فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❄️با نام خدا به رسم آغاز سلام
✨با عشق و تبسم و به آواز سلام
❄️از سبزترین ترانه ها سرشارید
✨بر روی گل تک تکتان باز سلام
❄️سلام صبحتون بخیر و شادی
✨دی ماهتون
❄️سراسر عشق و امید و نیکبختی
#تلنگر
حتما بخونید خییلی قشنگه✨
سلام من جوانی بودم که سالها با رفتارم دل امام زمانم رو به درد آوردم😔و خیری برای خانوادهام نداشتم..
همش با رفقای ناباب و اینترنت و..
شب تا صبح بیدار و صبح تا بعدازظهر خواب
زمانی که فضای مجازی و شبکههای اجتماعی اومد منم از این باتلاق انحراف و بدبختی بینصیب نماندم..
و اگر قرار باشد فردای قیامت موبایل بر اعمالم شهادت دهد حتی جهنم راهم نمیدهند😞
تا یه روز تو یکی از گروههای چت یه آقایی پستهای مذهبی میذاشت، مطالبش برام جالب بودند🤗
رفتم توی #پی_وی اون و مثل همیشه فضولیم گل کرد و عکس پروفایلشو بزرگ کردم😐
#عکس_شهیدی دیدم که غرق در خون، بدون دست و پا، با سری خورد شده از ترکش، افتاده بر خاک، کنار او عکس دوبچه بود که حدس زدم باید بچههای او باشند😟
و زیر آن عکس یه جملهای نوشته شده بود:
"میروم تا #حیاوغیرت جوان ما نرود"✋🏼💔
ناخودآگاه اشکم سرازیر شد😭😭دلم شکست باورم نمیشد دارم گریه میکنم اونم من، کسی که غرق در گناه و شهواته، منه بیحیا و بیغیرت، منه چشم چرون هوس باز😔😔
از اون به بعد از اینترنت و بدحجابی و فضای مجازی و گناه و رفقای نابابم #متنفر شدم😠
دلم به هیچ کاری نمیرفت
حتی موبایلم و دست نمیگرفتم🙂
تصمیم گرفتم برای اولین بار برم #مسجد
اولین نماز عمرمو خوندم با اینکه غلط خوندم ولی احساس آرامش معنوی خاصی میکردم، آرامشی که سالها دنبالش بودم ولی هیچ جا نیافتم حتی در شبکههای اجتماعی✋🏼💔
از امام جماعت خواستم کمکم کنه
ایشان هم مثل یه پدر مهربان
همه چیز به من یاد میداد😇
نماز خوندن، قرآن، احکام، زندگی امامان و...
کتاب میخرید و به من هدیه میداد، منو در فعالیتهای بسیج و مراسمات شرکت میداد✌️
توی محله معروف شدم
و احترام ویژهای کسب کردم
توسط یکی از دوستان به حرم حضرت معصومه برای #خادمی معرفی شدم
نزدیکای #اربعین امام حسین، یکی از خادمین که پیر بود به من گفت: دلم میخواد برم کربلا ولی نمیتونم، میشه شما به نیابت از من بری؟
پول و خرج سفر و حق الزحمه شما رو هم میدم، زبونم قفل شده بود!
من و کربلا؟ زیارت امام حسین؟💔
اشکم سرازیر شد😭
قبول کردم و باحال عجیبی رفتم🕊
هنوز باورم نشده که اومدم #کربلا🕌💔
پس از برگشت تصمیم گرفتم برم #حوزه_علمیه
که با مخالفتهای فامیل و دوستان مواجه شدم، اما پدرم با اینکه از دین خیلی دور بود و حتی نماز و روزه نمیگرفت قبول کرد✋🏼
حوزه قبول شدم و با کتابهای دینی انس گرفتم👌
در کنار درسم گاهی تبلیغ دین و احکام خدارو میکردم و حتی سراغ دوستان قدیمی ناباب رفتم که خدا روشکر توانستم رفیقام و با خدا آشتی بدم😍✋🏼
یه روز اومدم خونه دیدم پدر و مادرم دارن گریه میکنن😭منم گریهام گرفت، تابحال ندیده بودم بابام گریه کنه!
گفتم بابا چی شده؟
گفت پسرم ازت ممنونم
گفتم برای چی؟
گفت: من و مامانت یه خواب مشترک دیدیم😔
تو رو میدیدیم با مرکبی از نور میبردن بهشت و ما رو میبردن #جهنم و هر چه به تو اصرار میکردن که وارد بهشت بشی قبول نمیکردی و میگفتی اول باید پدر و مادرم برن بهشت بعد من✋🏼
👈یه آقای نورانی✨آمد و بهت گفت: آقا سعید! همین جا بهشون نماز یاد بده بعد با هم برین #بهشت🌸 و تو همونجا داشتی به ما نماز یاد میدادی😔
پسرم تو خیلی تغییر کردی دیگه #سعید_قبل نیستی همه دوستت دارن❤️تو الان آبروی مایی ولی ما برات مایه ننگیم
میشه خواهش کنم هر چی یاد گرفتی
به ما هم یاد بدی
منم نماز و قرآن یادشون دادم و بعد از آن خواب، پدر و مادرم نمازخوان و مقید به دین شدند💔😍
چند ماه بعد با دختری عقد کردم💍
یه روز توی خونشون #عکس_شهیدی دیدم که خیلی برام #آشنا بود گریهام گرفت😔 نتونستم جلوی خودم رو بگیرم صدای گریههام بلند و بلندتر شد😭😭
👈این همون عکسی بود که تو #پروفایل بود👉
خانمم تعجب کرد و گفت: سعیدجان چیزی شده؟
مگه صاحب این عکس و میشناسی؟😊
و من همه ماجرا رو براش تعریف کردم😔✋🏼
خودش و حتی مادرش هم گریه کردند😭😭😭
خانمم گفت: میدونی این عکس کیه؟
گفتم: نه
گفت: این #پدرمه😊
منم مات و مبهوت، دیوانهوار فقط گریه میکردم
مگه میشه؟😳😭😭
آره شهیدی که منو هدایت کرد، آدمم کرد، آخر #دخترشو به عقد💍من درآورد💔😔
چند ماه بعد با چند تا از دوستانم برای #مدافعان_حرم اسم نوشتیم تابستون که شد و حوزهها تعطیل شدند ما هم رفتیم
خانمم باردار بود و با گریه گفت:
وقتی نه حقوق میدن نه پول میدن نه خدماتی، پس چرا میخوای بری؟
همان جمله شهید یادم اومد و گفتم:
میرم تا #حیاوغیرت جوانان ایران نرود..
خبر از آمدنت من که ندارم، تو ولی...
جانِ من تا نفسی مانده خودت را برسان...
بحق حضرت زهرا سلام الله علیها اللهم عجل لولیک الفرج
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌷
سلام🤚
صبح اولین روز زمستونتون بخیر🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚫️آغاز فصل زمستان را پُر برکت و
متبرک میکنیم به ذکر شریف صلوات
بر حضرتِ مُحَمَّدٍ (ص) و خاندان مطهرش👁
❄️الّلهُمَّ
⚫️صلّ
❄️علْی
👁محَمَّد
❄️وآلَ
✅محَمَّدٍ
❄️وعَجِّل
🔄 فرَجَهُم
🌸🍃
❄️چند نوع دمنوش برای زمستان 🍵
🌻چند پر زعفران +یک تکه چوب دارچین +3عدد هل درسته داخل آب جوش بریزید بعد از چند دقیقه که دم کشید کمی گلاب اضافه کنید. ( شادابی و از بین بردن کسالت)
🌻زنجبیل تازه 2حلقه +چای سبز1قاشق داخل قوری بریزید آب جوش روش بریزید بعد از 3دقیقه داخل فنجون بریزید چند قطره لیموی تازه بچکونید (برای پیشگیری ازه سرما خوردگی)
🌻گل گاوزبان+گشنیز درسته +چند پر لیمو عمانی +دونه هل یا چوب دارچین (آرامش بخش)
🌻برگ تازه ی پونه یا نعنا رو دم کنید اگه دوست داشتید چند برگ به لیمو اضافه کنید (پیشگیری از پوکی استخوان. سرشار از کلسیم)
🌻گل گاوزبان +برگ به لیمو +تخم گشنیز +چند پر گل سرخ. (آرامش بخش)
🌻 دم کرده کاکوتی +چند قطره لیمو (درمان سرفه -آفت -مناسب برای سرماخوردگی)
─┅─═इई ❄️☃❄️ईइ═─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❄️🌨❄️
❄️صُبـح نو
🌨 نــگاه نو
❄️روز نو
🌨 مبارڪ...🎁
بیـدار شـو به دنیا سلام ڪن✋
نـفسي عميـق بـڪش
آرامش، مهرباني، لبخنـد و اميـد
زنـدگي مال مـاست...🤍
ســـ😊ــلام✋
صبح زیباتون بخیر ☕️ ❄️ ☺️
به اولین آدینہ دی ماه خوش آمدید 🔴
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂🌼خداحافظ 🍂🌼پاييز زیبا
🍂🌼بهار عاشقان و
🍂🌼تابلوي زيباي خداوند
🍂🌼خداحافظ زيباترين ماه رنگارنگ
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅سلام مهدی جان (عج)
مهرتو را خدا
به گل و جانمان سرشت
دنیای درکنارتو
یعنی خود بهشت
باید زبانزد
همه دنیا کنم تو را
باید که مشق
نام تو را تا ابد نوشت
السلام علیک یا صاحب الزمان❤️
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در اولين ساعات
فصل زمستان ❄️
براتون
💖قلبی عاری از
❄️بغض و کدورت
❄️چشمی بینا
❄️دستی توانگر
💖و دلی آسمونی و آرام و
❄️زندگی پر از آرامش آرزومندم
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❄️۱ دی؛
💫روز میلاد خورشید
❄️یا جشن خرم
💫روز نخستین
❄️(جشن دی گان) مبارک
❄️روزی که خورشید
💫دوباره بعد از بلندترین شب سال
❄️طلوع میکند
💫و باز به دنیا زندگی میبخشد
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❄️زمستونی رو دوست دارم
که برف و بارونش فقط برای
شستن غمهاتون باشه.
❄️عمرتون بلند،
آرزوهاتون دست یافتنی،
لبتون خندان، دلتون شاد ☃❄️
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زمستون جان🌨❄️
سلام..⛄️
ما آمده ایم سه ماه
مهمان روزهای سردت شویم🌨
لباس گرم پوشیده ایم 🧥
تا از سردی دستانت یخ نزنیم🖐
وجود گرممان را آورده ایم♨️
تا از سردی روزهایت🌨
دلمان گرم بماند❤
آمده ایم🚶♂
با دفتر مشقمان✍
تا☝
سفیدی دلت...❄️
امیدواری چشمانت...❄️
تحمل و صبوری روزهای سختت...❄️
و جوانه زدن در بهار را
سرمشق کنی برایمان...✍
زمستان تون زیبا❄️🌨
دلتــون گــرم❤
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام مولای مهربانم💚
جمعه است و
جمعه دل ها را
هوایی می کند 💚
جمعه ها ذکر لب ما
دائما یا مهدی است
جمعه ها خیلی غریبیم
در میان کوچه چشم انتظاری
کی به روی دیده ما
جمعه ای پا می گذاری😔🙏
أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🙏
🌸🍃
🌷بعضی پاداشهای خدا:
🌷۱.پاداش عمل صالح،۱۰ برابرارزش آن:
مَنْ جَآءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا...١٦٠انعام
🌷۲.پاداش مال دادن درراه خدا،۷۰۰برابر آن:
مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِي كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ...٢٦١بقره
🌷۳.پاداش نمازشب، چشمهاراخیره میکند:
فلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَآ أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ ١٧سجده
🌷۴.ارزش تربیت یک انسان ،به قدر تربیت همه:
... مَنْ أَحْيَاهَا فَكَأَنَّمَآ أَحْيَاالناس جمیعا٣٢مائده
🌷۵.اهل ایمان وعمل صالح ، محبوب دلها:
... سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَٰنُ وُدًّا (٩٦)مریم
🌷۶.خدابه اهل ایمان وعمل صالح،زندگی پاک وپاداش برابر بهترین عملشان عطامیکند:
... فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً وَلَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ (٩٧)نحل
🌷۷.نتیجه استغفار،باران،متاع حسن،مال واولاد:
...أَنِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوٓا إِلَيْهِ يُمَتِّعْكُمْ مَتَاعًا حَسَنًا..(٣)هود
.يُرْسِلِ السَّمَآءَ عَلَيْكُمْ مِدْرَارًا (١١)نوح
وَيُمْدِدْكُمْ بِأَمْوَالٍ وَبَنِينَ وَيَجْعَلْ لَكُمْ جَنَّاتٍ وَيَجْعَلْ لَكُمْ أَنْهَارًا (١٢)نوح
🌷۸.نتیجه توبه وایمان،تبدیل گناهان به حسنات:
إِلَّا مَنْ تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ عَمَلًا صَالِحًا فَأُولَٰٓئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ وَكَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِيمًا (٧٠)فرقان
❄️🌨⛄️☃️🌨❄️
نجوایمهدوی
اگر چه روز من و روزگار می گذرد
دلم خوش است كه با یاد یار می گذرد
چقدر خاطره انگیز و شاد و رویایی است
قطار عمر كه در انتظار می گذرد #بی_مردم #جمعه #امام_زمان
29.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹ببینید؛ وقتی ذکر یا زهرا یک عملیات را نجات داد
💢خاطره ای جذاب از #سردار_رحیم_نوعی_اقدم درباره مرحله شناسایی عملیات والفجر۴
💢انتشار به مناسبت شب شهادت #حضرت_زهرا سلام الله علیها
♦️سر دو راهی وقتی کار خیلی سخت شد دستور رسید که ذکر را به یا زهرا تغییر بدهیم...#فاطمیه
13.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دو روش مرینیت جوجه🤩
یونانی یا مکزیکی؟!
مکزیکی🇲🇽
مرغ تکه شده
پیاز
فلفل دلمه
نعنا خشک
ماست
رب
آبلیمو
پودر پاپریکا
پودر سیر
ادویه کاری
روغن زیتون
یونانی🇬🇷
مرغ تکه شده
سیر
جعفری
ماست
17.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خیارشور ۱۲ ساعته🥒
مواد لازم :
شکر ۲ ق
خیار ۱ کیلو
آبجوش ۲ لیوان
جعفری یه مشت
سرکه ۲ لیوان
لیمو ۳ حلقه
سیر ۵ حبه
نمک ۲ ق
19.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کاپ کیک بدون تخم مرغ😍😋
مواد لازم :
آرد سفید ۲ ق غ
پودر کاکائو ۱ ق غ
روغن مایع ۱ ق غ
بکینگ پودر ۱ ق چ
شکر ۱ ق غ
شیر ۳ ق غ
وانیل
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
به نام خدا....
❤️عشق پایدار❤️
#قسمت_یکم
عاشقانه هایی در دل تاریخ.....
آه که چه تنهایم...یعنی زمانی که همه باشند وتو نباشی، انگارکسی نیست وتنهایم واین تنهایی مرا می آزارد وبرای گریز از این سکوت ذهنم پرمیکشد به سالهایی دور ....آن زمان که من وتو نبودیم، پدرومادرمان نبودند اما قصه ی عشقی زیبا درحال شکل گیری بود ودست تقدیر این عاشقانه ها رانگاشت آری چنین بود:
ولوله ای درآبادی برپا شده بود یوسف میرزا پسرباقرخان ارباب آبادی ازشهرمیامد به این مناسبت درخانه ی اربابی جشن برپابود وبوی نان تازه و جلز ولز گوشتهایی که در روغن تفت می خورد و عطر غذاهای مختلف مشام مردم آبادی رامینواخت... همه ی اهالی آبادی از این اتفاق خرسند بودند ، انگار آمدن یوسف میرزا تنوعی رنگین در زندگی یکنواخت و بیرنگ رعیتهای آبادی بود ، یوسف میرزا از نزدیکان ودرجه داران سردارسپه بود.
او بعد از مدتها دوری از آبادی عزم دید و بازدید از دهات و خانواده را نموده بود ، همه ی خانه ،خصوصا پدرش باقر خان بی صبرانه منتظر رسیدن این میهمان عزیز دردانه بودند.
باقرخان از چندین ماه پیش تدارک تحفه ای قابل برای پیش کشی به محضرسردار سپه راداشت تا بوسیله ی پسرش به دست اوبرساند وبرای همین موضوع دنبال بهترین طراح منطقه میگشت و عاقبت نظرش بر بتول افتاد او یکی ازبهترین طراحان ونقاشان آبادی بود، دخترکی زیبا وگمنام اما درعین حال هنرمندی چیره دست بود، هنرمندی که هنرش به اطراف و اکناف میرفت ، بدون اینکه نام خالق اثر در جایی ثبت شود.
بتول این دختر هنرمند، که هنربا پوست وخونش عجین شده بود وقتی به حضور باقرخان رسید و متوجه خواسته ی او شد سعی کرد با الهام از طبیعت اطرافش نقشی بیافریند که درنوع خودش شاهکاری بی نظیر بود گرچه مردم عام قدراین هنررا نمیدانستند اما برای بزرگان واتباع خارجی این طرحها قیمت نداشت واصلا با پول نمیشد برایش ارزش تعیین کرد.
باقرخان نقشه ی طراحی شده ی بتول را که بسیار مورد توجه اش قرار گرفته بود ، توسط قالی بافهای آبادی به فرشی زیبا بدل کرده بود که بی شک هدیه ای گرانبها بود برای پیشکشی به سردار سپه....
🌿🍁🍂🍁🌿
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
❤️عشق پایدار❤️
#قسمت_دوم
بالاخره انتظار به سر آمد و میهمان از راه رسید و تمام آبادی برای دیدن پسر ارشد خان، از بام و کوچه سرک میکشیدند، بچه های ده ، با دیدن گرد و خاکی که از دور بلند میشد و نوید رسیدن پسر خان را میداد ، به طرف ورودی ده روان شده بودند ،هر کدام جست و خیز کنان جلومیرفتند و از دیگری سبقت میگرفتند ، گویا هر کدام میخواست افتخار دیدن اول بار را به خود اختصاص دهد...
زمان زیادی بود که یوسف میرزا آبادی راترک کرده بود. بالاخره ماشین حامل یوسف میرزا جلوی دروازه ی عمارت بزرگ باقر خان ایستاد ، کلفتها با شور و شوقی در حرکاتشان از زیر چشم به این جوان بلند بالا و ارباب آینده شان نگاه میکردند، یکی منقل اسپند می آورد ، یکی آب به گلوی گوسفند قربانی میریخت و آن دیگری از چشم و ابروی زیبای ارباب جوان در گوش کناری اش ،تعریف و تمجید میکرد، یوسف میرزا در بین هیاهو و استقبال خانواده و رعیت ده وارد خانه شد ، نفسی از سر خوشی کشید و همانطور که با دست سبیل های بلندش را تاب میداد، همه جا را از نظر گذراند، این جا هیچ تغییری نکرده بود ، تنها تغییرش چهره های جدید و جوانی در بین کلفت و نوکرها بود که به چشم می آمد...
بالاخره سفره ی رنگین شام را گستراندند، یوسف میرزا با ولع تمام ،کباب بره را به نیش میکشید و باقر خان از دیدن پسرش بعد از مدتها دوری ، سیر نمی شد.
آن شب باتمام هیجانش به صبح رسید.
صبح روز بعد باقرخان فرشی را که سفارشی تهیه کرده بود به یوسف میرزا نشان داد,یوسف میرزا با اینکه مردجنگ ونظام بود ودروادی طبیعت وزیبایهایش غریبه، اما از طرح ونقش ماهرانه ی فرش متعجب شده بود وتعجبش زمانی بیشترشد که متوجه شد، طراح فرش دخترکی روستایی ست که حتی سواد خواندن ونوشتن هم ندارد، پسرک جهان دیده از پدرش خواست تا این اعجوبه ی هنر راببیند.
باقرخان که یوسف میرزا را بسیار دوست میداشت ، در کمترین زمان ممکن خواسته ی او را بر آورده کرد و
وقت غروب آفتاب، قاصدی ازخانه ی ارباب به خانه ی عبدالله پدربتول آمد ودخترک رااحضار نمود....عبدالله از این احضار بی موقع دخترش، دل نگران شد و بتول راهی خانه ی خان......
دل بتول مثل گنجشکی که ا زترس صیاد میلرزد، بی قراربود، ترس تمام وجودش راگرفته بود، اومیدانست هر چه هست مربوط به آن طرح وقالی پیشکشی ست، با خود فکر میکرد، نکند خان زاده ایرادی به طرح قالی گرفته؟؟نکند عواقب بدی درانتظارم باشد؟؟.....
هزاران فکر ذهن دخترک زیبا رادرگیرکرده بود، به خانه ی ارباب رسیدند. بتول رابه اتاقی راهنمایی کردند... چقدر این اتاق مرتب و قشنگ بود، کرسی های اعیانی با میزی کنده کاری شده در وسط، قابهای نقره ای و شمعدانهای شکیل به اتاقک رنگرویی زیباتربخشیده بود، بتول غرق در وسایل اتاقک بودو با ورود یوسف خان از دنیای ساده اش بیرون امد....
بتول از شدت ترس، قامت بلند و خوشفرمش به لرزه افتاده بود وچشمان درشت و مشکی اش به گلهای قالی زیر پایش گره خورده بود....ازطرفی یوسف میرزا به محض ورود به اتاق، نگاهش به صورت زیبای دخترک افتاد، صورت گرد و گندمگون و ابروهای کمانی و کشیده و لبهای همچون غنچه ی بتول، انگاربندی دروجود ارباب جوان پاره کرده بود.....یوسف میرزا که در طول عمرش زنان رنگ و وارنگ زیادی دیده بود ،با دیدن این دخترک دهاتی با خود گفت : خدای من شاهکاریست این صورت....انگارفرشته ایست که از آسمان فرو افتاده....حرارتی عجیب دروجود یوسف میرزا افتاد که از حرارت این حس رنگ رخسارش دگرگون شد ......اما درون بتول پر از ترس و واهمه بود و ازاین دیدار واین سکوت میترسید.. احساس ناامنی میکرد دل کوچکش درحال فروریختن بود و....
یوسف میرزا بدون کلامی از اتاق خارج شد وبارفتن او به بتول هم اجازه مرخصی دادند....
🌿🍁🍂🍁🌿
💦⛈💦⛈💦
❤️عشق پایدار❤️
#قسمت_سوم
بتول در راه برگشت به علت احضار و ترخیص عجیبش فکر میکرد، نه حرفی زده شد ، نه تعریف و تمجیدی ، نه توپ و تشری....هر چه بیشتر فکر میکرد، چیزی به ذهنش نمیرسید، این دخترک، دختر سوم و اخرین فرزند عبدالله بود دو خواهرش کبری و صغری ازدواج کرده بودند و بتول هم با اینکه سن زیادی نداشت، شیرینی خورده ی آقا عزیز، پسرکی که مال یک ولایت دیگری بود و سال پیش با دیدن بتول دل از کف داده و عاشق شده بود و بتول هم ازبین خواستگاران رنگ و وارنگش که عموما جوانان آبادی و حتی مسافرینی که گذارشان به این کوره ده میرسید بود ، اقاعزیز را برای عمری همدمی برگزیده بود.
آقا عزیز پدر ومادرش را چند سال پیش که قصد سفر کربلا کرده بودند درپی شیوع بیماریی واگیردار در کاروان زوار ازدست داده بود واز دار این دنیا یک خواهر با مقداری املاک و دارایی پدری برایش مانده بود . چند ماه پیش به ولایتشان رفته بود تا خواهرش راسروسامان دهد و برگردد وباخیال راحت درکنارعروس زیبایش، زندگی ازسرگیرد..وانجور که بتول میگفت، امروز وفردا بود که اقاعزیز هم ازسفر میرسید
…
…
با آمدن یوسف میرزا به خانه ی ارباب، شور و شوقی در خانه شکل گرفته بود. هر روز از آبادیهای اطراف و خانزاده های ولایات دیگر ، میهمانی از در میرسید تا ارباب زاده ی جوان را که با سردار سپه قرابتی خاص داشت ببینند، حتی بعضی از میهمانان با زبان بی زبانی خواستار وصلت با باقرخان را داشتند تا با عزت و احترام یوسف میرزا را به دامادی بپذیرند...اما آنها بی خبر بودند از آتشی که تازه در وجود ارباب زاده روشن شده بود.
یک هفته از آمدنش میگذشت و قراربود که خان زاده بار سفر ببندد اما انگار دل خان زاده به رفتن نبود و هرروز بابهانه ای رفتنش رابه تعویق میانداخت..
باقرخان که مرد سرد و گرم چشیده ای بود فهمیدکه یوسف میرزا سخن ناگفته ای دارد وعلت تعلل پسرش راپرسید..
یوسف میرزا دل به دریا زد وسر درونش رافاش نمود...برای پدر.... گفت، ازعشق دلش و گفت که عاشق دختررعیت زاده شده....
باقرخان از راه مهر پدرانه وارد شد وبه اوگوشزد کرد که او ارباب زاده است ودست روی هردختر زیبا وتحصیل کرده واعیونی وفرنگ رفته ای که بگذارد جواب رد نمیشنود ووصلت پسرش رابایک رعیت زاده ننگ میدانست...
اما دلی که درپی عشق لرزید وفرو ریخت فقط با وصال است که دوباره بنا خواهد شد....
یوسف میرزا باهمان تحکم نظامی اش علم مخالفت با اورا برافراشت وپادرون یک کفش کرد تابه بتول برسد.
کم کم راز خان زاده دهان به دهان شد وبه گوش عبدالله رسید....
وبتول بی خبراز همه جا کنار دلبر تازه از راه رسیده اش نغمه ی عاشقانه میخواند...
🌿🍁🍂🍁🌿
آنچه به عالم نافع شد، رَکَعات #وقت_سحر بود
▫️جُنَید بغدادی را که از مشایخ عرفان است و در قرن سوم هجری می زیسته، پس از مرگش در خواب دیدند و از وی پرسیدند:
🕋 خدا با تو چگونه رفتار کرد؟
گفت:
طارَتْ تِلْكَ الْإِشاراتُ وَ طاحَتْ تِلْكَ الْعِباراتُ وَ غابَتْ تِلْكَ الْعُلُومُ وَ انْدَرَسَتْ تِلْكَ الرُّسومُ وَ ما نَفَعَنا إِلاّ رُكَيْعاتٌ كُنّا نَرْكَعُها فِي السَّحَرِ.
👈🏻 تمام آن اشارات و رموز عرفانی از دست برفت و آن عبارات، در هم ریخت، آن علوم از دل ناپدید گشت و آن رسوم از هم پاشید و جز چند رکعت کوتاهی که به #هنگام_سحر به جای آوردیم، ما را چیز دیگری نفع نبخشید.
✨✨🌷🌷✨✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ثواب عظیم دو سجده بعد از نماز وتر
پیشنــــــهاد مـــــی کنم این فیلم روببینید،
مطمئــنم پشیمون نمیشین
#نماز_شب
💠حجت الاسلام شیخ جعفر ناصری:
🔸گاهی بیدار شدن و خواندن #نمازشب برای برخی سخت می شود. می گوید: می خواهم سحر بیدار شوم؛ اما نمی توانم؟!
🔸 در حالی که «نمی توانم» معنا ندارد. یک پله به شب ها و روزهایت برگرد و ببین داری چگونه می گذرانی؟!
🔸خیلی از اعمال و برنامه ها، توفیق نماز شب را از بین می برد. گاهی یک معصیت، توفیق سحر را از انسان می گیرد. یک سم اگر وارد بدن شود، بخشی از بدن را مختل می کند؛ در مسائل روحی هم همین طور است.
🔸چه چیز سحرخیزی را احیا می کند؟ یک توبه، یک انفاق، یک استغفار، یک بازگشت، یک نگرانی برای دوری از این توفیق ها، همه این ها توفیق بیداری شب را به انسان می دهد.