eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
14.9هزار دنبال‌کننده
18هزار عکس
18.7هزار ویدیو
1.4هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
Banifateme Shab 1 Fatemie 97-05.mp3
3.38M
|⇦•سینه زنی زمینه توسل ویژۀ ایام فاطمیه و شهادت حضرت صدیقۀ طاهره زهرایِ مرضیه سلام الله علیها تقدیم به روح شهدا و جانباختگان حادثۀ سقوط هواپیمای مسافربری با نوایِ سید مجید بنی فاطمه •✾•
|⇦• سینه زنی زمینه ویژۀ ایام فاطمیه و شهادت حضرت صدیقۀ طاهره زهرایِ مرضیه سلام الله علیها تقدیم به روح شهید والامقام سردار دلها و یاران باوفایش با نوایِ گرم سید رضا نریمانی _ سال97 •✾• فاطمیه فصل غربت علیِ فصلِ بیعتِ دوباره با ولیِ فاطمیه راه عشقِ ، بیراهه نرو و برگرد هرجا تو مهلکه بودیم ، فاطمیه زنده‌مون کرد فاطمیه یادمون داد ، راه و رسم استقامت فاطمیه یعنی باشیم ، سپرِ جونِ ولایت فاطمیه یعنی باید دل بکنی تو از همه بمونی پایِ انقلاب مردونه مثلِ فاطمه رمز نجات شیعه‌ها ، ذکرِ قشنگ فاطمه ترانۀ رو لب ما ، ذکر قشنگ فاطمه «یافاطمه یافاطمه ، یافاطمه یافاطمه» ایستادی تا پای جون پای امامت چه قیامتی به پا شد از قیامت مادرم به پشت در رفت ، که نگن علی غریبه که نذاره توی خونه‌ش ، وا بشه پای غریبه مادرم محسنشُ داد ، برایِ حفظ ولایت واسه در سینه سپر کرد ، برای اصل امامت فاطمیه یعنی باید واسه ولایت بمیریم چه حیف شیعه باشیم و غیرِ شهادت بمیریم رمز نجات شیعه‌ها ، ذکر قشنگ فاطمه ترانه‌ی رو لب ما ، ذکر قشنگ فاطمه «یافاطمه یافاطمه ، یافاطمه یافاطمه» نَه چهل ساله که نهضت شده برپا که هزار و چهارصد و چهل ساله زهرا تو مدینه پشت اون در ، نهضتُ بنا میذاره انقلابی که شروع کرد ، هنوزم ادامه داره چیزی که نجاتمون داد ، ذکر ناب فاطمه بود انقلاب ما یه درس از ، انقلاب فاطمه بود شور قیام بی‌بی جون ، تو رگ شیعه جاری شد به لطف ذکر فاطمه زمستونم بهاری شد رمز نجات شیعه‌ها ، ذکر قشنگ فاطمه ترانۀ رو لب ما ، ذکر قشنگ فاطمه «یافاطمه یافاطمه ، یافاطمه یافاطمه»
|⇦•سینه زنی زمینه توسل ویژۀ ایام فاطمیه و شهادت حضرت صدیقۀ طاهره زهرایِ مرضیه سلام الله علیها تقدیم به روح شهدا و جانباختگان حادثۀ سقوط هواپیمای مسافربری با نوایِ سید مجید بنی فاطمه •✾• وسطِ شعلۀ کینۀ ، حسودا بینِ تاریکیِ ناتموم دودا صورتِ مادرم کبود شد .. کبودا اثرِ شعله ها ، رو پَرِ چادره دود بالا بره نفسش می بُره ای خدا ضربه ها ضربه ها به کجا میخوره آی آتیش .. سمتِ مسمار نرو ای دَر .. سویِ دیوار نرو ای میخ .. کلَنجار نرو عمرِ خورشیدِ این خونه بی فروغ بود سر ظهری چقدره این خونمون شلوغ بود کاشکی اون ضربۀ به پهلو دروغ بود دست به پهلو گرفت ، آروم آروم نشست بابا فهمید چی شد دیگه چشماشُ بست بینِ دیوار و در عاقبت بارِ شیشه شکست این قصه .. اون که میدونیِ خونه .. رو به ویرونیِ دیوار .. چرا خونیِ آی آتیش .. سمتِ مسمار نرو ای دَر .. سویِ دیوار نرو ای میخ .. کلَنجار نرو این مصیبت چرا آخری نداره حال مادر شاید خوب بشه دوباره ضربۀ اون قلاف اگر که بزاره زخمِ این ماجرا ضربۀ آخرِ فاطمه راهیِ آخرین سنگرِ سند روضۀ کوچه ها بازویِ مادرِ تا مسجد .. میرسه آخرش اما .. زخمِ بال و پرش ای وای .. چی اومد سرش آی آتیش .. سمتِ مسمار نرو ای دَر .. سویِ دیوار نرو ای میخ .. کلَنجار نرو *آخ مادر .. گفت هر جور شده باید علی رو رهاش کنم .. علی رو باید از چنگ این گرگها آزادش کنم .. اومد جلو مسجد ، دید شمشیر بالا سرِ علی گرفتن .. گفت اگه آقامُ رها نکنید موهامو پریشان میکنم .. سلمان یه مرتبه اومد گفت بی بی جان : آقا امیرالمومنین فرموده بسه .. گفت سلمان اومدم آقامُ رها کنم .. اما اگه علی میگه چشم بر میگردم .. (یه جمله بگم ) .. بچه یاد گرفت .. دید مادرش یه تنه از بین اون همه جمعیت باباش علی رو آزاد کرد برگردوند سمت خونه ... کربلا زینب گفت منم‌ همین کارُ میکنم .. زود برم تو گودال هر جور شده حسینُ برگردونم .. منم دختر پهلو شکستۀ مدینه ام .. اما وقتی رسید گودال دید .. سری به نیزه بلند است ..
Narimani _ babolharam.mp3
2.97M
|⇦• سینه زنی زمینه ویژۀ ایام فاطمیه و شهادت حضرت صدیقۀ طاهره زهرایِ مرضیه سلام الله علیها تقدیم به روح شهید والامقام سردار دلها #حاج_قاسم_سلیمانی و یاران باوفایش با نوایِ گرم سید رضا نریمانی _ سال97 •✾•
در پی مشکلات پدید آمده از بارندگی‌های شدید در سیستان و بلوچستان و برخی نقاط جنوب شرقی کشور، حضرت آیت الله خامنه‌ای در پیامی دستگاههای دولتی و مجموعه‌های مردمی را به یاری هر چه بیشتر مردم عزیز آن مناطق فراخواندند. متن پیام رهبر انقلاب اسلامی به این شرح است: بسم الله الرحمن الرحیم بارندگی‌های شدید در استان سیستان و بلوچستان و برخی نقاط دیگر در جنوب شرقی کشور که به آب‌گرفتگی مشکل‌ساز برای مردم و در مواردی ویرانگر و خسارت‌بار انجامیده است، ایجاب میکند که در کنار خدمات‌رسانی قابل تقدیری که تاکنون صورت گرفته است، دستگاههای دولتی و مجموعه‌های مردمی هر چه بیشتر به یاری مردم عزیز آن سامان شتافته از وقوع خسارتهای بیشتر جلوگیری نمایند. از خداوند متعال خیر و برکت ماندگار برای همگان مسألت میکنم. سیّدعلی خامنه‌ای ۲۳ دی ۱۳۹۸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داستان شب 👇👇👇👇👇👇
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🍃🌼 🌸 ✨برو کشکت را بساب ✨ می‌گویند روزی مرد کشک سابی نزد شیخ بهائی رفت و از بیکاری و درماندگی شکوه نمود و از او خواست تا اسم اعظم را به او بیاموزد، چون شنیده بود کسی که اسم اعظم را بداند درمانده نشود و به تمام آرزوهایش برسد. شیخ مدتی او را سر گرداند و بعد به او می‌گوید اسم اعظم از اسرار خلقت است و نباید دست نااهل بیافتد و ریاضت لازم دارد و برای این کار به او دستور پختن فرنی را یاد می‌دهد و می‌گوید آن را پخته و بفروشد بصورتی که نه شاگرد بیاورد و نه دستور پخت را به کسی یاد دهد. مرد کشک ساب می‌رود و پاتیل و پیاله ای می‌خرد شروع به پختن و فروختن فرنی می‌کند و چون کار و بارش رواج می‌گیرد طمع کرده و شاگردی می‌گیرد و کار پختن را به او می‌سپارد. بعد از مدتی شاگرد می‌رود بالا دست مرد کشک ساب دکانی باز می‌کند و مشغول فرنی فروشی می‌شود به طوری که کار مرد کشک ساب کساد می‌شود. کشک ساب دوباره نزد شیخ بهائی می‌رود و با ناله و زاری طلب اسم اعظم می‌کند. شیخ چون از چند و چون کارش خبردار شده بود به او می‌گوید: «تو راز یک فرنی‌پزی را نتوانستی حفظ کنی حالا می‌خواهی راز اسم اعظم را حفظ کنی؟ برو همان کشکت را بساب.»
♨️♨️ ♨️♨️ چند تن از اوباش تهران مى خواستند شرابخانه مردى يهودى را به يغما ببرند. آنان به نام تكفير، مرد بيچاره را كشان كشان مى بردند. از قضا به آقا شيخ هادى برخوردند. شيخ جريان را پرسيد. يكى از اوباش كه دستارى سبز بسته بود گفت: آقا! اين مرد توهين به مقدّسات مذهبى مى كند. مى خواهيم مجازاتش كنيم. شيخ كه معركه عوام را ديد به زيركى دريافت كه دعوا بر سر لحاف ملاّ نصرالدّين است. و الّا در شهر، كافر و يهود و گبر بسيارند. لذا در آن غوغا آهسته به يكى از اصحابش گفت: آيا مهر نماز در جيب دارى؟ او گفت: بله اقا. دارم. شيخ گفت: مهر را جورى در جيب يهودى بگذار كه هيچ كس متوجّه نشود. مهر در جيب يهودى سرگردان گذشته شد. آنگاه شيخ گفت: حالا معلوم مى كنم كه اين بينوا مسلمان است يا يهودى. شيخ از يكى از حاضران خواست كه دست در جيب آن مرد كند. مرد دست در جيبش كرد و مهر نمازى يافت. شيخ خطاب به آن سيّد هوچى و بى سواد كه سر دسته اشرار بود كرد و گفت: گوارت به كافران مى فرمود: بگوييد (لا اله الا اللّه تُفلِحوا... )، يعنى كلمه توحيد را بر زبان جارى كنيد، رستگار مى شويد. پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله گروه كافران را به صرف گفتن شهادت در جرگه مسلمانان وارد ساختند. امّا تو بر خلاف جدّت مى خواهى دستاربندى عمل كنى؟ سيّد فرياد زد: آقا چه مى فرماييد ؟ اين بدبخت لامذهب است. يهودى سرگردان از ترس خود را باخت. زبانش بند آمده بود و نمى دانست چه بگويد. همه گوش به فرمان آقا شيخ هادى شدند كه بشنوند چه حكمى مى فرمايد. شيخ گفت: اين مرد مى گويد مسلمانم. مهر نماز هم در جيب دارد. برويد پى كار خود و دست از سرش برداريد! همه سرافكنده و پراكنده شدند. آن يهودى هم كه حسن سلوك و رفتار شيخ را مشاهده كرد بسيار تحت تاءثير قرار گرفت و علاقمند به دين اسلام شد. شهادتين گفت و بوسيله شيخ مسلمان شد!
امروزهم به پایان رسید الهی اگربدبودیم یاریمان کن، تافردایی بهترداشته باشیم خدایابه حق مهربانیت نگذارکسی باناامیدی وناراحتی، شب خودرابه صبح برساند. 🌟شبتون بخیر و آرام🌟
ثانیه های مهدوی 5.mp3
3.64M
نجواهای شبانه با امام زمان (عج) شبها قبل از خواب، با گوش دادن به این فایل ها، با امام خود درد دل کنیم و با انتشار آن، دیگران را هم تشویق به صحبت با حضرت کنیم. زیاد وقتت رو نمی گیره...
وصیتم بهت اینه، که وقتِ غسل و کفنم بشور امّا آهسته تر. اونم زیرِ پیراهنم بهت دلیلش و میگم ، بس که تو رو دوسَت دارم نمیخوام اصلاً ببینی، کبودیِ روی تنم اگه نشونت ندادم، جای غلاف و نیزه رو اسما میدونه علّتِ، این راز و این نگفتنم آقا فقط منو ببخش، داره تنم تب میکنه ردََِّ غلاف و نیزه ها، مونده هنو رو بدنم خدا نکنه که چِشت، بیوفته رو پهلویِ من مبادا آزرده بشی، تو گیر و دارِ شستنم اگه تو آزرده نشی، دردِ منم دوا میشه دارم بهت قسم میدم، جونِ حسین و حسنم میخ و دیگه دسَش نزن ، اصلاً بزارش بمونه خودم یه جوری با بابام، آهسته اونو می کنم اگه دوسَم داری آقا، معجرمو بالا نزن تا اینکه با خاطرِ جمع، ببندی بندِ کفنم !
KHAMENEI.IR.mp3
1.81M
#بشنوید 🔹 از نشانه هایِ آخرالزمان این است که هنوز فتنه ای تمام نشده فتنۀ بعدی می آید .. آنقدر فتنه ها زیاد میشود که مردم میگویند خدایا فرصتی برای نفس کشیدنُ و هضم فتنۀ قبلی عنایت کن که کار سخت شده .. #در_فتنه_سکوت_نکنیم پ.ن: ‏قلمت بشکند ای تاریخ اگر از فراموش کاری شهر من ننویسی ... #سایه_ماه_مستدام #بنزین #شهادت_حاج_قاسم #سوگ_پرواز #انتقام_سخت #مرگ_بر_آمریکا
4_5830373844682016377.pdf
455.8K
🔺فایل مستندات علمی گزارش مستند آزمایشگاه پژوهشی فضای سایبر دانشگاه تهران در خصوص سانحه سقوط هواپیمای اوکراین: نقش خطای انسانی منتفی است؛ آمریکا سامانه پدافند موشکی ما را فریب داده است ♦️♦️♦️♦️♦️♦️ 👆این بیانیه که منسوب به به آزمایشگاه پژوهش فضای سایبر دانشگاه تهران مطرح شده و در کانال های متعدد هم منتشر شده دو نکته مهم داره اول اینکه اعتبار نتایج این پژوهش منوط به تایید آن توسط مراکز معتبر نظامی است و فعلا نمی‌تواند مبنای قضاوت باشد دوم اینکه تغییر علت سانحه از #خطای_انسانی به #دانش_سایبرنتیک در هر حال باعث خواهد شد ورق برگردد. یعنی خیلی از این نتیجه‌گیری ها که الان شده کاملا معکوس می‌شود شتابزدگی در مسئله به این مهمی بسیار مهلک است. #سپاه #هواپيماي_اوكرايني #انتقام_سخت #شجاعت_پذيرش_اشتباه #سردار_حاجي_زاده
AUD-20200111-WA0010.opus
1.04M
صحبت های شنیدنی و قابل تامل در خصوص ماجرای هواپیمایی اکراینی از زبان یک خانم
🌍🌖تقویم واعلانات نجومی🌔🌎 ✴️ سه شنبه 👈24 دی 98 👈18 جمادی الاول 1441👈14 ژانویه 2020 🕌مناسبت های دینی و اسلامی. ❇️روز بسیار مبارک و خوبی است و برای همه امور خصوصا شروع کارهایی مثل: ✅خواستگاری عقد و عروسی خیر و نیکی دارد. ✅خرید خانه دکان و عمارت. ✅و تجارت و داد و ستد خوب و پر سود است... 👶نوزاد امروز حالش خوب است. ان شاءالله. 🤕بیمار امروز خوب شود ان شاءالله ✈️ مسافرت بسیار خوب است. 🔭 احکام و اختیارات نجومی. ✳️شکار و صید. ✳️خرید و فروش املاک. ✳️معامله و تجارت داد و ستد. ✳️و دیدارهای سیاسی نیک است. 💇💇‍♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات، (سر و صورت) خوب نیست.... 💉💉حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن. 🔴 یا در این روز خوب و موجب قوت و نیروی بدن است. ✂️ناخن گرفتن سه شنبه برای ، روز مناسبی نیست..... 👕👚دوخت و دوز. سه شنبه برای بریدن،و دوختن روز مناسبی نیست.... ✅ وقت در روز سه شنبه: از ساعت ۱۰ صبح تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن) 😴😴تعبیر خواب تعبیر خوابی که شب چهار شنبه دیده شود طبق ایه 19 سوره مبارکه مریم علیها السلام است... قال انما انا رسول ربک لاهب لک غلاما زکیا..... و مفهوم ان این است که فرستاده ای از جانب فرد بزرگی نزد خواب بیننده بیاید و خبرهای دلپسند و خاطر خواه به او برسد.ان شاءالله. و شما مطلب خود را قیاس کنید. ❇️️ ذکر روز سه شنبه : یا ارحم الراحمین ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۹۰۳ مرتبه که موجب رسیدن به آرزوها میگردد . 💠 ️روز سه شنبه طبق روایات متعلق است به و و سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌸ززندگیتون مهدوی🌸
سه شنبه تون عالی امروزازخدا 🌴🌸 برایتان یک دل شاد یک تن سالم یک لب خندون یک رزق پربار یک سرنوشت زیبا و یک زندگی آروم آرزومندم❤️ به حرمت: 💠🌹اللهم صل علی محمد وآل محمدوعجل فرجهم🌹💠
تیمم در وقت کوتاه یکی از موارد تیمم، تنگ بودن وقت برای نماز است و نمازگزار باید درچنین شرایطی تیمم کند، اما بسیاری از مردم درچنین شرایطی هم وضو می گیرند. مساله: هر گاه وقت به قدری تنگ است که اگر وضو بگیرد، تمام نماز یا مقداری از آن بعد از وقت خوانده می شود، بایدتیمم نمود.1 1. توضیح المسائل مراجع ص 181 م 280
YEKNET.IR - shoor - shabe 3 fatemie avval 1398 - motiee.mp3
5.06M
🔳 #ایام_فاطمیه تمام غصه اش اشک علی بود مدینه گریه هاش را نفهمید 🎤 #میثم_مطیعی #السلام_علیک_یا_فاطمه_الزهرا_س #آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان_عج
🌷۳وقت خصوصی برای همسران، که باید اعضای خانواده،بدون اجازه واردنشوند. ۱.قبل ازنمازصبح،یعنی سحر ۲.ظهر،که لباسشان رابرای استراحت درمیاورند ۳.بعدازنمازعشا،که شب است ووقت استراحت.۵۸سوره نور يَآ أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِيَسْتَأْذِنْكُمُ الَّذِينَ مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ وَالَّذِينَ لَمْ يَبْلُغُوا الْحُلُمَ مِنْكُمْ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ مِنْ قَبْلِ صَلَاةِ الْفَجْرِ وَحِينَ تَضَعُونَ ثِيَابَكُمْ مِنَ الظَّهِيرَةِ وَمِنْ بَعْدِ صَلَاةِ الْعِشَآءِ ثَلَاثُ عَوْرَاتٍ لَكُمْ لَيْسَ عَلَيْكُمْ وَلَا عَلَيْهِمْ جُنَاحٌ بَعْدَهُنَّ طَوَّافُونَ عَلَيْكُمْ بَعْضُكُمْ عَلَىٰ بَعْضٍ كَذَٰلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآيَاتِ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (٥٨)نور 💕💕💕
راهنمایی‌های استاد در شرایط بعد از انتقام_13981022.mp3-1.mp3
10.03M
#تلنگر 🎯نکات دقیق #استاد_مؤیدی (ازشاگردان عارف بزرگ آیت الله سعادت پرور) ❌ درباره شرایط کنونی... 👌حتما گوش کنید🌹 #فتنه #امتحان_الهی ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
رنج نبايد تو را غمگين كند، اين همان جايی است كه اغلب مردم اشتباه می‌كنند رنج قرار است تو را هوشيارتر كند، چون انسانها زمانی هوشيارتر می‌شوند كه زخمی شوند. رنج نبايد بيچارگی را بيشتر كند. رنجت را تنها تحمل نكن، رنجت را درك كن... اين فرصتی است براى بيداری، وقتی آگاه شوی بيچارگی‌ات تمام ميشود... اگر كه به جاى محبتی كه به كسی كرديد از او بی مهری ديده‌ايد، مأيوس نشويد، چون برگشت آن محبت را از شخص ديگری، در زمان ديگری، در رابطه با موضوع ديگری خواهيد گرفت. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💕💕💕
🌹خاطرات شهیدحاج ستارابراهیمی هژبر 💞وضو گرفتم و نمازم را با صمد خواندم. بعد از نماز، صمد مثل همیشه یونیفرم پوشید تا برود. گفتم: «کاش می شد مثل روزهای اول برای ناهار می آمدی.» خندید و طوری نگاهم کرد که من هم خنده ام گرفت. گفت: «نکند دلت برای حاج آقایت تنگ شده...» گفتم: «دلم برای حاج آقایم که تنگ شده؛ اما اگر ظهرها بیایی، کمتر دلتنگ می شوم.» در را باز کرد که برود، چشمکی زد و گفت: «قدم خانم! باز داری لوس می شوی ها.» چادر را از سرم درآوردم و توی سجاده گذاشتم. صمد که رفت، بلند شدم و رفتم توی آشپزخانه. خانم های دیگر هم آمده بودند. صبحانه را آماده کردم. آمدم بچه ها را از خواب بیدار کردم. صبحانه را خوردیم. استکان ها را شستم و بچه ها را فرستادم طبقه پایین بازی کنند. در طبقه اول، اتاق بزرگی بود پر از پتوهایی که مردم برای کمک به جبهه ها می فرستادند. پتوها در آن اتاق نگهداری می شد تا در صورت نیاز به مناطق مختلف ارسال شود. پتوها را تا کرده و روی هم چیده بودند. گاهی بلندی بعضی از پتوها تا نزدیک سقف می رسید. بچه ها از آن ها بالا می رفتند. سر می خوردند و این طوری بازی می کردند. این تنها سرگرمی بچه ها بود. بعد از رفتن بچه ها شیر سمیه را دادم و او را خواباندم. 💞خودم هم لباس های کثیف را توی تشتی ریختم تا ببرم حمام و بشویم که یک دفعه صدای وحشتناکی ساختمان را لرزاند. همه سراسیمه از اتاق بیرون آمدند. بچه ها از ترس جیغ می کشیدند. تشت را گذاشتم زمین و دویدم پشت پنجره. قسمتی از پادگان توی گرد و خاک گم شده بود. خانم ها سر و صدا می کردند و به این طرف و آن طرف می دویدند. نمی دانستم چه کار کنم. این اولین باری بود پادگان بمباران می شد. خواستم بروم دنبال بچه ها که دوباره صدای انفجار دیگری آمد و انگار کسی هلم داده باشد، پرت شدم به طرف پایین اتاق. سرم گیج می رفت؛ اما به فکر بچه ها بودم. تلوتلوخوران سمیه را برداشتم و بدوبدو دویدم طبقه اول. سمیه ترسیده بود. گریه می کرد و آرام نمی شد. بچه ها هنوز داشتند توی همان اتاق بازی می کردند. آن قدر سرگرم بودند که متوجه صدای بمب نشده بودند. خانم های دیگر هم سراسیمه پایین آمدند. بچه ها را صدا کردیم که دوباره صدای انفجار دیگری ساختمان را لرزاند. این بار بچه ها متوجه شدند و از ترس به ما چسبیدند. یکی از خانم ها اتاق به اتاق رفت و همه را صدا کرد وسط سالن طبقه اول. ده پانزده نفری آدم بزرگ بودیم و هفت هشت تایی هم بچه. بوی تند باروت و خودمان سالن را پر کرده بود. بچه ها گریه می کردند. ما نگران مردها بودیم. یکی از خانم ها گفت: «تا خط خیلی فاصله نداریم. اگر پادگان سقوط کند، ما اسیر می شویم.» 💞با شنیدن این حرف دلهره عجیبی گرفتم. فکر اسارت خودم و بچه ها بدجوری مرا ترسانده بود. وقتی اوضاع کمی آرام شد، دوباره به طبقه بالا رفتیم. پشت پنجره ایستادیم و ردّ دودها را گرفتیم تا حدس بزنیم کجای پادگان بمباران شده که یک دفعه یکی از خانم ها فریاد زد: «نگاه کنید آنجا را، یا امام هشتم!» چند هواپیما در ارتفاع پایین در حال پرواز بودند. ما حتی رها شدن بمب هایشان را هم دیدیم. تنها کاری که در آن لحظه از دستمان برمی آمد، این بود که دراز بکشیم روی زمین. دست ها را روی سرمان گذاشته و دهانمان را باز کرده بودیم. فریاد می زدیم: «بچه ها! دست ها را روی سرتان بگذارید. دهانتان را نبندید.» خدیجه و معصومه و مهدی از ترس به من چسبیده بودند و جیک نمی زدند. اما سمیه گریه می کرد. در همان لحظات اول، صدای گرومپ گرومپ انفجارهای پشت سر هم زمین را لرزاند. با خودم فکر می کردم دیگر همه چیز تمام شد. الان همه می میریم. یک ربعی به همان حالت دراز کشیدیم. بعد یکی یکی سرها را از روی زمین بلند کردیم. دود اتاق را برداشته بود. شیشه ها خرد شده بود، اما چسب هایی که روی شیشه ها بود، نگذاشته بود شیشه ها روی زمین یا روی ما بریزد. همان توی پنجره و لا به لای چسب ها خرد شده و مانده بود. خدا را شکر کردیم کسی طوری نشده. صداهای مبهم و جورواجوری از بیرون می آمد. ✍ادامه دارد....
🌹خاطرات شهیدحاج ستارابراهیمی هژبر 💞یکی از خانم ها گفت: «بیایید برویم بیرون. اینجا امن نیست.» بلند شدیم و از ساختمان بیرون آمدیم. دود و گرد و غبار به قدری بود که به زور چند قدمیِ مان را می دیدیم. مانده بودیم حالا کجا برویم. یکی از خانم ها گفت: «چند روز پیش که نزدیک پادگان بمباران شد، حاج آقای ما خانه بود، گفت اگر یک موقع اوضاع خراب شد، توی خانه نمانید. بروید توی دره های اطراف.» بعد از خانه های سازمانی سیم خاردارهای پادگان بود. اما در جایی قسمتی از آن کنده بود و هر بار که با صمد یا خانم ها می رفتیم پیاده روی، از آنجا عبور می کردیم؛ اما حالا با این همه بچه و این اضطراب و عجله، گذشتن از لای سیم خاردار و چاله چوله ها سخت بود. بچه ها راه نمی آمدند. نق می زدند و بهانه می گرفتند. نیم ساعتی از آخرین بمباران گذشته بود. ما کاملاً از پادگان دور شده بودیم و به رودخانه خشکی رسیده بودیم که رویش پلی قدیمی بود. کمی روی پل ایستادیم و از آنجا به پادگان و خانه های سازمانی نگاه کردیم که ناگهان چند هواپیما را وسط آسمان دیدیم. هواپیماها آن قدر پایین آمده بودند که ما به راحتی می توانستیم خلبان هایشان را ببینیم. حتم داشتیم خلبان ها هم ما را می دیدند. از ترس ندانستیم چطور از روی پل دویدیم و خودمان را رساندیم زیر پل. کمی بعد دوباره صدای چند انفجار را شنیدیم. یکی از خانم ها ترسیده بود. می گفت: «اگر خلبان ها ما را ببینند، همین جا فرود می آیند و ما را اسیر می کنند.» 💞هر چه برایش توضیح می دادیم که روی این زمین ها هواپیما نمی تواند فرود بیاید، قبول نمی کرد و باز حرف خودش را می زد و بقیه را می ترساند. ما بیشتر نگران خانمی بودیم که حامله بود. سعی می کردیم از خاطراتمان بگوییم یا تعریف هایی بکنیم تا او کمتر بترسد؛ اما هواپیماها ول کن نبودند. تقریباً هر نیم ساعت هفت هشت تایی می آمدند و پادگان را بمباران می کردند. دیگر ظهر شده بود. نه آبی همراه خودمان آورده بودیم، نهچیزی برای خوردن داشتیم. بچه ها گرسنه بودند. بهانه می گرفتند. از طرفی نگران مردها بودیم و اینکه اگر بروند سراغمان، نمی دانند ما کجاییم. یکی از خانم ها، که دعاهای زیادی را از حفظ بود، شروع کرد به خواندن دعای توسل. ما هم با او تکرار می کردیم. بچه ها نق می زدند و گریه می کردند. کلافه شده بودیم. یکی از خانم ها که این وضع را دید، بلند شد و گفت: «این طوری نمی شود. هم بچه ها گرسنه اند و هم خودمان. من می روم چیزی می آورم، بخوریم.» دو سه نفر دیگر هم بلند شدند و گفتند: «ما هم با تو می آییم.» می دانستیم کار خطرناکی است. اولش جلوی رفتنشان را گرفتیم؛ اما وقتی دیدیم کمی اوضاع آرام شده رضایت دادیم و سفارش کردیم زود برگردند. با رفتن خانم ها دلهره عجیبی گرفتیم که البته بی مورد هم نبود. چون کمی بعد دوباره هواپیماها پیدایشان شد. دل توی دلمان نبود. این بار هم هواپیماها پادگان را بمباران کردند. 💞هر لحظه برایمان هزار سال می گذشت؛ تا اینکه دیدیم خانم ها از دور دارند می آیند. می دویدند و زیگزاکی می آمدند. بالاخره رسیدند؛ با کلی خوردنی و آب و نان و میوه. بچه ها که گرسنه بودند، با خوردن خوراکی ها سیر شدند و کمی بعد روی پاهایمان خوابشان برد. هر چه به عصر نزدیک تر می شدیم، نگرانی ما هم بیشتر می شد. نمی دانستیم چه عاقبتی در انتظارمان است. با آبی که خانم ها آورده بودند، وضو گرفتیم و نماز خواندیم. لحظات به کندی می گذشت و بمباران پادگان همچنان ادامه داشت. دیگر غروب شده بود و دلهره و نگرانی ما هم بیشتر. نمی دانستیم باید چه کار کنیم. به خانه برگردیم، یا همان جا بمانیم. چاره ای نداشتیم. به این نتیجه رسیدیم، برگردیم. در آن لحظات تنها چیزی که آراممان می کرد، صدای نرم و حزن انگیز خانمی بود که خوب دعا می خواند و این بار ختم «اَمّن یجیب» گرفته بود. نزدیکی خانه های سازمانی که رسیدیم، دیدیم چند مرد نگران و مضطرب آن دور و بر قدم می زنند. ما را که دیدند، به طرفمان دویدند. یکی از آن ها صمد بود؛ با چهره ای خسته و خاک آلوده. بدون هیچ حرف دیگری از اوضاع پادگان پرسیدیم. آنچه معلوم بود این بود که پادگان تقریباً با خاک یکسان شده و خیلی ها شهید و مجروح شده بودند. چند ماشین جلوی در پارک شده بود. صمد اشاره کرد سوارشویم ✍ادامه دارد.....