eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
9.6هزار دنبال‌کننده
19.1هزار عکس
21.3هزار ویدیو
1.5هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
مدح و متن اهل بیت
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_دویست_شصت🎬: هفت سال بارندگی و فراوانی نعمت به سر رسید، در این هف
🎬: پسران یعقوب نبی همه راهی مصر شدند، به غیر از بنیامین، آخر یعقوب بعد از اینکه یوسفش را از دست داده بود، تمام علاقه ای که به یوسف داشت را نثار برادر تنی یوسف، بنیامین می کرد. از آن طرف، چون سالها بود قحطی در مصر و اطراف شده بود و آوازه مصر و فرمانروای عادل و حکیمش که به همه گندم می دهد در همه جا پیچیده بود از ولایات مختلف و سرزمین های دور و نزدیک کاروان های زیادی برای خرید گندم به مصر می آمدند. یوسف که نبی خدا بود و عمق هدفش شناساندن خدای یکتا و قوانین الهی و مهر و و عطوفت پروردگار به بندگانش بود و می خواست این تمدن نوینی که پایه ریزی کرده بود آوازه اش در همه جا بپیچد و افراد زیادی جذب آن شوند، پس دستور داده بود از هر کشور و دیاری برای خرید گندم به مصر آمدند، با افراد آن کاروان با عزت و احترام برخورد کنند و وعده ای را نیز میهمان عزیز مصر باشند و الطاف ایشان متنعم شوند، برای همین زمانی که برادران یوسف بعد از چندین هفته سفر به مصر رسیدند، مأموران عزیز مصر بی آنکه آنان را بشناسند فقط به خاطر اینکه میهمان سرزمین مصر بودند، آنها را به میهمانی عزیز مصر دعوت کردند، برادران یوسف که هم خسته راه بودند و هم برایشان جالب بود که چنین شخص عادل و مهربانی برایشان خوان نعمت گسترانده با شوق و ذوق به میهمانی عزیز رفتند، این کار یوسف رنگ و بویی از جدش ابراهیم داشت که مضیف هایی بر سر راه کاروانیان قرار میداد و میزبان آنها بود تا دین خدا را تبلیغ کند. زمانی که برادران به قصر راه پیدا کردند و بر سر سفره غذا نشستند، به یوسف خبر دادند که کاروانی از کنعان آمده، یوسف با شنیدن نام کنعان دلش به تلاطم افتاد، خود را به اتاق مهمانی رساند، غلامان مشغول پذیرایی از میهمانان بودند که با دیدن عزیز مصر به او احترام گذاشتند. برادران متوجه عزیز مصر شدند و خاضعانه او سلام دادند، یوسف نبی اشاره کرد که بنشینند و غذایشان را تناول کنند. برادران غذا را خوردند و رو به یوسف گفتند: ممنون از میهمان نوازی شما، این میهمان نوازی باعث شد داستان هایی که از جد ما نقل میکنند در ذهنمان جان بگیرد، آخر او هم به مانند شما میهمات نواز بود. یوسف که شک کرده بود اینها برادرانش هستند رو به آنها فرمود: جد شما کیست که اینچنین دست و دلباز بوده؟! در این هنگام لاوی از جا برخواست، گلویی صاف کرد و گفت: ما نواده های ابراهیم خلیل هستیم، همان کس که آتش نمرود بر او گلستان شد... ادامه دارد.. 📝به قلم: طاهره سادات حسینی 🌕✨🌕✨🌕✨🌕
🎬: یوسف با شنیدن این حرف مطمئن شد این مردانی که جلویش نشسته اند جز برادرانش کسی دیگر نیستند. او بغض خود را فرو خورد و با اشاره به لاوی فرمود: به به! آوازه ابراهیم خلیل و آن معجزه آتش در همه جا پیچیده است، حتی در مصر هم بزرگان مصر این داستان را به خاطر دارند، حالا خودتان را یکی یکی معرفی کنید. برادران اطاعت کردند و خودشان را معرفی کردند، حضرت یوسف از پدرشان سوال کرد و آنها داستان زندگی پدر را از زمان کودکی یوسف گفتند، آنها از عشق پدر به یوسف گفتند و بعد از دریده شدن یوسف توسط گرگ داستان ها گفتند و اینک رسیدند به یعقوب و بنیامین، یعقوبی که سوی چشمانش را از دست داده بود و گویی بنیامین اشعه ای نور برای چشمان تاریک او بود. یوسف از شنیدن این خبر. غمگین شد و قطره های اشک بی اذن او بر گونه اش جاری گشت، او متوجه شد که برادرانش هنوز تنبیه نشده اند و توبه نکرده اند و هنوز بر دروغ خود پافشاری می کنند. برادران با دیدن گریه عزیز مصر متعجب شدند و گفتند: چرا گریه می کنید؟! آیا ما خطایی کردیم که شما را اینگونه متألم نمودیم؟! یوسف آهی کشید و گفت: من ناراحت شدم اول اینکه چطور با وجود برادران نیرومندی چون شما، برادرتان یوسف را گرگ درید و دوم اینکه اشک چشمم ناخوداگاه برای پدر پیر شما، آن نبی درد کشیده فرو ریخت چرا که او درد هجران فرزند دارد و اینک با چشمانی نابینا دلخوش به فرزندی دیگر است و عطر تن فرزند از دست رفته اش را از آن فرزند طلب می کند. برادران یوسف سری تکان دادند و از دیدن چنین فرمانروایی رئوف در سرزمینی که به بت پرستی شهره بود، غرق لذت شده بودند. میهمانی پایان یافت و وقت رفتن رسید، یوسف ترتیبی داد که به هر برادر سهمی گندم دادند و به غلامان امر کرد که پول گندمی را کخ از هر کدام از آنها گرفته اند در خورجین گندم او پنهان کنند و رو به برادران گفت: این گندم کفاف چند ماه شما را خواهد داد و شما ناگزیرید که دوباره به مصر برگردید. برادران حرف یوسف را تایید کردند و یوسف ادامه داد: اما من به یک شرط دفعه آینده به شما گندم می دهم، اگر شرطم را عملی کردید که گندم می گیرید و اگر به آن عمل نکردید اصلا به مصر نیایید که به شما دانه گندمی نخواهم داد. برادران با تعجب به عزیز مصر نگاه کردند و گفتند: چه شرطی؟! یوسف همه را از زیر چشم گذراند و گفت: شما دفعه آینده باید آن برادر دیگرتان را نیز با خود آورید، اگر او را بیاورید علاوه بر اینکه یک سهم گندم هم به او میدهم ، من به صدق گفتار شما پی میبرم و یک سهم گندم هم برای پدر پیرتان خواهم داد و اگر آن برادر را همراه خود نیاوردید، به نزد من نیایید که من در صداقت شما شک دارم. برادران با شنیدن این حرف، به هول و ولا افتادند، آنان می دانستند که یعقوب نبی هرگز حاضر نمی شود که بنیامین را همراه آنان کند، چرا که تجربه یوسف را دارد و آن داستان دروغین گرگ آدم خوار...پس سعی کردند که عزیز را از شرطش منصرف کنند، اما گویا عزیز مصر بر عقیده اش محکم ایستاده بود و می بایست هر آن کنند که او می خواهد. و اما یوسف از عنوان این شرط هدفی داشت، اولین هدفش این بود که برادران بفهمند اشتباه کرده اند و هر چه زودتر از اشتباهشان توبه کنند و پشت پا بزنند به وسوسه های شیطان ادامه دارد... 📝به قلم:طاهره سادات حسینی 🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨
🎬: برادران یوسف به سمت کنعان حرکت کردند و گویی دل یوسف هم با آنها رفت، درست است که آنها نسبت به یوسف نامردی کردند، اما یوسف، نبی خداست، مهر و عطوفتش، رنگ و بوی خدایی دارد و کینه در وجود ایشان راه ندارد. آنها رفتند و یوسف امید داشت که بار دیگر بنیامین را با خود بیاورند و او عطر تن پدر را از جان برادر استشمام نماید. عزیز مصر دوباره غرق در کار شد، چندین سال از خشکسالی گذشته بود او با تیزبینی خاصی کارها را به پیش می برد و به مددالهی می خواست کاری کند که جامعه ی مصر روزی دچار اختلاف طبقاتی شدید بود، به صورت یکدست و یکنواخت درآید و این خشکسالی باعث شده بود یوسف نبی به این هدفش نزدیک شود. او در همان اوایل خشکسالی امر کرد کسانی که هفت سال فراوانی، گندم کاشته اند و به سیلوهای حکومت تحویل داده اند رایگان گندم دریافت کنند، افراد مرفه و ثروتمندان مصر که در این امر سهیم نبودند می بایست گندم را بخرند و فقرا و غلامان هم سهمی رایگان دریافت می کردند، به این ترتیب در سال اول خشکسالی مرفهین جامعه با پول خود گندم را که مانند طلا با ارزش شده بود می خریدند و تمام این پول ها به خزانه حکومت واریز میشد و یوسف که وزیر خزانه داری مصر بود بر آن نظارت داشت. اما در سال دوم، ثروتمندان جامعه پولی در بساط نداشتند که به ازای آن گندم بخرند، پس یوسف دستشان را باز گذاشت و گفت: شما می توانید در ازای گندمی که ما به شما می دهیم طلا و زیورالاتتام را که آن زمان در مصر بسیار مرسوم بود، به ما دهید، یعنی خرید گندم در ازای زیورالات. ثروتمندان جامعه و حتی کاهنان معبد مجبور شدند برای سیر کردن شکمشان از زیوراالات و دستبند و گردنبند و خلخالهای طلای خود و همسرانشان چشم پوشی کنند و بدین ترتیب خزانه مصر که سال پیش مملو از سکه های طلا شده بود، اینک پر شد از زیورالات با ارزش. و سال سوم که فرا رسید وضع برای ثروتمندان بدتر شده بود نه پولی در بساط داشتند و نه طلایی ولی می بایست به طریقی گندم تهیه می کردند پس همگی به نزد یوسف رفتند، همه ی مردم مصر چه ثروتمند و چه فقیر بر علم و دانایی یوسف شهادت می دادند، شاید بعضی از آنها مه هنوز در بند کاهنان معبد شیطان بودند در دل با یوسف دشمن بودند، اما همانها هم به زیرکی و حکمت یوسف اقرار می کردند، این جمع نزد عزیز مصر آمدند و به ایشان گفتند: ای عزیز مصر، همانگونه می دانید خشکسالی ادامه دارد، ما نه پولی در بساط داریم و نه زیورالاتی، اما برای خورد و خوراکمان گندم احتیاج داریم، چگونه با ما حساب می کنید در حالیکه دستمان خالی ست؟ ادامه دارد.... 📝به قلم:طاهره سادات حسینی 🌕✨🌕✨🌕✨🌕
من علی ام فصل 10.mp3
50.32M
📗 📗 📚🎧 📃: 📝: "تالیف: حسین اسکندری 🖥 : راویان: حسن سلطانی قانع و علی اکبر حنیفی 📚: قسمـــت: 10
اخلاص و متانت شهید در کلام پدر 🔹پدر شهید سید ابوطالب حسینی همیشه از متانت، وقار، اخلاص و تواضع او تعریف می کرد. 🔹سید ابوطالب حسینی تا سال دوم دبیرستان تحصیل کرد ولی عشق و شور جبهه، سراسر وجودش را در برگرفته بود و همیشه آرزوی شهادت می‌کرد و خود را سبکبال می‌دید. 🔹وی بالاخره به عنوان نیروی رزمی عازم جبهه‌های نبرد حق علیه باطل شد. ۲۲ فروردین همان سال، ۱۶ سال او تمام می‌‌شد؛ باید برایش جشن تولد گرفت، اما عملیات والفجر یک آغاز شده بود. 🔹سید ابوطالب در منطقه فکه، اسلحه در دست، جلوتر از همه، با هجوم به دشمن بعثی، صف پیوسته ایشان را می شکست و دلاورانه جلو می‌رفت. روز ۲۱ فروردین ماه سال ۱۳۶۲ بود که سرانجام در میان کوهی از آتش قرار گرفت و درون آتش گم شد. گویا تقدیر اینچنین بود که برای جشن تولدش، آتش عظیم دشمن را خاموش کند.
8.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴✅ استاد شجاعی: والله بالله تالله دارم به یقین میگم می‌دانم که رضایت امام زمان تو اینه، در مسائل سیاسی اجتماعی فرهنگی دلتونو با رهبر یکی کنید
D1739136T14645454(Web)-mc.mp3
61.89M
🔹 سیره اهلبیت علیهم‌السلام در هدایت مردم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در زمان حیات پر برکت خود به اهلبت علیهم السلام به انحاء مختلف تصریح و تبیین مکرر داشت. ▪️ علیهم‌السلام 🎙
D1738466T17364974(Web)-mc.mp3
13.29M
🔹 دروغگویی زندگی‌ را به فساد می‌کشاند خانواده یکی از مهم‌ترین بخش‌های جامعه و نهادی بسیار تأثیرگذار با قدمتی به طول تاریخ است. قدرت تأثیرگذاری بر افراد و اعضا و جامعه پیرامونی، خانواده را به مهم‌ترین نهاد انسانی تبدیل نموده است. 🎙
D1739136T17385401(Web)-mc.mp3
34.37M
🔹 ابلاغ صحیح دین الهی در آیه ۲۰ سوره آل‌عمران خداوند درباره برخورد یهودیان و مسیحیان با نبی خدا سخن می‌گوید و خطاب به رسول خدا می‌فرماید این دو طایفه با شما ستیز خواهند کرد و هدفشان پذیرش حق نیست و با آن‌ها احتجاج نکن و درخواست آنها را مبنی بر مناظره نپذیر. 🎙
11.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 در اسلام سه چیز بین المللی است!! 👤حجت الاسلام رفیعی
🍀صلوات برای تعجیل درفرج امام زمان‌ فراموش نشه🍀 سلام ❓️من دعای معراج را شنیدم همان که پیامبر قیامت رو می‌بینه بیشتر عذابها برای خانمها ذکر شده، واقعا می‌دونم که از بدحجابیه الان ما که حجابمان را رعایت می‌کنیم ولی جوراب نمی‌پوشیم هم گناه می‌کنیم؟ یا بعضی وقت ها موهامون ناخودآگاه یک کم روسریمون عقب می‌ره پیدا میشه، همسرم بهم تذکر می‌ده می‌کشم جلو یعنی اینطور موقع‌ها هم شخص عذاب میشه؟ سلام ✅️ به طور کلی هر چیزی که باعث تحریک نامحرم شود، حرام و گناه است.حتی اگر صدای زن طوری باشد که دل نامحرم بلرزد گناه است.
🍀صلوات برای تعجیل درفرج امام زمان‌ فراموش نشه🍀 📚 محدودۀ همسایگی مسجد ❓️از آنجایی همسایۀ مسجد اگر عذری نداشته باشد، مکروه است در غیر مسجد نماز بخواند؛ طبق نظر مقام معظم رهبری (مدظله العالی) تا چند خانه یا چند متر، همسایۀ مسجد به حساب می‌آید؟ ✅ همسایگی، مفهومی عرفی است؛ یعنی کسی است که در عرف جامعه به او همسایه می‌گویند و تعیین حدود آن بسته به نظر عرف است. گاهی در یک شهرک خلوت با فاصله دور، همسایگی مسجد صدق می‌کند اما در یک محله شلوغ ممکن است ساکنان یک یا دو کوچه آن طرف‌تر، همسایه محسوب نشوند.