⊰━━━⊰ ≼ِ✺ #تقویم_روز ✺≽ ⊱━━━⊱
🗓 #دوشنبه ۵ آذر | قوس ۱۴۰۳
🗓 ۲۳ جمادی الاول ۱۴۴۶
🗓 25 نوامبر 2024
🌺 امروز متعلق است به:
🔸سبط النبي حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام
🔸سیدالشهدا و سفينة النجاة حضرت امام حسین علیهما السّلام
📆 روزشمار:
▪️10 روز تا شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت 95روز)
▪️20 روز تا وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
▪️27 روز تا ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
▪️36 روز تا وفات حضرت ام کلثوم علیها السلام
▪️37 روز تا ولادت امام باقر علیه السلام
❇️ #ذکر روز #دوشنبه ۱۰۰ مرتبه: یا قاضیَ الحاجات "ای برآورنده #حاجت ها"
❇️ این #ذکر که مختص روز #دوشنبه میباشد خواندنش موجب افزایش مال میشود ذکر روز دوشنبه به نام امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام میباشد روایت شده است #زیارت آن دو بزرگوار در این روز خوانده شود #ثواب بسیار بالایی دارد.
❇️ #ذکر (یا #لطیف) ۱۲۹ مرتبه بعد از نماز صبح موجب #یافتن_مال_کثیر میشود.
✅ برای #حجامت و #خون دادن روز مناسبی است.
✅ برای #اصلاح #سر و #صورت روز مناسبی است.
✅ برای گرفتن #ناخن روز مناسبی است.
✅ برای #زایمان روز مناسبی است.
✅ برای #ازدواج و #خواستگاری روز مناسبی است.
✅ برای #برش و #دوخت #لباس روز مناسبی است.
✅ امشب برای #مباشرت خوب است.
✅ برای #مسافرت رفتن روز مناسبی نیست.
🔰زمان #استخاره: از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعداز ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲ ظهر و از ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر.
🔸امروز روز مبارکی است.
🔸امروز برای شروع کارها مناسب است.
🔸دید وبازدید با دوستان و خویشاوندان خوب است.
🔸کسی که در این روز بیمار شود زود بهبود یابد.
🔹کسی که امروز گم شود، به زودی پیدا میشود.
🔹قرض دادن و قرض گرفتن موجب سود است.
🔹برگزاری مجالس عروسی و جاری ساختن صیغه ی عقد،با صدقه و توکل برخداوند انجام شود.
🔹کشاورزی و باغبانی وآبیاری و خرید و فروش محصولات زراعی خوب است.
🔹خرید و فروش و تجارت،انجام شود.
🔸میانجیگیری برای اصلاح ذات البین و رفع اختلافات دوستان و خویشاوندان خوب است.
🔸در این روز، سفر انجام شود.
🔸کسی که در این روز متولد شود، زیبا و خوش سخن خواهدشد. اگر خدا بخواهد.
🔸رسیدگی به ایتام ونیازمندان و بیچارگان خوب است.
🔸صدقه دادن خوب است.
🔹امروز ناخن گرفتن ، خوب است.
🔹 حجامت وفصد(فصد=رگ زنی)، در این روز باعث شادی دل است.
🔹امروز،سر تراشیدن، خوب است.
🔹رَک اَرقنوع یا به اصطلاح ماه ترکی، قوت روح، امروز در (جگر) است.👈🏻باید مراقب بود که امروز به آن آسیبی نرسد.
🔹مسیر رجال الغیب از سمت شمال میباشد.بهتر است هنگام حرکت به سمت محل کار یا در مکانی که حاجتی دارید رو به این سمت نهاده و از ایشان یاری بطلبید.چون کسی در نزد شروع در شغلی و سفری روی خود را به طرف ایشان کند و همت از ایشان طلبد، بدین نهج (صورت): بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیم، اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا رِجالُ الغَیبِ. اَلسَّلامُ عَلَیکَ اَیَّتُهاَ الاَرواحُ المُقَدَّسَةِ. اَغیثُونی بِغَوثِهِ و اُنظُروُا اِلَیَّ بِنَظرَةٍ یا رُقَبا یا نُقَبا یا نُجَبا یا اَبدالَ یا اَوتادَ یا غَوث َیا قُطُب👈🏼و به هر زبانی که خواهد، مطلب خواهد و شروع در مدعا کند، البته به مقصود رسد.
#بخت_گشایی آسان و #فوری و بسیار #مجرب
برای #ازدواج سریع و آسان #دختران به خواست #خداوند تبارک و تعالی، دعای ذیل را روزی چهارده مرتبه تا چهل روز خوانده . ان شاء الله پس از چهل روز ازدواج خواهد نمود (در صورتی که موانعی مثل #سحر یا عقد یا ربط وجود نداشته باشد )
بسم الله الرحمن الرحیم « لا اله الا الله والله اکبر أسالک اللهم بعد أربعین ورحمتک ان تتفضل على فلانه بنت فلانه ببعل مبارک فإنها بیدک ولا یملکها غیرک یا ذو الفضل العظیم والوجه الکریم والإحسان القدیم وصلى الله على محمد واله الطیبین الطاهرین »
☜ #اوقات_شرعی_به_افق_تهران
☜ #اذان صبح05:22 طلوع آفتاب06:50
☜ #اذان ظهر11:51 اذان عصر14:33
☜ #غروب آفتاب16:52 اذان مغرب17:12
☜ #اذان عشاء18:02 نیمهشب شرعی23:07
🗓 #ذات_الکرسی مخصوص روز #دوشنبه است.
⏰ ذات الکرسی #عمود ۱۰:۴۴
🤲 #دعا خواندن در زمان #ذات_الکرسی #مستجاب میشود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دار و ندار قلبم. .❤️🩹
پرونده ای که اشک قاضی را در آورد
مردی با تسلیم شکوائیه ای به قاضی شورای حل اختلاف گفت: چندی قبل خانه محقر و مخروبه ای را در چند کیلومتری حاشیه یکی از شهرک های مشهد خریدم اما چون وضعیت مالی مناسبی نداشتم اتاقی را که گوشه حیاط بود اجاره دادم. مدتی از اجاره منزل نگذشته بود که احساس می کردم فرزندان خردسالم دچار افسردگی شده اند. وقتی از سرکار به خانه می آمدم آن ها از من طلب »کباب« می کردند من که توان خرید »گوشت« را نداشتم هر بار با بهانه ای آن ها را دست به سر می کردم تا این که متوجه شدم هر چند روز یک بار از اتاقی که به اجاره واگذار کرده ام »بوی کباب« می آید و همین موضوع باعث شده تا فرزندانم از من تقاضای کباب بکنند.
شاکی این پرونده ادامه داد: دیگر طاقتم طاق شده بود هرچه سعی کردم برای فرزندانم کباب تهیه کنم نشد این در حالی بود که بوی کباب های مستاجرم مرا آزار می داد به همین دلیل از محضر دادگاه می خواهم رای به تخلیه محل اجاره بدهد تا بیش از این خانواده ام در عذاب نباشند.
قاضی باتجربه شورای حل اختلاف که سال هاست به امر قضاوت اشتغال دارد، هنگامی که این ماجرا را تعریف می کرد اشک در چشمانش حلقه زد او گفت: پس از اعلام شکایت صاحبخانه، مستاجر او را احضار کردم و شکایت صاحبخانه را برایش خواندم.
مستاجر که با شنیدن این جملات بغض کرده بود گفت: آقای قاضی! کاملا احساس صاحبخانه را درک می کنم و می دانم او در این مدت چه کشیده است اما من فکر نمی کردم که فرزندان او چنین تقاضایی را از پدرشان داشته باشند
او ادامه داد: چندی قبل وقتی به همراه خانواده ام از مقابل یک کباب فروشی عبور می کردیم فرزندانم از من تقاضای خرید کباب کردند اما چون پولی برای خرید نداشتم به آن ها قول دادم که برایشان کباب درست می کنم.
این قول باعث شد تا آن ها هر روز که از سر کار برمی گردم شادی کنان خود را در آغوشم بیفکنند به این امید که من برایشان کباب درست کنم. اما من توان خرید گوشت را نداشتم تا این که روزی فکری به ذهنم رسید یک روز که کنار مغازه مرغ فروشی ایستاده بودم مردی چند عدد مرغ خرید و از فروشنده خواست تا مرغ ها را خرد کرده و پوست آن ها را نیز جدا کند.
به همین دلیل به همان مرغ فروشی رفتم و به او گفتم اگر کسی پوست مرغ هایش را نخواست آن ها را به من بدهد. روز بعد از همان مرغ فروشی مقداری پوست مرغ پرچربی گرفتم و آن ها را به سیخ کشیدم. فرزندانم با لذت وصف ناشدنی آن ها را می خوردند و من از دیدن این صحنه لذت می بردم. من برای شاد کردن فرزندانم تصمیم گرفتم هر چند روز یک بار از این کباب ها به آن ها بدهم اما نمی دانستم که ممکن است این کار من موجب آزار صاحبخانه ام شود..
قاضی شورای حل اختلاف در حالی که بغض گلویش را می فشرد ادامه داد: وقتی مستاجر این جملات را بر زبان می راند صاحبخانه هم به آرامی اشک می ریخت تا این که ناگهان از جایش بلند شد و در حالی که مستاجرش را به آغوش می کشید گفت: دیگر نگو! شرمنده ام من از شکایتم گذشتم!
این داستان نیست واقعیته ,,
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✿✵✨🍃💚❈﷽❈💚🍃✨✵✿
چه خوش آن نفسی
که به محرم دل
بنشینم و تازه کنم
غم دل
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج ☀️
درد این است که ما مدعیِ هجرانیم . .
دردِ هجران تو کشیدی و نفهمید کسی . .
در زمان نزدیک به ظهور
که ظلم فراگیر میشود
به افرادی که در
دین و ایمان ثابتقدم هستند ؛
عنایات خاصی میشود
تا از دین خارج نشوند . .
_آیت الله بهجت
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا علیه السلام...
همه با هم زمزمه می کنیم صلوات خاصه امام رضا علیه السلام را...
اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ عَلِیِّ بْنِ مُوسَی الرِّضَا الْمُرتَضَی ، اَلْاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ ، وَ حُجَّتِکَ عَلیٰ مَنْ فَوْقَ الْاَرضِ وَ مَنْ تَحتَ الثَّریٰ ، اَلصِّدّیٖق الشَّهیدِ ، صَلوٰةً کَثیٖرَةً تٰآمَّةً ، زٰاکِیَةً مُتَوٰاصِلَةً ، مُتَوٰاتِرَةً مُتَرٰادِفَةً ، کَأَفْضَلِ مٰا صَلَّیْتَ عَلیٰ اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیٰائِکَ.
زیارت#امام_رضا علیه السلام به زودی روزیتون باشه ان شاءالله...
دیدگاه گورخری
از گورخری پرسیدم:
تو سفیدی، راه راه سیاه داری؛ یا اینکه سیاهی، راه راه سفید داری؟
گورخر به جای جواب دادن پرسید:
تو خوبی فقط عادت های بد داری،
یا بدی و چندتا عادت خوب داری؟
ساکتی بعضی وقت ها شلوغ می کنی،
یا شیطونی و بعضی وقتها ساکت میشی؟
دیدگاه گور خری در روانشناسی
یعنی آدمها را مجموعه ای از ویژگیهای بد و خوب بدانیم !
هیچکس بد مطلق و یا خوب مطلق نیست ، باهم بودن را بیاموزیم ، نه در برابر هم بودن...
#روانشناسی
#تلنگر
گناههایمجازیهمزیاده..
تو با گوشیمیتونیفیلمبدببینی
اهنگبدگوشبدۍ
با نامحرمچتکنی
تو چتبادوستتغیبتکنی
دروغبگی؛تهمتبزنیو...🗣
.
ولیدرعینحالمیشهباگوشی
کارخوبهمانجامداد!
مثلایهکانالبزنیبهعشقامامزمان
توشفعالیتمفیدداشتهباشی..
گوشیتیامــیتونهتوروبهخدابرسونه
یاازشدورتکنه..!
انتخاب با خودت..!
به رســـم عاشقی ـ 🌼🌳𑁍༄
𑁍دعـــای فــرجـ🌼🌳𑁍༄
🌳اِلهی
🌼یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
🌳یا عالی بِحَقِّ علی
🌼یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
🌳یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
🌼یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
❥︎عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان بِحقِ مولاتنا حضرَت زینب سلام الله علیها❥︎
༄❁༄🌳🌼🌳𑁍༄❁༄
🌼بسمِ اللَّهِ الرَّحمَنِ الرَّحِيم🌼
🌳الَهِي عَظُمَ البَلاءُ وَ بَرِحَ الخَفَاءُ
🌼 و انكَشَفَ الغِطَاءُ وَ انقَطَعَ الرَّجَاءُ
🌳و ضَاقَتِ الأَرضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاء
🌼و أَنتَ المُستَعَانُ وَ إِلَيكَ المُشتَكَى
🌳و عَلَيكَ المُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ
🌼اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ
🌳 أولِيالأَمرِالَّذِينَفَرَضتَعَلَينَا طَاعَتَهُم
🌼و عَرَّفتَنَا بِذَلِكَ مَنزِلَتَهُم
🌳 ففَرِّج عَنَّا بِحَقِّهِم فَرَجا عَاجِلا
🌼 قرِيبا كَلَمحِ البَصَرِ أَو هُوَ أَقرَبُ
🌳 يا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّد
🌼 اكفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَانِ
🌳 و انصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَانِ
🌼 يا مَولانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ
🌳الغَوثَ الغَوثَ الغَوثَ
🌼 أدرِكنِي أَدرِكنِي أَدرِكنِي
🌳السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ
🌼 العَجَلَ العَجَلَ العَجَلَ
🌳 يا أَرحَمَ الرَّاحِمِينَ بحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ
الطَّاهِرِينَ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
چیییقدر زیبا و پر معنا 😊
.
همسر پادشاه دیوانهی عاقلی را دید؛ که با کودکان بازی میکرد و با انگشت بر زمین خط میکشید.
پرسید: چه میکنی؟
گفت: خانه میسازم…
پرسید: این خانه را میفروشی؟
گفت: میفروشم.
پرسید: قیمت آن چقدر است؟
دیوانه مبلغی را گفت. همسر پادشاه فرمان داد که آن مبلغ را به او بدهند. دیوانه پول را گرفت و میان فقیران قسمت کرد.
هنگام شب پادشاه در خواب دید که وارد بهشت شده، به خانهای رسید. خواست داخل شود اما او را راه ندادند و گفتند این خانه برای همسر توست.
روز بعد پادشاه ماجرا را از همسرش پرسید. همسرش قصهی آن دیوانه را تعریف کرد.
پادشاه نزد دیوانه رفت و او را دید که با کودکان بازی میکند و خانه میسازد.
گفت: این خانه را میفروشی؟
دیوانه گفت: میفروشم.
پادشاه پرسید: بهایش چه مقدار است؟
دیوانه مبلغی گفت که در جهان نبود!
پادشاه گفت: به همسرم به قیمت ناچیزی فروختهای!
دیوانه خندید و گفت: همسرت نادیده خرید و تو دیده میخری.
میان این دو، فرق بسیار است…
دوست من! خوبی و نیکی که تردید ندارد!
حقیقتی را که دلت به آن گواهی میدهد بپذیر هرچند به چشم ندیده باشی!
گاهی حقایق آنقدر بزرگاند و زیبا که در محدودهی تنگ چشمان ما نمیگنجند
ازآیتاللهبھجتپرسیدند:🌱
برایزیادشدنمحبت،
نسبتبه
امام.زمان علیهالسلامچہکنیم؟🕊
ایشانفرمودن:
گناه نکنیدو
نماز اولوقتبخوانید.
#تلنگر
#تلنگر
میگفت :
اگردخترهامیدونستݩ
همشونناموسامامزمانهستݩ
شاید دیگهآتیش
به وجود مهدیفاطمهنمیزدن!
شایدعکساشونرواز دست وپای نامحرمجمعمیڪردݩ...
شآیدحجابشوݩو رعایتمیکردݩ...
اللهمالرزقنانگاهـِمهدی
آقا جان کی میایی🥲
همه ی ما منتظرتیم🥺🥺
متی ترانا و نراک
یابن الحسن روحی فداک💔
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲
الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى
الصِّدّیقِ الشَّهید✨
صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً
مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ
مدح و متن اهل بیت
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_صد_بیست_چهارم🎬: هفته ها از همراهی دیهیم با کاروان می گذشت و اینک
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_صد_بیست_پنجم🎬:
بعد از ماه ها تلاشِ بردگان و غلامان، برج بابل به اتمام رسید و حالا مردم منتظر یک اتفاق عظیم بودند، گویا خدایان بابل می بایست اسباب کشی کنند و از معبد قدیمی که در کنار زیگوراتی وسط شهر واقع شده بود به بالاترین طبقه برج بابل که نزدیک اسمان و بر فراز ابرها بود نقل مکان کنند.
بت های بزرگ یکی یکی منتقل شدند و بت های کوچکتر در معبد قدیمی باقی ماندند و حالا پای اتفاقی خارق العاده در میان بود.
روزی را که «آزر» بزرگ کاهنان معبد بابل به نمرود پادشاه بابل اعلام کرده بود تا بت طلایی و بزرگ مردوک را به خانه اش در برج بابل منتقل کنند، بتی که چشم تمام بینندگان را به خود خیره کرده بود.
دیهیم در بین مردم جای گرفته بود و با چشم خود میدید که مجسمه ای بسیار عظیم که همه اش از طلای ناب ساخته شده بود و طبق گفته سازندگانش، وزنی بالای بیست و پنج تُن داشت را به برج بابل منتقل می کردند، براستی که آیین بت و بت پرستی در تار و پود فرهنگ و جامعه بابل نفوذ کرده بود و اینک بابل را با برج بلند و مردوک عظیم می شناختند.
به دستور نمرود در کنار این برج، ساختمان بزرگ و عجیب دیگری در حال ساخت بود، ساختمانی با عظمت که بر روی ستونهای بلند و پهن ساخته شده بود، ساختمانی در آسمان که اتصال زمینی نداشت و تنها ارتباطش با زمین همین ستون های پهن و عریض بود، این ساختمان هنوز تکمیل نشده بود اما همگان میدانستند که نمرود می خواهد قصری در آسمان برای خود بنا کند.
تحقیقات دیهیم به پایان رسیده بود، او می بایست خود را به شهر نینوا برساند و در این مدت طولانی هر آنچه را که دیده بود به سمع سمیرامیس برساند، پس با باقی مانده طلاهایی که ملکه در اختیارش گذاشته بود، اسبی راهور و وسایل سفر تهیه کرد و رو به سوی نینوا گذاشت.
روزها و شب ها در راه بود و اسب را در بیابان می دواند تا بالاخره به شهر نینوا رسید و گرد راه از تن زدود و به خدمت سمیرامیس رسید.
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_صد_بیست_ششم🎬:
دیهیم وارد تالار قصر شد، سمیرامیس کنار پنجره مشرف به باغ بزرگ قصر ایستاده بود و همانطور که پشتش به دیهیم بود گفت: خوب، بعد از اینهمه مدت که آمدی، چه خبر داری؟ به کجا رسیدی؟! آن کاروان از کجا بود و به چه کار آمده بود؟!
دیهیم سرش را پایین انداخت و گفت: ملکه بزرگ! آن کاروان، کاروان غلامانی بود که برای بردن سنگ های عظیم به سرزمین های دور سفر می کرد و مقصدشان شهر بابل بود، پادشاه قدرتمند بابل دستور ساخت بناهای بسیار زیبایی در سرزمینشان داده است و معماران حاذق و هنرمندی مشغول به کار بودند، آن سنگها را برای ساخت برج بزرگی در بابل می خواستند، برجی که قدش تا بالای ابرها کشیده شده بود و ....
دیهیم هر چه از عجایب شهر بابل از معابد و زیگورات ها و حتی از خدایان و تندیس های عظیمش، دیده بود برای سمیرامیس گفت، او از برج بابل و قصر نیم ساخته نمرود سخن ها گفت و از میزان نفوذ و قدرت نمرود و اقتدارش بر پایهٔ بت پرستی حرفها زد و سمیرامیس هنوز نمرود را ندیده بود، در دل آرزو کرد که کاش نمرود و کل بابل از آن او میشد.
پس از ساعتی، دیهیم از حضور ملکه مرخص شد و ملکه با شتاب به سمت عبادتگاه خصوصی اش حرکت کرد، جایی که مردم خیال می کردند ملکه شان عبادت می کند و او در آنجا سحر و ساحری می کرد.
حالا جمعی از اجنه در اختیار سمیرامیس بودند، او وارد عبادتگاهش شد و همان اول راه فریاد برآورد: من خواستار به دست آوردن نمرود و تمام سرزمینش هستم، ای نیروهای عظیم ماورایی مرا به مقصودم برسانید که عمری خدمتتان را کرده ام و اینک وقت جبران است .
سمیرامیس اوامرش را ابلاغ کرد و از مکان سحر و ساحری اش بیرون آمد و از آن طرف نمرود هم در مقابل مردوک زانو زده بود و اعمال شیطانی انجام میداد، ناگاه صدایی در فضا پیچید: به سمت نینوا برو و با ملکه اش پیوند برقرار کن تا اقتدارت افزون شود.
نمرود یکّه ای خورد از جای برخواست و همانطور که به سمت در خروجی معبد میرفت، فریاد برآورد: کاهنان و فرماندهان لشکر را خبر کنید جلسه ای اضطراری داریم.
ادامه دارد...
📝به قلم: ط_حسینی
🌕✨🌕✨🌕✨🌕
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_صد_بیست_هفتم🎬:
به دستور نمرود، سپاه عظیم بابل به راه افتاد تا شهر نینوا را به تصرف خود درآورد و نمرود پیشاپیش سپاه حرکت می کرد.
این لشکر به هر شهر و آبادی می رسیدند، آن را تصرف می کردند و پرچم بابل را بر فراز آنجا به اهتزاز درمی آوردند و در هر شهر، نمادی از مردوک، خدای خدایان بابل برجای می گذاشتند گرچه مردم اکثرا بت پرست بودند اما نمرود امر می کرد که مردوک را بر دیگر بت ها ارج نهند.
بالاخره بعد از گذشت روزها، لشکر نمرود به نینوا رسید و در اطراف شهر چادرهایشان را برپا کردند و شیپور جنگ نواختند.
سمیرامیس که بی صبرانه منتظر دیدار با نمرود بود، قاصدی به سمت لشکر نمرود فرستاد و ضمن خوشامد گویی به نمرود، او را به قصر خود دعوت نمود.
قاصد، سخنان سمیرامیس را به نمرود رساند و او که هدفش از لشکرکشی مشخص بود، دعوت سمیرامیس را پذیرفت و همراه با جمعی از بزرگان لشکرش به سمت نینوا و قصر حاکم حرکت کرد.
سمیرامیس لباسی از حریر سرخ که با سنگ های درخشان عقیق و یاقوت تزیین شده بود که پوست سفید و مرمر گونه اش را بیشتر به رخ می کشید بر تن کرد.
دربان قصر با صدای بلند ورود نمرود را اعلام کرد و ملکه آخرین نگاه را در آینه قدی خوابگاهش انداخت و از اتاق بیرون آمد.
دو کنیزک با لباس های تمیز و زیبا دنباله بلند لباس ملکه را در دست گرفتند و پیش میرفتند.
نمرود بر تخت حاکم بیچاره نینوا تکیه زده بود که سمیرامیس وارد تالار شد.
نگاه نمرود بر صورت زیبای سمیرامیس افتاد، صورتی که زیباتر و درخشان تر از همیشه می نمود.
نمرود با اولین نگاه اسیر چشمان ملکه نینوا شد و دل از دست داد و انگار مُسخّر ملکه شده بود و دیگر زیبایی دیگر زنانی که در قصرخودش داشت به چشمش نمی آمد.
در همان ساعت اول حضورش در قصرنینوا، به سمیرامیس اظهار عشق نمود و از او خواست تا ملکه سرزمین بابل شود.
سمیرامیس که زنی جاه طلب بود و خواسته قلبی اش همین بود، پذیرفت.
پس با مشورت نمرود، یکی از افراد معتمد نمرود را برای حکمرانی بر نینوا انتخاب کردند و خود رهسپار بابل شدند.
حالا لشکر بزرگ نمرود با ملکه جدید و پادشاهی که شهرهای زیادی به تصرف خود درآورده بود، راهی بابل شدند و ابلیس از این پیوند آنچنان شادمان بود که قهقه اش تا آسمان بلند بود.
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
🌕✨🌕✨🌕✨🌕