#مردی_در_آینه
#قسمت_صد_هفده: یک حقیقت ساده
نفس عميقي از ميان سينه اش کنده شد ... براي لحظاتي نگاهش رو از من گرفت و دستي به محاسن نمناکش کشيد ... و صورتش رو با دستمال خشک کرد ...
ـ تو اولين کسي هستي که قبل از شناخت اسلام، ايمان آورده ... حداقل تا جايي که الان ذهن من ياري مي کنه ... مخصوصا الان توي اين شرايط ...
حرف ها و باوري رو که تو توي اين چند ساعت با عقل و معرفت خودت بهش رسيدي ... خيلي ها بعد از سال ها بهش نميرسن ...
من نه علم اون فرد رو دارم ... نه معرفت و شناختش رو ...
قد علم و معرفت کوچيک خودم، شايد بتونم چيزي بگم ... اونم تا اينکه چقدر درست بگم يا نه ...
مشخص بود داره خودش رو مي سنجه و حالا که پاي چنين شخصي وسط اومده، در قابليت هاي خودش دچار ترديد شده ... بهش حق مي دادم ... اون انسان متکبر و خودبزرگ بيني نبود ... براي همين هم انتخابش کردم ... انساني که بيش از حد به قدرت فکر و شناخت خودش اعتماد داشته باشه و خودش و فکرش رو معیار سنجش حقیقت قرار بده ... همون اعتماد سبب نابوديش ميشه ...
اما جاي اين سنجش نبود ... اگر اون جوان، واقعا آخرين امام بود ... سنجش صحيحي نبود ... و اگر نبود، من انتظار اين رو نداشتم مرتضي در اون حد باشه ... همين که به صداقت و درستيش در اين مدت اعتماد پيدا کرده بودم، براي من کفايت مي کرد ...
نشستم کنارش ... قبل از اينکه دستم رو براي هدايت بگيره ... اول من بايد بهش کمک مي کردم ...
ـ آقا مرتضي ... انسان ها براساس کدهاي ذهني خودشون از حقيقت برداشت و پردازش مي کنن ...
نگران نباشيد ... ديگه الان با اعتمادي که به پيامبر پيدا کردم ... مي دونم اگه نقصي به چشم برسه ... اون نقص از اشتباه کدها و پردازش مغز و ذهن ماست ...
اگه چشمان ناقص من، نقصي رو ببينه ... یا در چیزی که می شنوم واقعا نقصی وجود داشته باشه ... اون رو دیگه به حساب اسلام نمي گذارم ... فقط بيشتر در موردش تحقيق مي کنم تا به حقیقتش برسم ...
لبخند به اون چهره غم زده برگشت ... با اون چشم هاي سرخ، لبخندش حس عجيبي داشت ... بيش از اينکه برخواسته از رضايت و شادي باشه ... مملو و آکنده از درد بود ...
ـ شما تا حالا قرآن رو کامل خوندي؟ ...
ـ نه ...
دستش رو گذاشت روي زانو و تکيه اش رو انداخت روش ... بلند شد و عباش رو روي شونه اش مرتب کرد ...
ـ به اميد خدا ... تا صبحانه بخوري و استراحت کني برگشتم ...
و رفت سمت در ...
مطمئن بودم خودش هنوز صبحانه نخورده ... اما با اين حال و روز داره به خاطر من از اونجا ميره ...
نمي دونستم درونش چه تلاطمي برپاست که چنين حال و روزي داره ... شايد براي درک اين حالت بايد مثل اون شيعه زاده مي بودم ... کسي که از کودکي، با نام و محبت پيامبر و فرزندانش به دنيا اومده ...
اون که از در خارج شد، بدون اينکه از جام تکان بخورم، روي تخت دراز کشيدم ... شرم از حال و روز مرتضي، اشتها رو ازم گرفت ...
تسبيح رو از جيبم در آوردم ... دونه هاش بدون اينکه ذکر بگم بين انگشت هام بازي بازي مي کرد ... مي رفت و برگشت ... و بالا و پايين مي شد ... کودکي شادي نداشتم اما مي تونستم حس شادي کودکانه رو درونم حس کنم ...
تسبيح رو در مچم بستم و دست هام رو روي بالشت، زير سرم حائل کردم ...
کدهاي انديشه ... بعد سوم ... اسلام ... ايمان ... مسئوليت ... تبعيت ... مسير ...
به حدي در ميان افکارم غرق شده بودم که اصلا نفهميدم ... کي خستگي روز و شب گذشته بر من غلبه کرد ... و کشتي افکارم در ساحل آرامش پهلو گرفت ...
تنها چيزي که تا آخرين لحظات در ميان روحم جريان داشت ... يک حقيقت و خصلت ساده وجود من بود ... چيزي به اسم سخت برام معنا نداشت ... وقتي تصميم من در جهت انجام چيزي قرار مي گرفت ... هيچ وقت آدم ترسويي نبودم ...
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
#مردی_در_آینه
#قسمت_صد_هجده: راز سر به مهر
با چند ضربه بعدي به در، کمي هشيارتر، پهلو به پهلو شدم ... تا چشمم به ساعت ديواري افتاد يهو حواسم جمع شد و از جا پريدم ... ساعت 2 بود و قطعا مرتضي پشت در ...
با عجله بلند شدم و در رو باز کردم ... چند قدمي دور شده بود، داشت مي رفت سمت آسانسور که دويدم توي راهرو و صداش کردم ... چشمش که بهم افتاد خنده اش گرفت ... موي ژوليده و بي کفش ...
خودمم که حواسم جمع شد، نتونستم جلوي خنده ام رو بگيرم ... دستي لاي موهام کشيدم و رفتيم توي اتاق ...
ـ نهار خوردي؟ ...
مشخص بود صبحانه هم نخورده ... خنديد و هيچي نگفت ... کيفش رو گذاشت روي ميز و درش رو باز کرد ... يه کادو بود ...
ـ هديه من به شما ...
با لبخند گرفت سمتم ... بازش که کردم قرآن بود ...
همونطور قرآن به دست نشستم روي تخت و صفحه اول رو باز کردم ... چشمم که به آيات سوره حمد افتاد بي اختيار خنده ام گرفت ... خنده ای به کوتاهی یک لبخند ... اون روز توي اداره، اين آيات داشت قلبم رو از سينه ام به پرواز در مي آورد و امروز من با اختيار داشتم بهشون نگاه مي کردم ...
توي همون حال، دوباره صداي در بلند شد ... اين بار دنيل بود ... چشمش به من افتاد که قرآن به دست روي تخت نشستم، جا خورد ... اما سريع خودش رو کنترل کرد ...
ـ کي برگشتي؟ ... خيلي نگرانت شده بوديم ...
ـ صبح ...
دوباره نگاهي به من و قرآنِ دستم انداخت ...
ـ پس چرا براي صبحانه نيومدي؟ ...
نگاهم برگشت روي مرتضي که حالا داشت متعجب بهم نگاه مي کرد ... هنوز اندوه و دل گرفتگي از پشت پرده چشم هاش فرياد مي کشيد ... نگاهم برگشت روی دنيل و به کل موضوع رو عوض کردم ...
ـ بريم رستوران ... شما رو که نمي دونم ولي من الان ديگه از گرسنگي ميميرم ... ديشب هم درست و حسابي چيزي نخوردم ...
دنيل از اتاق خارج شد ... و من و مرتضي تقريبا همزمان به در رسيديم ... با احترام خاصي دستش رو سمت در بالا آورد ...
ـ بفرماييد ...
از بزرگواري اين مرد خجالت کشيدم ... طوري با من برخورد مي کرد که شايسته اين احترام نبودم ... رفتارش از اول محترم و با عزت بود اما حالا ...
چشم در چشم مرتضي يه قدم رفتم عقب و مصمم سري تکان دادم ...
ـ بعد از شما ...
چند لحظه ايستاد و از در خارج شد ...
موقع نهار، دنيل سر حرف رو باز کرد و موضوع ديشب رو وسط کشيد ...
ـ تونستي دوستي رو که مي گفتي پيدا کني؟ ... نگران بودم اگه پيداش نکني شب سختي بهت بگذره ...
نگاه مرتضي با حالت خاصي اومد روي من ... لبخندي زدم و آبرو بالا انداختم ...
ـ اتفاقا راحت همديگه رو پيدا کرديم ... و موفق شديم حرف هامون رو تمام کنيم ...
مي دونستم غير از نگراني ديشب، حال متفاوت امروز من هم براش جاي سوال داشت ... براي دنيل احترام زيادي قائل بودم اما ماجراي ديشب، رازي بود در قلب من ... و اگر به کمک عميق مرتضي نياز نداشتم و چاره اي غير از گفتنش پيش روي خودم مي ديدم ... شايد تا ابد سر به مهر باقي مي موند ...
ـ صحبت با اون آقا اين انگيزه رو در من ايجاد کرد از يه نگاه ديگه ... دوباره درباره اسلام تحقيق کنم ...
لبخند و رضايت خاصي توي چهره دنيل شکل گرفت ... اونقدر عميق که حس کردم تمام ناراحتي هايي که در اون مدت مسببش بودم از وجودش پاک شد ... با محبت خاصي براي لحظات کوتاهي به من نگاه کرد و ديگه هيچي نگفت ...
مرتضي هم که فهميد قصد گفتنش رو به دنيل ندارم دوباره سرش رو پايين انداخت و مشغول شد ... حالا اون، مثل حال ديشب من داشت به سختي لقمه هاي غذا رو فرو مي داد ...
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
مولا ڪه دو چشم حیدرے وا مے ڪرد
یک لحظه نظر به هر دو دنیا مے ڪرد
اما گهِ سِیر قامتت یا عباس
با گردش سر، تـو را تماشا مے ڪرد
او با تو ڪه تمرین منظم مے ڪرد
تصویر جوانے اش مجسم مے ڪرد
اما عجبا ڪه ذوالفقار حیدر
در پیش غضبهاے تو سر خم مے ڪرد
یک جلوه ز نور اهل بیت عباس است
تڪبیر سرور اهل بیت عباس است
نامے ڪه طلاڪوب نمودست خدا
بر تاج غرور اهل بیت عباس است
قاسم نعمتی
🎊🎈🎊🎈🎉🎈🎊🎈🎊
#دلـانـــــہ🌿
#شــــھیدبهشتے:
پاســــــداراݩ
آگاهانــــہ انٺخابــــــــ میڪنند
شجاعانــــــہ میجنگــــݩد
غریبانــــہ زنــــدگے میڪنند
مظلومانــــہ شــــہید مےشــــوند
وبے شرمانــــه توهیــــن مےشــــوند.. !
💕❤️💕
4_5866137414585550636.mp3
4.67M
🎧 سرود فوق العاده شنیدنی
امشب شب شوره عرش برینه....
حاج محمود کریمی
🎊 میلاد سرداران کربلا مبارک🎊
سوم و چهارم شعبان المعظم روز پاسدار و روز جانباز مبارک باد.
تحت فرمان پاسدار، جانباز و رهبر انقلاب اسلامی ؛ #من_یک_سپاهی_ام #ما_همه_پاسداریم
|⇦•ای سرا پا حسین، یا عباس ..
#مدح_خوانی زیبا ویژۀ میلادِ قمر بنی هاشم حضرت عباس علیه السلام _ حاج محمود کریمی•✾•
ای سرا پا حسین، یا عباس!
سِیرِ تو تا حسین، یا عباس!
همه جا با حسین، یا عباس!
سُخنت یا حسین، یا عباس!
هم تو بابُ الحوائجِ همهای
هم چراغِ دلِ دو فاطمهای
آفتابِ رُخِ تو ماهِ علی است
راه تو از نَخُست راه علی است
به دو بازویِ تو نگاهِ علی است
دست و چشم تو بوسه گاهِ علی است
بُرده چشمت دلِ دو فاطمه را
دیده در گاهواره علقمه را
دستِ خِیلِ مَلَک به دامن تو
روح خون خداست در تن تو
زخم تن، حلقههایِ جوشنِ تو
قتلگاهِ تو طورِ اَیمَنِ تو
برتر از دَرک و فهم و احساسی
چه بخوانم تو را که عباسی
تو مضامینِ شعرِ نابِ منی
تو وفا را چو روح در بدنی
تو به هر بزم، ماهِ انجمنی
تو علی، یا حسین، یا حسنی
نامِ بابُ المُراد لایقِ تو است
تو که هستی حسین عاشقِ تو است
کعبه آرد سلام بر حَرَمَت
جانٓ عالم نِثارِ یک قَدَمَت
گوهرِ انبیاست اشکِ غمت
شهدا زیر سایۀ عَلَمَت
تو که هستی، که شخصِ خیرُ الناس
گفت جانم فدات یا عباس
آبها تشنه و تو دریایی
خُسروان بنده و تو مولایی
تو علمداری و تو سقایی
تو عزیزی، عزیزِ زهرایی
روز محشر که روز وانفساست
بر دو دست تو دیدۀ زهراست
ای ز گهواره بی قرارِ حسین
دل و جانت در اختیارِ حسین
حاضری هر کجا کنارِ حسین
دست و چشم و سرت نثارِ حسین
حَرَمَت از نخست علقمه بود
اولین زائر تو فاطمه بود
تو علمدارِ لشکری عباس!
شیر و شمشیرِ حیدری عباس!
حمزه ای یا که جعفری عباس!
تو فدایِ برادری عباس!
تا کُنی جانِ خود فدایِ حسین
زاد مادر تو را برایِ حسین
ای خِجِل از رُخِ تو زیبایی
ساقی لالههایِ زهرایی
با لب خشک و چِشمِ دریایی
زهی از این جلال و آقایی
نه عجب با چنان تب و تابت
خاتم الانبیا دهد آبت
نه فقط یاور حسین استی
در حقیقت دَرِ حسین استی
ادب و عشق خاکِ راه تؤاند
جِنّ و اِنس و مَلَک سپاه تؤاند
به سِرِشکِ دو دیدهات سوگند
به مرام و عقیدهات سوگند
در شرارِ غمت کبابم کن
میثمِ خویشتن خطابم کن
شاعر: حاج غلامرضا سازگار
|⇦•قسم به شاه،قسم به ماه..
#سرود زیبا ویژۀ میلادِ سرداران کربلا علیهم السلام _ حاج امیر کرمانشاهی•✾•
قسم به روز،قسم به شب
قسم به شیرِ بیشۀ عرب
قسم به مِی، قسم به جام
به سایۀ همیشه مستدام
عاشقِ نامِ حسینم
عاشقِ نامِ اباالفضل
فدایِ زینُ العابدین
میشه غلامِ اباالفضل
به شُجاعتِ الحُسینیَّ
به عبادتِ سجادیَّ
و به غیرتِ العباسیَّ
عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرج
قسم به شاه،قسم به ماه
قسم به چهارُمین چراغِ راه
قسم به شور،قسم به نور
قسم به ذکرِ شیعه تا ظهور
دلی که مستِ حسینِ
دلی که مستِ اباالفضل
غلامِ زین العابدین
میشه با دستِ اباالفضل
به شُجاعتِ الحُسینیَّ
به عبادتِ سجادیَّ
و به غیرتِ العباسیَّ
عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرج
قسم به لوحُ وَالقلم
قسم به گوشه گوشۀ حرم
قسم به شمسُ وَ القمر
قسم به اسمِ دومین پسر
اون دلی که با حسینِ
اونی دلی که با اباالفضل
صحنِ بقیعُ میسازه
با بیرقِ یا اباالفضل
به شُجاعتِ الحُسینیَّ
به عبادتِ سجادیَّ
و به غیرتِ العباسیَّ
عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 فرمانده کل سپاه: امروز ما برای دشمن شرط میگذاریم
🔻ای کاش جناب روحانی هم می تونست مثل سردار سلامی انقدر با اقتدار از قدرت ایران حرف بزنه‼️😏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻فتوای عجیب علیه شیعیان ایرانی‼️
🔺هرشیعه ای که تفکرش با امام خمینی هم عقیده باشه کافرو مرتده‼️
#وهابی_نجس
Kermanshahi_3_Babolharam_Net.mp3
3.03M
|⇦•قسم به شاه،قسم به ماه..
#سرود زیبا ویژۀ میلادِ سرداران کربلا علیهم السلام _ حاج امیر کرمانشاهی•✾•
┅═┄⊰༻🌼༺⊱┄═┅
#دولت #جوان #حزباللهی، مهمترین جمله #رهبر_انقلاب در سال ۹۹ شد
❣️«دولت جوان حزب اللهی علاج مشکلات کشور است»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺یکی از شاخصه های انقلابیگری حجاب هست اما همش در حجاب وریش بلند خلاصه نمیشه...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻قوی باشی کسی جرأت نداره بهت چپ نگاه کنه💪
Kashti Nejat .mp3
10.53M
سرود #کشتی_نجات 🎼
باصدای: #گروه_وصال توسط نوجوانان انقلابی
شعراز قاسم صرافان
واحد #موسیقی موسسه منتظران منجی عج