🔹نحوه صحيح دعاكردن دربيان امام صادق علیه السلام
🍀استاد فاطمي نيا:
شخصي نزد امام صادق (ع) نشسته بود و گفت : "خدايا مرا به خلقت محتاج مكن"
حضرت به او فرمودند : " مومن از مومن بي نياز نميشود"
اين دعا عبث است، انسان محتاج است و اين احتياج مظاهر مختلفي دارد، مثلا من به نانوا و خياط محتاج هستم.
بعد از آن امام عليه السلام به او دعاي كاملتري ياد دادند و فرمودند اين گونه دعا كن:
" خدايا مرا به انسان هاي شرور محتاج مكن"
🍀🕊🍀💕💕💕
Rasoli Babolharam.mp3
5.74M
⚜️🕊سینه زنی زمینه زیبا ویژۀ شهادت رییس مذهب تشییع شیخُ الائمه حضرتِ امام جعفر صادق علیه السلام به نفس حاج مهدی رسولی⚜️
⚜️🕊سینه زنی زمینه زیبا ویژۀ شهادت رییس مذهب تشییع شیخُ الائمه حضرتِ امام جعفر صادق علیه السلام به نفس حاج مهدی رسولی⚜️
شب آخرِ بی تابم ، چشایِ ترم بیداره
بغضِ آسمون سنگینه ، انگاری داره میباره
بالا میگیره گریه و ماتم من
نمیشه سحر تاریکیِ شب من
رسیده دیگه جونِ من به لب من
از این زمونه سیرم
مدینه کرده پیرم
کجایی مادر امشب
دیگه دارم میمیرم
« غریب امام صادق .. »
حالا که دارم میسوزم
حالا که تمومه کارم
یه غصه ایِ تو سینم
که داره میده آزارم
کسی ندیده اشکایِ سحرمو
کسی ندیده زخمایِ جیگرمو
واسه کی بگم روضۀ مادرمو
کوچه پر از مردم شد
دستِ گلام هیزم شد
دست یکی بالا رفت
گوشواره مادر گم شد ...
« غریب امام صادق .. »
دیگه دارم از حال میرم
شده موقعۀ پروازم
یه عمریه روضه خونم
دلم روضه میخاد بازم
میخام روضۀ کربلا رو بخونم
روضۀ لبِ بچه هارو بخونم
روضۀ سر و نیزه هارو بخونم
با هر نفس با هر آه
میگم که یا ثارالله
لایومک یومک حسین اباعبدالله
« حسین اباعبدالله »
سوال: آیا محو کردن لکهای پوست با کرمهای آرایشی و حضور با این حد از آرایش در جایی که نامحرم حضور دارد اشکال دارد؟
پاسخ: اگر صرفاً لکهای صورت را برطرف کند یا کرمی زده و صورتش کمی شفاف شده است یا مثلاً کرم ضدآفتاب یا سفیدکننده زده اما در حدی نیست که بگویند آرایش کرده است، پوشاندنش از نگاه نامحرم واجب نیست اما اگر بیش از این مقدار است که میگویند آرایش کرده ولو آرایش کم باشد باید از نگاه نامحرم بپوشاند
💥💥💥👆🏻این پیام خیلی مهمه.
⛔️دنیای غرب و غربزده های داخلی
دارن شبانه روز تلاششون رو میکنن که به انسان ها بگن
آقا نفس پرستی حال میده، نشاط میده، بی دینی باعث نشاط دایمی انسان میشه و...
😈😈😈📡📡📡
و بیشترین جذبشون هم از همین راهه.
ما هم اگه بخوایم این حیله ی اون ها رو ناکام بذاریم
باید روی این تاکید کنیم که
اسلام برای افزایش لذت برنامه داره.
و لذت بدون برنامه رو منع میکنه.
🔺🔅🔺
اسلام دنبال اینه که تو لذت ببری
✅ لذت همیشگی...
👌لذت زیاد...
دوس نداره که تو لذت کم ببری.
♻️مثلا شما اگه هرچی دلت خواست بخوری، دیگه لذت غذا خوردن رو نمیبری.
و اینو خدا نمیخواد.
همیشه خدا میخواد تو لذت زیاد و دایمی ببری.✅✅✅
کافیه این مطلب رو بین مردم جامعه ی امروز
«به هزاران زبان و شکل و طرح گسترش بدیم»
این رمز موفقیت ما در تبلیغ هست.
🌺✅🌺
عناصر فرهنگی این رو مد نظر داشته باشن.
💟 #خاطره_همسرشهید
زندگی مشترکمان دو سال به طول انجامید .
در این مدت علاقه زیادی بینمان به وجود آمده بود.
طاقت دوری از یکدیگر را نداشتیم اما بخاطر آرمانهای مشترکمان که دفاع از مرزهای کشور و مذهب داشتیم، دلتنگی را تحمل میکردیم.💗
آن روزها در خانه تلفن نداشتیم،
در نوار کاست برای یکدیگر صحبت کردیم و هر بار که دلتنگ یکدیگر میشدیم آن را گوش میکردیم.😊
👌خوشحالی من برایش مهم بود.
صدای ضبط شدهاش را دارم که گفته "من حاضرم تمام عمرم رو بدم که شما همیشه خندان باشی."☺️
به طور معمول 40 روز در منطقه میماند و ده روز به مرخصی میآمد.
قرار گذاشته بودیم که شبها ساعت 21 به ماه نگاه کنیم و حرفهایمان با یکدیگر را بگوییم...
💞🌙💞
🌷عاشقانه های همسر امیر سرتیپ شهید سعید حسینی
دخترخانم ها و آقا پسرهای مجرد بهتر است که:
1. قبل از انتخاب همسر، خودخواه باشید. (بعد از ازدواج فداکار)
2. قبل از انتخاب همسر، نسبت به همسر آینده، بد بین و سخت گیر باشید. (بعد از ازدواج خوش بین و آسان گیر)
3. از ازدواج با افراد خرافاتی و دارای عقاید عجیب غریب خودداری کنید.
4. معمولا علاقمندی های یک طرفه ی دختر خانم ها، بی ثمر است و از عوامل اساسی و موثر در کاهش تدریجی شانس ازدواج آنان به شمار می رود.
5. به علاقمندی های پسرها ی زیر 20 سال اعتماد نکنید.
6. پسرها عجله نکنند و قبل از فراهم شدن مقدمات ازدواج؛ شغل و سربازی(و نه ثروت! که ثروت اصلی اعتماد به نفس و توکل است)، به ازدواج فكر نكنند و برای انتخاب همسر هیچ اقدامی نكنند.
حجه الاسلام شهاب مرادی
حكايت - سخن با خدا
باغ انگور . . . .
خاطره ای از کتاب "حاج آخوند"
حاج شیخ محمودرضا امانی فرزند مرحوم شیخ علی اصغر ، در روستای مهاجران زندگی می کرد و معروف و مشهور به حاج آخوند بود.
اما حاج آخوند چیز دیگری بود! روحانی ،ِ ملّا ، ادیب و نکته دان و عارفی که از مدرسه و شهر گریخته بود. شیخی شاد که خانقاهی نداشت. دست هایش بسیار نیرومند بود و زندگی اش از دسترنج خود و باغ انگورش می گذشت.
مدرسه ما به نام مارون دو کلاس درس و دو معلم داشت ، از اول زمستان یکی از آموزگاران به نام خانم منصوری نیامد .گفتند مرخصی دارد ، به ناچار هر شش مقطع تحصیلی رفتیم توی یک کلاس.
آقای اخوان ، هم مدیر مدرسه بود هم معلم ، خوب درس می داد. تا این که یرقان گرفت و در خانه ما بستری شد و از حاج آخوند خواهش کرد به جایش درس بدهد.
حاج آخوند همه بچه ها را ، چه مسلمان و چه ارمنی هایی را که در روستای ما زندگی می کردند، با نام می شناخت.
حاج آخوند روز اول حضور در کلاس گفت :
بچه ها، امروز ما می خواهیم در باره خدا صحبت می کنیم ، فرقی ندارد ارمنی باشید و مسلمان ، همه ما از هر دین و مسلکی با خدا حرف می زنیم ، حالا خیال کنید خودتان تنها نشسته اید و می خواهید با خدا حرف بزنید.
حالا از هر کلاسی از اول تا ششم ، یک نفر بیاید برای ما تعریف کند چطوری با خدا حرف می زند؟ از خدا چه می خواهد؟
در همین حال مملی دستش را بالا گرفت و گفت :
حاج آخوند ، حاج آخوند اجازه من بگویم ؟
حاج آخوند گفت: بگو پسرم!
مملی گالش های پدرش را پوشیده بود. هوا که خوب بود پابرهنه به مدرسه می آمد ، مملی چشمانش را بست و گفت:
خداجان ، همه زمین های دنیا مال خودته .پس چرا به پدر من ندادی ؟ این همه خانه توی شهر و ده هست ، چرا ما خانه نداریم ؟ خدا جان، تو خودت می دانی ما در خانه مان بعضی شب ها نان خالی می خوریم ، شیر مادرم خشک شده حالا برای خواهر کوچکم افسانه دیگر شیر ندارد!
خداجان، گاو و گوسفندم نداریم. اگر جهان خانم به ما شیر نمی داد ،خواهرم گرسنه می ماند و می مرد ! خدا جان، ما هیچ وقت عید نداریم. تاحالا هیچ کدام از ما لباس نو نپوشیده ایم. اگر موقع عید مادرِ هاسمیک به مادرم تخم مرغ رنگی نمی داد ، توی خانه ما عید نمی شد.
کلاس ساکت ساکت بود ، مملی انگار یادش رفته بود توی کلاس است.
حاج آخوند روبه روی پنجره ایستاده بود. داشت از آنجا به افق نگاه می کرد ، بعضی بچه ها گریه می کردند.
حاج آخوند آهسته گفت : حرف بزن پسرم ، با خدا حرف بزن ، بیشتر حرف بزن!
مملی گفت : اجازه ! حرفم تمام شد.
حاج آخوند برگشت و مملی را بغل کرد و گفت :
بارک اله پسرم ، با خدا باید همین جور حرف زد.
کلاس تمام شد و حاج آخوند به خانه خود رفت و همان شب با خط خودش نامه ای نوشت که باغ پدری اش را که بهترین باغ انگور در روستای مارون بود ، به خانواده مملی بخشید!
فصل انگور که رسید ، غیر از آقا مرتضی که مرید حاج آخوند بود و هر روز انگور برای خانه حاج آخوند می بُرد ، بقیه ارمنی ها و مسلمان های روستا به خانه حاج آخوند انگور می بردند.
عصمت خانم همسر حاج آخوند می گفت:
ما به عمرمان این قدر انگور ندیده بودیم ، حتی وقتی باغ داشتیم نصف این هم نبود ، همه باغ های انگور مارون و حمریان شده باغ انگور حاج آخوند!
اي رفيقان ، بشنويد اين داستان
بشنويد اين داستان ، از راستان
مال در ایثار اگر ، گردد تَلَف
در درون ، صد زندگی آرَد به بار
به نقل از مرحوم ملا احمد نراقی اعلی الله مقاما الشریف
پیشوای صادق.pdf
1.19M
🌼 #اهل_بیت علیهم السلام 🌼
📚 پیشوای صادق
✍ سید علی حسینی خامنه ای ( دام ظله )