هیچکس قفل
بدون کلید نمیسازد
اگر قفلی
در زندگیت می بینی...
شک نکن اون قفل
کلیدی هم داره...
کلید خیلی از
قفلهای زندگی!
سه چیز است
صبر،آرامش،توکل...
🍂🍁🍂🍁
هفت قانون منطقی:
۱. با گذشته خود کنار بیائید تا حال شما را خراب نکند.
۲. آنچه دیگران در مورد شما فکر میکنند به شما ارتباطی ندارد.
۳. گذشت زمان تقریبا داروی هر دردی است؛ به زمان کمی فرصت دهید.
۴. کسی دلیل و مسئول خوشبختی شما نیست؛ خودتان مسئولید.
۵. زندگی خود را با دیگران مقایسه نکنید؛ ما هیچ خبر نداریم که زندگی آنها برای چه و چگونه است.
۶. زیاد فکر نکنید؛ اشکالی ندارد که جواب بعضی چیزها را ندانیم.
۷. لبخند بزنید؛ شما مسول حل تمام مشکلات دنیا نیستید
🍂🍁🍂🍁
4_5987771111746569702.mp3
2.15M
🔹عواقب توهین به فقیر
🔊 آیت الله مجتهدی تهرانی
آقا سجاد نمازهایش را با توجه و دقت بسیار می خواند.
هرچه زمان بیشتر می گذشت نمازهایش عاشقانه تر می شد...هیچ عجله ای برای تمام کردن نمازش نداشت حتی در ذیق وقت...
اهل نافله ی شب بود...یک مدتی بود که می دیدم در نمازهای شبش گریه می کند و حالات خوشی دارد کم کم این حال خوش به نمازهای یومیه هم رسید...
در نمازهای واجب و یومیه اش هم اشک می ریخت.
...بوی رفتنش می آمد اما نمی خواستم رفتنش را باور کنم درست مثل کسی که خودش را بخواب زده باشد...
راوی: همسر شهید
شهید سجاد طاهرنیا
شهید مدافع حرم
🍂🍁🍂🍁
همیشه لباس کهنه میپوشید
آخرش هم اسمش،
پای لیستِ دانشآموزان کمبضاعت رفت
مدیر مدرسه، داییاش بود..!
همان روز، عصبانی به خانه خواهرش رفت
مادرِعباس، برادرش را پای کمد برد
و ردیف لباسها و کفشهای نو را
نشانش داد و گفت عباس میگوید
دلش را ندارد که
پیش دوستانِ نیازمندش آنها را بپوشد..!
#شهیدعباسبابایی🌿
#یادشباصلوات
🍂🍁🍂🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کوکو_پیتزایی
اینم کوکوی مد نظر😅👊🏻
مواد لازم :
۲ عدد تخم مرغ
نمک فلفل آویشن زردچوبه
۱۵۰ گرم ماست چکیده
۵۰ گرم سس خردل ملایم(همه ی فروشگاه ها دارن)
۱۳۰ گرم پنیر پیتزا
۱۰۰ گرم آرد سفید
۲۵ گرم جعفری درشت خورد شده
طرز تهیه :
تخم مرغ و ادویه هارو هم میزنیم و ماست و سس خردل رو بهش اضافه و بازم هم میزنیم و پنیر پیتزا و آرد هم بهش اضافه میکنیم خیلی خوب هم میزنیم و بعدش جعفری هم اضافه میکنیم،بعد مث کوکو داخل روغن سرخ میکنیم ، داخل فر بدون روغن هم میشه.
.
#کیک_یک_تخم_مرغی 🥮 😋
▫️ارد دو پیمانه
▫️جوش شیرین نصف قاشق
چایخوری
▫️بکینگ پودر 1قاشق چایخوری
▫️ماست 1پیمانه
▫️شکر سفید 1پیمانه
▫️روغن مایع نصف پیمانه
▫️تخم مرغ 1عدد
▫️وانیل کمی
🔸ابتدا تخم مرغ و شکر و وانیل را خوب بزنید تا کرم رنگ شود.روغن را اضافه کرده و با همزن بزنید.ماست را اضافه کرده هم می زنیم.
آرد و بکینگ پودر و جوش شیرین را الک کرده و کم کم به مواد اضافه کنید.زمانی که آرد را اضافه می کنید مواد را خیلی هم نزنید.
مواد کیک را در قالب ریخته و قالب را در فر از قبل گرم شده به دمای 180 درجه به مدت 45 دقیقه بپزید
بعد سرد شدن خامه فرم گرفته روی کیک زدم و میوه هارو چیدم و کمی ژلاتین رقیق روی میوه ها زدم تا براق بمونن
.
#تــلنگـر 🔔
انسان های بزرگ
ازخودشان توقع دارند،
انسان های کوچک
از دیگران ...!
اگر کسی
خوبی های تو را فراموش کرد
تو خوب بودن را فراموش نکن ....
🍂🍁🍂🍁
درسهایی از حضرت زهرا (سلام الله علیها)
6⃣7⃣ قسمت هفتاد و ششم💎
زهرا سلام الله علیها مصداق سوره کوثر،
خداوند سبحان در این سوره، از اعطای کوثر به حضرت محمد صلی الله علیه و آله سخن می گوید. بسیاری از مفسران قرآن، در تفسیر سوره کوثر یکی از معانی کوثر را نسل پربرکت و ماندگار فاطمه سلام الله علیها دانستهاند؛ که علاوه بر امامان معصوم علیه السلام، رهبران شایسته، علمای فرزانه و شخصیتهای ممتاز از نسل پاک فاطمی، در طول تاریخ، جوامع مختلف بهره ها برده اند. خداوند سبحان در این سوره که کوچکترین سوره ی قرآنی است بزرگترین و مهمترین ژیان خود را بیان می کند. سوره کوثر در مورد حضرت زهرا سلام الله علیها دوخ غیبی بیان میکند که هر دو ملازم هم و از معجزات مهم کلام وحی هستند که در پاسداری از حریم فرهنگ قرآن نقش بزرگی ایفا کردهاند: ۱- فراوانی و بقای نسل رسول الله صلی الله علیه و آله از طریق فاطمه سلام الله علیها ۲- ابتر بودن نسل مخالفین پیامبر صلی الله علیه و آله در مقابل نسل حضرت زهرا سلام الله علیها. به این جهت میتوان وجود مقدس حضرت زهرا سلام الله علیها را، یکی از بارزترین جلوه های اعجاز قرآن قلمداد کرد.
ادامه دارد...
ادیسون به خانه بازگشت و یادداشتی به مادرش داد، گفت:
این را معلم داد و گفت فقط مادرت بخواند، مادر در حالی که اشک در چشم داشت برای کودکش خواند:
فرزند شما یک نابغه است و این مدرسه برای او کوچک است؛ آموزش او را خود بر عهده بگیرید!
سالها گذشت، مادرش درگذشت.
روزی ادیسون -که اکنون بزرگترین مخترع قرن بود- در گنجه خانه، خاطراتش را مرور میکرد که برگه ای در میان شکاف دیوار او را کنجکاو کرد! آن را درآورده و خواند، نوشته بود:
کودک شما کودن است؛ از فردا او را به مدرسه راه نمیدهیم!
ادیسون ساعت ها گریست و در خاطراتش نوشت:
توماس ادیسون کودک کودنی بود که توسط یک مادر قهرمان نابغه شد.
تنها و تنها انگیزه و امید...
🍂🍁🍂🍁
#مدیریت_زمان 72
🌺 آدم وقتی احساس کنه که روز آخر زندگیش هست چیکار میکنه؟ میره با تمام فامیل تماس میگیره و صحبت میکنه. از همگی طلب حلالیت میکنه. بعد شروع میکنه چند تا نماز خیلی عالی و عارفانه میخونه.
تمام حساب و کتاباش هرچقدر که داره به مردم میده و حسابشون رو تسویه میکنه و با همه مهربون میشه و...
چقدر قشنگ میشه آدم؟
❇️ بعد فردا صبح که از خواب بیدار شدی فکر کن که خدا بهت یه روز دیگه رو هم فرصت زندگی داده. چقدر آدم با نشاط و خوشحال میشه؟ چقدر روحیه زیبا و لطیفی پیدا میکنه؟😊💕
بعد دوباره همون روز بگن که امروز دیگه روز آخرت هست. قطعا خیلی بهتر ار روز قبل زندگی میکنی. چون روز قبل کلی کارای عقب مونده رو انجام دادی و امروز دیگه کار عقب مونده نداری👌🏼
کلی توی زندگیت جلوتر میری... نمازای قشنگ تری میخونی... مناجات های قشنگ تری با خدا داری... واااای چقدر قشنگ میشه زندگی...🥰
📕📗📙📕📗📘📙📘📗📕📘📙
بسم رب الشهدا
مجنون من کجایی؟
#قسمت بیست هفتم و بیست هشتم
امروز قراره ساعت ۱۱همرزم شهیدبابایی مهمون ماباشند
ساعت ۹هم من و آقای حسینی هنوز روم نمیشه بگم سیدمجتبی
خدایا 😂😂🙈🙈🙈
وارد معراج الشهدا به نشان تو دستم نگاه کردم یعنی متاهل
وارد اتاق مصاحبه شدم إه آقای حسینی اومده
-سلام خوب هستید
سید:ممنون خانم گل شما خوبی؟
-ممنونم
آقای حسینی
سید:خانمم آقای حسینی چیه آخه
من و شما محرمیم ۱۰روز دیگه عقدمونه
حالا سیدجان پیشکش حداقل بگو آقاسید
-🙈🙈خب من خجالت میکشم
سید:من فدای خجالتت بشم
از شما آقاسیدم مقبوله
سرلشگر محمدی ب گوشی آقاسید زنگ زد که نزدیکه
بعداز یه ربع سرلشگر محمدی وارد معراج الشهدا شد
ضبط صوت و دوربین آماده کردیم
قرار شد آقاسید سوالات بپرسه من یاداشت کنم
سرهنگ محمدی:خب من درخدمتم اول خودمون بهم معرفی کنیم
سید: من سیدمجتبی حسینی ام سرلشگر پاسدار
ایشونم خانم جمالی همسرم هستن
سرلشگر:سلامت باشید
بسم الله شروع کنیم
بسم الله
سید:آقای محمدی خودتون معرفی کنید
سرلشگر:من سرلشگر بازنشسته ارتش
سعید محمدی هستم
از همرزان شهیدبابایی
سید:سرلشگر از شهید بابایی برامون بگید
سرلشگر:
زندگینامه: عباس بابایی (۱۳۲۹ - ۱۳۶۶)
عباس بابایی، در سال ۱۳۲۹ در شهرستان قزوین دیده به جهان گشود.
وی دوره ابتدایی و متوسطه را در همان شهر به تحصیل پرداخت و در سال ۱۳۴۸، به دانشکده خلبانی نیروی هوایی راه یافت و پس از گذراندن دوره آموزش مقدماتی برای تکمیل دوره به آمریکا اعزام شد.
بابایی در سال ۱۳۴۹، برای گذراندن دوره خلبانی به آمریکا رفت و پس از بازگشت با ورود هواپیماهای پیشرفته اف - ۱۴ به نیروی هوایی، وی که جزء خلبانهای تیزهوش و ماهر در پرواز با هواپیمای شکاری اف - ۵ بود، به همراه تعداد دیگری از همکاران برای پرواز با هواپیمای اف - ۱۴ انتخاب و به پایگاه هوایی اصفهان منتقل شد.
با اوجگیری مبارزات علیه نظام ستمشاهی، بابایی به عنوان یکی از پرسنل انقلابی نیروی هوایی، در جمع دیگر افراد متعهد ارتش به میدان مبارزه وارد شد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، وی گذشته از انجام وظایف روزمره، به عنوان سرپرست انجمن اسلامی پایگاه، به پاسداری از دستاوردهای پرشکوه انقلاب اسلامی پرداخت.
بابایی با دارا بودن تعهد، ایمان، تخصص و مدیریت اسلامی چنان درخشید که شایستگی فرماندهی وی محرز و در تاریخ 1360/5/7، فرماندهی پایگاه هشتم هوایی بر عهده او گذاشته شد.
به هنگام فرماندهی پایگاه با استفاده از امکانات موجود آن، به عمران و آبادانی روستاهای مستضعف نشین حومه پایگاه و شهر اصفهان پرداخت و با تامین آب آشامیدنی و بهداشتی، برق و احداث حمام و دیگر ملزومات بهداشتی و آموزشی در این روستا، گذشته از تقویت خط سازندگی انقلاب اسلامی، در روند هر چه مردمی کردن ارتش و پیوند هر چه بیشتر ارتش با مردم خدمات شایان توجهی را انجام داد.
بابایی، با کفایت، لیاقت و تعهد بی پایانی که در زمان تصدی فرماندهی پایگاه اصفهان از خود نشان داد، در تاریخ 1362/9/9 با ارتقاء به درجه سرهنگی به سمت معاون عملیات نیروی هوایی منصوب و به تهران منتقل گردید.
او با روحیه شهادت طلبی به همراه شجاعت و ایثاری که در طول سالها، در جبهههای نور و شرف به نمایش گذاشت، صفحات نوین و زرینی به تاریخ دفاع مقدس و نیروهای هوایی ارتش نگاشت و با بیش از ۳۰۰۰ ساعت پرواز با انواع هواپیماهای جنگنده، قسمت اعظم وقت خویش را در پرواز های عملیاتی و یا قرارگاهها و جبهههای جنگ در غرب و جنوب کشور سپری کرد و به همین ترتیب چهره آشنای «بسیجیان» و یار وفادار فرماندهان قرارگاههای عملیاتی بود و تنها از سال ۱۳۶۴ تا هنگام شهادت، بیش از ۶۰ مأموریت جنگی را با موفقیت کامل به انجام رسانید.
وی برای پیشرفت سریع عملیاتها و حسن انجام امور، تنها به نظارت اکتفا نمیکرد، بلکه شخصاً پیشگام میشد و در جمیع مأموریتهای جنگی طراحی شده، برای آگاهی از مشکلات و خطرات احتمالی، اولین خلبان بود که شرکت میکرد.
بابایی به علت لیاقت و رشادتهایی که در دفاع از نظام، سرکوبی و دفع تجاوزات دشمنان از خود بروز داد، در تاریخ 1362/2/8 به درجه سرتیپی مفتخر گردید.
تیمسار عباس بابایی صبح روز پانزدهم مرداد ماه سال 1366 مصادف با روز عید قربان همراه یکی از خلبانان نیروی هوایی (سرهنگ نادری) به منظور شناسایی منطقه و تعیین راه کار اجرای عملیات، با یک فروند هواپیمای آموزشی اف-۵ از پایگاه هوایی تبریز به پرواز درآمد و وارد آسمان عراق شد.
وی پس از انجام دادن مأموریت، به هنگام بازگشت، در آسمان خطوط مرزی، هدف گلولههای تیربار ضد هوایی قرار گرفت و از ناحیه سر مجروح شد و بلافاصله به شهادت رسید.
یکی از راویان مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ درباره این واقعه نوشته است:
« به دنبال اصابت گلوله به هواپیمای تیمسار بابایی
📕📗📘📙📘📗📔📙📘📗📕📗
بسم رب الشهدا
مجنون من کجایی
#قسمت بیست نهم
با حاج خانمـ ب سمت آزمایشگاه راه افتادیم
گفتن که جواب آزمایشا فردا صبح آمده است
بعداز گرفتن جواب آزمایش راهی خرید حلقه شدیم
دوتا رینگ ساده
عاشق سادگیشون بودم
با بنیاد شهید هماهنگ شد که سفره عقدمون کنار مزار بابا باشه
سید تمام اصرارش این بود یه عالم خطبه عقدمون بخونه
برای همین به وسیله سیدمحمد (پسرعمو سیدمجتبی) تونستیم برای ولادت قمر بنی هاشم با حجت الاسلام علم الهدی از علما مشهد هماهنگ کنیم
بالاخره روز عقد رسید
استرس داشتم یا هیجانم زیاد بود خودمم نمیدونم😁ولی ضربان قلبم خیلی زیاد بود
باورم نمیشد قراره منو سید بشیم همسفر بهشت😇
مطهره و محدثه و زینب و حنانه گوشه های تورم گرفتن
فرحنازم در حال قند سابیدن
سید قران رو سمتم گرفت بوسیدمش و بازش کردم سوری نور اومدم همزمان چشممون به ایه افتاد :
(مردان پاک برای زنان پاک و زنان پاک برای مردان پاک)
لبخندی از روی عشق نثار هم کردیم
عروس رفته گل محمدی بیاره
وااای خدایا 😍
عروس رفته گلاب محمدی بیاره
و بالاخره بار آخر
و صدای لرزون خودمو کنترل کردم و اروم کلمات رو به زبون اوردم : بااستعانت ازآقا امام زمان و با اجازه پدرم و برادرم بله
صدای صلوات کل محوطه رو پر کرد اشک تو چشمای مادرم حلقه زد
بعداز خونده شدن خطبه سیدمجتبی دستمو تو دستش گرفت و حلقه دستم کرد
اولین بار برخود چه شیرین و خجول شد
بعداز عقد زن عموی آقاسید بهم نزدیک شد و گفت رقیه جان این دوست محدثه قصد ازدواج داره
برای سید محمد میخام
محدثه خیلی دوست داشت همسرش طلبه باشه
آره زن عمو قصد ازدواج داره
انقدرم دختر خوبیه
زن عمو : پس شماره خونشون بده
بله حتما
خندم گرفته بود ظاهرا عقد ما باعث شد این محدثه هم مزدوج شه😅
سید گفت بریم تپه نورالشهدا
باهمون لباسا راهی تپه نورالشهدا شدیم
شهدا من آغوش پدرم ندیدم
همسرمو خودتون حفظ کنید
حالم حال عجیبی بود
با حضرت دلبر در مرکز دلبری 😍
نویسنده:بانو....ش
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
📕📗📘📙📕📙📔📙📘📗📔📗
بسم رب الشهدا
مجنون من کجایی؟
#قسمت سی
بعداز تپه نورالشهدابه سمت خونه ما حرکت کردیم مادرم همه رو برای شام دعوت کرده بود
خواهرزاده آقاسید ۴سالش بود به من نزدیک شد
پیش حسنا نشسته بودم
ژن دایی
-جانم عزیزم
میجم شما دایی جون خیلی دوشت دالید؟😳😂
حسنا میخنید
به سیدنگاه کردم که میخندید فهمیدم اون این بچه فرستاده 😉
-آره عزیز زن دایی ،خیلی دوسش دارم ❤️❤️
بدو بدو رفت بغل سید نشست اونم چشماش برق زد
توروخدا نگاه کن از بچه استفاده ابزاری میکنه 😂😂😂
ساعت ۱۱شب همه رفتن
داشتم تو اتاق روسریم باز میکردم
که در زدن
تق تق
-بفرمایید
حسین وارد اتاق شد
چهره اش فوق العاده غمگین بود
-داداش چرا ناراحتی ؟
چی شده ؟
حسین :رقیه بشین
-😳😳😳😳
حسین:این حرفا رو باید پدر بهت میگفت 😢😢
اما حالا که نیست وظیفه منه
نگاهم غمگین شد بغض کردم ولی خودمو کنترل کردم😔
ببین رقیه الان سید مجتبی از همه به تو محرم تر و نزدیکتره
سیدمجتبی مردتوه پشتته کسی که میتونی بهش تکیه کنی
باید مرکز آرامش باشی
باید مرکز آرامشت باشه
آقای حسینی و آقاسید بریز دور
الان باید بگی مجتبی جان ، سیدجان 🙈🙊
آقاسیدم باشه برای جمعتون
باید اونقدر محبت به پاش بریزی که برای خونه اومدن بی تاب باشه نه فراری 😟
سکوت کردم و به لبهای حسین چشم دوختم خوب گوش میدادم به حرفاش👀
مشکلت باید اول به اون بگی
اگه اون خواست با دیگران مشورت کنی
سید پسر عالیه
خوشبختت میکنه 🙂
یاعلی شب بخیر
حسین منتظر جواب از سمتم نشد و از اتاق خارج شد چشمامو بستمو تمام حرفاشو تو ذهنم مرور کردم نا خودآگاه گوشیم📱 برداشتم و اسم مجتبی از آقاحسینی به سیدمن تغییر دادم😇
یهو گوشی تو دستم لرزید
سیدمن ❤️
خخخخ
سید:سلام خانمم خوبی؟
-🙈🙈🙈🙈مرسی شما خوبی؟
سید:شما دارم عالیم
_با لبخند گفتم سلامت باشید😍
سید:قربونت بشم خانومی خودم😌
فردا حاضرباش میام دنبالت بریم یه جایی
-کجا 🤔
سید:فردا میفهمی
شبت زهرایی عزیزم😘
_همچنین☺️
کنجکاو شده بودم یعنی قراره کجا بریم🤔🤔
نویسنده:بانو.....ش
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شبنشینی_با_مقام_معظم_رهبری
جمعی از فرماندهان و مسئولان نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی ایران، ظهر چهارشنبه ۱۳۹۷/۰۹/۰۷ به مناسبت هفتم آذرماه روز نیروی دریایی، با حضرت آیتالله خامنهای فرمانده کل قوا دیدار کردند.
بازنشر به مناسبت هفتم آذر روز نیروی دریایی
#سلامتی_فرمانده_صلوات
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍ یکی از دوستان وکیل نقل میکرد:مردی به اتهام قتل عمد در نوبت اعدام در زندان بود. بیگناهی او بهراحتی قابل اثبات بود ولی متهم نهتنها تلاشی برای اثبات بیگناهی خود نمیکرد، بلکه تمام موارد اتهامی را قبول کرده بود.شب قبل از اعدام، اعدامی را به انفرادی میبَرند و یک روحانی وصیت او را میگیرد و از او میخواهد در لحظات آخر توبه کند و پزشکی بر بالین او حاضر شده و وضعیت جسمی و روحی او را کنترل میکند.
این دوست ما نقل میکرد، وکلای زیادی حاضر شدند بدون دریافت حقالوکاله، در دادگاه حاضر شده و او را تبرئه کنند. ولی متهم هیچ اعتراضی به رأی صادره نداشت و درخواست بررسی مجدد را نمیکرد. در شب قبل اعدام در انفرادی به او گفتم: «با من راحت باش و قبل از مرگ خود به من راز این عدم تلاش برای رهاییات از مرگ را بگو.»
تبسمی کرد و گفت: «سالها پیش مادرم با همسرم در خانهام حرفش شد. مادرم را زدم و از خانه بیرون به حیاط انداختم، نصف شب که آتش غضبم خوابید. پشیمان شدم و سراغ مادرم رفتم. دیدم در زیر نور ماه از سرما خود را در گوشهای جمع کرده و گریه میکند. از او حلالیت خواستم. اشکی ریخت و در آغوشم جان داد. از ترس آبرویم او را وارد خانه کردم در اتاق خواباندم و دوستان و فامیل را گفتم مرده است. این تنها گناه من نبود، هر کسی حرفی میزد که خوشم نمیآمد در گوشش میخواباندم...
من به مکافات عمل یقین پیدا کردهام. این نیست من از مرگ نمیترسم و دنبال آزادی خود نمیروم، بلکه میدانم اگر اینجا هم تبرئه و آزاد شوم، بدتر از این زیر کامیونی له خواهم شد. اگر همه اینها هم نباشد، یقین دارم در بستر بیماری سالها افتاده و به طرز وحشتناک و نفرتانگیزی خواهم مرد. پس تلاش من برای رهایی از مرگ بیفایده است. چون مکافات اعمال من است و اعدام سادهترین مرگ و لطف خدا در حق من است...»
🎗این را گفت و به زیر طناب اعدام سر خود را سپرد.
🍁🍂🍁🍂
❤️ #امام_هادی علیه السلام فرمودند:
☘هر کس از تدبیر الهی و مواخذه ی دردناک او ایمن شود، تکبر می کند تا آن جا که تقدیر الهی و فرمان نافذ خدا بر او فرودآید
📖تحف العقول ج1 ص483
اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋
#نماز_شب
برای نجات خودت نمی خوای یه کار کنی
عالم ربّانی آیت الله حق شناس(ره)👇
شما شب از خواب بیدار شوید😊
و سجاده را پهن کنید و بشینید سر سجاده...😍
حتی چرت زدن سر سجاده ی نماز شب
در زندگی اثر می گذارد...🤗
🌸تعجیل در فرج آقا امام زمان صلوات🌸
🌹 أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج بحق حضرت زینب سلام الله علیها
كارت بانكيم رو به فروشنده دادم
و با خيال راحت منتظر شدم تا كارت بكشه،ولى در كمال تعجب، دستگاه پيام داد:
" رمز نامعتبر است...! "
از فروشنده خواستم كه دوباره كارت بكشه واين بار این پيام آمد:
" موجودی کافی نمی باشد...! "
فروشنده گفت:
آقا لطفا نقداً پرداخت كنيد...
پول نقد همراهتون هست؟....
فكر كنم كارتتون رو پيش موبايلتون گذاشتين؛
كلاً سوخته...
در راه برگشت، مرتب اين جمله فروشنده
در سرم صدا می كرد:
" پول نقد همراهتون هست؟.... "
خدايا... ما در كارت اعمالمان
كارهاى بسيارى داريم كه به اميد آنها هستيم...
نكند در روز حساب و كتاب بگويند:
" موجودى كافى نيست... "
و بگويند اعمالتان را در كنار چيزهايى قرار داديد
كه كلاً سوخت و از بين رفت...
كنار بخل..... كنار حسد..... كنار ريا.....
كنار بى اعتمادى به خدا... كنار دنيا دوستى و...
نكند از ما بپرسند نقد با خودت چه آورده اى؟؟؟
و ما كيسه مان تهى باشد؛ دستمان خالى...
🔺هر شب قبل از خواب اعمالمان را #محاسبه کنیم.
این پست هر شب تکرار می شود
یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (علیه السلام) و حضرت نرجس (سلام الله علیها) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (ارواحنا فداه)
ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه
به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 عاجز شدن مجری وهابی توسط یک دختر بچه