فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اهمیت غذا دادن در عید غدیر
#تبلیغ_غدیر_واجب_است🌱
↖️نشر #حـــــداکثری👌
چه خوبـــــ استـــــ ڪه وقتی انسان فهمید
فریبـــــ خورده و بیراهه رفته، از همانجا برگردد
و جبران ڪند، نه اینڪه بگوید این همه راه آمدهایم
بقیه راه را هم برویم هر چه بادا باد ..!!
#آیتاللهبھجتـــــ (ره)🌱
💕🧡💕
‹🌼🌙🌼›
•
شھید آوینی میگفتـــــ :
بالی نمیخواهم...
این پوتینھای ڪھنہ ھم میتواند
مرا بہ آسمانھا ببرد
من ھم بالی نمیخواھم...
بیشڪ با 'ݘادرم' میتوانم
مسافرِ آسمانھا باشم:)🕊
چادر من، بال پرواز مَن استـــــ.🌱
💕🧡💕
💎سکوت کن هنگامی که نمیدانی چه بگویی ؛
چه پاسخی دهی ؛
ویا چطور بگویی ؛
فقط سکوت کن.
💎گاهی نگفتن شیرین تر از گفتن سخنان آشفته است ؛
که در لحظه تو را سبک میکند ....
در آن لحظه سکوت کن.
💎یک وقتهایی سعی کن چشمهایت را ببندی بر حرفهای نیش دار ؛
و به زبانت اجازه دهی سکوت را تمرین کند.
💎دقیقه هایی که حس انفجار در سلولهایت تو را از درون میخورد ؛
سکوت را تجربه کن ؛
تا ذهنت با قلبت مشورت کند و تصمیمی درست بگیرد .
💎یک وقتهایی " سکوت " پاسخ همه دردهاست.
💕🧡💕
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 گرانی ارزاق
نرخ گندم و نان روز به روز در مدينه بالا مى رفت. نگرانى و وحشت بر همه مردم مستولى شده بود. آن كس كه آذوقه سال را تهيه نكرده بود در تلاش بود كه تهيه كند و آن كس كه تهيه كرده بود مواظب بود آن را حفظ كند. در اين ميان مردمى هم بودند كه به واسطه تنگدستى مجبور بودند روز به روز آذوقه خود را از بازار بخرند.
امام صادق عليه السلام از معتب وكيل خرج خانه خود پرسيد: ما امسال در خانه گندم داريم؟ معتب جواب داد: بلى يا ابن رسول الله! به قدرى كه چندين ماه را كفايت كند گندم ذخيره داريم.
امام فرمود: آنها را به بازار ببر و در اختيار مردم بگذار و بفروش. معتب گفت: يا ابن رسول الله! گندم در مدينه ناياب است، اگر اينها را بفروشيم ديگر خريدن گندم براى ما ميسر نخواهد شد. امام فرمود: همين است كه گفتم، همه را در اختيار مردم بگذار و بفروش. معتب دستور امام را اطاعت كرد، گندمها را فروخت و نتيجه را گزارش داد.
امام به او دستور داد: بعد از اين نان خانه مرا روز به روز از بازار بخر. نان خانه من نبايد با نانى كه در حال حاضر توده مردم مصرف مى كنند تفاوت داشته باشد. نان خانه من بايد بعد از اين نيمى گندم باشد و نيمى جو. من بحمدالله توانايى دارم كه تا آخر سال خانه خود را با نان گندم به بهترين وجهى اداره كنم، ولى اين كار را نمى كنم تا در پيشگاه الهى مسئله «اندازه گيرى معيشت» را رعايت كرده باشم.
📗 #داستان_راستان، ج 2
✍ علامه شهید مرتضی مطهری
💕🧡💕
❇️ رهایی از شرّ شیطان
آیتـــــ ا... شاه آبادی (ره) برای جلوگیری از شرّ نفس و شیطان ، دوام بر وضو را سفارش میفرمودند و میگفتند: وضو به منزلهی لباس جُندی (لباسی ڪه مجاهد به هنگام جهاد در میدان رزم می پوشد) است.( و اگر در حالی ڪه وضو دارد از دنیا برود ، شــــــــهید از دنیا رفته است؛
⚠️ چنانڪه در روایتـــــ از پيامبر خـــــدا صلى الله عليه و آله آمده: اگر مى توانى دائم الوضو باشى ، چنين باش؛ زيرا ملڪ الموتـــــ هرگاه جان بنده را بگيرد و او وضو داشته باشد، برايش شهادتـــــ نوشته می شود.)
حضرتـــــ امام خمینی (ره) چهل حدیثـــــ ص ۲۰۸ ( میزان الحڪمه ج 13)
💕🧡💕
شهید مصطفی چمران به روایت
همسرش« غاده»
قسمت 1⃣3⃣
می گفتم: اما امروز ظهر دیگر تمام می شود . هنوز خانه اش بودم که تلفن زنگ زد ، گفتم: برو بردار که می خواهند بگویند مصطفی تمام شد . او گفت: حالا می بینی اینطور نیست ، تو داری تخیل می کنی . گوشی را برداشت و من نزدیکش بودم ، با همه وجودم گوش می دادم که چه می گوید و او فقط می گفت: نه ! نه !
بعد بچه ها آمدند که ما ببرند بیمارستان . گفتند: دکتر زخمی شده .
من بیمارستان را می شناختم ، آن جا کار می کردم . وارد حیاط که شدیم من دور زدم طرف سردخانه . خودم می دانستم که مصطفی شهید شده و در سردخانه است ، زخمی نیست . به من آگاه شده بود که مصطفی دیگر تمام شد . رفتم سردخانه و یادم هست آن لحظه که جسدش را دیدم، گفتم: اللهم تقبل منا هذا القربان .
آن لحظه دیگر همه چیز برای من تمام شد ، آن نگرانی که نکند مصطفی شهید ، نکند مصطفی زخمی ، نکند ، نکند. اورا بغل کردم و خدا را قسم دادم به همین خون مصطفی ، به همین جسد مصطفی، که آنجا تنها نبود ، خیلی جسد ها بود، که به رفتن مصطفی رحمتش را از این ملت نگیرد . احساس می کردم خدا خطرات زیادی رفع کرد به خاطر مرد صالحی که یک روز قدم زد دراین سرزمین به خلوص .
وقتی دیدم مصطفی در سردخانه خوابیده و آرامش کامل داشت احساس کردم که او دیگر استراحت کرد .
مصطفی ظاهر زندگیاش همه سختی بود. واقعاً توی درد بود مصطفی . خیلی اذیت شد . آن روزهای آخر ، مسئله بنی صدر بود و خیلی فشار آمده بود روی او . شبها گریه می کرد ، راه می رفت ، بیدار می ماند. احساس می کردم مصطفی دیگر نمی تواند تحمل کند دوری خدارا . آن قدر عشق در وجودش بود که مثل یک روح لطیف می خواست در پرواز باشد . تحمل شهادت بهترین جوانها برایش سخت بود . آن لحظه در سردخانه وقتی دیدم مصطفی با آن سکینه خوابیده ، آرامش گرفتم .
بعد دیگران آمدند ونگذاشتند پیش او بمانم . نمی دانم چرا این جا جسد را به سردخانه می برند. در لبنان اگر کسی از دنیا میرفت میآوردند خانه اش ، همه دورش قرآن می خوانند ، عطر می زنند .
برای من عجیب بود که این یک عزیزی است که این طور شده ، چرا باید بیندازیش دور ؟ چرا در سردخانه . خیلی فریاد میزدم؛ این خود عزیز ماست . این خود مصطفی ماست ، مصطفی چی شد ؟ مگر چه چیز عوض شده ؟ چرا باید سردخانه باشد ؟ اما کسی گوش نمی کرد .
ادامه دارد...
شهید مصطفی چمران به روایت
همسرش« غاده»
قسمت 2⃣3⃣
خیلی فریاد میزدم؛ این خود عزیز ماست . این خود مصطفی ماست ، مصطفی چی شد ؟ مگر چه چیز عوض شده ؟ چرا باید سردخانه باشد ؟ اما کسی گوش نمی کرد . بالاخره آن شب اول در اهواز برایم خیلی درد بود. همه دورم بودند برای تسلیت ، اما من به کسی احتیاج نداشتم . حالم بدبود . خیلی گریه می کردم صبح روز بعد به تهران برگشتیم .
برگشتن به تهران سخت تر بود . چون با همین هواپیمای c-130 بود که آخرین بار من و مصطفی از تهران به اهواز آمدیم و یادم هست که خلبان ها اورا صدا می کردند که "بیا با ما بنشین ." ولی مصطفی اصلاً من را تنها نگذاشت ، نزدیک من ماند. خیلی سخت بود که موقع آمدن با خودش بودم و حال با جسدش می رفتم . اصرار کردم که تابوتش را باز کنند ، ولی نکردند . بیشتر تشریفات و مراسم بود که مرا کشت . حتی آن لحظات آخر محروم می کردند .
وقتی رسیدیم تهران ، رفتیم منزل مادر جان ، مادر دکتر . بعد دیگر نفهمیدم دکتر را کجا بردند. من در منزل مادرجان بودم و همه مردم دورم . هرچه می گفتم، مصطفی کو ؟ هیچ کس نمی گفت . فریاد میزدم: از دیروز تا الان ؟ آخر چرا ؟ شما مسلمان نیستید ؟ خیلی بی تابی می کردم . بعد گفتند مصطفی را در سردخانه غسل می دهند گفتم: دیگر مصطفی تمام شد ، چرا این کارها را میکنید؟ و گریه می کردم . گفتند: می رویم اورا می آوریم. گفتم اگر شما نمی آورید خودم می روم سردخانه نزدیکش وبرای وداع تا صبح می نشینم . بالاخره زیر اصرار من مصطفی را آوردند و چون ما در تهران خانه نداشتیم بردند در مسجد محل ، محله بچه گیش ، غسلش داده بودند ، و او با آرامش خوابیده بود. من سرم را روی سینه اش گذاشتم و تا صبح در مسجد با اوحرف زدم . خیلی شب زیبایی بود و وداع سختی . تا روز دوم که مصطفی را بردند و من نفهمیدم کجا . من وسط جمعیت ذوب شدم . تا ظهر ، مراسم تمام شد و مصطفی را خاک کردند. آن شب باید تنها برمی گشتم . آن لحظه تازه احساس کردم که مصطفی واقعا تمام شد.
در مراسم آدم گم است است، نمی فهمد....
ادامه دارد...
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 سکاکی و شروع به کسب علم با سن زیاد و حافظه کم
یوسف ابن ابی بکر ملقب به سراج الدین سکاکی دوازده علم از علوم عرب را دارا بود، او در ابتدای امر آهنگر بود که با دست خود صندوق کوچکی درست کرد و قفل عجیبی به آن صندوق زد که وزن صندوق با آن قفل همه اش یک قیراط بیشتر نبود و آن را به عنوان هدیه نزد سلطان آورد.
برخلاف انتظار سکاکی، سلطان و اطرافیان او چندان عنایتی به سکاکی نکردند ولی سکاکی دید مردی وارد مجلس شد همه اهل مجلس به او زیاد احترام کردند سکاکی پرسید این آقا چه کاره است که این قدر مورد احترام ملک و سایرین است ؟ گفتند این آقا عالم و دانشمند است.
سکاکی در همانجا تصمیم گرفت که به دنبال تحصیل علم برود و علم را یاد بگیرد از آنجا حرکت کرد آمد به مدرسه برای درس خواندن در صورتی که سی سال از عمرش گذشته بود استاد هم به او گفت سن تو زیاد است مشکل است که بتوانی به جائی برسی.
اتفاقاً سکاکی بسیار کم حافظه بود استاد برای امتحان مساله ای از فتاوای شافعی به او درس داد و به او گفت بگو: پوست سگ با دباغی پاک میشود. سکاکی آن روز این عبارت را هزار بار تکرار کرد. فردا موقع تحویل درس، سکاکی گفت: سگ گفته پوست استاد با دباغی پاک میشود. همه حاضرین خندیدند استاد درس دیگری به او داد خلاصه ده سال با این حال درس خواند ولی چیزی یاد نگرفت.
سکاکی به کلی از خودش ناامید شد و حوصله اش تنگ شد و سر به بیابان گذاشت تا آن که روزی در دامنه کوهی می گشت دید در جائی از این کوه آبی قطره قطره بروی سنگی می ریزد و در اثر ریختن قطرات آب در مدت طولانی بر روی این تخته سنگ، سنگ سوارخ و گود شده از دیدن آن منظره به فکر افتاد.
به خود گفت مگر قلب تو از این سنگ سخت تر است پس اگر به تحصیل ادامه بدهی عاقبت به جائی می رسی دوباره تصمیم گرفت خواندنش را ادامه بدهد آمد با جدیت و کوشش تمام مشغول شد تا آنکه خداوند درهای علوم و معارف را
بروی باز کرد که عاقبت گوی سبقت از اقران و امثال خود ربود و به درجات عالیه از مراتب علوم گوناگون نائل شد.
📗 #مردان_علم_در_میدان_عمل، ج1
✍ سید نعمت الله حسینی
💕💛💕
•♥️•
حرفِکاربردۍ(:
اگه کسۍ تو کما باشه
خانوادش همه منتظرن که برگرده...
خیلیامون تو کمای گناه رفتیم
اَهل بِیت منتظرمونند...
وقتشنشدهکهبرگردیم؟!
💕🧡💕
#فقط_مشغول_امام_حسین_باش❗️
🍃آیت الله بهاء الدینی: دائما به امری از امور دستگاه امام حسین علیه السلام مشغول باشید. و الا حساب کتاب ، آن طرفـــــ دقیق تر از این حرفاستـــــ.
💕🧡💕
زبانت اگر شیرین باشد
همه پروانه ها گرد تو خواهند آمد
قلبت دریاے رحمت باشد
همه در آن جا خواهند گرفت
پس عشق را بنواز
با زبان شیرینت بخوان
وبا قلبت پذیرا باش
💕💛💕
#حسین_جانم🌷
بر ما برسانید ، دوایے لطفاً
از غصہ مریضیم ، شفایے لطفاً
در نسخہے ما جاے دوا بنویسید
یڪ چاے غلیظ ڪربلایے لطفاً
#ڪربلا_پاے_پیاده💚
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله🌷
#شب_جمعه🌙🌙
💠#نماز_شب
🌸مقام محمود
✅آیت الله ناصری(حفظه الله):
🔰قرآن اينطور كه بر #نماز_شب تأكيد كرده، هيچ يك از #مستحبات ديگر را #تأكيد نكرده است.
و من الليل فتهجد به نافلةً لك عسى أن يبعثك ربك مقاماً محموداً
مقام محمود ميخواهى، نماز شب بخوان.
🔰اگر #حاجت و #گرفتارى دارى،نيم ساعت، يك ربع ساعت، ده دقيقه قبل از اذان صبح بلندشو؛ دو ركعت #نماز بخوان و بگو:
خدايا عنايت كن، خدا شاهد است محرومت نميكند.
🤲#يا_من_لايرد_سائله
اي كسى كه برنمی گرداند گدایش را
✅خدا گداها را -مخصوصاً گداى آن موقع را- رد نمى كند و به آنها عنايت مى كند.
#نماز_شب 📿
1_409152302.mp3
9.31M
🌴شب زیارتی امام حسین(ع)
🍃این دوری آقا حق من بوده
🍃حق من که قدر تو ندونستم
🎤 #سید_رضا_نریمانی
⏯ #زمینه
🌷 #صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
🌷 #شب_جمعه
خرج تو میکنم دلتنگی هایم را ، به امید دیدار کربلای تو ...
من دلم نازک است و زود می گیرد...
اما ایمانم اگر به چیزی بند کند ، دیگر هیچ حرفی نمی تواند آن را سست کند ؛
ایمان دارم وقتی دلم عجیب برای تو تنگ می شود ...وقتی عجیب دل هوای دیدارت دارد ...
وقتی عجیب جاذبه ی قلبم به سوی توست ...
آن لحظه نوشته می شود به پایم ثواب زیارتت!
و دلم قرص میشود که تو را از همین اتاقم و پشت پنجره ای نیمه باز زیارت کرده ام...
وقتی که نسیم ، موهایم را نوازش میکند...
به خودم تلقین می کنم که تو صدایم را شنیده ای و قدری از هوای ملکوتی بین الحرمینت را برای دل خسته ام فرستاده ای...
من به همین چیزها دل خوش کرده ام و گرنه که تا بحال از غم دوریت ...
دلم به حال خود میسوزد...
دلم میسوزد که نمی توانم از نزدیک بـــبــــــویـــمــت...
‼️روش تطهیر فرش
🔷در تطهیر فرش نجس و مانند آن با آب لوله کشی، جدا شدن آب غساله شرط نیست، بلکه به صرف رسیدن آب به مکان نجس، بعد از زوال عین نجاست و حرکت غساله از جای خود به وسیلهی دست کشیدن بر فرش در هنگام اتصال آب، طهارت حاصل میشود.
📕منبع: رساله آموزشی امام خامنهای
‼️فضیلت قرائت قرآن
🔷س 5454: فضيلت قرائت قرآن از روى قرآن بيشتر است يا از روى صفحه رايانه؟
✅ج: هر دو ثواب دارد ولى از روى قرآن با ملاحظه آدابِ لازم آن بهتر است.
📕منبع: leader.ir
✨﷽✨
⚜حکایتهای پندآموز⚜
💠شوهر آهنگر💠
حکیمی جعبهاى بزرگ پر از مواد غذایى و سکه و طلا را به خانه زنى با چندین بچه قد و نیم قد برد. زن خانه وقتى بستههاى غذا و پول را دید شروع کرد به بدگویى از همسرش و گفت:شوهر من آهنگرى بود که از روى بىعقلى دست راست و نصف صورتش را در یک حادثه در کارگاه آهنگرى از دست داد و مدتى بعد از سوختگى علیل و از کار افتاده گوشه خانه افتاد تا درمان شود.
وقتى هنوز مریض و بىحال بود چندین بار در مورد برگشت سر کارش با او صحبت کردم ولى به جاى اینکه دوباره سر کار آهنگرى برود مىگفت که دیگر با این بدنش چنین کارى از او ساخته نیست و تصمیم دارد سراغ کار دیگر برود. من هم که دیدم او دیگر به درد ما نمىخورد برادرانم را صدا زدم و با کمک آنها او از خانه و دهکده بیرون انداختیم تا لااقل خرج اضافى او را تحمل نکنیم.
با رفتن او ، بقیه هم وقتى فهمیدن وضع ما خراب شده از ما فاصله گرفتند و امروز که شما این بستههاى غذا و پول را برایمان آوردید ما به شدت به آنها نیاز داشتیم. اى کاش همه انسانها مثل شما جوانمرد و اهل معرفت بودند! حکیم تبسمى کرد و گفت: حقیقتش من این بستهها را نفرستادم. یک فروشنده دورهگرد امروز صبح به مدرسه ما آمد و از من خواست تا اینها را به شما بدهم و ببینم حالتان خوب هست یا نه!؟ همین!
👌حکیم این را گفت و از زن خداحافظى کرد تا برود. در آخرین لحظات ناگهان برگشت و ادامه داد: راستى یادم رفت بگویم که دست راست و نصف صورت این فروشنده دوره گردهم سوخته بود.
📚مجموعه شهرحکایات
✴️ جمعه 👈 18 تیر / سرطان 1400
👈 28 ذی القعده 1442👈 9ژوئیه 2021
🏛مناسبت های دینی و اسلامی .
🎇 امور دینی و اسلامی .
❇️ امروز روز مبارک و خوبی است و برای :
✅ خواستگاری و عقد و ازدواج .
✅ آغاز بنایی و خشت بنا نهادن .
✅ خرید کردن.
✅ فروختن اجناس.
✅ تهیه ضروریات زندگی .
✅ ملاقات ها و دیدارها.
✅و مناظره و بحث و گفتگو خوب است.
👶 مناسب زایمان و نوزادش عمر طولانی دارد و روزی دار و محبوب خواهد شد .ان شاءالله
✈️مسافرت : مسافرت بعد از ظهر خوب است و همراه صدقه آغاز شود .
👩❤️👩 مباشرت و مجامعت :
👩❤️👩 امروز : مباشرت پس از فضیلت نماز عصر مستحب و فرزند حاصل از آن دانشمند جهانی گردد . ان شاءالله
🔭 احکام و اختیارات نجومی :
🌗 امروز قمر در برج سرطان است و از نظر نجومی روز خوبی برای امور زیر است :
✳️ درختکاری .
✳️ حمام رفتن .
✳️ کندن چاه و کانال و قنات .
✳️ خرید و فروش املاک .
✳️ امور زراعی و کشاورزی .
✳️ و کاشتن و بذر افشانی نیک است
💑 انعقاد نطفه و مباشرت .
👩❤️👨 امشب : امشب ( شب شنبه ) ، فرزند ممکن است کذاب و دروغگو باشد .
💇💇♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات ،#اصلاح_مو(سر و صورت) ، خوب نیست .
💉حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن....
#خون_دادن یا #حجامت ، زالو انداختن سبب قوت دل می شود .
✂️ ناخن گرفتن
جمعه برای #گرفتن_ناخن، روز بسیار خوبیست و مستحب نیز هست. روزی را زیاد ، فقر را برطرف ، عمر را زیاد و سلامتی آورد.
👕👚 دوخت و دوز.
جمعه برای بریدن و دوختن، #لباس_نو روز بسیار مبارکیست و باعث برکت در زندگی و طول عمر میشود..
✴️️ وقت استخاره
در روز جمعه از اذان صبح تا طلوع آفتاب و بعد از زوال ظهر تا ساعت ۱۶ عصر خوب است.
❇️️ ذکر روز جمعه
اللّهم صلّ علی محمّد وآل محمّد وعجّل فرجهم ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۲۵۶ مرتبه #یانور موجب عزیز شدن در چشم خلایق میگردد .
💠 ️روز جمعه طبق روایات متعلق است به #حجة_ابن_الحسن_عسکری_عج . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد
🌸زندگیتون مهدوی 🌸
میشناسمت آقاجان؟!
میپرسد:
میشناسیاش؟
شك میكنم! البته نه خوبِ خوب، ولی امیدوارم ....
میگوید:
پس از او بگو!
میگویم:
ظاهرش جوان و نیرومند، رنگش گندمگون، بلندپیشانی، بینیِ كشیده و زیبا، چشمانِ سیاه و درشت، ابروانی پرپشت و برجسته، شانهای پهن، موهای مجعد و یک خال بر گونه ...
میپرسد:
اخلاقش؟
میگویم:
مانند پدرانش بزرگوار است؛ مایهی آرامش، بركت، هدایت، دانا و با درایت، صبرپیشه، با صلابت، عابدترین، دلیرترین و بخشنده!
میپرسد:
محلّ زندگیاش كجاست؟؟
پاسخ میدهم:
نشانیشان را به کسی ندادند، مگر آنان که بسیار به او نزدیکند!
میپرسد:
راهی به سوی او هست؟
میگویم:
آری! کافیست لبتهایت را تکان بدهی! او میشنود!
میگوید:
ندیده دوستش دارم!
میگویم:
او پدر مهربانِ همه است! مولای من و تو! او حتّی از مادر به تو نزدیکتر است!
میگوید:
برایش میتوانم کاری بکنم؟
با اشتیاق میگویم:
آری! خودش گفته است به شیعیانم بگویید برای فرجم دعا کنند!
با هم دست به آسمان باز میکنیم و میخوانیم:
اللّهُمَّ عَجِّلْ فَرَجَهُ وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ
#امام_زمان_عج
بخوان ز چهره ام آه دل غمين مرا
به ديده بوسي پايت ببين جبين مرا
دوباره گريه ي دوري دوباره گريه ي شرم
كشيده است روي ديده آستين مرا
دلم ديار گناه است با نگاهي باز
بيا و فتح كن اي شاه سرزمين مرا
تو نيستي و غمت مونس دلم شده است
بگير از منِ غمديده همنشين مرا
به جز نگاه تو كه بارها امانم داد
كه دفع كرده بلاهاي در كمين مرا
مرا به كرب و بلا بردي اربعين اما
بيا و پاي پياده ببر مدينه مرا
#امام_رضا علیهالسلام
#غزل
🔹ابر عنایت🔹
در گوشهای ز صحن تو قلبم نشسته است
دل، طوقِ الفتی به ضریح تو بسته است
چون دشتهای تشنه در این آستان قدس
در انتظار ابر عنایت نشسته است
چون ذره بر ضریح خود ای روح آفتاب!
ما را قبول کن که دل ما شکسته است
فوج کبوتران تو آموخت عشق را
پرواز نور در حرمت دسته دسته است
دریاب روح خستۀ ما را که مثل اشک
دیگر امید ما ز دو عالم گسسته است
میآید از تراکم عالم به این دیار
قلبی که از تزاحم اندوه خسته است
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
غزل مدح امام رضا و امام جواد علیهمالسلام
نگیر از گدا این لباسِ ارادت
قبولم کُن آقا به جانِ جوادت
بپوشان گناه و نگاهم کن امشب
بخر آبرو را به جانِ جوادت
دلم مُرده اِحیاگرِ آسمانها ....
بِدَم اِی مسیحا به جانِ جوادت
رئوفی... رحیمی... رضایی... کریمی...
تصدَّق علَیناٰ به جانِ جوادت
حسینیاَم و عاشقِ کاظمینم
براتم کن امضا به جانِ جوادت
در این بزمِ روضه تو صاحبعزایی
بیا بینِ ماها به جانِ جوادت
بده حاجتِ گریهکنهایِ روضه
تو هستی مداوا به جانِ جوادت
مبادا از این کاروان جا بمانیم
نجف... کربلا... ما... به جانِ جوادت
خودت حاضرم کن برای ظهورِ....
علمدارِ طاها به جانِ جوادت
🌸
یاکریمم، گم شدم در ازدحام بامها
گیج و حیرانم میان دانهها و دامها
اشکهایم "آمدم ای شاه" میخواند ز دور
جانپناهم میشوی آرامِ ناآرامها؟
جای از ما بهتران بوده بهشتت، باز هم
اسم من جا میشود در دستهی ناکامها
من کجا و خاک پای چون تو خورشیدی شدن؟
زیر پای توست جای حجهالاسلامها
سایه هم از چارسو از من گریزان است و من
میگریزم سمت تو ای ملجاء بدنامها