🌿 آیتـــــ الله مجتهدی (ره) :
وقتی حیا رفتـــــ، ایمان انسان هم میرود
چون حیا پوششی برای ایمان استـــــ
آنوقتـــــ هرچه شیطان میگوید
انجام میدهی... همهرقم جنایتـــــ میڪنی
⛔️از گنـــاه تـــا تـــوبــہ🏻
َاَللٰهُمَ ؏َجَّل لِوَلیِک اَلفَرَج
💕💙💕
مرحوم دولابی :🌿
هیچ وقتـــــ وارد گذشته ی آدمی نشو و زیر و روش نڪن، حتی عزیزترینتـــــ
زیباترین باغچه را هم ڪه بیل بزنی، حداقل یه ڪرم توش پیدا می ڪنی.
َاَللٰهُمَ ؏َجَّل لِوَلیِک اَلفَرَج
💕💙💕
آیتـــــ الله فاطمۍنیا:🌿
بعضۍ از اعمالوگناهان مانـع
اجابتـــــ دعا هستند.
یڪۍ از آنھا #دلشڪستن میباشد
متاسفانه بعضۍازمابہ
راحتۍدل میشڪنیم و توفیقاتـــــ را
از خودمان سلبـــــ میڪنیم..!💔🚶🏻♀
مواظبِزبانخودباشیم🌿
#سرانجامماچہمیشود؟؟
َاَللٰهُمَ ؏َجَّل لِوَلیِک اَلفَرَج
💕💙💕
✨﷽✨
#پـــــندانه
✍ حـــــواسمان باشد
🔻ﺑﺎ "ﺯباﻥ" میشود ﻣﺴﺨﺮﻩ ڪﺮﺩ،
با "ﺯباﻥ" میشود ﺭﻭﺣﯿﻪ ﺩﺍﺩ.
🔻ﺑﺎ "ﺯباﻥ" میشود ﺍﯾﺮﺍﺩ ﮔﺮﻓتـــــ،
با "ﺯباﻥ" میشود ﺗﻌﺮﯾفـــــ ﮐﺮﺩ.
🔻ﺑﺎ "ﺯباﻥ" میشود ﺩﻝ ﺷڪﺴتـــــ،
با "ﺯباﻥ" میشود ﺩﻟﺪﺍﺭﯼ ﺩﺍﺩ.
🔻ﺑﺎ "ﺯباﻥ" میشود ﺁﺑﺮﻭ ﺑﺮﺩ،
ﺑﺎ "ﺯباﻥ" میشود ﺁﺑﺮﻭ ﺧﺮﯾﺪ.
🔻ﺑﺎ "ﺯباﻥ" میشود جدایی انداختــــــــــ،
با "زبان" میشود وصل ڪرد.
🔻با "زبان" میشود آتش زد،
با "زبان" میشود آتش را خاموش ڪرد.
حواسمان به زبانمان باشد:
"آلودهاش نڪنیم"
💕💙💕
شهید مصطفی چمران به روایت
همسرش « غاده»
قسمت7⃣
روزهایی بود که جنوب را دائم بمباران می کردند . همه آنجا را ترک کرده بودند. من هم بیروت بودم اما مصطفی جنوب مانده بود با بچه ها و من که به همه شان علاقمند شده بودم نتوانستم صبر کنم و رفتم مجلس شیعیان پیش امام موسی ، سراغ مصطفی و بچه هارا گرفتم ، آقای صدر نامه ای به من داد و گفت: باید هرچه سریعتر این را به دکتر برسانید . با استاد یوسف حسینی زیر توپ و خمپاره راه افتادیم رفتیم موسسه . آنجا گفتند دکتر نیست ، نمی دانند کجاست . خیلی گشتیم و دکتر را در "الخرایب" پیدا کردیم . تعجب کرد ، انتظار دیدن مرا نداشت . بچه ها در سختی بودند ، بمب و خمپاره، وضعیت خیلی خطرناک بود .
مصطفی نامه را از من گرفت و پاسخی نوشت که من برسانم به آقای صدر . گفتم: نمیروم ، اینجا می مانم و به بیروت بر نمی گردم.
مصطفی اصرار داشت که نه، شما باید
هر چه زودتر برگردی بیروت.
اما من نمی خواستم برگردم و آن وقت مصطفی که آن همه لطافت و محبت داشت، برای اولین بار خیلی خشن شد و فریاد زد ، گفت: برو توی ماشین ! اینجا جنگ است ، باکسی هم شوخی ندارند ! من خیلی ترسیدم و هم ناراحت شدم . خوب نبود ، نه این که خوب نباشد ، اما دستور نظامی داد به من و من انتظار نداشتم جلوی بچه ها سرم داد بزند و بگوید: برو دیگر !
وقتی من خواستم برگردم ، مصطفی جلو آمد و به یوسف حسینی گفت: شما بروید من ایشان را با ماشین خودم می رسانم . من تمام راه از الخرایب تا صیدان گریه می کردم . به مصطفی گفتم: فکر می کردم شما خیلی با لطافتید ، تصورش را نمی کردم اینطور با من برخورد کنید . او چیزی نگفت تا رسیدیم صیدان ، جایی که من باید منتقل می شدم به ماشین یوسف حسینی که به بیروت برگردم. آنجا مصطفی از من معذرت خواست ، مثل همان مصطفی که می شناختم گفت: من قصدی نداشتم ، ولی نمیخواهم شما بی اجازه فامیلتان بیایید و جنوب بمانید و شما باید برگردی و با آنها باشید....
ادامه دارد.....
شهید مصطفی چمران به روایت
همسرش «غاده»
قسمت8⃣
به هرحال ، روزهای سختی بود اجازه نمی دانند از خانه بروم بیرون . بعد از هجده سال تنها این ور و آن ور رفتن ، کلید ماشین را از من گرفتند . هر جا می خواستم بروم برادرم مرا می برد و بر می گرداند تا مبادا بروم مدرسه یا پی آقای غروی . طفلک سید غروی به خاطر ازدواج من خیلی کشید . می گفتند: شما دخترم را با این آقا آشنا کردید . البته با همه این فشارها من راههایی پیدا می کردم ومصطفی را می دیدم . اما این آخری ها او خیلی کلافه و عصبانی بود . یک روز گفت: ما شده ایم نقل مردم ، فشار زیاد است شما باید یک راه را انتخاب کنید یا این ور یا آن ور . دیگر قطع اش کنید .
مصطفی که این را گفت بیشتر غصه دار شدم . باید بین پدر و مادرم که آنهمه دوستشان داشتم و او ، یکی را انتخاب می کردم . سخت بود ، خیلی سخت . گفتم: مصطفی اگر مرا رها کنی می روم آنطرف ، تو باید دست مرا بگیری ! گفت: آخر این وضعیت نمی تواند ادامه داشته باشد
آن شب وقتی رسیدم خانه ، پدر ومادرم داشتند تلویزیون نگاه میکردند . تلویزیون را خاموش کردم و بدون آنکه از قبل فکرش را کرده باشم گفتم: بابا ! من از بچگی تا حالا که بیست و پنج شش سالم است هیچ وقت شما را ناراحت نکرده ام ، اذیت نکرده ام ، ولی برای اولین بار می خواهم از اطاعت شما بیایم بیرون و عذر میخواهم. پدرم فکر می کرد مسئله من با مصطفی تمام شده ، چون خودم هم مدتی بود حرفش را نمی زدم پرسید: چی شده ؟ چرا ؟ بی مقدمه ، بی آنکه مصطفی چیزی بداند ، گفتم: من پس فردا عقد می کنم . هر دو خشکشان زد . ادامه دادم: من تصمیم گرفتم با مصطفی ازدواج کنم ، عقدم هم پس فردا پیش امام موسی صدر است . فقط خودم مانده بودم این شجاعت را از کجا آورده ام ! مصطفی اصلاً نمی دانست من دارم چنین کاری می کنم .
مادرم خیلی عصبانی شد . بلند شد با داد و فریاد ، و برای اولین بار می خواست من را بزند که پدرم دخالت کرد و خیلی آرام پرسید: عقد شما باکی ؟
گفتم: دکتر چمران .
من خیلی سعی کردم شمارا قانع کنم ولی نشد . مصطفی به من گفت دیگر نتیجه ای ندارد و خودش هم میخواست برود مسافرت. پدرم به حرفهایم گوش داد و همانطور آرام گفت: من همیشه هرچه خواسته اید فراهم کرده ام ، ولی من می بینم این مرد برای شما مناسب نیست . او شبیه ما نیست ، فامیلش را نمی شناسیم . من برای حفظ شما نمی خواهم این کار انجام شود .
گفتم: به هرحال من تصمیمم را گرفته ام . می روم . امام موسی صدر هم اجازه داده اند ، ایشان حاکم شرع است و می تواند ولی من باشد . بابا دید دیگر مسئله جدی است گفت : حالا چرا پس فردا ؟ ما آبرو داریم . گفتم: ما تصمیم مان را گرفته ایم ، باید پس فردا باشد . البته من به امام موسی صدر هم گفته ام که می خواهم عقد خانه پدرم باشد نه جای دیگر . اگر شما رضایت بدهید و سایه تان روی سر ما باشد من خیلی خوشحال ترم . باباگفت: آخر شما باید آمادگی داشته باشید . گفتم: من آمادگی دارم ، کاملاً !
نمی دانم این همه قاطعیت و شجاعت را از کجا آورده بودم . من داشتم ازهمه امور اعتباری ، از چیزهایی که برای همه مهمترین بود می گذشتم . البته آن موقع نمی فهمیدم ، اصلاً وارستگی انجام چنین کاری را نداشتم، فقط می دیدم که مصطفی بزرگ است، لطیف است و عاشق اهل بیت است و من هم به همه اینها عشق می ورزیدم ....
ادامه دارد...
🔴 #مرگ_فرضی
💠 آیا دیدهاید هر کس از دنیا میرود عزیزان و بازماندگان مرحوم تا مدّتها، هرکس را میبینند خوبیهای مرحوم را بازگو میکنند؟ غالباً مرگ عزیزان و غم از دست دادن آنها، خط پایان افکار منفی و حتّی کینه و کدورتهای انسانهاست.
💠 گاه در خلوت خود بویژه سکوت شبانه، فرض کنید همسرتان به رحمت خدا رفته است و با این #مرگ_فرضی، تمام صحنههای زندگی با همسرتان را مانند یک فیلم از جلوی چشم خود عبور دهید. هم به خوبیهای او بیاندیشید و هم به کوتاهیها و کمکاریهای خود در همسرداری عمیقاً فکر کنید.
💠 این تکنیک میتواند سازنده باشد و روابط همسران را #حسنه و #صمیمی کند. تداوم بهکارگیری این تکنیک میتواند غرورها، کینهها، بدبینیها و نامهربانی را کمرنگ و یا نابود کرده و رفتارهای تند را #تعدیل نماید.
💕💜💕
سلام علیکم
شاید ۲۰ سال پیش، کسی به مخیلهاش هم نمیرسید روزی در خیابانهای شهر، دخترانی را مشاهده کند که آن سالها مردم شاید آنها را در سالنهای عروسی هم نمیدیدند... دخترانی بزککرده با موهای پف کرده و بیرون ریخته و مانتوهایی کوتاه و تنگ و جلوباز و شلوارهایی تنگتر! این روند ۲۰ سال طول کشید تا به اینجا رسید. استعمار و استکبار، صبر و حوصلهی زیادی دارد، برعکس بسیاری از ماها ...
⬅️اولین کار، گرفتن چادر بود از زنان ما... گفتند چادر، حجاب برتر است و میشود برتر نبود! بین خوب و خوب تر، خوب را هم انتخاب کنی بهجایی برنمیخورد .میشود مانتوی گشاد و مقنعهی بزرگ پوشید و باحجاب بود(برگرفته از سخنان هاشمی رفسنجانی در نمازجمعه تهران )... حرف قابلقبولی بود؛ کسی نمیتواست به این حرف اعتراض کند، حتی اهالی مذهب
⬅️ گام دوم، گرفتن مقنعه بود... میشود روسری بزرگ سر کرد! هم تنوّع دارد هم حجاب است. یادم میآید روسریهایی بود با ضلع، بیشتر از یکمتر، که تا کمرِ خانمها هم میرسید... خوب البته روسری مثل مقنعه نبود گاهی مو بیرون میزد
⬅️ در فیلمهای سینمایی هی مدل گذاشتن، زنهای هنرپیشه مدل شدن و به تبع آن، دخترانِجوان هم از آنها یاد میگرفتند
⬅️چشمهای ما متوجّه این آبرفتن نمیشد و آنقدر کم کم این کار را کردند که چشم ما عادت میکرد...
⬅️ مانند بچهای که جلوی چشم پدر و مادرش بزرگ میشود و قد میکشد و والدینش حس نمیکنند اما دیگران که کمتر او را میبینند و چشمانشان عادت نکرده، متوجه رشد هفتگی او میشوند... ما عادت کردیم به روسریهایی که هر روز آب میرفت و تبدیل شد به نواری باریک و بعضا توری... مانتوهایی که شاید بهتر باشد بلوز و پیراهن راحت نامیدشان تا مانتو...
⬅️ به هر حال کم کم کار به این جا کشید و مدام گفتند بیحجابی معضل فرهنگی است، برای حلّ آن باید کارِفرهنگی کرد... سالها گذشت و لباسها آب رفت و کار فرهنگی در زمینهی عفت و حجاب مشاهده نشد. برعکسش، فراوان کارهای ضدِفرهنگ، در کوبیدن حجاب و عفت و حیاء و غیرت در فیلمهای سینمایی و مجلّات و برنامههای عمومی یافت میشد...
⬅️ حالا هم که مد پوشش خانمها تغییر کرده، پوشیدن ساق شلواری (ساپورت) به جای شلوار... یعنی دیگر شلوار جین تنگ هم نه! ساق شلواری! و بدون تردید در یکی دو سال آینده این کنار می رود و برخی را ..........
⬅️ یعنی پس از آنکه چادر، مقنعه، مانتو و روسری از زنان گرفته شد، حالا رفتهاند سراغ شلوار! چشمهای ما هنوز عادت نکردهاند...
اگر به این هم عادت کنیم سرنوشت چادر و مانتو و روسری در انتظار این ساپورت هم هست...
خدایی نکرده اینها هم روز به روز نازکتر و کوتاهتر میشود و ما عادت میکنیم....
آن وقت...
نمیدانم بعدش سراغ چه خواهند رفت...
🌺 حیرتآور است !!
👈همهی جهان حجاب دارد:
1_کره زمین دارای پوشش است...
2_ میوههای تر وتازه دارای پوشش است...
3_ شمشیر نیز داخل غلافش حفظ میشود...
4_ قلم بدون پوشش جوهرش خشک میشود و فایدهاش از بین میرود و زیر پا انداخته میشود برای اینکه پوشش آن از بین رفته
5_ سیب هم اگر پوستهاش گرفته شود و رها شود فاسد میشود...
و......
در تعجبم از مردی که ماشینش را از ترسِ خط و خش افتادن *چادر* میپوشاند؛
اما *دختر* یا *همسر* و یا *خواهر* خود را بدون پوشش یا پوششِ ناقص رها میکند!!!
🔴بانو!
این *چادر* تا برسد بهدست تو
هم از *کوچههای مدینه* گذشته
هم از *کربلا*
هم از بازار شام...!
*چادرت* را در آغوش بگیر و بگو برایت *روضه* بخواند
همه را از نزدیک دیده است...
*السّلام علیکِ یا فاطمةالزهراء*
تا میتوانید نشر دهید...
تاشاید *غیرتِ* ازدست رفته تکانی بخورد.
وسلام
💕💙💕
✨﷽✨
💠 برنامه ریزی برای تفریح 💠
✍حاج آقا قرائتی
💐 امام رضا(ع) در حدیثى مى فرماید:
؛ سعی کنید اوقات خود را به چهار قسمت تقسیم کنید:
1⃣ ساعتی براى راز و نیاز با خدای بی نیاز. مناجات کوچکترین با بى نهایت بزرگ.
2⃣و ساعتی برای کسب و کار و پیدا کردن خرجى حلال برای اداره کردن زندگی. رسول خدا(ص) کار را عبادت دانسته اند و فرموده اند: ؛ زحمتکش برای خانواده همچون مجاهد در راه خداست.
3⃣ و ساعتی برای دوستی و همنشینی با افراد مؤمن مورد اطمینان. رفیق دلسوزی که انتقاد کند و مایه اصلاح انسان شود؛ دوستی که علاقه اش به شما باطنی و واقعی باشد.
4⃣ و ساعتی هم برای رسیدن به تفریحات سالم؛ لذت های حلال، ورزش و گردش و استراحت.
‼️ جالب این است که امام رضا(ع) در ادامه مى فرماید: اگر خواستید به آن سه مورد برسید، باید اول به این مورد برسید. تا لذت و تفریحى در کار نباشد، نشاطى در کارهاى دیگر نخواهد بود. این حدیث، دلیل بر اهمیت تفریح است؛ به خصوص برای نوجوان. برادران یوسف(ع) وقتى مى خواستند یوسف را از پدر بگیرند، به عنوان تفریح گرفتند. گفتند: ؛ برادرمان را بده که او را ببریم ورزش. و حضرت یعقوب(ع) نگفت که انسان به ورزش نیاز ندارد؛ یعنى نیاز به ورزش چنان قوى است که نتوانست پیشنهاد بچه ها را رد کند.
📚 کتاب خنده و گریه در آثار استاد قرائتی
💕❤️💕
شیخ رجبعلی خیاط تعریف میکرد:
در بازار بودم، اندیشه مكروهی
در ذهنم گذشت.
سریع استغفار كردم و به راهم ادامه
دادم.!
قدری جلوتر شترهایی قطار وار
از كنارم میگذشتند...
ناگاه یكی از شترها لگدی انداخت
كه اگر خود را كنار نمیكشیدم،
خطرناك بود
به مسجد رفتم و فكر میكردم
همه چیز حساب دارد.
این لگد شتر چه بود؟!
در عالم معنا گفتند:
شیخ رجبعلی! آن لگد نتیجه
آن فكری بود كه كردی!
گفتم: اما من كه خطاییانجامندادم
گفتند: لگد شتر هم كه به تو نخورد!
اثر کارهای ما در عوالم جریان دارد،
حتی یک تفکر منفی میتواند
تاثیری منفی ایجاد کند......
🔴 دعای تکاندهندهٔ امام رضا برای امام زمان علیهماالسلام...
🌕 آقا امام رضا علیهالسلام در دعا براى حجة بن الحسن صلوات اللّه علیه، میفرمایند:
«خدایا! در کار او ما را از خستگی و تنبلی و سستی پناه ده و ما را از کسانی قرار ده که به واسطهٔ آنان دینت را یاری میکنی و یاری ولیت را محکم میگردانی و دیگران را جایگزین ما مکن، به راستی که قرار دادن دیگران به جای ما بر تو آسان است و بر ما گران.»
📗بحارالأنوار، ج ۹۲، ص ۳۳۲
📗جمال الأسبوع، ج ۱، ص ۵۱۲