رو بهتون بگم ... من اصلا در مورد شما توي پرونده چيزي ننوشتم ... و دليلي هم براي نوشتن وجود نداشت ...
حالا ديگه کاملا مي شد حلقه هاي اشک رو توي صورتش ديد ... حالتي که ديگه نتونست کنترلش کنه ... دستش رو آورد بالا تا رد خيس اون قطره ها رو مخفي کنه ... چشم ها و صورتش در برابر نگاه متحير من مي لرزيد ...
بي اختيار دستش رو گذاشت روي شونه من ...
- متشکرم کارآگاه ... واقعا متشکرم ...
چقدر معادله سختي بود ... مردي که داشت مقابل چشمان من اشک مي ريخت ...
بغضش رو به سختي پايين داد ... و لبخند روي اون لب ها و صورت لرزان برگشت ... و دوباره اون کلمات رو تکرار کرد ...
- متشکرم کارآگاه ...
ديدن شادي توي اون صورت منقلب براي من عجيب بود ...
چند لحظه بهش نگاه کردم ... نمي دونستم ادامه دادن حرفم کار درستي بود يا نه ... غرورم فرياد مي کشيد که برگرد ... هر چي تا همين جا گفتي کافيه ...
اما من با چيزهايي مواجه شده بودم که هرگز نديده بودم ... آدم هايي از دنياي ديگه که فقط کنار ما زندگي مي کردن ... و من سوال هاي زيادي داشتم ...
چند قدم ازش دور شده بودم که دوباره برگشتم سمتش ...
- آقاي ساندرز ... مي تونم ازتون يه سوال شخصي بکنم؟ ...
با لبخند بزرگي پله ها رو برگشت پايين و اومد سمتم ...
- حتما ...
نمي خواستم شاديش رو خراب کنم ... و نمي خواستم بفهمه بدون اجازه تو خط به خط زندگيش سرک کشيدم ... به خصوص که اين کار بدون مجوز دادستاني و غيرقانوني بود ...
و توي اون تاريکي شب، چيزي با تمام قدرت داشت من رو به سمت ماشين مي کشيد تا از ساندرز جدا کنه ... اما نيروي اراده من قوي تر بود ...
چند لحظه به اون لبخند شاد و چشم هاي سرخ نگاه کردم ...
- مي دونم حق پرسيدن اين سوال رو ندارم ... اما خوشحال ميشم اگه جوابم رو بديد ...
چرا مي خوايد بريد ايران؟ ...
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
|⇦•امینَ اللهِ فی اَرضِه..
#شور زیبا ویژۀ میلاد دُلدُل سوارِ عرب، حضرت امیرالمومنین علی ابن ابیطالب علیه السلام_ حاج ابوذر بیوکافی
امینَ اللهِ فی اَرضِه
میزنه نبض دل با ذکرت هر لحظه
دمی از زندگیم بیتو نمیارزه
آقا قلبم واسه عشقت چه میلرزه
ای عشق بی دردسرم
سایَته بالای سرم
مهربونیت میجوشه از
چشمهی چشمای ترم
قَسیمُ الجَنَّةِ والنّار
تویی خیرالبشر یا حیدر کرار
امیر بی بدل ای کعبهی سیار
نظری مثل مالک ، میثم و عمار
مانوسم عمریه باهات
ایل و تبارمن فدات
میخوام آقا ساده بگم
جون من نذر خاک پات
اسدالله علی مولا
میبرم اسمتو هرجا میشه غوغا
نجفت مرکز پرگار این دنیا
یعنی میگرده عالم دور تو آقا
از بچگی مدیونتم
مدیون آب و نونتم
چه حس و حال خوبیه
وقتی که تو ایوونتم
تویی دارالشّفای ما
شب جمعه حرم ، حال وهوای ما
توی صحن و سرات خالیه جای ما
بده امشب برات کربلای ما
زندگیم نذر روضته
رزق و روزیم از سفرته
همین که صدات میزنم
ارباب واسه من جنته
شاعر : #سیدیاسر_حسینی_
|⇦•به نام عشق به نام خدا..
#مدح_خوانی زیبا ویژۀ میلاد دُلدُل سوارِ عرب، حضرت امیرالمومنین علی ابن ابیطالب علیه السلام_ حاج مهدی سروری•✾•
ای اهلِ ولا باده لبالب بزنید
مِی از خُم پر فروغِ حیدر بزنید
ای امتِ عشق امامتان می آید
نذرِ قدمش کف مرتب بزنید
به نام عشق به نام خدا به نام علی
شروع میکنم این شعر را به نام علی
هزار مرتبه ممنونِ مادر و پدرم
که کرده اند مرا آشنا به نام علی
برو به طوس، برو کاظمین و سامرا
برو مدینه برو کربلا به نام علی
نهاده اند سرم تاجِ جاه و عزت را
قدم گذاشته ام هر کجا به نام علی
به زیر پرتو این نام، هرچه نام، گم است
همین که می تابد آفتابِ نام علی
تو را خدای تو از بس که دوست داشت علی
خودش علی شد و نام تو را گذاشت علی
زمان رو شدنِ گنج هایِ راز شده
که روشن از دلِ ویرانۀ حجاز شده
چه بوده است مگر رازِ سر به مهر خدا
که بر ظهورش لب های کعبه باز شده
ببین تواضع معبودهای سنگی را
حقیقت آمده، در سجده هر مجاز شده
و بی نیازی مخصوص آسمان ها بود
علی رسید و زمین نیز بی نیاز شده
«وَ اِن یَکاد» نخوانید که برایِ علی
زمین پر است از آیات در فراز شده
رسید حضرت قرآن و از درون میخواند
برای احمد از آیاتِ مومنون میخواند
بگو تو را که چه بنویسم ای نمود خدا
اگر قلم نزنم در حد و حدود خدا
کسی به چشم خدا را ندید و تو دیدی
تویی که غرق شدی غرق در وجود خدا
زمان خلقت نور تو را که می داند؟
تو نیز بوده ای از آن زمان که بوده خدا
روانه است به سمت علی و آل علی
همیشه تیر سلام خدا درود خدا
فضائل تو اگرچه زیاد، باز کم است
یقین فراتر از این ها تو را ستوده خدا
به حق عشق، به حق علی و آل علی
خدا نصیب کند باز هم وصال علی
خدا نصیب کند باز هم سفر به نجف
ببر دوباره مرا باز هم ببر به نجف
نجف؟! کدام نجف؟! آن دیار که انگار
گشوده است خدا از بهشت، در به نجف
به نیت همۀ مادران مدینه برو
بیا به نیتِ پابوسی پدر به نجف
هزار بار نظر سمت کعبه بردن را
معاوضه نکنم با یکی نظر به نجف
اگر بناست که در کربلا بمیرم، کاش
که قبل از آن برسد جسم محتضر به نجف
هزار مرتبه ما را به کربلا ببری
نرفته ایم به زیبایی نجف سفری
شاعر: محمدعلی بیابانی
خورشيد چراغكي ز رخسار عليست..
✨مه نقطه كوچكي ز پرگار عليست..
هر كس كه فرستد به محمد صلوات..
✨همسايه ديوار به ديوار عليست..
#میلاد_امام_علی(ع)🌺
#روز_پدر✨🎊
#بر_شیعیانش_مبارڪ_باد🌺
98-12-18-SokhanraniHojatoleslam-Ansarian (1).mp3
3.69M
🔖منبر کوتاه🔖
#استاد_انصاریان
💠محبوبترین فرد در قلب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله 💠
#امیرالمومنین علیه السلام محبوبترین فرد در قلب نبی مکرم اسلام صلی الله علیه و آله و سلم
#امام_علی علیه السلام
فضائل بی شمار امیرالمومنین .mp3
1.25M
🔖منبر کوتاه🔖
#استاد_هاشمی_نژاد
💠فضائل بی شمار #امیرالمومنین امام علی علیه السلام 💠
14-0047-fazaele-e-ali-a(www.rasekhoon.net).mp3
17.77M
🔖منبر کامل 🔖
#استاد_رفیعی
💠فضائل #امیرالمومنین #امام_علی علیه السلام 💠
🕌 حرم حضرت معصومه سلام الله علیها
نازد بہ خودش خدا ڪه حیدر دارد💚
دریاے فضائلے مطهر دارد💚
همتاےعلےنخواهد آمد والله💚
صد بار اگر ڪـ🕋عبہ ترڪ بردارد💚
#میلاد_امام_علی(ع)🌸🌺
#روز_پدر🎉
#بر_شیعیانش_مبارڪ_باد🌸🌺
98-12-19-SokhanraniHojatoleslam-Alie.mp3
4.44M
🔖منبر کوتاه🔖
#استاد_عالی
💠توصیه #امیرالمومنین امام علی علیه السلام به جوانان 💠
#امام_علی علیه السلام