eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
10هزار دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
20.8هزار ویدیو
1.5هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تصاویری از باز کردن درب حرم مطهر حضرت زینب کبری(س) توسط حاج قاسم سلیمانی
‼️بلعیدن خرده های غذا هنگام نماز 🔷س 5298: آیا در هنگام نماز، خوردن و ‌آشامیدن و یا بلعیدن خرده های باقی مانده در دهان، جایز است؟ ✅ج: خوردن و ‌آشامیدن در حال نماز، آن را باطل می کند چه کم باشد یا زیاد، ولی فرو دادن خرده ‌های غذا که در گوشه و کنار دهان باقی مانده یا مکیدن شیرینیِ قند و شکری که اندکی از آن در دهان هست، موجب بطلان نماز نمی شود. همچنین اگر سهواً یا از روی فراموشی چیزی بخورد یا بیاشامد به شرطی که از صورت نماز خارج نشود، نماز باطل نمی شود.  📕منبع: leader.ir
‼️نخواندن سوره پس از الحاق به نماز جماعت 🔷س 5297: اگر امام در رکعت سوم باشد و ما در رکعت دوم و یا اول باشیم و وقت برای خواندن سوره نباشد، چه وظیفه ای داریم؟ و اگر سوره بخوانیم و خود را در سجده به امام برسانیم، نماز به جماعت صحیح است؟ ✅ج: اگر بدانید چنانچه سوره را بخوانید در رکوع به امام نمی رسید، باید سوره را نخوانید و اگر خواندید و به رکوع نرسیدید نماز فرادا می شود.  📕منبع: leader.ir
‼️تقدیم نماز قضا بر ادا 🔷س 5299: اگر نماز قضا به عهده شخص باشد، می تواند ابتدا نماز واجب یومیه را بخواند و پس از آن نماز را قضا کند؟ ✅ج: کسی که نماز قضا دارد، می‌تواند نمازی که اکنون بر او واجب شده را بخواند؛ ولی احتیاط واجب آن است که اگر فقط یک نماز است ابتدا نماز قضا را به جا آورد؛ به خصوص اگر نماز قضا مربوط به همان روز باشد.
مداحی_آنلاین_به_پیش_چشم_همگان،_نسوزان_مرا_مطیعی.mp3
6.68M
با خدا 🍃باز آمدم تا اینکه دستم بگیری 🍃شرمندم که آیا مرا می پذیری 🎤
• . 🌿+از آیتـــــ الله بهجتـــــ«ره» پرســـــیدند: -امـــــام زمـــــان«عج» ڪجاستـــــ⁉️ +فـــــرمودند: «آقـــــا در قلبـــــ شماستـــــ» مواظبـــــ بـــــاشید بیرونـــــش نڪـــــنید‼️ آجـــــرڪـــــ الله یـــــا صاحبـــــ الزمـــــان"عج" 💕💙💕
❇️چرا بعضی از دعاهای ما مستجاب نیست؟! ✍ آیت الله جوادی آملی: وقتی از وجود مبارک امام صادق (ع) سؤال می‌کنند چرا دعای ما مستجاب نیست، فرمود: «لأنّکم تدعون مَن لا تَعرفون» زیرا شما کسی را می‌خوانید که نمی‌شناسید. اینکه می‌بینید بعضی از ادعیه ما مستجاب نیست برای اینکه یک مقدار توجه ما نزد قدرت‌های خود ما یا وابستگی‌های ماست و بخشی از توجه ما به طرف الله است. کسی که هم به طبیب چشم دوخت، هم به دارو، هم به قدرت تحصیل دارو چشم دوخت، هم به قدرت پرستار، چنین انسانی وقتی می‌گوید «اللهم اشفنی» او با خدا بصورت نیم‌رخ سخن می‌گوید برای اینکه بخشی از توجه‌اش متوجه خداست و بخشی از توجه‌اش متوجه امکانات خودش می‌باشد لذا چنین دعایی، دعای خالص نیست. 💥وقتی از وجود مبارک امام صادق (سلام الله علیه) سؤال می‌کنند چرا دعای ما مستجاب نیست فرمود: «لأنّکم تدعون مَن لا تَعرفون» زیرا شما کسی را می‌خوانید که نمی‌شناسید. بنابراین ما باید با تمام چهره و هویّت چیزی را از خدا بخواهیم؛ اگر در نیایش و دعا می‌خواهیم با تمام چهره و هویّت بخواهیم و اگر در عبادت می‌گوییم ﴿إِیِّاکَ نَعْبُدُ وَإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ﴾ باید با تمام ‌چهره به خدا عرض کنیم ﴿إِیِّاکَ نَعْبُدُ وَإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ﴾. 💕💚💕
✅داستان کوتاه ✍ﮔﻮﯾﻨﺪ ﺭﻭﺯﯼ ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﯽ ﺍﯾﻦ ﺳﻮﺍﻝ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﭘﯿﺶ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ ﻭ می خواﻫﺪ ﺑﺪﺍﻧﺪ ﮐﻪ ﻧَﺠﺲ ﺗﺮﯾﻦ ﭼﯿﺰﻫﺎ ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﺧﺎﮐﯽ ﭼﯿﺴﺖ. ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﺎﺭ، ﻭﺯﯾﺮﺵ ﺭﺍ ﻣﺎﻣﻮﺭ می کند ﮐﻪ ﺑﺮﻭﺩ ﻭ ﺍﯾﻦ ﻧَﺠﺲ ﺗﺮﯾﻦ ﻧَﺠﺲ ﺗﺮﯾﻨﻬﺎ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺗﯽ ﮐﻪ ﺁﻧﺮﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﻨﺪ ﻭ ﯾﺎ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺑﺪﺍﻧﺪ، ﺗﻤﺎﻡ ﺗﺨﺖ ﻭ ﺗﺎﺟﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﺪ. ﻭﺯﯾﺮ ﻫﻢ ﻋﺎﺯﻡ ﺳﻔﺮ می شوﺩ ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ یک سال ﺟﺴﺘﺠﻮ ﻭ ﭘﺮﺱ ﻭ ﺟﻮ ﺍﺯ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺭﺳﯿﺪ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﺣﺮﻓﻬﺎ ﻭ ﺻﺤﺒﺘﻬﺎﯼ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺎﯾﺪ ﭘﺎﺳﺦ ﻫﻤﯿﻦ ﻣﺪﻓﻮﻉ ﺁﺩﻣﯿﺰﺍﺩ ﺍﺷﺮﻑ مخلوقات ﺑﺎﺷﺪ. خوشحال ﻋﺎﺯﻡ ﺩﯾﺎﺭ ﺧﻮﺩ می شوﺩ ﺩﺭ ﻧﺰﺩﯾﮑﯽ ﻫﺎﯼ ﺷﻬﺮ ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﺭﺍ می بیند ﻭ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ می گوﯾﺪ ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻫﻢ ﺳﻮﺍﻝ ﮐﻨﻢ ﺷﺎﯾﺪ ﺟﻮﺍﺏ ﺗﺎﺯﻩ ﺍﯼ ﺩﺍﺷﺖ. ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺻﺤﺒﺖ ﺑﺎ چوﭘﺎﻥ ﺍﻭ ﺑﻪ ﻭﺯﯾﺮ می گوﯾﺪ ﻣﻦ ﺟﻮﺍﺏ ﺭﺍ ﻣﯿﺪﺍﻧﻢ ﺍﻣﺎ ﯾﮏ ﺷﺮﻁ ﺩﺍﺭم ﻭ ﻭﺯﯾﺮ ﻧﺸﻨﯿﺪﻩ ﺷﺮﻁ ﺭﺍ می پزﯾﺮﺩ. ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻫﻢ می گوﯾﺪ ﺗﻮ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﺪﻓﻮﻉ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺭﯼ ﻭﺯﯾﺮ ﺁﻧﭽﻨﺎﻥ ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ می شوﺩ ﮐﻪ می خوﺍﻫﺪ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﮑﺸﺪ. ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺑﻪ ﺍﻭ می گوﯾﺪ ﺗﻮ می توﺍﻧﯽ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺑﮑﺸﯽ ﺍﻣﺎ ﻣﻄﻤﺌﻦ ﺑﺎﺵ ﭘﺎﺳﺨﯽ ﮐﻪ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻩﺍﯼ ﻏﻠﻂ ﺍﺳﺖ ﺗﻮ ﺍﯾﻨﮑﺎﺭ ﺭﺍ ﺑﮑﻦ ﺍﮔﺮ ﺟﻮﺍﺏ ﻗﺎﻧﻊ ﮐﻨﻨﺪﻩ اﯼ ﻧﺸﻨﯿﺪﯼ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺑﮑﺶ. 💥ﺧﻼﺻﻪ ﻭﺯﯾﺮ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﺗﺎﺝ ﻭ ﺗﺨﺖ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺷﺪﻩ ﻗﺒﻮﻝ می کند ﻭ ﺁﻥ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯿﺪﻫﺪ. ﺳﭙﺲ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺑﻪ ﺍﻭ می گوﯾﺪ: ﮐﺜﯿﻒ ﺗﺮﯾﻦ ﻭ ﻧﺠﺲ ﺗﺮﯾﻦ ﭼﯿﺰﻫﺎ "ﻃﻤﻊ" ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮﺵ ﺣﺎﺿﺮ ﺷﺪﯼ ﺁﻧﭽﻪ ﺭﺍ که ﻓﮑﺮ می کرﺩﯼ ﻧَﺠﺲ ﺗﺮﯾﻦ ﺍﺳﺖ بخوری! 💕❤️💕
: عزت نفس خوابم برده بود که دستي آرام روي شونه ام قرار گرفت ... ناخودآگاه با پشت دست محکم دستش رو پس زدم ... چشم هام رو که باز کردم ساندرز کنارم ايستاده بود ... خيلي آروم داشت انگشت هاش رو باز و بسته مي کرد ... از شدت ضربه، دستِ نيمه مشت من درد گرفته بود ... چه برسه به ... دست هام رو بالا آوردم و براي چند لحظه صورت و چشم هام رو ماليدم ... به سختي باز مي شدن ... - شرمنده ... نمي دونستم اينقدر عميق خوابيده بوديد ... همسرم پيام داد که باهام کار داشتيد و احتمالا اومديد اينجا ... حالتم رو به خواب عميق ربط داد در حالي که حتي يه بچه دو ساله هم مي فهميد واکنش من ... پاسخ ضمير ناخودآگاهم در برابر احساس خطر بود ... و اون جمله اش رو طوري مطرح کرد که عذرخواهيش با اهانت نسبت به من همراه نباشه ... شبیه اینکه ... "ببخشید قصد ترسوندنت رو نداشتم" ... براي چند لحظه حالت نگاهم بهش عوض شد ... و اون هنوز ساکت ايستاده بود ... دستي لاي موهام کشيدم و همزمان بلند شدن به دستش اشاره کردم ... - فکر کنم من بايد عذرخواهي مي کردم ... تا فهميد متوجه شدم که ضربه بدي به دستش زدم ... سريع انگشت هاش رو توي همون حالت نگه داشت تا مخفيش کنه ... و اين کار دوباره من رو به وادي سکوت ناخودآگاه کشيد ... هر کسي غير از اون بود از اين موقعيت براي ايجاد برتري و تسلط استفاده مي کرد ... اما اون ... فقط لبخند زد ... - اتفاقي نيوفتاد که به خاطرش عذرخواهي کنيد ... بي توجه به حرفي که زد بي اختيار شروع کردم به توضیح علت رفتارم ... - بعد از اينکه چاقو خوردم اينطوري شدم ... غير اراديه ... البته الان واکنشم به شدت قبل نيست ... پريد وسط حرفم ... و موضوع رو عوض کرد ... شايد ديگران متوجه علت اين رفتارش نمي شدن ... اما براي من فرق داشت ... به وضوح مي تونستم ببينم نمي خواد بيشتر از اين خودم رو جلوش تحقير کنم ... داشت از شخصيت و نقطه ضعف و شکست من دفاع مي کرد ... نمي تونستم نگاهم رو از روش بردارم ... تا به حال در چنين شرايطي قرار نگرفته بودم ... شرايطي که در مقابل يک انسان ... حس کوچک بودن با عزت نفس همراه بشه ... طوري با من برخورد مي کرد که از درون احساس عزت مي کردم در حالي که تک تک سلول هام داشت حقارتم رو فرياد مي کشيد ... و چه تضاد عجيبي بهم آميخته بود ... اون، عزیزی بود که به کوچکیِ من، بزرگی می بخشید ... - چه کار مهمي توي روز تعطيل، شما رو به اينجا کشونده؟ ... صداش من رو به خودم آورد ... لبخند کوچکي صورتم رو پر کرد ... - چند وقتي هست ديگه زمان برای استراحت و تعطيلات ندارم ... دقيقا از حرف هاي اون شب ... ذهنم به حدي پر از سوال و آشفته است که مديريتش از دستم در رفته ... ساندرز از کليسا خارج شد ... و من دنبالش ... هنوز تا زمان بردن مادرش، وقت بود ... هر چند در برابر ذهن آشفته و سوال هاي در هم من، به اندازه چشم بر هم زدني بيشتر نمي شد ... بامــــاهمـــراه باشــید🌹
: مسیرهای ایدئولوژیک سوال هام رو يکي پس از ديگري مي پرسيدم ... آشفته و دسته بندي نشده ... ذهن من، ذهن يک مسلمان نبود ... و نمي تونستم اون سوالات رو دسته بندي کنم ... نمي دونستم هر سوال در کدوم بخش و موضوع قرار مي گيره ... گاهي به ايدئولوژي هاي خداشناسي ... گاهي به نظريات نظام اجتماعي و جهان بيني ... و گاهي ... اون روي نيمکت کنار فضای سبز جلوی کلیسا نشسته بود ... و من مقابلش ايستاده... درونم طوفان بود و ذهنم هر لحظه آشفته تر مي شد ... هر جوابي که مي گرفتم هزاران سوال در کنارش جوانه مي زد ... چنان تلاطمي که نمي گذاشت حتي سي ثانيه روي نيمکت بشينم ... و هي بالا و پايين مي رفتم ... تضاد انديشه ها و نگرش هاي اسلامي برام عجيب بود ... با وجود اينکه کلمات و جملات ساندرز سنجيده و معقول به نظر مي رسيد ... اما حرف هاي مخالفين و ساير گروه هاي اسلامي هم ذهنم رو درگير مي کرد ... نمي تونستم درست و غلط رو پيدا کنم ... انگار حقيقت خط باريکي از نور بود که در ميان اون همه شبهه و تاريکي گم مي شد ... يا شايد ذهن ناآرام من گمش مي کرد ... ساندرز داشت به آخرين سوالي که پرسيده بودم جواب مي داد ... اما به جاي اینکه اون از سوال پیچ شدن خسته شده باشه ... من خسته و کلافه شده بودم ... بي توجه به کلماتش نشستم روي نيمکت و سرم رو بردم عقب ... سرم ار پشت، حال نيمه آويزان پيدا کرده بود ... با ديدن من توي اون شرايط، جملاتش رو خورد و سکوت کرد ... فهميد ديگه مغزم اجازه ورود هيچ کلمه اي رو نميده ... ساکت، زل زده بود به من ... چند لحظه توي همون حالت باقي موندم ... - اين کلمات به همون اندازه که جالبه ... به همون اندازه گيج کننده و احمقانه است ... - گیج کنندگیش درسته ... چون تازه است و بهم پیچیده ... اما احمقانه ... سرم رو آوردم بالا ... - همين کلمات، حرف ها و مباني رو توي حرف تروريست ها هم خوندم ... مباني تون يکيه ... اما عمل تون با هم فرق داره ... چطور ممکنه از يک مبنا و يک نقطه ... دو مسير کاملا متفاوت به اسم خدا منشا بگيره؟ ... هر لحظه، چالش و سوال جديد مقابلش قرار مي دادم ... سوال ها و پیچش ها یکی پس از دیگری ... التهاب درونم دوباره شعله کشيد ... از جا پريدم و مقابلش ايستادم ... و اون همچنان ساکت بود ... - علي رغم اينکه به شدت احمقانه است ... ولی بیا بپذیریم که خدایی وجود داره ... و ممکنه از یه ایدئولوژی، چند مسیر منشأ بشه ... و بپذیریم که فقط يه مسير، مسير صحيح و اسلامه ... از کجا مي دوني اون چيزي رو که باور داري از طرف خداست و بايد بهش عمل کرد ... مسير اونها نيست ... و تو بر حقي؟ ... بامــــاهمـــراه باشــید🌹
هر یک روز ماه رجب، یک نعمت خداست. در هر ساعتی از این ساعات، یک انسان اگر هوشمند و زرنگ و آگاه باشد، میتواند چیزی را به دست بیاورد که در مقابل آن، همه‌ی نعمتهای دنیا پوچ است؛ یعنی میتواند رضا و لطف و عنایت و توجه الهی را به دست آورد.