eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
12.3هزار دنبال‌کننده
18.4هزار عکس
19.4هزار ویدیو
1.4هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
❣از امام ششم (ع): چون براى پدرم حاجتى بزرگ پيش مى‏آمد سجدہ ميكرد و در آن هفت بار ميگفت 🔅یا ارحم الراحمین 🔅 و فرمود: هيچ كس اين را نگويد مگر آنكـہ خداوند عزّ و جل فرمايد: اينك منم ارحم الراحمين خواسته‏ایت را بخواه☄ 📚مڪارم الاخلاق ترجمـہ میرباقرے ج 2 ص 172 💕💕💕
متنی زیبا ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ؛ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻧﻨﺪ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﻮﻧﺪ! ﺷﺎﯾـﺪ ﻗﺪ ﺑﮑﺸﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﺑﺎﻝ ﻭ ﭘﺮ ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﮔﺮﻓﺖ...! ﻣﻴﺪﻭنید ﺧﻮﻧﻪ ﻛﺠﺎﺳﺖ؟ ﺧﻮﻧﻪ ﺍﻭﻧﺠﺎﻳﻰ ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﻳﻪ ﭘﺬﻳﺮﺍﻳﻰ ﺻﺪ ﻣﺘﺮﻯ ﻭ ﭼﻬﺎﺭ ﺗﺎ ﺍﺗﺎﻕ ﺧﻮﺍﺏ ﻭ ﻛﻠﻰ ﺍﻣﻜﺎﻧﺎﺕ ﺩﻳﮕﻪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻪ... ﺧﻮﻧﻪ ﻳﻌﻨﻰ«ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻭ ﺩﺭﻙ ﻣﺘﻘﺎﺑﻞ» ﺧﻮﻧﻪ ﻳﻌﻨﻰ«ﺟﺎﻳﻰ ﻛﻪ ﻭﻗﺘﻰ ﺑﻬﺶ ﻓﻜﺮ ﻣﻴﻜﻨﻰ ﻳﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﻴﺎﺩ ﺭﻭ ﻟﺒﺎﺕ» ﺧﻮﻧﻪ ﻳﻌﻨﻰ«ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻭﺍﻣﻨﻴﺖ» ﺧﻮﻧﻪ ﻳﻌﻨﻰ«ﻳﻪ ﺍﺳﺘﻜﺎﻥ ﭼﺎﻯ ﮔﺮﻡ ﺩﺭ ﻛﻨﺎﺭ ﻛﺴﺎﻧﯽ ﻛﻪ ﺩﻭﺳﺘﺸﻮﻥ ﺩﺍﺭﻯ» ﺧﻮﻧﻪ ﻳﻌﻨﻰ«ﻓﻀﺎﻳﻰ ﺧﺎﻟﻰ ﺍﺯ ﺧﺸﻢ ﺧﺎﻟﻰ ﺍﺯ ﺩﻭﺩ ﺧﺎﻟﻰ ﺍﺯ ﻗﺮﺹ ﺧﻮﺍﺏ ﻭ ﺍﺳﺘﺮﺱ» ﺧﻮﻧﻪ ﻳﻌﻨﻰ«ﻭﻗﺘﻰ ﻭﺍﺭﺩﺵ ﻣﻴﺸﻰ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺰﻧﻰ ﻭ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺒﻴﻨﻰ» ﻳﻪ ﺧﻮﻧﻪ ﺧﻮﺏ ﻣﺘﺮﺍﮊﺵ ﺑﺎﻻ ﻧﻴﺴﺖ؛ ﻭﺳﻌﺖ ﻗﻠﺐ ﺁﺩﻣﺎﺵ ﺯﻳﺎﺩﻩ. ﻫﻤﭽﻴﻦ ﺧﻮﻧﻪ ﺍﯼ ﺭﻭ ﺑﺮﺍﻯ ﻫﻤﻪ ﺁﺭﺯﻭ می کنیم. 💕💕💕
• • •| |• "خدا" شدن سخت نيست، مقدمه‌ۍ آن دشوار است. مقدمه‌ۍ عشق بھ خدا، دل‌بريدن‌ازدنيا و ديگران است. مقدمه‌ۍ عشق بھ خدا، گذشتن از خود و سپردن امور بھ اوست. 💕💕💕
✍️شهید حاج قاسم سلیمانی🌹🕊 اغلب ما از یک حس مشترکی برخورداریم و آن،حس مغمومیت است. وقتی انسان چیزی را از دست می دهد، یا برای چیز ارزشمندی تلاش می کند اما قدرت وصول به آن را ندارد، احساس مغمومیت می کند. این مغمومیت نشاط آور است، پیروزی آور است، معنویت آور است... به من خیلی مراجعه می کنند. هرکسی دستش به من می رسد این را میگوید: دعا کن شهید بشوم... من به آنها می گویم دعا کنید خداوند این حال را در شما حفظ کند. وای به روزی که انسان این حالت غم را، این حالت باختن را، این حس جاماندگی را در اثر دنیا از دست بدهد! او خاسر است... 📚کتاب ذوالفقار ص۱۴۶ 💫🌟✨ یا فاطمه زهرا سلام الله🌺 💕💕💕
ما انسان ها مثل مداد رنگی هستیم، شاید رنگ مورد علاقه یکدیگر نباشیم اما روزی برای کامل کردن نقاشی هایمان دنبال هم خواهیم گشت به شرطی که همدیگر را تا حد نابودی نتراشیم!
❤️حضرت محمد مصطفی(ص): هرکس دوست دارد خدا را ملاقات کند در حالی که ایمانش کامل و اسلامش نیکو باشد پس حضــرت حـــــجت صاحب الـــزمان منتظـــــر را بپذیـــرد. 📚بحارالانوار ج ۳۶ ص ۲۹۶ 💕💕💕
حرف مردم مانند موج دریاست. اگر مقابلش بایستی خسته میشوی و اگر همراهی کنی غرق میشوی.. قرار نیست که همه شما را درک کنند. آنها حق دارند نظر دهند و شما حق دارید آنرا نادیده بگیرید. 💕💕💕
🗓به تاريخ های روی سنگ قبر نگاه کنید! 🍃 تاريخ تولد - 🍂تاريخ مرگ آنها فقط با يک خط فاصله از هم جدا شده اند. همين خط فاصله كوچک نشان دهنده تمام مدتی است كه ما روی كره زمين زندگی كرده ايم. ما فقط به اندازه يک " خط فاصله" زندگی ميكنيم، و ارزش اين خط كوچک را تنها كسانی ميدانند كه به ما عشق ورزيده اند. آنچه در زمان مرگ مهم است پول و خانه و ثروتی كه باقي ميگذاريم نيست، بلكه چگونه گذراندن اين خط فاصله است. بياييد به چرايى خلقتمان بيانديشيم، بياييد بيشتر يكديگر را دوست داشته باشيم، ديرتر عصبانی شويم، بيشتر قدردانی كنيم، كمتر كينه توزی كنيم، بيشتر احترام بگذاريم، بيشتر لبخند بزنيم و به ياد داشته باشيم كه اين " خط فاصله" خيلی كوتاه است... 💕💕💕 💔
پنجشنبه است همان روزی ڪه اموات میایند به سمت نزدیکانشان دستشان ازدنیا ڪوتاه است ومحتاج یادڪردن ماهستند بافاتحه وصلوات روحشون را شاد کنیم
✅قضاوت ✍ﻣﺠﻠﺲ ﻣﯿﻬﻤﺎﻧﯽ ﺑﻮﺩ. ﭘﯿﺮ ﻣﺮﺩ ﺍﺯ ﺟﺎﯾﺶ ﺑﺮﺧﺎﺳﺖ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﺮﻭﺩ. ﺍﻣﺎﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ،ﻋﺼﺎﯼ ﺧﻮﯾﺶ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻋﮑﺲ ﺑﺮ ﺯﻣﯿﻦ ﻧﻬﺎﺩ.ﻭ ﭼﻮﻥ ﺩﺳﺘﻪ ﻋﺼﺎ ﺑﺮ ﺯﻣﯿﻦ ﺑﻮﺩ، ﺗﻌﺎﺩﻝ ﮐﺎﻣﻞ ﻧﺪﺍﺷﺖ. ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺍﻭ ﭼﻮﻥ ﭘﯿﺮ ﺷﺪﻩ، ﺩﯾﮕﺮ ﺣﻮﺍﺱ ﺧﻮﯾﺶ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﻭ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﻋﺼﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻋﮑﺲ ﺑﺮ ﺯﻣﯿﻦ ﻧﻬﺎﺩﻩ.‌ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺧﺎﻃﺮ ﺑﺎ ﺣﺎﻟﺘﯽ ﮐﻪ ﺧﺎﻟﯽ ﺍﺯ ﺗﻤﺴﺨﺮ ﻧﺒﻮﺩ ﺑﻪ ﻭﯼ ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﻋﺼﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻋﮑﺲ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﯼ؟ !‌ ﭘﯿﺮ ﻣﺮﺩ ﺁﺭﺍﻡ ﻭ ﻣﺘﯿﻦ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ : ﺯﯾﺮﺍ ﺍﻧﺘﻬﺎﯾﺶ ﺧﺎﮐﯽ ﺍﺳﺖ؛ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﻓﺮﺵ ﺧﺎﻧﻪ ﺗﺎﻥ ﺧﺎﮐﯽ ﻧﺸﻮﺩ. ✨هیچ وقت زود قضاوت نکنید ✨ 💕💕💕
#5 -سال_بعد خانم دکتر پایدار به بخش سی سی یو.... _ژاله به خانم مهدوی بگو بیاد سریع. - باشه در راهرو بیمارستان میدویدم تا به بخش سی سی یو برسم، این بیمار کودکی بود به سن نرگس من، خیلی دلم برایش میتپید. سر راه به اتاق سپیده رفتم/ - سپیده بدو لعیا حالش بد شده - وای باشه برو اومدم.. به اتاق که رسیدم لعیا چشمانش بسته بود و صدای گوش خراش توقف نبض در مغزم میپیچید، نه ... سریع همه را کنار زدم، سی پی آر را شروع کردم، تنفس دستگاه مه جواب نداد خودم با آن نفس دادم، گریه میکردم و دستم را روی قفسه سینه اش میفشردم، تمنا میکردم زنده بماند، نبضش بر نمیگشت، لحظه ای به یاد دخترم افتادم، علی را واسطه کردم این دختر بماند اگر میشود... یک، دو، سه شوک... برگشت... حضور علی را احساس کردم که میگوید: خسته نباشی خانوم دکتر و با لبخند دور میشود، همیشه بعد از هر عمل که انجام میدهم این صحنه را میبینم... شکر.. همه متعجب این معجزه نگاه میکردند.. واقعا معجزه ای بود از سمت خدا.. الحمدالله... با لبخند به طرف سپیده برگشتم، همدیگر را در آغوش گرفتیم... من از سر شوق گریه میکردم، دست لعیا را بوسیدم و از اتاق بیرون امدم، همیشه احساست میکنم... هستی همینجا... تلفن همراهم زنگ خورد، نرگسم بود - الو ، مامانی - جان دلم نرگسم! خوبی عشق مامان؟ غذاتو خوردی؟ - اره مُمانی. عمه جون بهم داد - عه مگه عمه اومده؟ - اله مامانی اینجاست، اما عمو نهومده، نالاحتم قرار بوت بیات.نیستش - اشکال نداره مامانی حتما کار داشته،شما برو با عمه بازی کن منم میام. باشه نفسم؟ - باشه خوشچل خانوم - چیییییییی؟؟ - خوشچل خانوم دیه! عمه میگه بابا میتفته خوشچل خانوم منم خو موخوام بگم مته چیه؟ - الهی دورت بگردم عزیز مامان ، بگو .. فقط عمرو اذیت نکنی ها خب؟ خدافظ عزیز دلم - باشه خوشچل. اودابظ خخ شیطون.. علی... سپیده کنارم امد، با لبخند گفت: نرگس بود؟ گوشی را در جیبم گذاشتم و گفتم: کی جز نرگس میتونه لبخندو به لبم بیاره سپیده؟ با ملایمت نگاهم کرد و گفت: ان شاءالله وقتی بشه عروس خودم بهت میگم .. – اووو فکر کردی، شرایط داره خخ. داخل اتاقم رفتم، لباس فرمم را در اوردم و چادرم را پوشیدم،قران روی میزم را بوسیدم و صلواتی فرستادم، عادت بعد از اتمام شیفتم بود،از راهرو که رد شدم مادر لعیا را دیدم که داشت به همه شیرینی میداد تا مرا دید به سمتم دوید : - سلام خانم دکتر، خوبید؟ واقعا نمیدونم چطوری ازتون تشکر کنم، شما دخترمو بهم برگردونید ممنونم ازتون واقعا ممنونم خانمی جوان با حجابی متوسط که مادر لعیا بود، در این چند وقت فهمیده بودم عقایدی به مذهب و دین ندارد و قط خدرا در حد اسمش قبول دارد، امسال از ونکوور امده بودند برای عید به ایران که همینجا لعیا قلبش درد شدیدی میگرد و مجبور میشود دوره درمانش را همینجا بگذراند،من هم دکترش شده بودم، اول اجتناب کرد از اینکه خانمی چجادری دکتر دخترش باشد اما خداروشکر رضایت داد.- سلام گیسو جان، من که کاری نکردم عزیزم، این یه معجزه بود از طرف خدا برای تو و دخترت، باید از خدا تشکر کنی برای برگشت دوباره لعیا به تو. وقتی من اومدم نبض نداشت اما به طور ناگهانی نبضش بعد 5 دقیقه برگشت که این یه معجزه تو پزشکی به حساب می آید. الانم تو ریکاوریه و خالش خیلی خوبه، کنارش باش و خداروشکر کن خانوم. گیسو همانطور نگاهم میکرد اشک در چشمانش حلقه زده بود که گفت: خداروشکر. لبخندی از رضایت زدم و خداحافظی کردم، سوار ماشین شدم و به سمت خانه حرکت کردم،سر راه 4 تا بستنی شکلاتی خریدم تا با زینب بخوریم، یک ماهی میشود ندیدمش، مشغول زندگی خودش است و جالب تر اینکه دوقولو باردار است؛ بعد گذشت سال علی در دانشگاه تهران برای ادامه دوره ام ثبت نام کردم و ازمون تخصص دادم، علاقه شدیدی به قلب داشتم و ان تیر که به قلب علی خورد قدمم را محکم تر کرد، همان اول یکضرب قلب و عروق قبول شدم و ادامه دادم، بعد 8 ماه نرگسم به دنیا امد، نرگس سادات نیایش دختر شهید سید علی نیایش... دخترم حال بزرگ ترین امید زندگیم شده و پدرش خاطره ای که هروز برایم تکرار میشود، به خوابم می اید، حسش میکنم کنارم هر لحظه... ....😔 بامــــاهمـــراه باشــید🌹
ﻣﺮﺩ ﺁﻫﺴﺘﻪ ﺩﺭ ﮔﻮﺵ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺗﺎﺯﻩ ﺑﻪ ﺑﻠﻮﻍ ﺭﺳیدﻩﺍﺵ ﭼنین ﻧﺠﻮﺍ ﮐﺮﺩ: ﭘﺴﺮﻡ، ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﺮﮔﺰ ﺩﺯﺩﯼ ﻧﮑﻦ! ﭘﺴﺮ ﻣﺒﻬﻮﺕ ﺑﻪ ﭘﺪﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ، ﺑﺪﯾﻦ ﻣﻌﻨﺎ ﮐﻪ ﺍﻭ ﻫﺮﮔﺰ ﺩﺳﺖ ﮐﺞ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ...! ﭘﺪﺭ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺯﺩ ﻭ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩ: ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﺭﻭﻍ ﻧﮕﻮ، ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﮔﻔﺘﯽ ﺻﺪﺍﻗﺖ ﺭﺍ ﺩﺯﺩیدﻩ‌ﺍﯼ! خیانت ﻧﮑﻦ، ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﮐﺮﺩﯼ ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺩﺯﺩیدﻩﺍﯼ! ﺧﺸﻮﻧﺖ ﻧﮑﻦ، که ﺍﮔﺮ ﮐﺮﺩﯼ ﻣﺤﺒﺖ ﺭﺍ ﺩﺯﺩیدﻩاﯼ! ﻧﺎﺣﻖ ﻧﮕﻮ، که ﺍﮔﺮ ﮔﻔﺘﯽ ﺣﻖ ﺭﺍ ﺩﺯﺩیدﻩﺍﯼ! بی حیایی ﻧﮑﻦ، که ﺍﮔﺮ ﮐﺮﺩﯼ ﺷﺮﺍﻓﺖ ﺭﺍ ﺩﺯﺩیدﻩﺍﯼ! ﭘﺲ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻓﻘﻂ ﺩﺯﺩﯼ ﻧﮑﻦ ... 💕💕💕
‍ هوالعشق به خانه که میرسم، در را باز میکنم زینب به سمتم می اید و با لبخند دراغوشش میگیرم ، نرگس با دو به بغلم میپرد و بوسه بارانم میکند. موهایش را نوازش میکنم و نوک بینی اش را میگیرم، - نرگس خانوم من چطورره؟؟ نیگا بستنی شکلاتی گرفتم بخوریم خانوم کوچولو من-مُمانی من اوچولو نیسم، بزرت شدم دیه. نیگا، عمه میگه من از نی نیش بزرت ترم، دیدی حالا! امام از دست تووووو روبه مامان ملیحه میکنم و میگویم: سلام مامانی گل خودم، چه بو برنگی را انداختیا. – سلام دختر برو زود لباساتو عوض کن بیا غذا تو بخور سرد نشه.- چششششششششششششششم ملیحه خاتون. با زبان درازی برای زینب به طبقه بالا میروم، خانه من و علی هنوز همانطور مانده، دست به وسایلی که تزیین کرده بود نزدم،چادرم را در میاورم، به عکسمان نگاه میکنم، 5 سال است که ندارمت عزیز دل. هنوز هم عاشقم .... عاشق.بعد 5 سال زندگی تازه روی روال عادیش افتاده، هنوز شب ها با تصویر علی میخوابم و برای نرگس سادات از بابای قهرمانش میگویم، پدری که از همه عشقش کذشت تا دین بماند تا نرگسی که ندید راحت بخوابد، موقعی که نرگس به دنیا آمد در کنار خودم احساسش کردم، بود اما در میان ما نبود... تمام سعیم را کردم که نرگسمان کبود نبیند، اما هرچه باشد دلش برای پدرش تنگ میشود،در نامه ات نوشته بودی: اگر نبودم تو باش، تو زینب گونه زندگی کن، صبور باش، من بدون تو به بهشت هم نمیروم... از اولش هم گفته بودم که سری از من دیدی که من حق داشتم؟! عاشق تری از من دلبسته‌ات بودم من و دلبسته ام بودی اما رهایت کرد عشق دیگری از من آتش شدی، رفتی و گفتی: «عشق سوزان است باقی نماند کاش جز خاکستری از من» رفتی و جا مانده فقط مُشت پَری از تو رفتی و باقیمانده چشمان تری از من فالله خیر حافظا خواندم که برگردی برگشته ای با حال و روز بهتری از من من عاشق لبخندهایت بودم و حالا... با خنده های زخمی‌ات دل می بری از من عاشق ترینم! من کجا و حضرت زینب؟! حق داشتی اینقدر راحت بگذری از من 😭😭😊 😊 🎈 بامــــاهمـــراه باشــید🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 واکنش جالب رهبر انقلاب به درخواست یک‌ جانباز جوان مدافع حرم
مداحی آنلاین - هر کس یه شب جمعه - امیر برومند.mp3
5.41M
🌴شب زیارتی امام حسین(ع) 🍃هر کس یه شب جمعه بین الحرمین باشه 🍃باید همه عمرش هم دلتنگ حسین باشه 🎤 🌷 🌷
مداحی آنلاین - توسل دشمنان به اهل بیت - حجت الاسلام رفیعی.mp3
5.42M
♨️توسل دشمنان به اهل بیت(ع) 👌 بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام
🌷 🌷 خدا کند که همین روزها حرم باشم خدا کند برسم کربلا، شب جمعه حرم بیایم و بر سینه مهر غم بزنم کنار مرقد شش گوشه از تو دم بزنم 💚 🍃🌺 🌙
مداحی آنلاین - روضه حضرت علی اصغر - نادر جوادی.mp3
3.72M
🌴شب زیارتی امام حسین(ع) 🍃روضه حضرت علی اصغر(ع) 🍃ابی عبدالله گلدی میدانه 🎤 🌷 🌷
❤️ از ازل قرعہ عشقٺ بہ من افتاد حسین 🔹همہ ذراٺ وجودم شده فریاد ازهمین فاصلہ‌ے دور سلامم بپذیر 🔹ڪه خراب توشدم خانہ‌ات آباد 🌷
‼️خارج شدن کارمند از اداره برای امور شخصی 🔷س 5485: کارمند دولت جمهوری اسلامی گاهی از محل خدمت، بدون اجازه ی آن سازمان در تشییع جنازه یا مجلس ختم و... شرکت می کند، حقوقش چه صورت دارد؟ ✅ج: به طور کلی این گونه امور تابع قوانین و مقررات مربوط می باشد، و تخلّف از آن جایز نیست و موجب ضمان است، مگر آن که با اذن مسئولی باشد که شرعاً و قانوناً چنین حقی دارد. 📕منبع: leader.ir