eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
9.5هزار دنبال‌کننده
19.2هزار عکس
21.4هزار ویدیو
1.6هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت دویست و یازدهم از سرِ میز غذا بلند شدم و با قدم‌های کوتاهم به استقبالش رفتم. هر چند از دیدن دوباره من و مجید خوشحال بود و به ظاهر می‌خندید، ولی چشمانش به غم نشسته و هر چه تعارفش کردیم، سیری را بهانه کرد و سرِ میز غذا نیامد. من و مجید هم مجبور شدیم زودتر غذایمان را تمام کنیم و کنار عبدالله بنشینیم که خودش بی‌مقدمه سؤال کرد: «چه خبر؟ جایی رو پیدا کردید؟» مجید نگاهی به من کرد و با صدایی گرفته پاسخ داد: «یه جایی رو من امشب دیدم، حالا قراره فردا با الهه بریم ببینیم.» و عبدالله مثل اینکه دنبال بهانه‌ای باشد تا سرِ حرف را باز کند، نفس بلندی کشید و از مجید پرسید: «برای پول پیش می‌خوای چی کار کنی؟ میای از بابا بگیری؟» که باز گلویم در بغض نشست و به جای مجید، من پاسخ دادم: «چجوری بیاد بگیره؟ مگه ندیدی بابا اون روز چجوری خط و نشون می‌کشید؟» و مجید اجازه نداد حرفم به آخر برسد و با لحنی قاطعانه جواب عبدالله را داد: «آره. فردا صبح میرم نخلستون باهاش صحبت می‌کنم.» از این همه سماجتش عصبانی شدم و با دلخوری اعتراض کردم: «یعنی چی مجید؟!!! تو نمی‌فهمی من چی می‌گم؟!!! می‌گم بابا منتظر یه بهانه‌اس تا عقده‌اش رو سرت خالی کنه! اونوقت خودت با پای خودت می‌خوای بری اونجا که چی بشه؟!!!» و باز گریه امانم نداد و ادامه شکوائیه پُر غیظ و غضبم را با گریه به گوشش رساندم: «می‌خوای من رو عذاب بدی؟!!! می‌خوای من رو زجر کُش کنی؟!!! من این پول رو نمی‌خوام! اصلاً من این خونه رو نمی‌خوام! من میرم کنار خیابون می‌خوابم، ولی راضی نیستم تو دوباره بری پیش بابا! به خدا راضی نیستم!» و زیر بار سنگین گریه نتوانستم اوج دلواپسی‌ام را نشانش دهم که خودم را از روی مبل بلند کردم و به اتاق خواب صاحبخانه رفتم تا کسی شاهد هق هق گریه‌هایم نباشد، ولی مجید نمی‌توانست گریه‌های غریبانه‌ام را تحمل کند که بلافاصله به دنبالم آمد و همین که چشمم به صورت غمزده‌اش افتاد، میان بارش بی‌امان اشک‌هایم تمنا کردم: «مجید! تو رو خدا از این پول بگذر! از این حق بگذر! من این حق رو نمی‌خوام! بخدا جون آدم از همه چی عزیزتره!» و می‌دانستم که او نه به طمع چند میلیون پول پیش که به هوای عزت نفسش می‌خواهد در برابر خودخواهی‌های پدر مقاومت کند، ولی برای من و دخترم، حفظ جانش حتی از عزت نفسش هم مهمتر بود که عبدالله در پاشنه در اتاق ظاهر شد و به غمخواری اینهمه پریشانی‌ام همانجا ایستاد. مجید مقابلم روی زمین نشست و با لحنی لبریز عطوفت دلداری‌ام داد: «برای چی اینهمه نگرانی الهه جان؟ من با بابا یه معامله‌ای کردم و با هم یه قراردادی بستیم. حالا این معامله به هم خورده. بابات خونه‌اش رو پس گرفت، منم می‌خوام برم پولم رو پس بگیرم. برای چی انقدر می‌ترسی؟» ولی عبدالله نظر دیگری داشت که صدایش کرد: «مجید! میشه یه لحظه بیای بیرون با هم حرف بزنیم؟» دلش نمی‌آمد با اینهمه بی‌قراری تنهایم بگذارد، ولی عبدالله رفت تا او هم برود که لبخندی زد و با گفتن «به خدا توکل کن عزیزم!» از کنارم بلند شد و از اتاق بیرون رفت. از آهنگ سنگین صدای عبدالله حس خوبی نداشتم و می‌دانستم خبری شده که خودم را کمی به سمت در کشیدم تا حرف‌هایشان را بهتر بشنوم و شنیدم عبدالله با صدایی آهسته به مجید هشدار داد: «مجید! من می‌دونم اون پول حق تو و الهه اس! ولی بابا هم حسابی قاطی کرده! راستش رو بخوای منم یخورده نگرانم!» و برای اینکه خیرخواهی‌اش در دل مجید اثر کند، با صدایی آهسته‌تر توضیح داد: «دیروز رفته بودم یه سر خونه ببینم چه خبره. دیدم طبقه بالا کلاً تخلیه شده. بابا می‌گفت همه وسایل شما رو فروخته به یه سمساری.» از اینکه می‌شنیدم جهیزیه زیبا و وسایل نوزادی دخترم به حراج سمساری رفته، قلبم شکست و باز حفظ جان همسر و زندگی‌ام از همه چیز مهم‌تر بود که همچنان گوش می‌کشیدم تا ببینم عبدالله چه می‌گوید که با ناامیدی ادامه داد: «یعنی واقعاً می‌خواد ارتباطش رو با تو و الهه قطع کنه! یعنی دیگه فراموش کرده دختر و دامادی داره! یعنی اینکه زده به سیم آخر!» و در برابر سکوت مجید با حالتی منطقی پیش‌بینی کرد: «من بعید می‌دونم پول رو بهت پس بده! مگه اینکه بری شکایت کنی و پای پلیس و دادگاه رو بکشی وسط!» و مجید دقیقاً همین نقشه را در سر داشت که با خونسردی پاسخ داد: «من فردا میرم باهاش صحبت می‌کنم. خیلی هم آروم و محترمانه باهاش حرف می‌زنم. ولی اگه بخواد اذیت کنه، از مسیر قانونی کار رو پیگیری می‌کنم. می‌دونم سخته، طول می‌کشه، دردِ سر داره، ولی بلاخره مجبور میشه کوتاه بیاد.» با ما همراه باشید🌹 رمان های عاشقانه مذهبی 💍
15 🔹🔷 انسان مومن باید سعی کنه برای عبادات خودش وقت کافی بذاره. چون آدم وقتی داره عبادت میکنه در واقع داره زمان خودش رو سرمایه گذاری میکنه. جاهای دیگه هست که وقت انسان از بین میره و کاریش نمیشه کرد. ❇️ یه نکته خیلی مهم در موضوع مدیریت زمان اینه که انقدر زمان برای انسان مومن ارزش داره که "فقط خدا باید دستور بده" تا فرد مومن برای برخی از کارها بذاره. 🔸 🔶مثلا خداوند متعال میفرماید باید برای همسر خودت وقت بذاری و به طور روزانه باهاش صحبت کنی. 🔺 اگرچه ممکنه این صحبت های فایده ای هم نداشته باشه و خیلی وقت ها حرفای بیهوده زده بشه اما چون اینجا "امر خداوند متعال" در موردش هست پس دیگه برای انسان مومن وقت تلف کردن نیست.
✨﷽✨ 🌼خرما ✍امیرالمؤمنین ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ: ﺧﺮﻣﺎ ﺑﺨﻮﺭﻳﺪ؛ ﭼﺮﺍ ﻛﻪ ﺷﻔﺎﻯ ﺩﺭﺩﻫﺎ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ. 📚 دانشنامه احادیث پزشکی، ج 2، ص 246 خرما جزء غذاهای محبوب پیامبر بوده است. شیرینی هایی که امروزه با روغن مایع و شکر چغندر قند درست می شود، بسیار ضرر دارد. خرما بهترین جایگزین برای این شیرینی هاست. در میان انواع میوه، باید خرما را انتخاب کرد. خرما برای افطار بسیار خوب است. زمانی که خرما می خوریم، نیتمان باید این باشد که چون پیامبر خرما را دوست داشتند، خرما می خوریم. 💥فواید: بهترین خرما، خرمای برنی است. خرما هم درمان رطوبت بدن است؛ به این صورت که صبح ناشتا، هفت عدد خرما بخورید و بعد از آن آب ننوشید. درمان خشکی بدن هم هست؛ به این صورت که خرما بخورید و بعد از آن آب بخورید، عکس بالا. کسی که موقع خواب، هفت دانه خرما بخورد، انگل های شکمش کشته می شود. 📚 ارشادات الرسول المصطفی فی الصحه 🍁🍂🍁🍂
دکان دوستی را نبند اگر همه مغازه ها تعطیل شد، تو اما دکان دوستی را نبند. اگر همه بازار ها رو به کسادی رفت و همه سکه ها از رونق افتاد، تو اما بازار عشق را کساد مکن و سکه جوانمردی را از رونق نینداز. اگر قحطی آب و نان آمد، تو اما نگذار که قحطی انسان نیز بیاید. اگر محتکران، خورد و خوراک را و مال و منال را دریغ کردند تو اما نور و شور و جان و دل را احتکار نکن. ما ورشکستگان جور روزگاریم، اما نباید که برنشستگان کشتی اندوه نیز باشیم. اگر حتی هوا جیره بندی شده است، تو اما امیدت را حبس نکن، لبخندت را نیز و آرزوهایت را. دست تنگی را به دلتنگی بدل نکن ؛ باشد که فراخی دل، گشادگی ِروز و روزی نیز بیاورد... عرفان نظرآهاری 🍁🍂🍁🍂
. 🌼 شیخ جعفر شوشتری(ره) : 🔴 هر وقت شـیطان وسوسه کرد و نتوانستید حریف نفس بشوید، هفت مرتبه بگوئید: «بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحِیمِ ، لا حَولَ وَلا قُوَّة اِلّا بِاللهِ العَلیِّ العَظیم» وقتی این ذکر را می‌گوئید ، هفت مَلِک به کمک شما می‌آیند و آنها را دفع می‌کنند ... بارها تجربه شده است که انسان وقتی آن را می‌خواند احساس قوّت می‌کند. 🍁🍂🍁🍂
🕊 🌱چشم‌هات‌ُباز‌کن‌رفیق‌ببین: مامذهبۍها جنس‌پشت‌ویترین‌دین‌اسلام‌هستیم جنس‌هاۍخوب‌ پشت‌ویترین‌گذاشتہ‌میشہ تامردم‌براساس‌اون‌وارد‌مغازه‌بشن ±ببین‌رفیق‌! جورۍباش‌ڪہ‌بادیدنت‌ نسبت‌بہ‌اسلام‌راغب‌بشن نہ‌اینڪہ‌ازدین‌زده‌بشن... ...!♥🌱 🍁🍂🍁🍂
[ ] امام جعفرصادق(ع) میفرماید:👇 بنده هر گاه گناهی مرتکب شود🥀 خداوند تا هفت ساعت او را مهلت می‌دهد💯 چنانچه توبه کرد🤲 چیزی برای او نوشته نمی‌شود😇 واِلّا تنها یک گناه برایش ثبت می‌گردد... 🍂🍁🍂🍁
مزار این شهید را مقام معظم رهبری طبق گفته‌ها ۵بار زیارت کردند، حتی حضرت آقا در سفر استانی خود به کرمان، نیمه شب ها مزار شهید را زیارت میکردند. پس از شهادت حاج عبدالمهدی در عملیات کربلای ۴ پیکر پاکش را برای تشیع به کرمان آورده بودند، خانواده شهید و سه فرزند ایشان برای آخرین بار به دیدار شهید رفتند. مادر شهید: وقتی خواستم چهره مطهر و نورانی‌اش را برای وداع آخر ببوسم، با کمال تعجب مشاهده کردم که لبان ذکرگوی آن شهید به تلاوت سوره مبارکه کوثر مترنم است. پسرعمو شهید: وقتی می‌خواستیم شهید را به خاک بسپاریم با صحنه عجیبی مواجه شدیم،که به‌ یکباره منقلبمان کرد، وقتی پیکر شهید را در قبر می‌گذاشتیم صدای اذان گفتن او را شنیدیم. 🌹شهید عبدالمهدی مغفوری❤️
🌸دو چیز شما را تعریف میکند👌 🍃بردباری تون، وقتی هیچ چیز ندارید 🌸و نحوه رفتارتون، وقتی همه چیز دارید 🌸تنها دو روز در سال هست که نمیتوانی هیچ کاری بکنی👌 🍃یکی دیروز 🌸و دیگری فردا 🌸دو شخص به تو می‌آموزد👌 🍃یکی آموزگار، یکی روزگار 🌸اولی به قیمت جانش، دومی به قیمت جانت 🌸آدما دو جور زندگی میکنن👌 🍃یا غرورشونو زیر پاشون میذارن و با انسانها زندگی میکنن 🌸یا انسانها رو زیر پاشون میذارن و با غرورشون زندگی میکنن 🌸دو چیز که برا همه درسته👌 🍃همه يادشون می‌مونه باهاشون چيكار كردى 🌸ولی يادشون نميمونه براشون چیکار كردى ‌🍁🍂🍁🍂
🌸🍃 🍃 🔖امام سجاد علیه السلام : تعجب می‌ کنم از کسی که از غذای فاسد بخاطر ضررش دوری می‌کند، اما از گناه بخاطر زیان و ننگ آن پرهیز نمی‌ ‌کند.🍂 📚کشف الغمه2107