eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
9.8هزار دنبال‌کننده
19هزار عکس
21هزار ویدیو
1.5هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷پندهای آموزنده از امام علی علیه السلام: 🍁 آن كس كه در عيب خود بنگرد از عيبجويي ديگران باز ماند 🍁 و كسي كه به روزي خدا خشنود باشد بر آنچه از دست رود، اندوهگين نباشد 🍁 و كسي كه شمشير ستم بركشد با آن كشته خواهد شد 🍁 و آن كس كه در كارها خود را به رنج انداخت خود را هلاك ساخت 🍁 و هركس خود را در گردابهاي بلا افكند غرق خواهد شد 🍁 و هر كس كه به جاهاي بدنام قدم گذاشت متهم گرديد. 🍁 و كسي كه سخن زياد مي گويد زياد هم اشتباه دارد 🍁 و هر كس كه بسيار اشتباه كرد، شرم و حياء او اندك است 🍁 و آنكه شرم او اندك، پرهيزكاري او نيز اندك خواهد بود، 🍁 و كسي كه پرهيزكاري او اندك است دلش مرده و آنكه دلش مرده باشد در آتش جهنم سقوط خواهد كرد. 🍁 و آن كس كه زشتيهاي مردم را بنگرد، و آن را زشت بشمارد سپس همان زشتيها را مرتكب شود، پس او احمق واقعي است. 🍁 قناعت مالي است كه پايان نيابد 🍁 و آن كس كه فراوان به ياد مرگ باشد در دنيا به اندك چيزي خشنود است 🍁 و هركس بداند كه گفتار او نيز از اعمال او به حساب آيد جز به ضرورت سخن نگويد. 📚 نهج البلاغه، حکمت 349 ❄️🌨☃🌨❄️
16.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بچه ها بیاین تماشا ! 👀 🎬کارتون زیبای مهارت های زندگی👨‍👩‍👧‍👦 🔻این قسمت : اینترنت ممنوع❗️
7.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بسیار شیک و جذاب 😊که می تونه در وعده ناهار یا شام میل بشه.🍅🍄🌶🌽🍳🍳🍳 🔷مواد لازم 🔹سیر خرد شده ۲ حبه 🔹 گوشت چرخ کرده ۱۰۰ گرم 🔹هویج ، ذرت ، پیاز ، گوجه فرنگی و قارچ نگینی شده از هر کدام حدود ۲ قاشق 🔹 پیاز سبز ۱ قاشق 🔹سس سویا مقداری 🔹سس کچ آپ یا رب گوجه فرنگی مقداری 🔹روغن به میزان لازم 🔹نمک و فلفل به میزان لازم 🔹تخم مرِغ ۳ عدد نکته ؛ سبزیجات گزینه اختیاری و به ذائقه شماست ..
بر مهدے دین مُنجے دنیا صلوات برچهره ے آن ماه دل آرا صلوات در دامن نرجس گل زهرا بشکُفت براین گلُ برنرگس؛و زهرا صلوات 💓اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم💓
5.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
با این روش میتونید خیلی راحت و سریع یه ترشک خیلی عالی و خوشمزه درست کنید پس زود و تند و سریع دست بکار بشین و یه ترشک ترش ترش ترش درست کنید . مواد لازم :👇 میوه شامل آلو و آلبالو و گیلاس و آلو زرد و شبرنگ ۱ کیلو سرکه ۱/۴ لیوان نمک ۱ قاشق غذاخوری رب نارنج ۱قاشق غذاخوری . دستور تهیه :👇 میوها رو شسته و توی قابلمه بریزید و روی حرارت بزارید تا آب بندازه بعد که آب انداخت و شروع به جوشیدن کرد و کمی نرم شدن نمک و سرکه و رب نارنج و اضافه میکنیم و میزاریم بجوشه تا کم کم آب میوه تبخیر بشه و به غلظت برسه و ترشک ما آمادست. نکته :👇 از هرنوع میوه ای میتونید استفاده کنید حتما از آلبالو استفاده کنید به جای رب نارنج میتونید از رب انار ترش هم استفاده کنید
❖ پیرمرد گفت: بعضیا همین‌ که باشن🍃🌸 "آدم خیالش راحته" دلش آرومه... حالا تو بگو اصلا اون سر دنیا هم که باشن، همین‌که آدم بدونه هستن، "کافیه براش"...🍃🌸
🌸امام خامنه ای 🌻حتماً قرآن بخوانید؛ هر روز، ولو ڪم؛ ولو روزے یڪ صفحه؛ با تأمل و با دقت. اصرار ما بر این است ڪه دوستان رابطه‏ شان را با قـــــرآن از دست ندهند.
❤️قسمت چهارده❤️ . ایوب قرارش را با مامان گذاشته بود. وقتی آمد من و مامان خانه بودیم، آقاجون سر کارش بود. رضا مثل همیشه بود و زهرا و شهیده مدرسه بودند. دست ایوب به گردنش آویزان بود و از چهره اش مشخص بود که درد دارد😖 مامان برایش پشتی گذاشت و لحاف آورد. ایوب پایش را دراز کرد و کاغذی از جیبش بیرون آورد. _ مامان می شود این نسخه را برایم بگیرید؟؟ من چند جا رفتم نبود. مامان کاغذ را گرفت. _ پس تا شما حرف هایتان را بزنید برگشته ام. مامان که رفت به ایوب گفتم: + کار درستی نکردید. _ می دانم ولی نمی خواستم بی گدار به آب بزنم. با عصبانیت گفتم: + این بی گدار به آب زدن است؟؟ ما که حرف هایمان را صادقانه زده بودیم، شما از چی می ترسیدید؟؟ چیزی نگفت گفتم: + به هر حال من فکر نمی کنم این قضیه درست بشود. آرام گفت: _ " می شود" + نه امکان ندارد، آقاجونم به خاطر کاری که کردید حتما مخالفت می کنند. _ من می گویم می شود، می شود. مگر اینکه... + مگر چی؟؟ _ مگه اینکه....خانم جان، یا من بمیرم یا شما... ❤️ رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
تخم مرغ 1 عدد آرد نصف ليوان شير نصف ليوان وانيل 1 ق چ بكينك پودر 1 ق چ تخم مرغ را با همزن هم ميزنيم تا از لختگي در بياد و كف كنه بعد ارد و شير رو اضافه كرده همزده بعد وانيل و بكينگ پودر را هم قاطي مخلوطمون ميكنيم هم ميزنيم حالا مواد را داخل ظرف سس ريخته يا ميتونيد با قاشق مرباخوري داخل ماهيتابه ك از قبل رو حرارت گزاشتيم ريخته و هر دو طرفشو سرخ كرده پنكيك هاي سرخ شده را داخل ظرفي ريخته با نوتلا يا عسل سرو ميكنيم
❤️قسمت دوازده❤️ یک هفته از ایوب خبری نشد. تا اینکه باز، اکرم خانم زنگ زد و با ما کار داشت. گوشی را برداشتم: + بفرمایید؟ گفت: سلام ایوب بود چیزی نگفتم _ من را به جا نیاوردید؟ محکم گفتم: نخیر _ بلندی هستم. + متأسفانه به جا نمی آورم. _ حق دارید ناراحت شده باشید، ولی دلیل داشتم. + من نمی دانم درباره ی چی حرف می زنید. ولی ناراحت کردن دیگران با دلیل هم کار درستی نیست. _ اجازه دهید من یک بار دیگه خدمتتان برسم. + شما فعلا کنید تا ببینم چه می خواهد. خداحافظ. گوشی را محکم گذاشتم. از اکرم خانم خداحافظی کردم و برگشتم خانه. از عصبانیت سرخ شده بودم. چادرم را پیچیدم دورم و چمباتمه زدم کنار دیوار. اکرم خانم باز آمد جلوی در و صدا زد: شهلا خانم تلفن. تعجب کردم: با ما کار دارند؟؟ گفت: بله همان آقاست. رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
❤️قسمت یازده❤️ صدای کلید انداختن به در آمد. آقا جون بود. به مامان سلام کرد و گفت: طلا حاضر شو به وقت آقا ایوب برسیم. اقاجون هیچ وقت مامان را به اسم اصلیش که ربابه بود صدا نمی کرد. همیشه می گفت طلا خیلی برایم سنگین بود. من، ایوب را پسندیده بودم و او نه😟 آن هم بعد از ان حرف و حدیث ها... قبل از اینکه آقاجون وارد اتاق شود چادر را کشیدم روی سرم و قامت بستم. مامان گفت: تیمورخان انگار برای پسره مشکلی پیش آمده و منصرف شده. ایرادی هم گرفته ک نمیدانم چیست؟! وسط نماز لبم را گزیدم. آقاجون آمد توی اتاق و دست انداخت دور گردنم بلند گفت: من می دانم این پسر برمی گردد. اما من دیگر به او دختر نمی دهم. می خواهد را بگیرد قیافه ام می آید. رمان های عاشقانه مذهبی با ما همراه باشید
❤️قسمت سیزده❤️ . همان حرف ها را پشت تلفن تکرار کردم و برگشتم. مامان پرسید: چی شده هی میروی و هی می آیی؟؟ تکیه دادم به دیوار. آقای بلندی زنگ زده می خواهد دوباره بیاید. مامان با لبخند گفت: خب بگذار بیاید. + برای چی؟؟ اگر می خواست بیاید، پس چرا رفت؟؟ _ لابد مشکلی داشته و حالا که برگشته یعنی مشکل حل شده. من دلم روشن است. خواب دیدم شهلا. دیدم خانه تاریک بود، تو این طرف دراز کشیدی و ایوب آن طرف، سفیدی مثل نور از قلب ایوب بلند شد و آمد تا قلب تو. من می دانم تو و ایوب قسمت هم هستید بگذار بیاید. آن وقت محبتش هم به دلت می نشیند😍 اکرم خانم صدا زد: شهلا خانم باز هم تلفن. بعد خندید و گفت: می خواهید تا خانه تان یک سیم بکشیم تا راحت باشید؟؟ مامان لبخند زد و رفت دم در. من هم مثل مامان به خواب اعتقاد داشتم. محبت ایوب به دلم نشسته بود اما خیلی دلخور بودم. مامان که برگشت هنوز می خندید. _ گفتم بیاید شاید به نتیجه رسیدید. گفتم: ولی آقا جون نمی گذارد، گفت من به این دختر بِده نیستم. . رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹