eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
9.8هزار دنبال‌کننده
19هزار عکس
21.1هزار ویدیو
1.5هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
10.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ‌گروه سرودی که همه‌ی آنها شهید شدند... 🔺همه ۹ عضو این گروه سرود ساعتی پس از اجرای سرودشان در سینما تربیت قم، بر اثر بمباران هواپیما‌های دشمن بعثی به شهادت رسیدند 🔺دی ماه سال ۶۵ پس از عملیات پیروزمندانه کربلای پنج و فتوحات عظیم رزمندگان اسلام در این عملیات؛ دشمن بعثی که نتوانسته بود در برابر حماسه آفرینی‌های رزمندگان اسلام تاب و توان بیاورد، تلاش کرد تا با حمله به شهر‌ها و مناطق مسکونی، روحیه پایداری مردم مقاوم ایران اسلامی را به زعم باطل خود تضعیف نماید 🔺ساعت ۱۶ روز چهارشنبه اول بهمن سال ۶۵، هنگامی که دانش آموزان گروه سرود مدرسه راهنمایی قطب راوندی، با یک دستگاه مینی بوس به سینما تربیت آمده بودند تا سرودی را برای اجرا در دهه فجر آماده نمایند، پس از بازگشت از محل اجرای سرود، در محل سه راه بازار قم هدف حمله هوایی دشمن قرار گرفته و نامشان در زمره یکصد شهید بمباران هوایی آن روز شهر قم جاودانه شد 🔺پس از بمباران، پیکر‌های مطهر شهدای دانش آموز به همراه مربیشان در گلزار شهدای قم خاکسپاری شد یاد ونامشان همیشه تا ابد ماندگار باد🙏
من (۳۱) پشت مدرسه یه بادجه تلفن بود سحر گفت بیا بریم اونجا یه زنگ به بچه ها بزنیم فرزانه ـ مگه کارت داری ؟؟ اره یکی خریدم برا روز مبادا که از بیرون راحت در تماس باشیم 😌😌😌😌 رفتیمو سحر کارت و وارد کرد و شماره ی شاهین و گرفت بعد ۵تا بوق خوردن ... سحر ـ الوووو... شاهین ـ الوو ... سلاااام خانم خانمااا...چه عجب یادی از ما کردین ...کجایی؟؟؟ سحرـسلام تازه از مدرسه تعطیل شدیم ...تازه شم ما همیشه به یاد شما هستیم فرزانه هم پیشمه گفتیم یه زنگی بهتون بزنیم و یه حال و احوالی ازتون بپرسیم دمتون گرم ...چه خبرا سحری؟؟ سلامتی شاهینـ راستی ما یه خونه جدید خریدیم نمیخوای تبریک بگی؟؟؟ عه جدی مبارکهههه...مگه خونه نداشتین ؟!! چرا ولی یه خونه مجردی منو و بهنام خریدیم سحرـ چه خوب پس مستقل شدین برا خودتون 😏😏 اره ما اینیم دیگه یه پا مردیم واسه خودمون 😌😌😌 سحرـ پس یه شیرینی بهمون بدهکارین بهنامم درست بغل دسته شاهین نشسته بود گوشیم روی بلندگو بود و بهنامم گوش میداد بهنام یه چشمک به شاهین زدو با اشاره گفت بگوو بیان اینجا شیرینی بخورن 😉😉😉 شاهین ـ پس الان از ما شیرینی میخواین ؟ بله که میخوایم یعنی میخواین ندین ..ای نامردا😒😒 منم همش به سحر میگفتم زود باش دیگه چقدر طولش میدی قطع کن بریم دیرمون میشه 😰😰😰😰 شاهینـ نه ولی هرکی بخواد شیرینی بخوره بیاد خونمون ... هم اینجارو ببینه هم شیرینی شو بخوره... میاین دیگه؟؟ 😏😏😏😏 سحر ـ نمیدونم والا باید از فرزانه بپرسم . اگه شد که میایم شاهین ـ نه دیگه اگرو اما نداریم باید بیاین وگرنه دلخور میشیم ...اصلا همین بعدازظهر بیاین !!! سحرـبعدازظهر؟؟؟!! فرزانه بعدازظهر میتونی بریم قرار؟؟ فرزانهـ نه نه اصلا امروز نمیشه بگو نه سحر ـ فرزانه میگه امروز نه کار داره باشه پس بمونه برای فردا ...اما دیگه بهونه نداریماااا؟؟ عه شاهین داره اعتبار کارتم تموم میشه ...باشه باشه بهت خبر میدم فعلا خداحافظ سحر گوشی رو قطع کردو رو به من گفت فرزانه چرا امروز نمیشه مسخره... ببخشیدا سحر جون اگه امروز میرفتیم من چی می پوشیدم لابد همون مانتو کوچیکه!!! 😒😒😒😒 پس تو دردت مانتو بود فقط ای خل و چل ولی شیطون انگاری توهم دلت پیشش گیر کرده میخوای براش تیپ بزنی اره 😄😄😄😄😏😏 نه جوونم فقط میخوام ظاهرم خوب باشه همین 😅😅😅😅😅 اره جون عمت تو گفتی و من باور کردم به نظرت الان بالا سره من دوتا گوشه درازه یا یه دمه دراز دارم اره فرزانه؟؟! 😉😉😄😄 با این حرفش زدیم زیر خنده و دوییدیم سمت خونه تا دیرمون نشه 😆😆😆😆😆 🏃🏃🏃🏃🏃 نویسنده 📝 انارگل🌹 📝 بامــــاهمـــراه باشــید🌹
(۳۲) بعد از انجام تکالیفم رفتم تا به مامانم کمک کنم مامان تو اتاق نشسته بود و کلی لباس رو زمین ولوو شده بود مامان چه خبره اینجا چیکار میکنی؟؟! هیچی دخترم دارم لباسایی که کهنه شدن یا دیگه استفاده نمیکنیم و جدا میکنم ... کمک نمیخوای مامان ؟؟؟ درسات تموم شد ...اره زیاد نبود خوندنی که نداشتم نوشتنی هم یه صفحه بیشتر نبود خب پس بشین این لباسایی رو که گذاشتم کنار تاشون کن روبه روی مامان نشستم و شروع کردم به تا کردن مامااان!......جانم... یادته دیروز گفتی با دوست خاله اعظم اشنا شدی و یه مغازع لباس فروشی داره ؟؟!! اره یادمه چطور؟؟ خودمو لوس کردمو رفتم دستمو انداختم دور گردن مامان گفتم مامان جونم مامانی .... بریم امروز یه سر مغازه اش لباساشو ببینیم جوونه من ماماان... اخه بلد نیستم که ، ادرس نگرفتم ازش... خب با خاله اعظم و سحر بریم دخترم اونجوری مزاحم مردم میشیم فرزانه ـ نه چه مزاحمتی من خودم به سحر زنگ میزنم باشه مامان؟؟ امان از دست تو به یه چیز پیله کنی مگه ول کن میشی باشه برو زنگ بزن اما اول باید کارمون تموم بشه بعد باشه سرورم الان خودم همشو سره ایکی ثانیه جمع میکنم اصلا غمت نباشه مادر من خب بازم زبون ریختنت شروع شد ... دیگه دیگه😄😄😄 با سحر اینا هماهنگ کردیمو رفتیم مغازه ی سهیلا خانم مغازش زیادم بزرگ نبود اما خیلی دکورش شیک بود مخصوصا مدلای لباساش حرف نداشت اصلا نمیدونستم کدومو نگاه کنم سحر یه اشاره به من کرد فرزانه بیا این مانتو رو ببین چه خوشگله ... اره خیلی قشنگه اما جلوش نه زیپی نه دکمه ای .. خب ایکیو این مدلشه ... این چه جور مدلیه که بی دکمس یعنی جلوش همین جور بازه😒😒😒😒 ببین فرزانه از زیرش یه زیر سارافونیه کوتاه تقریبا یه وجب بالای زانو می پوشی اینم از روش تازه بعضی ها فقط با پیرهن و شلوارن اینم از روش میپوشن والا من اصلا اونجوری نمیتونم یعنی مامانم عمرا بزاره حتی به این یه وجب بالای زانو هم شاید گیر بده نه نمیذاره ... سحر ـ منم یکی از اینا دارم حالا شایدم اجازه داد بهش بگوو ماماان...ماماان... جانم... مامان یه لحظه بیا ... چیه دخترم ؟؟ این چه جوریه مامان ؟؟؟ این برای تو خونه خوبه ... نه مامان این بیرونیه ... مامان خندیدو گفت این بیرونیه؟؟!! اخه کدوم ادم عاقلی اینو بیرون میپوشه سحر ـ خاله الان همه دخترا می پوشن منم دارم مامان ـ اخه خاله جون زشته مردم با یه دیده بدی نگاه میکنن اعظم خانم اومد جلو و گفت ای بابا مرجان جون اینا جوونن بذار خوش باشن 😄😄 اخه اعظم جان خودت که شرایطه مارو میدونی !!! درسته اما نمیشه بخاطر این شرایط دخترتو قربانی کنی بذار خوش باشه سحرم یکی از اینا داره مامان بعده یه خورده مکث کردن گفت باشه اما فرزانه باید از روش چادر سر کنی بیرون رفتنی باشه؟؟؟ باشه مامان جوون 😊😊 نویسنده 📝 انارگل🌹 📝 بامــــاهمـــراه باشــید🌹
(۳۳) فردای اون روز با مامان سر سفره نشسته بودیم و ناهار میخوردیم 🍝🍝🍝🍝 زیر چشمی به مامان نگاه میکردم که چه جوری بهش بگم 👀 👀 👀 چه بهونه ای بیارم که بعدازظهر میخوایم بریم بیرون شروع کردم به مقدمه چینی وااای مامان این روزا خیلی میترسم از چی؟؟.؟ هر چی درسامون جلوتر میره مشکل تر میشه میترسم موفق نشم 😫😫 معلممون گفته که باید تو کلاس اضافه ها شرکت کنیم اجباری هم هست امروز بعدازظهرم اولین جلسشه تو مدرسه مامانـ خب دخترم شرکت کن لابد براتون مفیده که گذاشته و اجبار میکنه اره مامان از ساعت ۳شروع میشه اما من باید ۲/۵اماده بشم راه بیفتم 🚶🚶🚶 باید به سحرم یه زنگ ☎️ بزنم اون گیجه یادش میره بشقاب غذامو که تموم کردم بلند شدم رفتم سمت تلفن گوشی رو برداشتم 📞📞 شماره گرفتم بعد ۳بوق اعظم خانم جواب داد الووو... الوو سلام خاله.. سلام فرزانه جون خوبی مامانت چطوره ؟؟!! شکر ماهم خوبیم سحر خونست اره عزیزم داره ناهار میخوره باشه پس،بهش بگین کلاس اضافه داریم ساعت ۲:۳۰ اماده باشه میام دنبالش... باشه گلم بهش میگم کاری نداری نه خاله خدا حافظ رفتم سفره رو جمع کنم که مامان خودش داشت جمع میکرد گفتم مامان داشتم میومدم جمع کنم... نه دخترم تو زود اماده شو که دیرت نشه دیگه دوتا بشقاب چیه که بذارم تو بیای☺️☺️ دستت درد نکنه پس من برم اماده شم . فرزانه فقط مثل اون روز دیر نکنی مامان جان... نه خیالت راحت اون سری حواسمون به کتاب خوندن پرت شد📖📖📖📚📚 رفتم تو اتاق زود لباسامو پوشیدم صورتمو کرم زدم و یه کوچولو ریمل که اصلا مشخص نبود 💄💄💄رڗ لب و ریملم انداختم تو کیفم 👜👜👜👜👜 چون نمی شد جلوی مامان با ارایش از خونه برم بیرون شک می کرد . چادرمو سر کردمو از اتاق خارج شدم مامان کاری نداری من دارن میرم ... نه ،دخترم پول داری پیشت ؟؟ پول... نه ندارم وایسا بهت بدم یه وقت دلت ضعف کرد چیزی بخری بخوری 😖😖😖 مامان از کیف پولش ۲۰تومن در اوردو داد بهم 💶💶 مرسی مامان 😊😊خداحافظ برو به سلامت... من که از در اومدم بیرون سحرم همزمان با من در اومد سحر تو راه گفت این چادر چیه ؟؟؟😒😒😒😒 خیلی ضایع شدی دقیقا مثل اون دختریه امل شدی خواهشن درش بیار 😠😠😠😠 اخه مانتووم جلوش بازه خجالت میکشم 😥😥😥 خب مانتو تو هم مثل منه دیگه بزارش تو کیفت چادرتو... بیا بریم این کوچه یه خرده ارایش کنیم هول هولکی یه رژ لب زدیمو و ریمل ومدادم کشیدیم سحر که موهاش بیرون بود منم گذاشتم بیرون .رفتیم سر خیابون سوار تاکسی شدیم 🚕🚕🚕🚕🚕🚕 از شانسمون همش میخوردیم به ترافیک بلاخره رسیدیم به همون ادرسی که بهمون داده بودن ... یه خونه اپارتمانی بود واحد سوم 🏨🏨🏨🏨 اسانسورشم خراب بود ناچار از پله ها رفتیم سحرـ فک کنم اینجاست درو زدیمو شاهین اومد جلوی در... به به خوشگل خانماااا... خوش اومدین ...بیاین توو سحرـ سلام مبارکهههه بهنام نیست مگهه چرا هست داره تو اتاق لباساشو عوض میکنه... نویسنده 📝 انارگل🌹 📝 بامــــاهمـــراه باشــید🌹
(۳۴) رفتیم نشستیم رو مبل . 🛋🛋🛋🛋🛋 یه خونه کوچیک بود بایه اشپزخونه و پذیراییه کوچیک که یه دونه هم اتاق داشت یه دست مبل ۶نفره راحتی هم گذاشته بودن دیوارشم پره پوستر از عکسای خودشون و بازیگرا بود 🖼🖼🖼🖼 شاهین داشت تو اشپزخونه برامون میوه 🍒🍌🍇اماده میکرد بهنامم که از اتاق اومد بیرون یه حال و احوال پرسی گرم باهامون کرد یه سرتا پایه منو برنداز کردو گفت ایولاااا چه خوشگل موشگل شدی عروسک من 👰👰👰👰 یعنی واقعا خودتی فرزانه خانم یا دارم خواب میبینم سحر زد زیر خنده😂😂😂 توهم نزن خودشه شاهین میوه رو گذاشت رو میز بهنام گفت داداش جانه من یه نیشکون ازم بگیر ببینم خوابم یا بیدار شاهینم به شوخی انقدر محکم گرفت که بهنام داد کشید😵😵😵 سحرگفت تا تو باشی که هوس نیشکون نکنی 😁😁 بهنام خیلی مزه میریخت همش حرفای خنده دار میزد و ما میخندیدیم شاهینم همش ضایعش میکرد😆😆😆 وااای خدا مردیم از خنده کلا یه ۲۰دقیقه ای می شد که ما اونجا بودیم سحر هر وقت تنها میرفت بیرون گوشی مامانشم همراهش میبرد که در دسترس باشه اگه یه موقعه مامانش کارش داشت پیداش کنه شاهین بلند شدو رفت تو اتاق گوشی سحر به صدا در اومد بچه ها ساکت ،مامانمه !! 😰😰😰😰 پا شدو رفت اونطرف الووو.... سلام مامان...خوبم کلاسم... چی شده ؟؟...چی دایی تصادف کرده!!!!...😱😱😱باشه الان میام خداحافظ.... من پرسیدم سحر چی شده کی تصادف کرده😳😳😳 سحر با نگرانی گفت دایی کوچیکم...مامانم گفت زود برم خونه مامان بزرگم باید برم ... 😔😔😔😔😢 باشه پس من میرم خونمون تو برو اونجا شاهین از اتاق اومد بیرون خیرههه ؟؟چرا همگی بلند شدید؟؟؟ سحرـ شاهین مشکلی پیش اومده باید برم مامانم بود زنگ زده که زود برم خونه مامان بزرگم ... توروخدا ببخشید... بهنام ـ عه اینجوری که نمیشه😞😞😞😞 سحرـ فرزانه تو بمون من شاید زود برگشتم اگه نتونستم که تو خودت برو خونه... اماااا سحررررر😳😳 یه لحظه بیا اینجا ....سحر منو کشید کنارو گفت فرزانه زشته تو یه خرده بشین بعد پاشوو برو ناراحت میشنااا... با یه مکث گفتم باشه...🙁🙁 شاهین گفت سحر پس من با ماشین میرسونمت سحرـ اخه زحمت میشه نه بابا چه زحمتی بریم ... خداحافظی کردن و رفتن ... من موندمو بهنام ... بهنامـ فرزانه میوه بخور ... ممنون خوردم ... فرزانه تاحالا کسی بهت گفته بود خیلی خوشگلی؟؟؟ نویسنده 📝 انارگل🌹📝 بامــــاهمـــراه باشــید🌹
⚡⚜️💥⚡⚜️💥⚡⚜️ *🔴سرگذشت ارواح در عالم برزخ(قسمت ۷)* *♨️از ترس خودم را به نیک رساندم و محکم او را در برگرفتم. ناگهان گناه دست کثیف و متعفنش را بر گردنم آویخت و قهقهه زنان فریاد بر آورد: خوشحالم دوست من، خوشحالم و... و باز همان قهقهه مستانه اش را سرداد* *🔰ترس و اضطراب سراسر وجودم را فراگرفت. زبانم به لکنت افتاد و طپش قلبم شدت یافت و دیگر هیچ نفهمیدم. وقتی به هوش آمدم، سرم بر زانوی نیک بود* *💠اما با دیدن چهره خون آلود نیک غم عالم در دلم نشست. گمان کردم که آن هیکل متعفن یعنی گناه بر او فائق آمده و پیروز گشته. اما نیک که دانست چه در قلبم می گذرد، صورت بر صورتم نهاد و آهسته گفت: غم مخور، بالاخره توانستم پس از یک درگیری و کشمکش پرونده اش را بدهم و او را برای مدتی از تو دور سازم* *♦️برخواستم و در حالی که اشک در چشمانم حلقه زده بود، دست بر گردن نیک انداختم و گفتم: من دوست دارم تو همیشه در کنارم باشی. از آن شخص بد هیکل زشت رو بیزارم و ترسان. راستی که تنهایی به مراتب از بودن در کنار او، برایم لذت بخش تر است. چرا که وقتی گناه، در کنارم قرار می گیرد، وحشتی بزرگ به من دست می دهد* *🔶نیک با حالتی خاص گفت: البته او هم حق دارد که در کنار تو باشد، زیرا این چیزی است که خودت خواسته ای. با تعجب گفتم: من؟! من هرگز خواهان او نبودم. گفت: به هر حال هر چه باشد اعمال خلاف و گناه تو او را به این شکل درآورده است، و به ناچار بار دیگر او را در کنار خویش خواهی دید* *🔘از این گفته نیک خجل زده شدم و سخت مضطرب، و در حالیکه صدایم به شدت می لرزید، پرسیدم: کی؟ کجا؟ گفت: شاید در مسیر راهی که در پیش داریم....* *💠گفتم: کدام راه؟ کدام مسیر؟ گفت: به واسطه بشارتی که نکیر و منکر به تو دادند، جایگاه تو منطقه ای است در وادی السلام، و تو باید هر چه زودتر خودت را آماده سفر به آن مکان مقدس کنی* *💥گفتم: وادی السلام کجاست؟ گفت: مکانی است که هر مومنی را آرزوی رسیدن به آنجاست و بناچار بایستی از بیابان برهوت نیز بگذری، تا در مسیر راه از هر ناپاکی و آلودگی پاک گردی،* *🔴 و البته به واسطه رنج و مشقتی که خواهی برد، گناهانت ذوب خواهد شد. آنگاه با سلامت به مقصد خواهی رسید* *🍃گفتم: برهوت چگونه جایی است؟ گفت: کافران و ظالمان در آن جای گرفته و عذاب برزخی می شوند* *آنگاه از من خواست که خود را برای آغاز این سفر پر مشقت آماده سازم.* *✍ادامه دارد...*
دیشب بجای 8.7گذاشته شده 👆👆👆👆 بود ببخشید
|⇦•دوباره روزِ مادرِ.. و توسل ویژۀ ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها و روز مادر _ حاج امیر عباسی «مادر مادر مادر .. یا زهرا ..» دوباره روزِ مادرِ بیفت به پایِ مادرت بگو برات دعا کنه دست بکشه روی سرت اگه عاشقِ حسینی، ممنونِ مادرت باش اباالفضلی هستی اگه، مدیونِ مادرت باش «مادر مادر مادر .. یا زهرا ..» همیشه خواستم از خدا دلم رو حیدری کنه جوونی خوبه که براش فاطمه مادری کنه .. یه مادر دعایِ خیرش همراهِ بچه هاشِ خدا راضی میشه ازت، مادر که راضی باشه اگه سرفرازیم ، به زهرا مینازیم کاش مدینه برات حرم بسازیم «مادر مادر مادر .. یا زهرا ..» یه مادری بهم میگه تو هیئتِ محله‌مون در خونه حسینِ من الهی پیر شی ای جوون تو محشر به دست زهراست دستِ آقام اباالفضل یه جور دیگه‌ست این دلِ من مستِ آقام اباالفضل مادر مهروبونه، مادر خوب میدونه کربلا توی شب قدر قرارمونه ..
باب الحرم _ حاج امیر عباسی.mp3
10.16M
|⇦•دوباره روزِ مادرِ.. و توسل ویژۀ ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها و روز مادر _ حاج امیر عباسی •ೋ ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻ برا یه ؛ مِلاک، حضور و نشون دادن عکس های یادگاری تو جلسه روزِ ولادت نیست!! گوش کن ببین « » چی داره میگه، عمل کن برادر
✨﷽✨ ⚜حکایتهای پندآموز⚜ 🌼جنازه ای که فریاد می زد که مرا به قبرستان نبرید اما کسی نمی شنید ✍مرحوم حضرت آیت الله العظمی میرزا جواد انصاری همدانی(ره) نقل می فرمودند: من در یکی از خیابان های همدان عبور می کردم،دیدم جنازه ای را به دوش گرفته و به سمت قبرستان می برند و جمعی او را تشییع مینمودند، ولی از جنبه ملکوتی او را به سمت یک تاریکی مبهم و عمیقی می برند و روح مثالی این مرد متوفی در بالای جنازه می رفت و پیوسته می خواست فریاد کند:ای خدا،مرا نجات بده،مرا اینجا نبرند. ولی زبانش به نام خدا جاری نمی شد.آن وقت رو می کرد به مردم و می گفت:ای مردم مرا نجات دهید،نگذارید مرا ببرند ولی صدایش به گوش کسی نمی رسید. من صاحب جنازه را می شناختم،اهل همدان بود و او حاکم ستمگری بود. 📚کرامات و حکایات عاشقان خدا ج۱ ص۱۴۹   ❄️⛄️🌨⛄️❄️
تو تحسین برانگیزی و من تو را تحسین می‌کنم. من تو را تحسین می‌کنم که تلاش می‌کنی، که خودت را باور داری و برای خواسته‌هات می‌جنگی. من تو را تحسین می‌کنم که توانمندی و مهم‌تر از هرچیزی، پشتکار داری. که لبریز جسارتِ خواستنی و سرشار از شهامتِ توانستن... من تو را تحسین می‌کنم که هیچ زمانی بی‌هدف نیستی، که از پوچی و اضمحلال بیزاری، که رویاهای بزرگ در سر داری و خودت را شایسته‌ی رسیدن به ناممکن‌ترین‌ها و خوب‌ترین‌ها می‌دانی. "حیات" در نگاه امیدوار تو جریان دارد و "امید" نام گیاهی‌ست که در سرزمین سبز باورهای تو می‌روید! انسان‌های سخت‌کوش و خودساخته، لازمه‌ی ارتقا و بقای بشریت‌اند و من به احترام جسارت تو، و به احترام تمام انسان‌های هدفمندی که در مسیر دشوار اهداف و خواسته‌هاشان بی‌وقفه تلاش می‌کنند، تمام‌قد می‌ایستم... ─┅─═इई ❄️☃❄️ईइ═─┅─
🌷در قرآن به ۴ اسم، فوایدنماز بیان شده: 🌷۱.صلوة آن الصلوة تنهی عن الفحشاء والمنکر عنکبوت نماز،انسان راازگناه بازمی‌دارد 🌷۲.حسنة آن الحسنات یذهبن السیئات.۱۱۴ هود نماز،گناهان راازبین میبرد 🌷۳.ذکر الابذکرالله تطمئمن القلوب...۲۸ رعد یادخدا،دلهاراآرام میکند 🌷۴.عبادت واعبدربک حتی یاتیک الیقین.آخر حجر عبادت کن تا ایمانت به یقین برسد ❄️☃🌨☃❄️