eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
9.9هزار دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
20.9هزار ویدیو
1.5هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
فرا رسیدن ماه مبارک رمضان 🌷 ماه خدا 🌼🍃 ماه بهار قرآن 🌷 ماه میهمانی خدا 🌼🍃 ماه برکت و رحمت 🌷 و ماه پاکی و تعالی انسان 🌼🍃 بر شما عزیزان مبارک باد🌷 ماهی سرشار از برکت و رحمت، طاعات و عبادتهای پذیرفته شده، برایتان آرزومندم …🍃🌷 🌸🍃
❣❤️❣❤️❣❤️❣ ❤ ❣❤️❣❤️❣❤️❣ قراراست که یک هفته درمشهد بمانیم.دوروزش بسرعت گذشت و درتمام این چهل و هشت ساعت تلفن همراهت خاموش بود ومن دلواپس و نگران فقط دعایت میکردم.علـےاصغرکوچولو بخاطر مدرسه اش همسفرمانشده و پیش سجاد مانده بود. ازینکه بخواهم به خانه تان تماس بگیرم وحالت رابپرسم خجالت میکشیدم پس فقط منتظر ماندم تا بلاخره پدریامادرت دلشوره بگیرندو خبری ازتو بمن بدهند 💞 چنگالم را درظرف سالاد فشار میدهم و مقدارزیادی کاهو باسس را یک جا میخورم.فاطمه به پهلوام میزند _ اروم بابا!همش مال توعه! ادای مسخره ای در می اورم و بادهان پر جواب میدهم _ دکتر!دیرشده! میخوام برم حرم! _ وا خب همه قراره فردا بریم دیگه! _ نه من طاقت نمیارم! شیش روزش گذشته! دیگه فرصت خاصی نمونده! فاطمه باکنترل تلویزیون راروشن و صدایش راصفرمیکند! _ بیا و نصفه شبی ازخرشیطون بیا پایین! چنگالم را طرفش تکان میدهم _ اتفاقا این اقا شیطون پدرسوختس که تو مخ تو رفته تامنو پشیمون کنی _ وااا! بابا ساعت سه نصفه شبه همه خوابن! _ من میخوام نماز صبح حرم باشم! دلم گرفته فاطمه! یادت میفتم و سالاد را بابغض قورت میدهم. _ باشه! حداقل به پذیرش هتل بگو برات اژانس بگیرن . پیاده نریا توتاریکی! سرم را تکان میدهم و ازروی تخت پایین می آیم. درکمد راباز میکنم ، لباس خوابم را عوض میکنم و بجایش مانتوی بلند و شیری رنگم رامیپوشم.روسری ام را لبنانی میبندم و چادرم را سرمیکنم.فاطمه باموهای بهم ریخته خیره خیره نگاهم میکند. میخندم و باانگشت اشاره موهایش را نشان میدهم _ مثل خلا شدی! اخم میکند و درحالیکه بادستهایش سعی میکند وضع بهتری به پریشانی اش بدهد میگوید _ ایشششش! تو زائری یافوضول؟ زبانم را بیرون می اورم _ جفتش شلمان خانوم اهسته از اتاق خارج میشوم و پاورچین پاورچین اتاق دوم سوئیت را رد میکنم.ازداخل یخچال کوچک کنار اتاق یک بسته شکلات و بطری اب برمیدارم و بیرون میزنم.تقریبا تا اسانسور میدوم و مثل بچه ها دکمه کنترلش را هی فشار میدهم و بیخود ذوق میکنم! شاید ازین خوشحالم که کسی نیست و مرا نمیبیند! اما یکدفعه یاد دوربین های مداربسته می افتم و انگشتم را ازروی دکمه برمیدارم.آسانسور که میرسد سریع سوارش میشوم و درعرض یک دقیقه به لابی میرسم.در بخش پذیرش خانومی شیک پوش پشت کامپیوتر نشسته بود و خمیازه میکشیدباقدمهای بلند سمتش میروم... ❣❤️❣❤️❣❤️❣ . ❣❤️❣❤️❣❤️❣ بامــــاهمـــراه باشــید🌹
❣❤️❣❤️❣❤️❣ ❤️ ❣❤️❣❤️❣❤️❣ _ سلام خانوم!شبتون بخیر... _ سلام عزیزم بفرمایید _ یه ماشین تاحرم میخواستم. _ برای رفت و برگشت باهم؟ _ نه فقط ببره! لبخند مصنوعی میزند و اشاره میکند که منتظرروی مبل های چیده شده کنار هم بنشینم... 💞 در ماشین را باز میکنم و پیاده میشوم.هوای نیمه سرد و ابری ومنی که بانفس عطر خوش فضا رامیبلعم. سرخم میکنم و ازپنجره به راننده میگویم _ ممنون اقا! میتونید برید.بگید هزینه رو بزنن به حساب. راننده میانسال پنجره رابالا میدهد و حرکت میکند. چادرم را روی سرم مرتب میکنم و تا ورودی خواهران تقریبا میدوم.نمیدانم چرا عجله دارم.ازاینهمه اشتیاق خودم هم تعجب میکنم.هوای ابری و تیره خبراز بارش مهر میدهد.بارش نعمت و هدیه...بی اراده لبخند میزنم و نگاهم رابه گنبد پرنور رضا ع میدوزم.دست راستم رااینبار نه روی سینه بلکه بالا می اورم و عرض ارادت و ادب میکنم. ممنون که دعوتنامه ام را امضا کردی.من فدای دست حیدری ات! چقدر حیاط خلوت است...گویی یک منم و تنها تویی که درمقابل ایستاده ای. هجوم گرفتگی نفس درچشمانم و لرزش لبهایم و دراخر این دلتنگی است که چهره ام را خیس میکند.یعنی اینقدر زود باید چمدان ببندم برای برگشت؟ حال غریبی دارم...ارام ارام حرکت میکنم و جلو میروم. قصد کرده ام دست خالی برنگردم.یک هدیه میخواهم..یک سوغاتی بده تابرگردم! فقط مخصوص من...! احساسی که الان در وجودم میتپد سال پیش مرده بود! مقابل پنجره فولاد مینشینم...قرارگاه عاشقی شده برایم!کبوترهاازسرما پف کرده و کنارهم روی گنبد نشسته اند....تعدادی هم روی سقاخانه روی هم وول میخورند.زانوهایم را بغل میگیرم وبانگاه جرعه جرعه ارامش این بارگاه ملکوتی را با روح مینوشم. صورتم راروبه اسمان میگیرم و چشمهایم را میبندم.یک لحظه درذهنم چندبیت میپیچد.. _ آمده ام... آمدم ای شاه پناهم بده! خط امانـے ز گناهم بده... نمیدانم این اشکها از درماندگی است یا دلتنگی...اما خوب میدانم عمق قلبم از بار اشتباهات و گناهانم میسوزد! یک قطره روی صورتم میچکد ودرفاصله چند ثانیه یکی دیگر...فاصله ها کم و کم تر میشود و میبارد رئفت از اسمان بهشت هشتم! ❣❤️❣❤️❣❤️❣ . ❣❤️❣❤️❣❤️❣ نویسنده این متن👆: 👉 بامــــاهمـــراه باشــید🌹
❣❤️❣❤️❣❤️❣ ❤️ ❣❤️❣❤️❣❤️❣ کف دستهایم را باز میکنم و بااشتیاق لطافت این همه لطف رالمس میکنم. یادتو و التماس دعای تو...زمزمه میکنم: _ الیس الله بکاف عبده و .... که دستی روی شانه ام قرار میگیرد و صدای مردانه ی تو درگوشم میپیچد و ادامه ایه را میخوانی.. _ و یخوفونک بالذین من دونه... چشمهایم را باز میکنم و سمت راستم رانگاه میکنم.خودتی!!اینجا؟...چشمهایم راریز میکنم و با تردید زمزمه میکنم _ عل...علی! لبخند میزنی و باران لبخندت را خیس میکند! _ جانم!؟ یک دفعه ازجا میپرم و سمتت کامل برمیگردم. ازشوق یقه پیرهنت را میگیرم و باگریه میگویم _ تو...تو اومدی!!..اینجا!! اینجا...پیش...پیش من! دستهایم را میگیری و لب پایینت راگاز میگیری _ عه زشته همه نگامون میکنن!...اره اومدم! شوکه و ناباورانه چهره ات رامیکاوم.اینگار صدسال میشود که ازتو دور بودم... _ چجوری تواین حرم به این بزرگی پیدام کردی!؟اصن کی اومدی!؟...ورا بی خبر؟؟...شیش روز کجا بودی...گوشیت چرا خاموش بود! مامان زنگ زد خونه سجاد گفت ازت خبر نداره..من... دستت راروی دهانم میگذاری. _ خب خب...یکی یکی! ترور کردی مارو که! یکدفعه متوجه میشوی دستت راکجا گذاشته ای.باخجالت دستت را میکشی ... _ یک ساعت پیش رسیدم.ادرس هتلو داشتم.اما گفتم این موقع شب نیام...دلمم حرم میخواست و یه سلام!..بعدم یادت رفته ها!خودت روز اخر لو دادی روبروی پنجره فولاد! نمیدونستم اینجایی...فقط...اومدم اینجا چون تو دوست....داشتی! انقدر خوب شده ای که حس میکنم خوابم! باذوق چشمهایت را نگاه میکنم...خدایا من عاشق این مردم!! ممنون که بهم دادیش! _ ا! بازم ازون نگاه قورت بده ها! چیه خب؟...نه به اون ترمزی که بریدی...نه به اینکه...عجب! _ نمیتونم نگات نکنم! لبخندت محو میشود و یکدفعه نگاهت رامیچرخانی روی گنبد.حتمن خجالت کشیدی!نمیخواهم اذیتت کنم.ساکت من هم نگاهم را میدوزم به گنبد.باران هرلحظه تندتر میشود.گوشه چادرم را میکشی _ ریحانه!پاشو الان خادما فرشارو جمع میکنن... هردو بلند میشویم و وسط حیاط می ایستیم. _ ببینم دعام کردی؟ مثل بچه ها چندباری سرم راتکان میدهم _ اوهوم اوهوم!هرروز ... لبخند تلخی میزنی و به کفش هایت نگاه میکنی.سرت راکه پایین میگیری موهای خیست روی پیشانی میریزد... _ پس چرا دعات مستجاب نمیشه خانوم؟ جوابی پیدا نمیکنم.منظورت را نمیفهمم. _ خیلی دعاکن.اصرار کن ... دست خالی برنگردیم . بازهم سکوت میکنم.سرت را بالا میگیری و به اسمان نگاه میکنی _ اینم دلش گرفته بودا! یهو وسطش سوراخ شد! میخندم و حرفت راتایید میکنم. _ خب حالا میخوای همینجا وایسی وخیس بخوری؟ _ نچ! کنارم می ایستی و باشانه تنه ❣❤️❣❤️❣❤️❣ . ❣❤️❣❤️❣❤️❣ بامــــاهمـــراه باشــید🌹
‍ ❣❤️❣❤️❣❤️❣ ❤️ ❣❤️❣❤️❣❤️❣ میدویم و گوشه ای پناه میگیریم. لحظه به لحظه باتو بودن برایم عین رویاس...توهمانی هستی که یک ماه برایش جنگیدم!صحن سراسر نور شده بود.اب روی زمین جمع شده وتصویر گنبد را روی خود منعکس میکند.بوی گلاب و عطر خاص مقدس حال و هوایی خاص دارد.زمزمه خواندن زیارت عاشورایت درگوشم میپیچد...مگر میشود ازین بهتر؟ازسرما به دستت میچسبم و بازوات رامیگیرم.خط به خط که میخوانی دلم رامیلرزانی!نگاهت میکنم چشمهای خیس و شانه های لرزانت .... یکدفعه سرت راپایین میندازی... وزمزمه ات تغییر میکند _ منو یکم ببین سینه زنیم رو هم ببین ببین که خیس شدم... عرق نوکری ببین... دلم یجوریه.. ولی پراز صبوریه! چقد شهید دارن میارن ازتو سوریه.. چقد...شهید... منم باید برم.... برم ... به هق هق میفتی...مگر مرد هم... گویی قلبم رافشار میدهند...باهر هق هق تو!... یک لحظه دردلم میگذرد !... ! .. . اطلب من المهد الی تا به ابد باید این جمله برای همه دستور شود ❣❤️❣❤️❣❤️❣ . ❣❤️❣❤️❣❤️❣ بامــــاهمـــراه باشــید🌹
هدایت شده از مدح و متن اهل بیت
4_6010494813047097782.mp3
27.43M
🔊 ترتیل قرآن - جزء۱- منشاوی
هدایت شده از مدح و متن اهل بیت
4_641838280626669053.pdf
6.06M
📗 متن قرآن - جزء1
هدایت شده از مدح و متن اهل بیت
4_6010494813047097777.mp3
24.29M
ترجمه جزء اول قرآن مجید 🎙 ترجمه:
هدایت شده از مدح و متن اهل بیت
3474510_254.mp3
12.31M
🔊 ترتیل قرآن - جزء۱- پرهیزکار
هدایت شده از مدح و متن اهل بیت
ترتیل جزء اول.mp3
17.83M
🔊 ترتیل قرآن - جزء۱ - سعدالغامدی
☘☘نکات کلیدی از جزء اول قرآن کریم ▪️- پيام ها و درس هاي مهم اولين جزء قرآن مجيد فراز اول: ذَالِكَ الْكِتَبُ لَا رَیْبَ فِیهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِینَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَ یُقِیمُونَ الصَّلَوةَ وَ ممَِّا رَزَقْنَاهُمْ یُنفِقُونَ وَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بمَِا أُنزِلَ إِلَیْكَ وَ مَا أُنزِلَ مِن قَبْلِكَ وَ بِالاَْخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ(4-1 بقره) تنها متقین هستند که از قرآن بهره می برند 🌸پنج ویژگی نجات‌بخش در متقین در آیه دوم سوره بقره، خداوند متعال قرآن را مایه هدایت متقین معرفی می کند ذَالِكَ الْكِتَبُ لَا رَیْبَ فِیهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِینَ با اینکه این کتاب برای هدایت تمام انسانها نازل شده است؛ اما چون تنها متقین هستند که به رهنمودهای آن گوش می دهند و از آن بهره می برند؛ پس صحیح آن است که بگوییم: قرآن تنها همین گروه را هدایت می کند و دیگران چون گوش و چشم به روی قرآن بسته اند، بهره ای از هدایتگری آن نمی برند و حتی در مواردی زیان هم می بینند. آنچه باعث می شود تا متقین از قرآن بهره مند شوند پنج خصلت است که آنها با تکیه بر فطرت پاک خدادی صاحب آن شده اند آن پنج خصلت عبارتند از: 1⃣ به نادیدنی هایی که وحی از آن خبر می دهد ایمان دارند (یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ)، 2⃣داشتن ارتباط با خدا (یُقِیمُونَ الصَّلَوةَ)، 3⃣ بی هیچ چشمداشتی از هر آنچه که خدا روزی آنها کرده است به دیگران انفاق می کنند (ممَِّا رَزَقْنَاهُمْ یُنفِقُونَ)، 4⃣ به آنچه که بر تو و پیامبران پیش از تو وحی کردیم ایمان دارند (یُؤْمِنُونَ بمَِا أُنزِلَ إِلَیْكَ وَ مَا أُنزِلَ مِن قَبْلِكَ) 5⃣و به جهان پس از مرگ، ایمان دارند و هرگز آن را فراموش نمی کنند (بِالاَْخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ)