eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
9.8هزار دنبال‌کننده
19هزار عکس
21.1هزار ویدیو
1.5هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️ فرعون داعیۀ خدایی داشت اما دست به دامن جادوگران شد تا به خیال خودش جادوی موسی را باطل کند. اگر بنی‌اسرائیل کمی عقل داشتند همین یک دلیل برایشان بس بود که بفهمند کسی که محتاج است نمی‌تواند خدا باشد. 📖اعراف، آیات ۱۱۳ و ۱۱۴
✨﷽✨ 🌼رغبت به دنیا ، غم وغصه می آورد ✍حدیث از رسول خدا (ص) است که فرمود : "«الرَّغْبَةُ فِي الدُّنْيَا تُكْثِرُ الْهَمَّ وَ الْحُزْنَ "رغبت به دنیا، باعث زیاد شدن غم و حزن می گردد. انسان اگر رغبت به دنیا داشته باشد. غم وغصه اش زیاد می شود. اینهایی که توی پول غلت می زنند. همه اش غم وغصه دارند. غصه دارند که چرا امروز یک میلیون بیشتر گیرشان نیامده. اما کسانی که به فکر آخرت هستند، راحتند. پس رغبت به دنیا غم و اندوه را زیاد می کند. و بر عکس زهد در دنیا. " يُرِيحُ الْقَلْبَ وَ الْبَدَنَ. " سبب راحتی قلب و بدن است. انسان باید زاهد باشد. رغبت به دنیا نداشته و به آخرت رغبت داشته باشد. اگر هم دنیا را می خواهد. برای آخرت بخواهد تا یک لقمه نان حلال برای زن و فرزندش بیاورد. دنیا را باید از راه حلال داشت. اما به آن نباید دل بست. 👈 اگر کسی دل به دنیا ببندد. غم و غصه اش زیاد می شود. و اگر دل به دنیا نبندد. راحت است. هیچ غصه ای نمی خورد. می خواهد داشته باشد. می خواهد نداشته باشد. 📚 بررسی گناهان کبیره در مواعظ آیت الله مجتهدی تهرانی، بوستان قرآن ،چاپ ششم ، 1395 ، ص40 ] ❄️💦⛄️💦❄️
سلام امام زمانم✋🌸 سلام بر شما ای زیبا آرزوی من! و ای مهربان امام من رسیدن به شما همه ی آنچه می خواهم است! بگو کجا جستجویت کنم؟ من به آسمانی که تو را می بیند غبطه می‌خورم و به زمینی که بر آن قدم می گذاری! خوشا آن هوایی که در آن نفس می کشی، مولای من!
8.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
۸دقیقه وقت بذاریم  وبا امام زمانمون صحبت کنیم🍃
🔸 شهـدا چہ مے‌گویند؟ آنها می‌گوینـــد ما در خود مَـردانہ رفتیــم، حالا شماست..!! مبـادا با یا ڪارے ڪنید کہ ما هـدر برود ... شادی روح شهدا صلوات
مدح و متن اهل بیت
💦⛈💦⛈💦⛈ ♥️عشق پایدار♥️ #قسمت_بیست_هفتم با شور وشوقی زیاد به خانه رسیدم,از فکر به مستانه وعکس العمل
💦⛈💦⛈💦⛈ ♥️عشق پایدار♥️ مستانه درحالیکه محکم تواغوشش بودم کنار گوشم گفت :حاضر شو ,مادرم حکم کرده همین الان ببینتت گفتم:وای کاردارم,زهراخانم اجازه نمیده مستانه گفت :میدونی که تا نبرمت دست بردارنیستم,اجازه زهراخانمم من میگیرم,ناچارپذیرفتم به شرطی که زود برگردم. با کالسکه به خانه ی مستانه رفتیم,خدای من خانه نبود که قصربود سردر خانه مثل در قلعه ای بزرگ بود,وارد حیاط که شدیم همه جا چمن کاری با حوض اب وفواره ای دروسط ودرختان مختلف,گویی اینجا قسمتی ازبهشت است. برای من که کل عمرم رادر دواتاق کوچک,سرکرده بودم,خانه ی مستانه به قصرباشکوهی میماند. وارد ساختمان شدیم,حال خانه با قالیهای دستباف کرمان ومبلهای سلطنتی پرشده بود,چلچراغ وسط خانه زیبایی خیره کننده ای داشت. همینطور که محو بررسی اطرافم بودم باصدای (سلام)مردی جوان از عالم خود بیرون آمدم. روبه رویم مردی جوان با لباسی بسیارخوش دوخت(چون خیاط بودم اولین چیزی که نظرم راجلب میکرد دوخت لباس طرف بود وقیافه ای دلنشین ,دیدم مستانه روبه من گفت:معرفی میکنم,محمود,پسردایی ام,فارغ تحصیل پزشکی,تازه ازفرنگ برگشته.. محمودجان,ایشون مریم دوست هنرمند من واااا بلا به دور ,پسره خیره به صورتم اصلا پلک هم نمیزد مستانه متوجه بهت پسردایی اش شد وگفت:آقامحمود چشا درویش ,دختر مردم راخوردی من از خجالت سرم رابه زیرانداختم ومحمود با دستپاچگی معذرت خواهی کرد وازساختمان بیرون رفت. مادرمستانه از اتاقش بیرون امد واستقبال گرمی ازمن کرد وگفت خیلی خوشحالم مستانه با دخترفهمیده ای مثل تو دوست شده, پروین خانم زن مهربان وشیرین زبانی بود,یک ساعتی نشستیم وازهردری حرف زدیم واقعا با پروین خانم ومستانه مثل فاطمه خاله ام ,راحت بودم. دیگه داشت دیرمیشد ,بااجازه ای گفتم وخداحافظی کردم خسته وکوفته یک راست به خانه رفتم وکل اتفاقات امروز را به جز برخوردم بامحمود,برای مادرم تعریف کردم,مادرم که مستانه رابا تعاریف من میشناخت,حساسیتی نشان نداد,فکرم درگیر اتفاقات امروز بود که به خواب عمیقی فرو رفتم..... ادامه دارد.... واقعیت 🌿🍁🍂🍁🌿
💦⛈💦⛈💦⛈ ♥️عشق پایدار♥️ امروز خواب افتادم,هل هلمی یه لقمه که مامان برام گرفته بود خوردم وحرکت کردم دیرتراز همیشه به خیاط خانه رسیدم,جلوی در خیاطی,مستانه عصبانی قدم میزد,رفتم جلو گفتم یاپیغمبر!!!چی شده؟! مستانه:چرا اینقدر دیرکردی؟چه وقت اومدنه خااااانوم؟! من باخنده:چی شده؟؟جا زهرا خانم راگرفتی؟! مستانه:از دست تو واون پسره ی عجول.. من:پسره ی عجول؟!!! مستانه:ب ب ب بله,آقا مثل اینکه مهرتو گلوگیرش شده,میخواد دراسرع وقت ببینتت. کلی سرخ وسفید شدم وگفتم:مستانه,من نمیتونم,نمیام,میترسم,بابام مامانم و.. مستانه:میای,خوبم میای,پسره راه نداشت دیشب کل خونه های کرمان رابگرده تاپیدات کنه والاااا میخواد یه صحبت کوتاه کنه ونظرت رابدونه ,منم باهات میام دیگه... مستانه نگذاشت برم داخل خیاط خونه,دستم را گرفت وبه زور من را کشان کشان دنبال,خودش برد ویک راست رفتیم یه کافه درهمون نزدیکیا,دیدم ببببله آقا محمود منتظر نشسته.... کل بدنم میلرزید,رنگ میدادم ورنگ میگرفتم. آقا محمود بی توجه به حال نزارم با پررویی تمام گفت:هیچ کس بهت گفته وقتی خجالت میکشی ,خوشگل ترمیشی؟؟! وای خدای من قلبم داشت از دهنم میزد بیرون.اخه منی که در کل عمرم بایه نامحرم اینجور رودر رو حرف نزده بودم الان فکر میکردم بزرگترین جنایت قرن را انجام میدم,اما ازایوان روی میز,کمی اب خوردم,مسلط برخود وباسری,پایین به حرفهاشون گوش میکردم. آقامحمود بعداز معرفی خودش وآبا واجدادش ووضعیت زندگیشان ,ازم خواست به پیشنهاد ازدواجش فکرکنم. خداییش ازنظرمن جوان خوب,مودب,تحصیلکرده وزیبایی بود اما از عکس العمل پدرومادرم میترسیدم. یک دفعه یاد خاله وپسراش,افتادم خدای من جلال راکجای دلم بزارم...اون اگه بفهمه که درجا خفه ام میکنه من لام تاکام حرف نزدم,فقط شنونده بودم واقا محمود بود که نطقش گل کرده بود وهرچه بیشتر,حرف میزد,من بیشتر محو باطن ساده وبی تکلفش میشدم ,باطنی که برخلاف ظاهر اتوکشیده وفرنگیش,مملواز صداقت ویکرنگی بود.بللاخره بعداز ساعتی با نارضایتی,قلبی اش اجازه داد تا مرخص بشم قرارشد هرچه زودتر با خانوادم صحبت کنم وخبرش رابه مستانه بدهم. ازکافه زدم بیرون,حالم خوش نبودکه به خیاط خانه بروم.مستقیم رفتم خونه, مادرم از برگشتن بی موقع ورنگ برافروخته ام زد توسرش وگفت:خدامرگم بده طوریت شده؟ گفتم :نه مادر اتفاقی نیافتاده بزار یه اب به سروصورتم بزنم ,برات تعریف میکنم اومدم تواتاق,مادر منتظر نشسته بود وبی صبرانه گفت حالا بگو ببینم چی شده؟ با من ومن وکلی خجالت وسرخ وسفید شدن برا مادرم گفتم. مادرم با طمأنیه گفت:این اتفاقی هست که یه روز برا هر دختری میافته,ان شاالله خیره,هرچی خداصلاح بداند فقط فعلا به خاله ات نگو که شربه پا میشه... بزارظهرپدرت اومد به بابات بگو,نظر من,نظر باباته... دل توی دلم نبود ,درسته با بابا راحت بودم اما بازم روم نمیشد.... ادامه دارد.... واقعیت
💦⛈💦⛈💦⛈ ام ♥️عشق پایدار♥️ برای امدن بابا لحظه شماری میکردم, بعضی وقتا از, حس عشقی پنهان سرشار میشدم وگاهی نگرانی نهفته ای به دلم چنگ میزد.. بالاخره بابا آمد,نهار ابگوشت داشتیم که درآرامشی کذایی صرف شد,بعد ازنهار,بااشاره ی مادرم مشغول جمع کردن سفره شدم,ازپچ پچ های مادرفهمیدم ,داره خبرها رامیرسونه,گوشه ی لب بابا بالا پرید وچشاش برق زد,احساس کردم اوضاع بروفق مراد است. اخه این نهایت ارزوی یک پدر, است که خوشبختی وسروسامان گرفتن تنها فرزندش را ببیند, آن هم درآن دوره, پسری تحصیل کرده ودرسخوانده ودکتر... عنوانی دهن پرکن وبسیار سنگین وبا افتخار بود.. پدرم درحالیکه که انگار محو افکار مختلف بود صدایم کرد وگفت:دخترم, مادرت یه چیزایی میگه, تواین جوان راازکجا میشناسی؟اون تورا از کجا میشناسه؟ گفتم:نمیشناسم ,پسردایی دوستم ,مستانه است.دیروز من را با مستانه دیده... بابا:حتما از خانواده ی اعیونی هستند که فرهنگ رفته هست,اوضاع زندگی مارامیدونن؟؟میدونن که تحصیلکرده خانواده ما تویی انهم فقط تا, یه مقطع خاص؟ پدرومادرش,اصل ونسبش کین؟؟ گفتم ,من که نمیشناسم ,ولی اونجوری که میگفتند, اسم باباش یوسف میرزا ست الان خارج ازکشوره,مادرش تهرانه,اینجا هم اومده به اقوامش وپدربزرگش که فکر کنم, اسمش باقر خان...... یک دفعه پدرم که باهرحرف من سرخ شده بود,نعره ای زد که تابه حال نشنیده بودم وگفت:بس کن دیگه نمیخوام بشنوم ,ساکت شوو وای خدای من, مگه من چی گفتم؟چه بی احترامی کردم, چرا اینجوری, شد؟بابا که از چند لحظه قبل کلی ذوق زده شده یود چرا یکهو اینجور داد وهوار سرم کرد, اخه این اولین بار بود که بابام اینجور برخورد میکرد, نا خوداگاه گریه ام بلند شد نگاه به مادرکردم ,حالش بدتر از بابا بود ,رفتم کنارش تااومدم حرفی بزنم ,سیلی مادر به گونه ام خورد... مامان چی,شده؟؟!! مگه من چکارکردم؟؟ بابام دادزد:دیگه حق نداری ازخونه بیرون بری,خیاط خونه هم مرد میفهمی مررررد درک نمیکردم اینهمه خشونت ونامهربانی برای چیه؟؟اینها که از وقتی فهمیدن گل وبلبل بودن حالا چرا یکدفعه اینجوری شد؟ رفتم اون یکی اتاق,درک نمیکردم که چه کارخلافی کردم که مستوجب سیلی مادری,شدم که نازکتر ازگل بهم نمیگفت وحکم زندان رااز پدر گرفتم؟؟؟ خاله کبری همراه دخترش فاطمه از سرصدا خودشون رابه اتاق ما رسونده بودند وسیرتاپیاز ماجرا رافهمیدن.... ادامه دارد... واقعیت نویسنده 🌿🍁🍂🍁🌿
|⇦•اومده اون‌ کسی که... وتوسل ویژهٔ ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها و روز مادر اجرا شده به نفس کربلایی جواد مقدم •✾• ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻ اومده اون کسی که یار حیدر یک نفره برا علی یه لشکره شأن نزول آیه های کوثره رو دستای پیمبربهشتی و معطره فاطمه اُم الحسنین از همه عالمین سره روشنی چشم رسول اعظم بند دل بی تاب حضرت صدیقه زهرایی و چون دُر نجف نایاب کفو علی مرتضی مادر خوب حضرت ارباب «مدد یا زهرا ، مدد یا زهرا ، مدد یا زهرا ...» جار میزنم که فاطمه مادرمه چادر بی بی سایه ی رو سرمه ذکرِ نجات لحظه ی آخرمه بی عَلم و بی حرمه، دوسش دارم یه عالمه فخر تموم کائنات فاطمه اسم اعظمه من به تو محتاجم و دستم به پر چادر مادر اسم علی نقش نگینِ روی انگشترته مادر حضرت جبریلِ امین خادم دور و بَرته مادر «مدد یا زهرا ، مدد یا زهرا ، مدد یا زهرا» این روزا بزم مستیمون فراهمه هر چی بگم از کرمش بازم کمه گدای این خونه چقدر محترمه مادر شاه علقمه، خادمه ی تو مریمه ذکر گره گشای من، سَیدتی یا فاطمه به نوکری و خادمی بچه هات کاشکی بشم لایق شیعه ی حیدری ام و یه عمره هستم به خدا عاشق مادر شیعه ها تویی طبق حدیث حضرت صادق «مدد یا زهرا ، مدد یا زهرا ، مدد یا زهرا»
مداحی_آنلاین_اومده_اون_کسی_که_یاره.mp3
4.23M
|⇦•اومده اون‌کسی که... و توسل ویژهٔ ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها اجرا شده به نفس کربلایی جواد مقدم✾• ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻ فاطمه جان، تو نخستین ستاره ای بودی که در عرش به خورشید نبوت رسیدی؛ ستاره ای نیلی به رنگ جراحت آسمان و زخم زمان. ای ام ابیها! ای مهربان ترین مادر، حبیبه حق و شفیعه ی حشر، پدر و مادرم فدای دست های مهربانت باد. تو محور آسمان ایثاری و اولین علت خلقت.
|⇦•شب شادی... وتوسل ویژهٔ ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها و روز مادر اجرا شده ۱۴۰۱ به نفس حاج عباس حیدر زاده •✾• ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻ شب شادی و شب نزولِ آیاته دل پیغمبرمون ، غرق مناجاته دیگه دل نمونده توو دلِ رسولُ الله که شب ولادتِ مادر ساداته مهتاب دنیایی حضرت فاطمه ی زهرایی تو روح قرآنی معنی آیه ی اعطینایی ذکر لبهام، تا خود محشر دوستت دارم حضرت مادر ... السلام ای ضربانِ دلِ این عالَم به خدا توو همه دنیا به تو می بالم من محبتِ شمارو توو دلم دارم با شما قبول میشه تمومِ اعمالم ... با شوقت ، این شب ها شاد و خندونه لبای مولا دل تنگ و، بی تابه برای دیدن روی زهرا ای دنیایِ فاتحِ خیبردوستت دارم حضرت مادر ...زهرا ، زهرا ، اُمِّ ابیها ...