#مرغ_بندری
۳عددپیاز
۲عددسینه مرغ
نیم کیلو قارچ
۱قاشق غذاخوری فلفل دلمه نگینی خرد شده
رب گوجه فرنگی به میزان لازم
نمک.پودرفلفل قرمز.دارچین.پودرسیر.پودرلیمدعمانی
مرغ رو بازردچوبه ودارچین اب پزمیکنیم پیازهارو سرخ میکنیم قارچ اضاف میکنیم خوب که سرخ شد فلفل دلمه رو هم اضاف میکنیم ادویه هارو میریزیم ورب گوجه رو خوب سرخ میکنیم مرغ رو هم اضاف میکنیم حرارت گازرو کم میکنیم خوب جابیفته
.
#خورشت_قارچ 😍😋
مواد لازم:
▪️قارچ....100 گرم
▪️مرغ خردشده.....500 گرم
▪️رب گوجه فرنگی......به مقدار لازم
▪️ كره...... به مقدار لازم
▪️آب......به مقدار لازم
▪️فلفل نمک......به مقدار لازم
▪️نعنا و جعفری خرد شده......100 گرم
▪️آبلیمو.......به مقدار لازم
طرز تهیه:
قارچ را خرد کرده و در کره تفت داده.من قارچام ریز بود درسته ریختم. در یک قابلمه پیاز خرد می کنیم.مرغ خرد شده رو بهش اضافه می کنیم.نمک و فلفل و کمی زردچوبه می زنیم.تا رنگ مرغ عوض بشه.نعنا و جعفری بهش اضافه می کنیم و کمی تفت می دهیم.خیلی کمی آب می ریزیم تا مرغ بپزه.حدودا یک لیوان آب کافیه.می تونید بهش رب اضافه کنید.البته سلیقه ایه.در آخر قارچ تفت داده رو اضافه می کنیم.در قابلمه رو می زاریم تا کاملا جا بیوفته و به روغن بیوفته
016.mp3
1.75M
🔶 صحبت های دکتر حبشی در مورد رابطه صحیح زن و شوهر در خانواده
"بخش شانزدهم"
❤️ فقط باید به وظیفمون عمل کنیم.
💥 دکتر حمید #حبشی
CQACAgQAAx0CWwayaQACXo5iTIWn3c1znXp19WFszO9Nn0VQzgACjAsAAiFnaFJLd38Muhha_SME.mp3
2.1M
💠سخنرانی آیت الله جاودان
🎙بهترین عمل در ماه مبارک رمضان
🍃التماس دعای فرج ان شاءالله🍃
🕊✨ أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج بحق سیدتنا حضرت زینب سلام الله علیها✨🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کالباس_خونگی_بامرغ_پخته
مرغ ۱ عدد
پیاز ۱ عدد
هویج ۱ عدد
پودر نخود ۱۰ عدد نخود یا دو قاشق پودر نخود
فلفل سیاه و نمک به مقدار لازم
پودر ژلاتین ۱۰ گرم
سیر ۴ حبه بزرگ
آب لبوخام ۲ ق غ
نمک، فلفل سیاه و فلفل قرمز ،پودر سیر(چاشنی) به مقدار لازم
پسته و هویج در صورت تمایل
مرغ آماده طبخ رو همراه نمک و فلفل و پیاز و هویج بزارید خوب بپزه.
بعد از پختن مرغ، پوست و استخوان رو جدا کنید.
۲۵۰ میلی لیتر یا حدود ۲ ملاقه آب مرغ رو با ۱۰ گرم پودر ژلاتین مخلوط کنید(داغ باشه که ژلاتین حل بشه)
مرغ و ترکیب آب مرغ و پودر ژلاتین و آب لبو و چاشنی ها رو در میکسر بریزید.
اجازه بدید کامل کامل میکس و یه دست بشه.
مواد رو داخل بطری پلاستیکی بریزید، روش سلفون بکشید و بزارید یک شب در یخچال بمونه.
بعد از یک روز بطری رو برش بدید، کالباستون آمادس.
میتونید کالباستون رو برش بزنید،سرد یا به صورت سرخ شده استفاده کنید.
5.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کوفته_گوشت
ابتدا نان تست ها رو تا ده دقیقه توی شیر بخوابونید بعد گوشت_چرخکرده و پیاز و سیر و تخم مرغ و نمک و فلفل و ادویه و نان ها را اضافه و کامل ورز داده به صورت کتلت های کوچک درآورید حال ته ظرف رو به روغن آغشته کرده به ترتیب بادمجون و کتلت ها و گوجه های حلقه شده همراه با نمک و فلفل بچینید پنیرموزارلا رو به صورت اختیاری اضافه کنید و ظرف را داخل فر دمای ۲۰۰ درجه قرار داده بعد سی دقیقه درآورید.
.
8.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌙فضیلت ماه رمضان.
═══✼🍃🌹🍃✼═══
🎤استاد حسین انصاریان
❣❤️❣❤️❣❤️❣
#رمان_مدافع_عشق_قسمت34_بخش_دوم
#هوالعشـــق ❤️
❣❤️❣❤️❣❤️❣
بلند میشود برود که تو هم پشت سرش بلند میشوی و دستش را میگیری
_ قربونت برم خودت گفتی زن بگیر برو!...بیا این زن! " وبمن اشاره میکند"
چرا اخه میزنی زیر حرفات باباجون
دستش را ازدستت بیرون میکشد
_ میدونی چیه علی؟ اصن حرفمو الان پس میگیرم..چیزی میتونی بگی؟...
این دختر هم عقلشو داده دست تو! یذره بفکر دل زنت باش
همین که گفتم حق نداری!!
سمت راهرو میرود که دیدن چشمهای پراز بغض تو صبرم را تمام میکند.یکدفعه بلند میگویم
_ باباحسین!؟ شما که خودت جانبازی.. چرا این حرفو میزنی؟...
یک لحظه مےایستد،انگار چیزی در وجودش زنده شد.بعداز چند ثانیه دوباره به سمت راهرو میرود...
💞
با یک دست لیوان آب را سمتت میگیرم و با دست دیگر قرص را نزدیک دهانت می اورم.
_ بیا بخور اینو علی...
دستم را کنار میزنی وسرت را میگردانی سمت پنجره باز روبه خیابان
_ نه نمیخورم...سردرد من بااینا خوب نمیشه
_ حالا تو بیا اینو بخور!
دست راستت را بالا می آوری و جواب میدهی
_ گفتم که نه خانوم!...بزارهمونجا بمونه
لیوان و قرص را روی میز تحریرت میگذارم و کنارت می ایستم
نگاهت به تیر چراغ برق نیم سوز جلوی درخانه تان خیره مانده
میدانم مسعله رفتن فکرت را بشدت مشغول کرده
کافیست پدرت بگوید برو تا تو باسر به میدان جنگ بروی
شب از نیمه گذشته وسکوت تنها چیزیست که از کل خانه بگوش میخورد
لبه ی پنجره مینشینی
یاد همان روز اولی میفتم که همینجا نشسته بودی ومن ...
بی اراده لبخند میزنم.
من هنوز موفق نشده ام تا تورا ببوسم
بوسه ای که میدانم سرشاراز پاکیست
پراست از احساس محبت ...
بوسه ای که تنها باید روی پیشانی ات بنشیند
سرم را کج میکنم ، به دیوار میگذارم و نگاهم را به ریش تقریبا بلندت میدوزم
قصد داری دیگر کوتاهشان نکنی تا یک کم بیشتر بوی شهادت بگیری
البته این تعبیر خودم است
میخندم و از سررضایت چشمهایم را میبندم که میپرسی
_ چیه؟چرا میخندی ؟...
چشمهایم را نیمه باز میکنم و باز میبندم
شاید حالتم بخاطر این است که یکدفعه شیرینی بدخلقی های قبلت زیر دندانم رفت
_ وا چی شده؟...
موهایم را پشت شانه ام میریزم و روبرویت مینشینم. طرف دیگر لبه پنجره.نگاهم میکنی
نگاهت میکنم...
نگاهت را میدزدی و لبخند میزنی
قند دردلم آلاسکا میشود😁
❣❤️❣❤️❣❤️❣
#ادامه_دارد.
❣❤️❣❤️❣❤️❣
نویسنده این متن👆🏻:
#میم_سادات_هاشمی👉🏻
❣❤️❣❤️❣❤️❣
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
❣❤️❣
بی اختیار نیم خیز میشوم سمتت وبه صورتت فوت میکنم
چندتار از موهایت روی پیشانی تکان میخورد.میخندی و توهم سمت صورتم فوت میکنی
نفست را دوست دارم...
خنده ات ناگهان محو میشود و غم به چهره ات مینشیند
_ ریحانه...حلال کن منو!
جا میخورم ، عقب میروم و میپرسم
_ چی شد یهو؟
همانطورکه باانگشتانت بازی میکنی جواب میدهی
_ تو دلت پره...حقم داری! ولی تاوقتی که این تو...." دستت راروی سینه ات میگذاری درست روی قلبت.." این تو سنگینه...منم پام بسته اس...
اگر تو دلت رو خالی کنی ...
شک ندارم اول توثواب شهادت رو میبری
ازبس که اذیت شدی
تبسم تلخی میکنم و دستم را روی زانوات میگذارم
_ من خیلی وقته تو دلمو خالی کردم...خیلی وقته
نفست را باصدا بیرون میدهی ، ازلبه پنجره بلند میشوی و چندبار چند قدم به جلو و عقب برمیداری.اخر سر سمت من رو میکنی و نزدیکم میشوی.
باتعجب نگاهت میکنم. دستت را بالا می آوری و باسرانگشتانت موهای سایه انداخته روی پیشانی ام را کمی کنار میزنی.خجالت میکشم و به پاهایت نگاه میکنم. لحن آرام صدایت دلم را میلرزاند
_ چرا خجالت میکشی؟
چیزی نمیگویم...منیکه تاچندوقت پیش بدنبال این بودم که ...حالا...
خم میشوی سمت صورتم و به چشمهایم زل میزنی. با دودستت دوطرف صورتم را میگیری و لب هایت راروی پیشانی ام میگذاری...آهسته و عمیق!
شوکه چند لحظه بی حرکت می ایستم و بعد دستهایم راروی دستانت میگذارم. صورتت را که عقب میبری دلم را میکشی. روی محاسنت ازاشک برق میزند
باحالتی خاص التماس میکنی
_ حلال کن منو!
❣❤️❣❤️❣❤️❣
#ادامه_دارد.
❣❤️❣❤️❣❤️❣
نویسنده این متن👆:
#میم_سادات_هاشمی👉
❣❤️❣❤️❣❤️❣
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
❣❤️❣❤️❣❤️❣
#رمان_مدافع_عشق_قسمت34_بخش_چهارم
#هوالعشـــق ❤️
❣❤️❣❤️❣❤️❣
همانطور که لقمه ام را گاز میزنم و لی لی کنان سمت خانه می آیم پدرت رااز انتهای کوچه میبینم که باقدمهای آرام می آید.درفکر فرورفته...حتمن باخودش درگیر شده! جمله اخر من درگیرش کرده..
چندقدم دیگر لی لی میکنم که صدایت رااز پشت سرم میشنوم
_ افرین! خانوم کوچولوی پنج ساله خوب لی لی میکنیا!
برمیگردم و ازخجالت فقط لبخند میزنم
_ یوخ نگی یکی میبینتتا وسط کوچه!
و اخمی ساختگی میکنی
البته میدانم جدن دوست نداری رفتار سبک ازمن ببینی! ازبس که غیرت داری...ولی خب درکوچه بلند و باریک شما که پرنده هم پرنمیزند چه کسی ممکن است مرا ببیند؟
بااین حال چیزی جز یک ببخشید کوتاه نمیگویم.
ازموتور پیاده میشوی تاچند قدم باقی مانده را کنارمن قدم بزنی...
نگاهت به پدرت که میفتم می ایستی و ارام زمزمه میکنی
_ چقد بابا زودداره میاد خونه!
متعجب بهم نگاه میکنیم ،دوباره راه میفتیم.به حلوی درکه میرسیم منتظر میمانیم تا اوهم برسد.
نگاهش جدی ولی غمیگین است. مشخص است بادیدن ما بزور لبخند میزند و سلام میکند
_ چرا نمیرید تو؟...
هردوباهم سلام میکنیم و من در جواب سوال پدرت پیش دستی میکنم
_ گفتیم اول بزرگتر بره داخل ما کوچیکام پشت سر
چیزی نمیگوید و کلید را در قفل میندازد و در را باز میکند
فاطمه روی تخت حیاط لم داده و چیپس باماست میخورد.
حسین اقا بدون توجه به دخترش فقط سلامی میکند و داخل میرود. میخندم و میگویم
_ سلام بچه!...چرا کلاس نرفتی؟؟..
_ اولن سلام دومن بچه خودتی...سومن مریضم..حالم خوب نبود نرفتم
تو میخندی و همانطور که موتورت را گوشه ای از حیاط میگذاری میگویی
_ اره! مشخصه...داری میمیری!
و اشاره میکنی به چیپس و ماست.
فاطمه اخم میکند و جواب میدهد
_ خب چیه مگه...حسودید من اینقد خوب مریض میشم
توباز میخندی ولی جواب نمیدهی.کفشهایت را درمیاوری و داخل میروی.
من هم روی تخت کنار فاطمه مینشینم و دستم را تا آرنج در پاکت چیپسش فرو میبرم که صدایش درمی آید
_ اوووییی ...چیکا میکنی؟
_ خسیس نباش دیه
و یک مشت از محتویات پاکت را داخل دهانم میچپانم
_ الهی نمیری ریحانه! نیم ساعته دارم میخورم..انداره اونقدی که الان کردی تو دهنت نشد!
کاسه ماست را برمیدارم و کمی سر میکشم.پشت بندش سرم راتکان میدهم و میگویم
_ به به!...اینجوری باید بخوری!یادبگیر...
پشت چشمی برایم نازک میکند.پاکت رااز جلوی دستم دور میکند.
میخندم و بندکتونی ام را باز میکنم که تو به حیاط می آیـے و باچهره ای جدی صدایم میکنی
_ ریحانه؟...بیا تو بابا کارمون داره
❣❤️❣❤️❣❤️❣
#ادامه_دارد.
❣❤️❣❤️❣❤️❣
نویسنده این متن👆:
#میم_سادات_هاشمی👉
بامــــاهمـــراه باشــید🌹