#مردی_در_آینه
#قسمت_هشتاد_نهم: چشم های نورا
ساندرز متوجه من شد ... چند لحظه ايستاد و فقط بهم نگاه کرد ...
این آدم جسور و بي پروا ... توي خودش خزيده بود ... خميده ... آرنج هاش رو روي رانش تکيه کرده ... و توي همون حالت زمان زيادي بي حرکت نشسته ...
دست نورا رو ول کرد و اومد سمتم ... يک قدمي ... جلوي من ايستاد ...
- نظرت براي اومدن عوض شده؟ ...
نمي تونستم سرم رو بيارم بالا ... هر چقدر بيشتر اين رفتار آرامش ادامه پيدا مي کرد ... بيشتر از قبل گيج مي شدم ... و بيشتر از قبل حالم از خودم بهم مي خورد ... صبرش کلافه کننده بود ...
نشست کنارم ...
- چون فهميدم اون شب چه اتفاقي افتاده ديگه نمي خواي بياي؟ ...
نمي تونستم چيزي بگم ... فقط از اون حالت خميده در اومدم ... بي رمق به پشتي صندلي فرودگاه تکيه دادم ... ولي همچنان قدرت بالا آوردن سرم رو نداشتم ...
نگاهش چرخيد سمت من ... نگاهي گرم بود ... و چشم هايي که بغض داشت و پرده اشک پشت شون مخفي شده بود ...
- اتفاق سخت و سنگيني بود ... اينکه حتي حس کني ممکن بوده بچه ات رو از دست بدي ... اونم بي گناه ...
و سکوت دوباره ...
- اما يه چيزي رو مي دوني؟ ...
اون چيزي که دست تو رو نگهداشت ... غلاف اسلحه ات نبود ...
همون کسي که به حرمت آيت الکرسي به من رحم کرد ... و بچه من رو از يه قدمي مرگ نجات داد ... همون کسيه که تمام اين مسير، تو رو تا اينجا آورده ...
فرقي نمي کنه بهش ايمان داشته باشي يا نه ... تو هميشه بنده و مخلوق اون هستي ... تا خودت نخواي و انتخاب دیگه ای کني ... رهات نمي کنه و ازت نااميد نميشه ...
يه سال تمام توي برنامه هاي من و خانواده ام گره مي اندازه ... تا تو رو با ما همراه کنه ... و همین که تو قصد آمدن می کنی، همه چيز برمي گرده سر جاي اولش ...
انتخاب با خودته ... اینکه برگردي ... يا ادامه بدي ...
بلند شد و رفت سمت خانواده اش ... و دوباره دست نورا رو گرفت ...
مغزم گيج بود ... کلماتی رو شنیده بود که هرگز انتظار شنیدن شون رو نداشت ...
شايد براي کسي که وجود خدا رو باور داشت حرف هاي خوبي بود ... اما عقل من، همچنان دنبال يه دليل منطقي براي گير کردن اسلحه، توي اون غلاف سالم مي گشت ...
سرم رو آوردم بالا و به رفتن اونها نگاه کردم ... نورا هر چند قدم يه بار برمي گشت و به پشت سرش نگاه مي کرد ... منتظر بلند شدن من بود ...
از جا بلند شدم ... اما نه براي برگشت ... بي اختيار دنبال اونها ... در جواب چشم هاي منتظر نورا ...
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
#مردی_در_آینه
#قسمت_نود: آدرنالین
مثل بچه هايي که پشت سر پدرشون راه مي افتن، پشت سر دنيل راه افتاده بودم ... هنوز حس و حالم، حال قبل از استانبول بود ... ساکت و آروم ... چيزي که اصلا به گروه خوني من نمي خورد ...
به اطراف و آدم ها نگاه مي کردم ... اما مغزم دیدگه دنبال علامت هاي سوال و تعجب نمي گشت ... دنبال جستجو براي چيزهاي جديد و عجيب و تازه نبود ... حتي هنوز متوجه حس ترسيدن و وحشتِ قرار گرفتن در کشور غريبه نشده بود ... هیچ ترسی ... هیچ هیجانی ... دریغ از ترشح قطره ای آدرنالین ...
ساکت و آروم ... فقط من رو دنبال ساندرز پيش مي برد ... تا بعد از ترخيص بار و ...
زماني به خودم اومدم که دوست دنيل داشت به سمت ما مي اومد ... چشم هام گرد شد ... پاهام خشک ... و کلا بدنم از حرکت ايستاد ...
هر دوشون به گرمي همديگه رو در آغوش گرفتن ... و من هنوز با چشم هاي متحير به اون مرد خيره شده بودم ... و تازه حواسم جمع شد که کجا ايستادم ...
بئاتريس ساندرز و نورا بهش نزديک تر از من بودن ... همون طور که سرش پايين بود و نگاهش رو در مقابل بئاتريس کنترل مي کرد به سمت اونها رفت ... دنيل اونها رو بهم معرفي کرد و اون با لبخند بهشون خيرمقدم گفت ... صداش بلند نبود اما انگليسي رو سليس و روان صحبت مي کرد ...
نورا دوباره با ذوق، عروسکش رو بالا گرفت و اون رو به عضو تازه وارد و جديد معرفي کرد ...
- اسم عروسکم ساراست ...
دست با محبتي روي سر نورا کشيد و سر نورا رو بوسيد ...
- خوش به حال عروسکت که مامان کوچولوي به اين نازي داره ...
و ايستاد ...
حالا مستقيم داشت به من نگاه مي کرد ... چشم توي چشم ... و من از وحشت، با سختي تمام، آب گلوم رو فرو دادم ...
اومد سمتم ... دنيل هم همراهش ... و دستش رو سمت من بلند کرد ...
- شما هم بايد آقاي منديپ باشيد ... به ايران خوش آمديد ...
سريع دستش رو گرفتم و به گرمي فشار دادم ... نه از محبت و ارادت ... از ترس ... مغزم دائم داشت هشدار مي داد ...
با ماشين خودش اومده بود دنبال مون ... نمي دونستم مدلش چيه ...
در صندوق رو باز کرد ... خم شد و دستش رو جلو آورد تا اولين نفر، ساک من رو از دستم بگيره ... من به صندوق نزديک تر بودم ... خيلي عادي دسته رو ول کردم و يه قدم رفتم عقب ...
ساک رو گذاشت رفت سمت ساندرز ... اما دنيل مجال نداد و سريع خودش ساک رو برد سمت صندوق ...
پارچه شنل مانند بزرگي که روي شونه اش بود رو در آورد ... تا کرد و گذاشت توي صندوق ... و درش رو بست ... رفت سمت در راننده ...
- بفرماييد ... حتما خيلي خسته ايد ...
و من هنوز گيج مي خوردم ... دنيل اومد سمتم ...
- تو بشين جلو ...
يهو چشم هام گرد شد و با وحشت برگشتم سمتش ...
- چرا من؟ ... خودت بشين جلو ...
از حالت ترسيده و چشم هاي گرد من جا خورد و خنده اش گرفت ...
- خانم من مسلمانه ... تو که نمي توني بشيني کنارش ...
حرفش منطقي بود ... سري تکان دادم و رفتم سمت در جلويي ... يهو دوباره برگشتم سمت دنيل ...
- نظرت چيه من با تاکسي هاي اينجا بيام؟ ...
لبخند بزرگي روي لب هاش نشست ... خيلي آروم دستش رو گذاشت روي شونه ام ...
- نترس ... برو بشين ... من پشت سرتم ...
دلم مي خواست با همه وجود گريه کنم ...
اگر روزي يه نفر بهم مي گفت چنين جنبه هايي هم توي وجود من هست ... صد در صد به جرم تهمت به يه افسر پليس بازداشتش مي کردم ... اما اون روز ...
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
[•°🍃🥀°•]
شهادت،سهمِ کسانی میشود
که عالم را ، محضر خدا میدانند
و کسانی که عالم را محضر خدا بدانند
گناه نمیکنند
و شهدا ، اینگونه اند..
و ما نیز شهادت را سهمِ خود کنیم
با گناه نکردن...
🕊 شهید احمد مشلب
#سلام_ودرود_برشهیدان
💕💛💕
Taheri_Babolharam.mp3
3.38M
|⇦•ای با وفا جاموندم...
#سینه_زنی زیبا ویژۀ شبِ جمعه تقدیم به ساحت مقدس حضرت سیدالشهدا علیه السلام و ارواح طیبۀ شهدا با نوایِ کربلایی علیرضا طاهری •✠•
∞═┄༻↷↭↶༺┄═∞
#شھیدمحمدهادیذوالفقارے
منمطمئنهسٺـم
چشمیکہبہنگاھحرامعادٺکنہ
خیلےچیزهاروازدسٺمیدھ!
چشمگنھکار،لایقشھادٺنمیشہ..!
|⇦•ای با وفا جاموندم...
#سینه_زنی زیبا ویژۀ شبِ جمعه تقدیم به ساحت مقدس حضرت سیدالشهدا علیه السلام و ارواح طیبۀ شهدا با نوایِ کربلایی علیرضا طاهری •✠•
ای با وفا جاموندم،از کربلا جاموندم
مثلاً تو قبول کردی، کوله بارمُ من بستم
مثلاً من الان تویِ، راه کرب و بلا هستم
مثلاً رسیدم دارم، زیارت نامه میخونم
مثلاً رو به ایوونِ، حرمت زیرِ بارونم
ای با وفا جاموندم،از کربلا جاموندم
چشمامُ که می بندم، روحِ سر گردونم کربلا میره
اشکامُ می بینی که، هر لحظه دور از تو گریه ام میگیره
میکُشه مارو فِراق،کرب و بلا،کرب و بلا
میکِشه دل رو عراق،کرب و بلا،کرب و بلا
تو هر سختی باهامِ، دستمُ میگیره وقتی میخوامش
صَلَّ اللهُ علیکَ یا اباعبدالله یعنی آرامش
بگن سفر میگم فقط، کرب و بلا،کرب و بلا
اربعین میخوام ازت، کرب و بلا،کرب و بلا
به دل میده اشتیاق، بویِ حرم بویِ حُسین
می وَزه از سمت عراق بویِ حرم بویِ حُسین
میکُشه مارو فراق،کرب و بلا،کرب و بلا
میکِشه دل رو عراق،کرب و بلا،کرب و بلا
ای با وفا جاموندم،از کربلا جاموندم
Narimani_Babolharam.mp3
4.76M
|⇦•تشنه جون میدی...
#سینه_زنی بسیار زیبا ویژۀ شبِ جمعه تقدیم به ساحت مقدس حضرت سیدالشهدا علیه السلام و ارواح طیبۀ شهدا با نوایِ سید رضا نریمانی •✠•
∞═┄༻↷↭↶༺┄═∞
#شهید_حسن_باقری :
اگر خسته شدیم، باید بدانیم کجای کار اشکال دارد، وگرنه کار برای خدا که خستگی ندارد!
🌹 احوال دنیا 🌹
حال دنيا را چو پرسيدم من از فرزانه ای؟
گفت: يا آب است؛ يا خاک است يا پروانه ای!
گفتمش احوال عمرم را بگو؛ اين عمر چيست؟
گفت يا برق است؛ يا باد است؛ يا افسانه ای!
گفتمش اينها که ميبينی؛ چرا دل بسته اند؟
گفت يا خوابند؛ يا مستند؛ يا ديوانه ای!
گفتمش احوال جانم را پس از مردن بگو؟
گفت يا باغ است؛ يا نار است؛ يا ويرانه ای!
🌷 "ابوسعيد ابوالخير
|⇦•تشنه جون میدی...
#سینه_زنی بسیار زیبا ویژۀ شبِ جمعه تقدیم به ساحت مقدس حضرت سیدالشهدا علیه السلام و ارواح طیبۀ شهدا با نوایِ سید رضا نریمانی •✠•
تشنه جون میدی پیشِ دریایِ آب
مظلومِ من، مظلومِ من
زیرِ نورِ مستقیمِ آفِتاب
مظلومِ من، مظلومِ من
خون از تو رفته چشماتم نیمه باز
مظلومِ من، مظلومِ من
زخماتُ میبندم با چادُر نماز
مظلومِ من، مظلومِ من
آه! روزگارِ من
تنت اُفتاده زخمی کنارِ من
آه! روزگارِ من
بی سَرِ من ، ای نیزه سوارِ من
روزگارِ من،روزگارِ من
آه! روزگارِ زینب
آه! دلِ زارِ زینب
آه! گِله دارِ زینب
آه! روزگارِ زینب
تو آغوشش جمعت کرده جبرئیل
مظلومِ من، مظلومِ من
داره گودالُ میگرده جبرئیل
مظلومِ من، مظلومِ من
زینب عمامه ات رو گم کرده حسین!
مظلومِ من، مظلومِ من
پیرهنت دست به دست میگرده حسین!
مظلومِ من، مظلومِ من
آه! روبرویِ تو
گریه میکنم همش به گلویِ تو
آه! من دعا کردم
گُذرِ نیزه نیوفته به مویِ تو
آه! روزگارِ من
تنت اُفتاده زخمی کنارِ من
آه! روزگارِ من
بی سَرِ من ای نیزه سوارِ من
روزگارِ من،روزگارِ من
آه! روزگارِ زینب
آه! دلِ زارِ زینب
آه! گِله دارِ زینب
با گریه می گردم دنبالِ سَرِت
مظلومِ من، مظلومِ من
انگشتت رو بُردن با انگشترت
مظلومِ من، مظلومِ من
رو به تو کردم گفتم ای بی کفن
مظلومِ من، مظلومِ من
پیشِ چشمِ مادر دست و پا نزن
مظلومِ من، مظلومِ من
آه! اولین بارِ
چشم زینب ترسید، اولین بارِ
آه! اولین بارِ
خونواده ات رو چشمِ نامحرم دید، اولین بارِ
آه! روزگارِ من
تنت اُفتاده زخمی کنارِ من
آه! روزگارِ من
بی سَرِ من ای نیزه سوارِ من
روزگارِ من،روزگارِ من
آه! روزگارِ زینب
آه! دلِ زارِ زینب
گِله دارِ زینب
روزگارِ زینب
⚜️❤️ #یاحسین_ع❤️⚜️
اشڪ تا باشد وضو لازم ندارد نوڪرٺ
غیر بغضے در گلو لازم ندارد نوڪرٺ
یا وجیها عِندَ رَبّے آبرویم را بخر
تا تو باشے ، آبرو لازم ندارد نوڪرٺ
#حب_الحسین_اجننے🌹🍃
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله🌺
#شب_جمعه🌙
مداحی آنلاین - تا که دل تنها میشه - جواد مقدم.mp3
6.85M
🌴شب زیارتی امام حسین(ع)
🍃تا که دل تنها میشه
🍃همدم غم ها میشه
🎤 #جواد_مقدم
⏯ #شور
🌷 #صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
مداحی آنلاین - عاقبت لشکری از تیر گرفتارش کرد -حاج حسن خلج.mp3
7.18M
🌴شب زیارتی امام حسین(ع)
🍃روضه حضرت ابوالفضل(ع)
🍃عاقبت لشکری از تیر گرفتارش کرد
🎤حاج #حسن_خلج
⏯ #روضه
🌷 #صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
🌷 #شب_جمعه
مداحی آنلاین - بیر زمانیم واریدی اولموشدی وقتیم یار - منصوری.mp3
4.12M
🌴شب زیارتی امام حسین(ع)
🍃بیر زمانیم واریدی اولموشدی وقتیم یار
🍃فخر اله عباس کیمین اوغلوم وار
🎤زنده یاد #محمد_باقر_منصوری
⏯ #روضه #ترکی
🌷 #صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
🌷 #شب_جمعه
مداحی آنلاین - تا که دل تنها میشه - جواد مقدم.mp3
6.85M
🌴شب زیارتی امام حسین(ع)
🍃تا که دل تنها میشه
🍃همدم غم ها میشه
🎤 #جواد_مقدم
⏯ #شور
🌷 #صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
🌼به بهانه شب جمعه،
عمریست که ما دست به دامان حسینیم
در مجلس روضه همه مهمان حسینیم
چون عشق حسین بن علی راه نجات است
پس تا به ابد مست و پریشان حسینیم
بیمار فقط در طلب لطف طبیب است
ما منتظر نسخه ی درمان حسینیم
ما را نبود واهمه از آتش دوزخ
وقتی همگی گوش به فرمان حسینیم
فردوس برین خانه ی عشاق حسین است
صدشکر که ما جزو محبان حسینیم
دیوانه شدیم از نمک سفره ی ارباب
آباد از آنیم که ویران حسینیم...
🌹صل الله علیک یا ابا عبدالله🌹
✨﷽✨
🔴چگونه بعضی گناهان، تمام کارهای خوب انسان را از بین میرود
✍حاج آقا قرائتی: اگر شخصی ۲۰ سال خدمت مفید داشته باشد ولی فرزند کارفرمای خود را بکشد، این عمل تمام خدمات او را از بین میبرد. یک بمب که منفجر میشود و ساختمانی فرو میریزد تمام زحمات انسانها را در یک لحضه از بین میبرد. یک ناسزا، دوستی چندین ساله را به فراموشی میسپارد. خوردن یک قاشق سم، تمام مراقبتهای بهداشتی چند ساله را نابود میکند. یک لحظه خواب در هنگام رانندگی، ماشین را دره پرتاب میکند. یک لحظه فرو کردن چاقو در چشم، سبب نابینایی سالیان دراز میشود.
آری، برخی گناهان همچون آتش، جنگل نیکیهای انسان را سوزانده و به خاکستر تبدیل میکند. چنانکه قرآن میفرماید: خبطت اعمالهم. البته در برابر آیات حبط، آیاتی داریم که میفرماید: به خاطر یک کار شایسته، بدیهای انسان محو میشود. من یؤمن بالله و یعمل صالحا یکفر عنه سیئاته
📖سوره تغابن، آیه ۹
مثل کارگری که سالها بد کار میکرده ولی یک لحظه وقتی وارد منزل کارفرما را میبیند که به استخر افتاده و در آستانه غرق شدن است، او را نجات میدهد. این عمل تمام بدرفتاریها و کمکاریهای او را جبران میکند. چنانکه قرآن میفرماید: « نماز به پا دارید که آن حسنهای است که بدیها و زشتیها را از بین میبرد» و أقم الصلوة... ان الحسنات یذهبن السیئات
📚سوره هود، آیه ۱۱۴
💕💛💕
🌸پیامبراڪرم (ص)
🌸سوره اۍ درڪتاب خداوند است ڪہ روزقیامت قارۍ خود راشفاعت
مۍڪند
و اورااز آتش برهاند
و بہ بهشت درآورد وآن ۞سوره ملڪ۞است
📖مجمع البیان ۳۲۰/۵
💕❤️💕
❤️ #امام_حسين عليهالسلام فرمودند:
🍃 بخشنده ترين مردم، كسى است كه به آن كه به او چشم اميد نبسته بخشش كند
إنّ أجْوَدَ النّاسِ مَن أعطى مَن لا يَرجو
كشف الغمّة، ج۲، ص۲۴۲.
اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋