13.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ افشای راز غدیر خم بسیار جالب
بسیار عالی
👏👏👏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دسر😍
دسر موکا شکلاتی
موادلازم:
شیر ۲ لیوان
پودر ژلاتین ۲۰ گرم (۲ ق غ)
شکلات تخته ای ۸۰ گرم
پودر قهوه یا نسکافه ( ۱ بسته ، ۱ تا ۲ ق غ)
گلوکز ۱ ق م (قابل حذف )
شکر ۳ ق غ (میران شکر بستگی به ذایقه خودتون داره و تلخی و شیرینی شکلاتتون خودتون چک کنین )
خامه صبحانه یا قنادی ۱۰۰ گرم (۲ تا ۳ ق غ ) میزان خامه رو می تونین به دلخواه کم و زیاد کنین
طرزتهیه:
روی نصف لیوان آب سرد پودر زلاتین رو پاشیدم و روی حرارت غیر مستقیم قرار دادم تا ذراتش حل بشه .
شیر و شکلات و پودر قهوه یا نسکافه و شکر رو داخل قابلمه ای ریختم و روی حرارت قرار دادم و مخلوط کردم نمی خواد بجوشه اصلا .
به دلخواه گلوکز ریختم (بابت شفاف شدن دسر هست و قابل حذفه)
و بعد ژلاتین حل شده و هم دما با مواد رو ریختم و بعد مخلوط کردن از حرارت برداشتم .
وقتی مواد از گرمی افتاد بهش خامه رو اضافه کردم و مخلوط کردم .
داخل قالب ریختم و در یخچال یه شب تا صبح گذاشتم تا ببنده .
بعد از بسته شدن دورش رو با چاقو آزاد کردم روش یه دیس مرطوب قرار دادم و برگردوندم .
و به دلخواه تزیین کردم .
#اشپزی😍
خورشت مرغ آلو🥘
🔸مقداری آلو رو از سه چهار ساعت قبل خیس میکنیم
یه دونه پیاز خردشده رو با یکی دو قاشق روغن و کمی زردچوبه و فلفل تفت میدیم
حالا تکه های مرغ رو بهش اضافه کرده و تفت میدیم
حالا به مرغمون نمک و دو تا دونه برگ بو اضافه کرده و به مقدار کافی آبجوش میریزیم تا بپزه
آلوهای خیس خورده رو میشوریم و میذاریم کنار
حالا مرغمون پخته ،زیرشو خاموش میکنیم
یه دونه پیاز بزرگ رو خلالی خرد کرده و با مقداری روغن و کمی فلفل تفت میدیم
وقتی سرخ شد تکه های مرغ پخته رو توی تابه میذاریم و روشون زعفرون میریزیم و سرخشون میکنیم
حالا آلوهای خیس خورده رو به همراه آب مرغ اضافه میکنیم
برای پخت آلوها کمی آب به خورشت اضافه میکنیم
مقداری زرشک پاک شده و شسته رو با کره و گلاب تفت میدیم
حالا مقداری آبغوره و زرشک تفت داده شده رو به خورشت اضافه کرده و میذاریم جابیفته و نوش جان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بهترین سلاح در اختیار مردم برای مقابله با منکر
نظر رهبر انقلاب (۱۳۷۰/۸/۱۵)
فقط یک کلمه کافی است.
🍃🌺 « آگاهی از موعد کوچ »
مادری که کودک هشت ساله شان در سانحه برق گرفتگی کوچ کرده این برگه را به بنده نشان دادند.
فرزند ایشان (ابوالفضل) یک ماه قبل از درگذشت خود چنین نوشته اند:
تا دهم خرداد نود و نه می روم . خداحافظ
و در همان تاریخ (فردای روزی که نگارش شده) میروند.
پینوشت ۱ :
درصدی از تجربه گران را می شناسم که وقتی بیرون از کالبدشان بودند موعد درگذشتشان به آن ها گفته شده.
پینوشت ۲ :
آمار تجربه های نزدیک به مرگ کودکان کم نیست. اما آمار بزرگسالانی که اینتجربه ها را بشنوند و جدی بگیرند کم است.
پی نوشت ۳ :
دقت شود که کودک ننوشته می میرم. نوشته است می روم. زیرا رفتن آغاز حرکت است برای رسیدن . اما واژه ی مردن به معنای پایان است و نیستی که همسایه ی نبودن و نشدن و نرسیدن است
پی نوشت ۴ :
مادر و کودک با هم دچار برق گرفتگی شدهاند . اما مادر باقی مانده و کودک زندگی ابدی را آغاز کرد.
#اشپزی😋
کباب کوبیده رستورانی 🍢
🔸ابتدا نصف مرغ رو که یک عدد سینه و یک عدد ران هستش رو دوبار چرخ کردم ( اینم اضافه کنم که ران مرغ بخاطر چربی نمیزاره کوبیده خشک بشه و حتما از ران هم استفاده کنید) و دوتا پیاز متوسط رو رنده کردم و آبش رو خوب گرفتم و به مرغ چرخ شده اضافه کردم ،یک عدد تخم مرغ اضافه کردم ،دوقاشق زعفران آب کرده، نمک ،فلفل سیاه ، همگی رو خوب با همدیگه مخلوط کردم که کاملا مواد چسبناک بشه و گذاشتم چند ساعتی تو یخچال مواد استراحت کنه(من مواد رو یه شب قبل درست کردم چون بهتره یه شب بمونه ) و بعد داخل قالب مخصوص کوبیده شکل دادم و در روغن خیلی کم سرخشون کردم
میتونید حتی به سیخ بکشید و کباب کنید و نوش جان کنید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سالاد مرغ با ذرت🥗
کاهوپیچ ۱ عدد
سینه مرغ پخته شده ۱ عدد
ذرت ۱ پیمانه
کورن فلکس ساده ۱ پیمانه
برای سس:
ماست چکیده نصف پیمانه
ماست معمولی نصف پیمانه
سس مایونز ۱ قاشق غذاخوری
سس خردل و نمک کمی
۱- مرغ را بپزید و تکه تکه کنید.
۲- کاهو را بشویید و خرد کنید.
۳- کاهو، مرغ، ذرت و کورن فلکس را مخلوط کنید.
۴- مواد سس را هم با هم مخلوط کنید و به سالاد مرغ اضافه کنید.
سالاد را در ظرف دلخواه بریزید و به دلخواه تزئین کنید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#آشپزی😍
مرغ ترکیه ای
موادلازم برای ۳ نفر:
تکه های مرغ (هم می تونید از ران و هم از سینه مرغ استفاده کنید)
پیاز ۱ عدد
آرد سفید ۱ ق غ
فلفل دلمه ۱ عدد
رب گوجه فرنگی ۱ ق غ
پونه یا نعنا خشک ۱ ق م
چاشنی های آلس پایس
طرزتهیه:
من از ران مرغ استفاده کردم و گوشت مرغ رو تکه تکه خرد کردم ، البته سینه مرغ خیلی راحت خرد میشه ولی چون من ران مرغ رو دوست دارم ازش استفاده کردم .
توی تابه کمی روغن ریختم و قطعات مرغ رو توش تفت دادم . تکه های مرغ رو از تابه بیرون اوردم . داخل تابه یه پیاز رو نگینی خرد کردم و تفت دادم . فلفل دلمه رو هم نگینی خرد کردم و تفت دادم . بهشون رب گوجه ، و کمی نعنا خشک اضافه کردم و کمی تفت دادم من از ترکیب دو تا چاشنی استفاده کردم ، چاشنی شاندیزی و چاشنی زعفرانی که بسیار خوشمزه می کنه این غذا رو . یه مقدار آب ریختم و گذاشتم جوشید ، بعد تکه های مرغ رو بهش اضافه کردم . گذاشتم روی حرارت ملایم تا خوب بپزه و قوام بیاد ، حدود یک، یک و نیم ساعتی روی گاز موند .
و بعد آماده است .
پ.ن : به دلیل استفاده از چاشنی ها دیگه نیازی به هیچ نمک و ادویه ای نمی باشد.
عارف بزرگ حضرت امام خمینی رحمت الله علیه:
✴️حجاب به معنای متداول میان ما که اسمش حجاب اسلامی است با آزادی مخالفتی ندارد.
اسلام با آنچه خلاف عفت است مخالفت دارد.
💕🧡💕🧡
✨﷽✨
✍استاد فاطمی نیا :
نقل شده است روزی "معروف کرخی" نشسته بود . عدّهای از جوانان در دجله سوار بر قایق بودند و ساز و آواز سر میدادند.چند نفر از مقدّسین آمدند به معروف کرخی گفتند: آقا آنها را نفرین کن، چه جوانهای بدی هستند!معروف دستهای خود را بلند کرد و فرمود: خدایا به عزّت خودت قسم میدهم کسانی را که در این دنیا اینقدر خوشحال کردی، در آخرت هم همینطور آنها را خوشحال کن!
آنها به معروف اعتراض کردند : ای معروف! تو یک عارف هستی! چرا چنین میگویی؟ چرا یک عدّه که مشغول گناه هستند را نفرین نکردی و برای آنها دعا کردی؟ معروف کرخی پاسخ داد: وای بر شما که نادان هستید ، من آنها را دعا کردم، اگر قرار شود در آخرت خوشحال باشند ، باید در این دنیا توبه کنند . این دعا یعنی خدا به آنها توبه عنایت کند.
.
حالا ببينيد، منِ رو سیاه که معروف کرخی نیستم، خاک پای او هم نمیشوم ، از کنار بعضی عروسیها که عبور میکنم میبینیم بیبند و باری زیاد است.
میگویم خدا آنها را مبارک گرداند .
میگویند آقا شما چرا؟!
میگویم پس چه بگویم ؟
برکت مصادیق مختلف دارد .
یعنی خدا آنها را متحوّل کند، به آنها آگاهی بدهد تا توبه کنند . آدم برادر و خواهر خود را نفرین نمیکند!بگو خدا آنها را خیر دهد، خدا متنبّه کند. گاهی مواقع آنها متحوّل میشوند
💕❤️💕❤️
✨✨
✨
#ما_ثابت_میکنیم_مذهبی_ها_عاشقترند 🌹
رمانہ عاشقانہ شبانہ
📝 #قسمت_نهم_اینک_شوکران۱
هرچی من از بلندي می ترسیدم، منوچهر عاشق بلندي و پرواز بود...
باورش نمی شد من بترسم می گفت: "دختري که با سه چهار تا ژ_سه و یک قطار فشنگ دوشکا ده دوازده تا پشت بام رو می پره چه طور از بلندی می ترسه؟"
کوه که می رفتیم، باید تله اسکی سوار میشد روی همین تله اسکی ها داشتم حافظ قرآن می شدم! من رو میبرد پیست موتورسواري می رفتیم کایت سواري. اگه قرار به دیدن فیلم بود، من رو می برد فیلم هاي نبرد کوبا و انقلاب الجزایر...!
برام کتاب زیاد میاورد به خصوص رمان هاي تاریخی با هم می خوندیمشون... منوچهر تشویقم می کرد به درس خوندن. خودش تا دوم
دبیرستان بیشتر نخونده بود. برام تعریف می کرد وقتی بچه بود و می رفت مدرسه، با دوستش،علی، برادر خونده شده بود، فقط به خاطر اینکه علی روی پشت بوم خونه شون یه قفس پر از کبوتر داشت! پدرش براي اتمام حجت سه بار از منوچهر می پرسد: "می خوای درس بخونی یا نه؟"
منوچهرم می گه "نه" براي اینکه سر عقل بیاد، میذارتش سر کار توي مکانیکی. منوچهر دل به کار میده و درس و مدرسه رو میذاره کنار...!!
به من می گفت "تو باید درس بخونی."
می نشست درس خوندنم رو تماشا می کرد. دوست داشتیم همه ي لحظه ها رو کنار هم باشیم .نه براي اینکه حرف بزنیم، سکوتش رو هم دوست داشتیم.
توي همون محله مون یه خونه اجاره کردیم . دو سه روز مونده بود به امتحانات ثلث سوم. شبا درس می خوندم منوچهر ازم می پرسید، می رفتم امتحان می دادم.
بعد از امتحانات رفتیم ماه عسل. یه ماه و نیم همه ي شمال رو گشتیم. هر جا میرسیدیم و خوشمون میومد، چادر می زدیم و میموندیم. تازه اومده بودیم سر زندگیمون که جنگ شروع شد....
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
❣
✨ بامــــاهمـــراه باشــید🌹
✨✨
✨
#ما_ثابت_میکنیم_مذهبی_ها_عاشقترند🌹
رمانہ عاشقانہ شبانہ
📝 #قسمت_هشتم_اینک_شوکران۱
خودش نیومد پدرم از پنجره نگاه کرده بود. منوچهر گوشه ي اتاق نماز می خوند. مادرم یک هفته فرصت خواست تا جواب بده. من یه خواستگار پولدار تحصیل کرده داشتم. ولی منوچهر تحصیلات نداشت تا دوم دبیرستان خونده بود و رفته بود سرکار.توي مغازه مکانیکی کار میکرد. خانواده متوسطی داشت، حتی اجاره نشین هم بودند.
هر کس میشنید میگفت: "تو دیوونه ای حتما میخوای بری تو یدونه اتاق هم زندگی کنی ..."
خب من انقدر منوچهر رو دوست داشتم که این کار رو می کردم. یک هفته شد یک ماه. ما هم رو میدیدیم منوچهر نگران بود. براي هر دومون سخت شده بود این بلاتکلیفی. بعد از یک ماه صبرش تمام شد.
گفت :"من میخوام برم کردستان، برم پاوه. لااقل تکلیفم رو بدونم. من چی کار کنم فرشته؟"
منوچهر صبور بود. بی قرار که می شد من هم بی طاقت می شدم. با خانواده ام حرف زدم. دایی هام زیاد موافق نبودند. گفتم: "اگر مخالفید با پدرم میریم محضر عقد میکنیم ".
خیالم از بابت اون راحت بود. اونها که کاری نمیتونستن بکنن...
به پدرم گفتم: "نمیخوام مهریه ام بیشتر از یک جلد قرآن و یک شاخه نبات باشه."
اما به اصرار پدر برای اینکه فامیل حرفی نزنن به صد و ده هزار تومن راضی شدم. پدر منوچهر مهریه ام رو کرد صد و پنجاه هزار تومن. عید قربان عقد کردیم... عقد وارد شناسنامه ام نشد تا بتونم درس بخونم....
《-حالا من قربانی شدم یا تو؟
منوچهر زل زد به چشم هاي فرشته. از پس زبانش که بر نمی آمد! فرشته چشم هایش را دزدید و گفت: " این که دیگه این همه فکر ندارد. معلوم است، من".
منوچهر از ته دل خندید. فرشته گردنبندش را که منوچهر سر عقد گردنش کرده بود، بین انگشتانش گرفت و به تاریخ «21 بهمن 57» که منوچهر داده بود پشت آن کنده بودند، نگاه کرد.حالا احساس میکرد اگر آن روز حرفهاي منوچهر برایش قشنگ بود، امروز ذره ذره وجود او برایش ارزش دارد و زیباست. او مرد رؤیاهایش بود،قابل اعتماد،دوست داشتنی و نترس...》
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
❣ بامــــاهمـــراه باشــید🌹
✨✨
✨
#ما_ثابت_میکنیم_مذهبی_ها_عاشقترند 🌹
رمانہ شبانہ عاشقانہ
📝 #قسمت_دهم_اینک_شوکران۱
اول دوم مهر بود. سر سفره ي ناهار از رادیو شنیدیم سربازای منقضی پنجاه و شش رو ارتش براي اعزام به جبهه خواسته...
از منوچهر پرسیدم: "منقضی پنجاه و شش یعنی چی؟"
گفت: "یعنی کسایی که سال پنجاه و شش خدمتشون تموم شده."
داشتم حساب میکردم خدمت منوچهر کی تموم شده که برادرش رسول اومد دنبالش و رفتن بیرون...
بعد از ظهر برگشت، با یه کوله خاکی رنگ...
گفتم: " اینا رو برای چی گرفتي؟"
گفت: "لازم میشه.... آماده شو با مریم و رسول میخوایم بریم بیرون."
دوستم مریم با رسول تازه عقد کرده بودن ...
شب رفتیم فرحزاد. دور میز نشسته بودیم که منوچهر گفت: "ما فردا عازمیم ".
گفتم : "چی؟ به این زودي؟"
گفت:"ما جزو همون هایی هستیم که اعلام شده باید بریم ".
مریم پرسید : "ما کیه؟"
گفت: "من و داداش رسول".
مریم شروع کرد به نق زدن که «نه رسول، تو نباید بري. ما تازه عقد کردیم اگه بلایی سرت بیاد من چی کار کنم؟"
من کلافه بودم، ولی دیدم اگر چیزی بگم، مریم روحیه اش بدتر میشه.
تازه دو ماه بود عقد کرده بودند. باز من رفته بودم خونه ي خودم.......
《چشم هایش روي هم نمی رفت. خوابش نمیبرد. به چشم هاي منوچهر نگاه کرد. هیچ وقت نفهمیده بود چشم هاي او چه رنگی اند، قهوه اي میشی یا سبز؟انگار رنگ عوض میکردند. دست هاي او را در دستش گرفت و انگشتانش را دانه دانه لمس کرد. خنده ي تلخی کرد. دو تا شست هاي منوچهر هم اندازه نبودند. یکی از آنها پهن تر بود. سرکار پتک خورده بود. منوچهر میگفت: "همه دوتا شست دارند من یک شست دارم یک هفتاد!".
می خواست همه ي آنها را در ذهنش نگه دارد. لازمش می شد. منوچهر گفت: "فقط یک چیز توی دنیا میتواند مرا از تو جدا کند ... یک عشق دیگر، عشق به خدا، همین".
فرشته بغضش را قورت داد، دستش را زیر سرش گذاشت و گفت: "قول بده زیاد برایم بنویسی."
اما منوچهر از نوشتن زیاد خوشش نمی آمد. جنگ هم که فرصتی برای این کارها نمی گذاشت. آهسته گفت: "حداقل یک خط".
منوچهر دست فرشته را که بین دست هایش بود فشار داد. قول داد که بنویسد،تا آن جا که می تواند...》
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
❣
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
✨✨
✨
#ما_ثابت_میکنیم_مذهبی_ها_عاشقترند🌹
رمانہ عاشقانہ شبانہ
📝 #قسمت_یازدهم_اینک_شوکران۱
زیاد می نوشت، اما هر دفعه که نامش میرسید یا صداش رو از پشت تلفن می شنیدم، تازه بیشتر دل تنگش می شدم. نامه ها رو رسول یا دوستاش که از منطقه می اومدن میاردن و نامه هاي من و وسایلی رو که براش میذاشتم کنار می رسوندن به دستش.
رسول تکنسین شیمی بود به خاطر کارش چند وقت یک بار میومد تهران.
دوتا ماشین شدیم و بردیمشون پادگان. منوچهر هر دقیقه کنار یکیمون بود. پیش من می ایستاد، دستش رو می انداخت دور گردن پدرم، مادرش رو می بوسید.... می خواست پیش تک تکمون باشه.
ظهر سوار اتوبوس شدند و رفتند. همه ی اینها یک طرف تنها برگشتن به خونه یک طرف. اولین وآخرین باري بود که رفتم بدرقه ي منوچهر.
تحمل اینکه تنها برگردم رو نداشتم. با مریم برگشتیم...
مریم زار میزد....
من سعی می کردم بی صدا گریه کنم... میریختم توي خودم. وقتی رسیدم خونه انگار یک مشت سوزن ریخته باشند به پاهام گزگز می کردند. از حال رفتم. فکر می کردم منوچهر دیگه مال من نیست. دیگه رفت. از این میترسیدم ...
منوچهر شش ماه نیومد. من سال چهارم بودم مدرسه نمی رفتم. فقط امتحان ها رو می دادم. سرم به بسیج و امدادگري گرم بود. با دوستام می رفتیم بیمارستان خانواده، مجروح ها رو می آوردن اونجا یک بار مجروحی رو آوردند که پهلوش ترکش خورده بود و استخوان دستش فرو رفته بود به پهلوش. به دوستم گفتم: "من الان اینها رو میبینم....حالا کی منوچهر رو میبینه؟"
روحیه ام رو باختم اون روز دیگه نرفتم بیمارستان....
《منوچهر کجا بود؟حالش چطور بود؟چشمش افتاد به گلهاي نرگس که بین دست های پیرمرد شاداب بودند. پارسال همین موقع ها بود که دوتایی از آنجا می گذشتند. پیرمرد بین ماشین ها که پشت چراغ قرمز مانده بودند می گشت و گل ها را می فروخت. گل ها چشم فرشته را گرفته بود. منوچهر چند بار فرشته را صدا زده بود و او نشنیده بود. فهمیده بود گل هاي نرگس هوش و حواسش را برده اند!
همه ي گل ها را براي فرشته خریده بود! چه قدر گل نرگس برایش می آورد! هر بار میدید میخردید!!
می شد روزي چند دسته برایش می آورد...
می گفت: "مثل خودت سرما را دوست دارند."
اما سرماي آن سال گزنده بود....
همه چیز به نظرش دلگیر می آمد..
سپیده میزد،دلش تنگ می شد...
دم غروب،دلش تنگ می شد....
هوا ابری می شد،دلش تنگ می شد...
عید نزدیک بود اما دل ودماغی برای عید نداشت.》
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
در زندگی از چیزهای زیادی میترسیدم و
نگران بودم تا اینکه آنها را تجربه کردم
و حالا ترسی از آنها ندارم.
از تنهایی میترسیدم یاد گرفتم خود را
دوست بدارم
از شکست میترسیدم یاد گرفتم تلاش
نکردن یعنی شکست
از نفرت میترسیدم یاد گرفتم به هر
حال هر کسی نظری دارد
از درد میترسیدم یاد گرفتم درد کشیدن
برای رشد روح لازم است
از سرنوشت میترسیدم یاد گرفتم
من توان تغییر آن را دارم
از گذشته میترسیدم فهمیدم گذشته
توان آسیب رساندن به من را ندارد
و در آخر از تغییر میترسیدم تا اینکه
یاد گرفتم حتی زیباترین پروانه ها هم
قبل از پرواز کرم بودند
و تغییر آنها را زیبا کرد...
💕💜💕💜
🌷زن ،باعث آرامش ،بامحبت ورحمت برای خانواده
وَمِنْ آيَاتِهِٓ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْوَاجًا لِتَسْكُنُوٓا إِلَيْهَا وَجَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَرَحْمَةً.۲۱روم
🌷۱.ازدواج کنیدازفقرنترسیدخدا بی نیازتان میکند
وَأَنْكِحُوا الْأَيَامَىٰ مِنْكُمْ وَالصَّالِحِينَ مِنْ عِبَادِكُمْ وَإِمَآئِكُمْ إِنْ يَكُونُوا فُقَرَآءَ يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ ۳۲نور
🌷۲.فرزنددار بشویدونگران روزی نباشید
روزی شماوفرزندان تان باماست:
🌷وَلَا تَقْتُلُوٓا أَوْلَادَكُمْ مِنْ إِمْلَاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَإِيَّاهُمْ.۱۵۱انعام
🌷.وَلَا تَقْتُلُوٓا أَوْلَادَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلَاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَإِيَّاكُمْ.۳۱اسراء
🌷۳.بافضیلت ترین کار،تربیت فرزند:
من احیاها فکانما احیاالناس جمیعا...مائده
تربیت یکنفر قدر تربیت همه انسانها پاداش دارد
💕❤️💕❤️
°•🌱
هر چقدر به بالای قله ظھور نزدیک می شیم ،هوا کم میشه ...
دیگه به شُش هر کسی نمیسازه
بیهوا میخرن،بیهوا میبَرَن.بی هوا میاد!
خیلی حواستون رو جمع کنید؛
میزان ، هوای نَفسه.
دائم بایدبری توی آپاراتیِ خدا 🌱
اگه غرور گرفتی،بادت خالی شه
اگه پنچر شدی،بادت کنن!
#حاج_حسین_یکتا
#امام_زمان♥
💕🧡💕🧡
✨﷽✨
#حکایت
✍مردی که با خبر دختردار شدنش، رنگ رخسارش تغییر کرد!
مردى به مردى كه نزد رسول حق نشسته بود خبر داد همسرت دختر آورد، رنگ آن مرد تغيير كرد، رسول اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: چه شده؟ عرضه داشت: خير است، فرمود: بگو چه اتفاقى افتاده؟ گفت: از خانه بيرون آمدم در حالى كه همسرم درد زائيدن داشت، اين مرد به من خبر داد دختردار شده ام، حضرت فرمود: زمين حمل كننده او، آسمان سايه سرش، و خداوند روزى دهنده اوست، دختر دسته گل خوشبوئى است كه آن را مى بوئى،
سپس رو به اصحاب كرد و فرمود: كسى كه داراى يك دختر است، مشكل دارد «تربيت و حفظ او، تهيه جهیزيه، آماده كردن مقدمات عروسى، دلهره داماددارى» و براى هر كس دو دختر است، خدا را به فرياد او برسيد، و هر كس داراى سه دختر است جهاد و هر كار مكروهى را معاف است، و هر آن كه چهار دختر دارد، اى بندگان خدا او را كمك دهيد، به او قرض دهيد، و به او رحمت آوريد.
💠چقدر دختر عزيز است، كه رسول حق يارانش را به يارى دخترداران دعوت كرده، و كمك به دخترداران را وظيفه الهى امت قرار داده💠
📚برگرفته از کتاب نظام خانواده در اسلام اثر استاد انصاریان
💕💝💕💝
در هیاهوے این شهرِ آلوده هوا !
که نه دستت به #مشـــــهد میرسد
نه به #کـــــربلا
نه به #نـــــجف
و نه حتے به قم !
دنج ترین جا
براے پر کردن خلا قلبت❤️
همیـن جاست ..
جایے کنار شـــــهدا...
#صبح_و_عاقبتمون_شهدایی 🕊️
💕💚💕💚
✨﷽✨
#پندانه
🌼نماز خواندن دزد و کرامت خداوند
✍حاکمی هر شب در تخت خود به آینده دخترش میاندیشید که دخترش را به چه کسی بدهد تا مناسب او باشد.
در یکی از شبها وزیرش را صدا زد و از او خواست که شبانه به مسجد برود تا جوانی را مناسب دخترش پیدا کند که مناجات و نماز شب را بر خواب ترجیح دهد.
از قضا آن شب یک دزد قصد دزدی در آن مسجد را کرده بود تا هرچه گیرش بیاید از آن مسجد بدزدد. پس قبل از وزیر و سربازانش به آنجا رسید. در را بسته یافت و از دیوار مسجد بالا رفت و داخل مسجد شد.
هنگامی که به دنبال اشیای مناسب میگشت وزیر و سربازانش داخل شدند و دزد صدای در را شنید که باز شد بنابراین راهی برای خود نیافت الا اینکه خود را به نماز خواندن مشغول کند.
سربازان داخل شدند و او را در حال نماز دیدند،
وزیر گفت: سبحان الله! چه شوقی دارد این جوان برای نماز ...
و دزد از شدت ترس هر نمازی که تمام میکرد نماز دیگری را شروع میکرد.
تا اینکه وزیر دستور داد که سربازان مراقب باشند از نماز که تمام شد نگذارند نماز دیگری را شروع کند و او را بیاورند و اینگونه شد که وزیر جوان را نزد حاکم بردند.
وقتی حاکم تعریف دعاها و نمازهای جوان را از وزیر شنید، به او گفت: تو همان کسی هستی که مدتهاست دنبالش بودم و میخواستم دامادم باشد، اکنون دخترم را به ازدواج تو در میآورم و تو امیر این مملکت خواهی بود ...
جوان که این را شنید بهتزده شد و آنچه دیده و شنیده بود را باور نمیکرد، سرش را از خجالت پایین آورد و با خود گفت: خدایا مرا امیر گرداندی و دختر حاکم را به ازدواجم در آوردی فقط با نماز شبی که از ترس آن را خواندم! اگر این نماز از سر صداقت و خوف تو بود، چه به من میدادی و اگر با ایمان و اخلاص میخواندم، هدیهات چه بود ...
💕💖💕💖
سه نفر هستند
که از هر دری بخواهند
وارد بهشت میشوند.
کسی که خوش اخلاق باشد.
کسی که هم در خلوت
هم در حضور مردم
از خدا بترسد.
کسی که جر و بحث
را رها کند
حتی اگر حق با او باشد
💕💙💕💙
🌠☫﷽☫🌠
🍃 حجاب زن، حق الهی است.
🔸 خدای سبحان، زن را با سرمایه عاطفه آفرید تا معلم رقت باشد و پیام عاطفه بیاورد. اگر جامعهای این درس رقت و عاطفه را ترک نمود و به دنبال غریزه و شهوت رفت به همان فسادی مبتلا میشود که در غرب ظهور کرده است.
🔸 زن به عنوان امین حق الله از نظر قرآن، مطرح است یعنی این مقام و این حرمت و حیثیت را خدای سبحان که حق خود اوست، به زن داده و فرموده: این حق مرا به عنوان امانت، حفظ کن.
🔸 جامعهای که قرآن در آن حاکم است، جامعه عاطفه و انسانیت است و سرش آن است که نیمی از جامعه را معلّمان عاطفه به عهده دارند که مادران هستند، بخواهیم یا نخواهیم، بدانیم یا ندانیم، در اصول خانواده، درس رأفت و رقت است که کارساز است.
🔸 مرد و زن در معیارهای اصلی، همتای یکدیگر هستند و برخی مسئولیتهای اجرایی بر عهده مرد است که اگر انجام ندهد باید عواقب دنیوی و اخروی آن را تحمل کند:
1️⃣ اولاً تهمتهایی که به اسلام زده و میگویند نیمی از جامعه را از بسیاری حقوق محروم نموده، نارواست.
2️⃣ ثانیاً این تعصبات و رسومات جاهلی که از دیر باز در فرهنگ جوامع ما رواج یافته که زن را بعنوان مظهر ضعف و زبونی یاد میکنند، باید زدوده بشود زیرا خلاف اسلام است.
3️⃣ ثالثاً اگر کسی گمان کند که زن نباید از علوم و مسئولیتهای اجتماعی که خدمات قابل عرضهای به جامعه ارائه میدهد استفاده کند، از این دیدگاه صرفنظر کند زیرا در نگاه اسلام، زن در این علوم و معارف، همتای مرد است و باید به جامعه خدمت کند مگر آنجا که بطور استثناء وظیفه مرد است.
4️⃣ رابعاً جمله ﴿عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ﴾ اختصاصی به مسائل داخل منزل ندارد بلکه در کل جامعه جاری است. رفتار نیکو با زنان، چنانکه شایسته و درست است.
5️⃣ خامساً وضعیت زن در مقابل مرد، غیر از وضعیت زن در مقابل شوهر است، زن در مقابل شوهر تمکین جنسی میکند اما در مقابل جامعه، فردی از افراد جامعه است و وظیفه ندارد از مردان اطاعت کند.
📚 برگرفته از کتاب زن در آئینه جلال و جمال/ آیتالله جوادی آملی
#ایران_عفیف ایران #امام_زمان #حجاب
💕💙💕💙
🔘داستان کوتاه
برگی از دفتر خاطرات جهان پهلوان تختی.
در تهران آن سالها زورخانه زیاد بود، من از نوجوانی محو ضرب و زنگ مرشد و چرخ و شیرینکاری ورزشکارها بودم. به سرم افتاد بروم ورزش کنم.
کسی جدی نگرفت. بخصوص در بچگی لقب غلام تنبل" در خانه داشتم و کسی فکر نمی کرد بین بچه زرنگهای تهرون و بزن بهادرها بتوانم ورزش کنم.
بعد از زورخانه رفتم باشگاه کشتی. فوت و فن را یاد گرفتم. اما هرچه تمرین می کردم حریف یک نفر هم نمی شدم.شده بودم سنگ کشتی و هرکس هوس تمرین و خاک کردن داشت یقه مرا می گرفت و می کشید روی تشک. چند وقت که گذشت زمزمه ها شروع شد :
غلام جون ببوس برو کنار، تو کشتی چیزی نمیشی ! تو ورزش به جایی نمی رسی. خودتو معطل نکن.
آنقدر متلک شنیدم و تحقیرم کردند که اعتماد به نفسم پاک له شد. از شدت غم و غصه رفتم خوزستان. آنجا هم کشتی می گرفتم. وقتی بعد از یکسال به شهر خودم برگشتم، هفت کیلو وزن اضافه کرده بودم. تازه شده بودم ۷۶ کیلو. اما باز همان اوضاع بود. باهرکس سرشاخ می شدم مرا با یکی دو فن روی تشک پهن می کرد و باران متلک و تمسخر بر سر و رویم می بارید.
دست برنداشتم. ساعت دوی بعدازظهر که همه تو خونه استراحت می کردند من در باشکاه تمرین می کردم. باورم نمی شد به جایی برسم ، فقط عزم کرده بودم یه کشتی گیر معمولی بشوم.
عاقبت در مسابقات درون باشگاه چهارم شدم. تمریناتم شدیدتر شد. در مسابقه سطح شهر دوم شدم. یک مجله عکس بسیار کوچکی با چند سطر مطلب از من چاپ کرد.
خدایا ؛ دیده شدم. آن مجله را هنوز دارم. برایم عزیزترین چیز دنیاست. حالا چند نفری تو خانی آباد سلامم می کردند و مرا جدی می گرفتند.
سلام داش غلام ، آقا غلام سلام.
هنوز از آنهمه تمسخر و تحقیر روحم زخمی بود. از مسابقه وحشت داشتم. وزنم بالا رفت و جدی تر تمرین کردم.
مقام ها و مدال ها شروع شد. خواهرانم باور نمی کردند. از خنده ریسه می رفتند. غلام تنبل در آسیا دوم شده !!
در المپیک مدال طلا بر گردنم آویخته شد. از همان روی سکو با خدا حرف زدم.
خدایا ؛ تو به من قدرت دادی باران شکست و تحقیر را تحمل کنم. اگر ابنهمه مدال برای ملت ایران آورده ام بخاطر این بود که قدرت دادی پا پس نکشم. کی فکر می کرد من موفق بشوم ؟! فقط تو به من نیرو دادی ...
تختی / ۱۳۴۴
─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💗شاهی که ولی بود و
💫وصی بود علی بود
🌸سلطان سخــا و
💫کرم و جود علی بود
💗هم آدم و هم شيث و
💫هم ادريس و هم الياس
🌸هم صالح پيغمبر
💫و داوود علی بود . . .!
#پیشاپیش_عیدسعیدغدیرخممبارک💐
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥اشکهای جانسوز نوجوان لبنانی هنگام زمزمه #سلام_فرمانده #امام_زمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫شخصیٺِ ممتازِ
💚جهان اسٺ علــے
💫حاڪم بہ زمینو
💚آسمان اسٺ علـے
💫در روزِ غدیرخم
💚محمّد(ص) فرمود
💫مولاے ِچو من،
💚بہ انسو جان اسٺ علے
🎊پیشاپیش عید
سعید غدیر خم مبارک 🌹 🌹
🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸گلـی ازگلشن
💚طــه به جهان روکرده
🌸که جهـان را
💚زصفا جنّت رضوان کرده
🌸نور چشمان جواد است،
💚بُوَدْ نام علی
🌸که خدایش زشرف،
💚ناطق قرآن کرده
🎊پیشاپیش
میلاد امام هادی (ع ) مبارک باد💐
🌸🍃
20 تیر 1401حجت الاسلام پناهیان.mp3
6.89M
💠حجت الاسلام پناهیان
▫️موضوع:جهاد تبیین
⏱21 تیر 1401
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ مجری شبکه TGRT ترکیه:
📍ایرانی که از روسیه سلاح میخرید، امروز به #روسیه #پهپاد صادر میکند...
#ایران_قوی