eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
9.6هزار دنبال‌کننده
19.1هزار عکس
21.3هزار ویدیو
1.5هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
بفهمی شوهرت....وای خدا حس میکردم یک غریبه است که دستام رو گرفته ...با جدیت گفت :همون طور که تو ... کلمه ای که الیقش باشه رو پیدا نمی کردم ...دستمو کشیدم بیرون وگفتم :ازجلوم برو تا یک بالی سرخودم نیاوردم .... با حرص گفتم :واسه این که ازدواج با تو حرام واشتباه بود ومنم متوجه نشدم ..وهرلحظه ای که کنار تو بودم ..گناه حساب میشده ...بعد با داد گفتم :حاال فهمیدی ؟؟..زدی زندگیم رو ترکوندی ..... لبخندی زد وگفت :خوب چرا حرامه ؟؟...واینم برای بار صدم میگم که منم از عقایدی که داشتم ..واسه داشتن تو ..توجه نکردم بهشون ....میدونی مخصوصا آداب ازدواج تو دین من یک چیز دیگه است ..باید اصلش تو کلیسا ... مشت محکمی زدم به میز شیشه ای وگفتم :ساکت باش ... مکثی کرد وگفت :منو آرسن صدا بزن دستمو مشت کردم وگفتم :فردا میریم تا اون اسم ها خط بخورن از شناسنامه هامون ..بعدشم شما برو دنبال زندگی خودت ... نگاهم کردوگفت :مگه نظر دینی شما چیه ؟؟..دررابطه با حضرت عیسی )ع( نگاهش کردم وگفتم :کسایی که مسلمون هستن این باور رو دارن که حضرت عیسی )ع(بخاطر جهل بش از حدی که مردوم اون زمان داشتن ...این حضرت به اذن خدا به آسمان ها میرند وباظهور مهدی )عج(ایشون هم میان ...به پایان دنیا که اعتقاد داری ؟؟...این که با آمدن مهدی موعود این دنیا تموم میشه ... سری تکون داد وگفت :تو مسیحیت ما اعتقاد داریم که مسیح باز میگردد ..ونجات دهندگی به حضرت عیسی نسبت میدیم ...زیرا او مامور شده که امت خویش را از گناه نجات بخشد ومسحیان تو دین من با تعابیر زیادی از آمدن مصلح جهانی میگن وتعبیر میکنند به ملکوت خدا .الفاضی همچون شیلو /روح راستین/وپسر انسان بار ها درایات انجیل برای بیان دوره آخر الزمان آمده سرم خیلی درد میکرد ..دارم فرو میریزم ..نفس تازه ای کشیدم وگفتم :ببین من زیاد از کتاب انجیل نمی دونم اما از اونجایی که با دبیر دینی مون بحث میکریدم ماهم اعتقاد داریم به آمدن حضرت عیسی )ع(اما بشارت دهنده بطور قطعی خود حضرت عیسی نیست.بشارت دهنده /پرچم دار انقالب وعدل جهانی ..حضرت مهدی علیه السالم است که برجهان حکومت خواهند کرد ...تو که انجیل میخونی ..تا بحال با دقت بیشتر خوندی ؟؟...چون معلمون میگفت درقسمت های از این کتاب آمده که خود حضرت عیسی )ع(از کسی بشارت میدهد که امام مهدی ما است ..اما یک عده از مسیحی ها قبول ندارن .... نگاهم کرد وگفت :تو این همه اطالعات رو از کجا داری ؟؟..فکرشم نمی کردم ... پوزخندی زدم وگفتم :حاال درسته شَر بودم ..اما خب خیلی دوست داشتم ازادیان دیگه بدونم ..با دبیر دینی مون خیلی حرف میزیدیم درباره اش ..خب تصمیمت چیه ؟؟.. با اخم گفت :یعنی چی چیه ؟؟..من کوتاه نمیام تو هم زنمی فهمیدی .... رفتم عقب تر وگفتم :نیستم تا زمانی که خودت متوجه بشی که اسالم درسته ..چون من عقاید خودم رو دارم ونمی ذارم که .... مچ دستم رو محکم گرفت وگفت :سپیده ..منو تو زن وشوهریم ...و..اصال چرا انقدر مخالفی ؟؟.. نگاهش کرد م وگفتم :واسه خیلی از دالیل که یکیش این که تو دین من ..ازدواج با یک غیر مسلمون حرامه واین که ..تو تاحاال فکر کردی اگر قبل ازاین که من بفهمم بچه دار میشدیم چی میشد؟ ..تو دین من بچه ای که به دنیا میاد تو گوشش اذان واقامه رو میگن تا مسلمون بشه ...واین که .... پرید میون حرفم وگفت :اون بچه ..غسل تعمید داده میشه واسم گذاری میشه روش ..هرزمانی هم که این اتفاق افتاد همینی که گفتم میشه ... با حرص خندیدم وگفتم :همیناست که نمیشه با هم باشیم ..یه کالم ..هرزمان ایمان آوردی به خدا من ..حاضر به زندگی با تو هستم ... با جدیت گفت :تو داری اشتباه راحت رومیری .. یعنی سر کله زدن با یک زبون نفهم چقدر سخته ...رفتم سمت اتاقم وگفتم :بحث نکن ...خدا یکیست واونم اهلل ..اون خدایی که بی نیازه وهمه عالم به او نیازمندن ..نه کسی فرزندن او ..ونه او فرزند کسیست ...ونه هیچ کس مثل وهمتایی اوست ..... دنبالم آمد وگفت :خانوم الزمه بگم من خدایی تو رو قبول دارم ها اما به اون صورتی که تو دینم هست ... سری تکون دادم وگفتم :حرفم همونه که گفتم ...به اجبار نمی خوام توجیهت کنم ... لبخندی زد وگفت :پس کوتاه آمدی .. روی تخت نشستم وگفتم :نه اصال ...جهت خط خوردن اسممون فردا میریم محضر بعد شما برو دنبال زندگی خودت ...منم همین طور با عصبانیت گفت :معلوم هست چی داری میگی ..بخاطر بودن با تو مجبور شدم به رسم تو ازدواج کنم وآیینی که واسه من بود رو کنار زدم ...عشقمون چی میشه ...من دوست دارم تو هم همین ۵۲
طور...یعنی انقدر راحت داری میپذیری که جدا شیم از هم ...میدونی عشق ودوست داشتن چیه اصال ؟؟.. سرم رو تکون دادم وگفتم :میدونم اما حاضر نیستم اون چیزی رو که خالف دینم هست رو انجام بدم ..تو هم بهتربود اشتباه نمی کردی ...دوست دارم اما با وجود این چیزا تبدیل شده به یک عشق ممنوعه ...امیدوارم که یک روزی خودت متوجه بشی اشتباه میری ...تو اصلیتت ارمنی نه ؟. ادامه ۵۲
لگد محکمی به در اتاق زد وسرش رو به معنی بله تکون داد ...نگاهم کرد وگفت :حرف آخرته ... میدونستم کم میارم تو چشماش نگاه کنم ..واسه همین ..خیره شدم به قرآنی که روی میزم بود وگفتم :آره حرف آخرمه ... آمد نزدیکم ..خودمو کشیدم عقب که صدای پوزخند صدا دارش رو من شنیدم ...کنار گوشم یواش گفت :ازیک چیزی مطمئن نیستم ... نگاهش کردم وگفتم :ازچه چیزی ؟؟... لبخندی زد وگفت :این مامان نباشی .... با چشمای گرد شده نگاهش کردم که خندید وگفت :خب چیه ؟؟چرا همچین نگاه میکنی ...اگر یک درصد که باشه ...خیلی عالیه ..یک یادگاری میشه از تو ..تو هم میری دنبال زندگیت ...مجبر نیستی باشی .... وای خدا سرم داشت سوت میکشید ...یعنی اگر بچه ای باشه ...وای خدا ...سرم رو تو دستام گرفتم وگفتم :میشه ازخودت بگی ... لبخندی زد وگفت:من یک مسیحی از اعضا کلیسای حواری ارمنی هستم ...مامان وپدرم با توجه به این که پدر بزرگمون مسلمون شد ..اون ها همین کاررو کردن ..من زیاد تو کارهاشون دخالت نمی کنم چون دین و زوری نمیشه به کسی داد ووادارش کرد اونا خودشون حق اتنخاب دارن ...اسمم ازاین به بعد آرسن هست ...من اون اسمی که واسم انتخاب شده رو قبول ندارم وهمین اسمی که ازبچه گی با من بوده رو صدا میزنی ...دیگه چه سوالی داری ؟؟...اینم بگم که اگر بچه داشته باشیم ...به محض تولد اون بچه غسل تعمید داده میشه وبعد هم اسم گذاری میشه روش ...با توجه به اونی که تو دین من هست ...اینم بگم که من خدای تو رو قبول دارم اما همون طور که میدونی یک جور دیگه ..بهتره دیگم درباره اش بحث نکنیم .... دستش رو پیچید دور کمرم ومن حالم بدتر شد ...نگاهم میکرد ..نگاهش ردم وگفتم :انگار غریبه ای واسم ... خندید وگفت :کی من ؟؟...ریزوبم اخالقات رو میدونم بعد غربیه ...میخوام برم کلیسا با من میایی ؟؟.... نگاهش کردم وگفتم کمیشه دستتو برداری ..جدی دارم میگم ...غریبه ای انگار واسم پیشونیمو بوسید وگفت :سپیده تو دوستم داری ؟؟... یعنی مثل کسی بودم که معلق مونده ...دوسش داشتم ؟؟...خب اره ..وای دارم دیونه میشم ... بلندم کرد وگفت :میایی با من ..همین طور میریم بعدش یکم دور میزنیم .. خیلی دوست داشتم برم اما نمی شد ...نمی خواستم یعنی ..اصال به قول خودم خود درگیری هام شروع شده بود ..دودل بودم ... نگاهش کردم وگفتم :بریم ... پیراهنش رو پوشید وگفت :پس زود بیا منتظرتم ... لباس پوشیدم ورفتم پایین مامان وسارا دور میز نشسته بودن غذا میخوردن سارا که دید آماده شدم گفت :کجا میری این شوهرت شیش وهشت میزنه ها ..همچین میومد باال خوش حال بود االن یکم اخمالو بود چیزی شده ؟؟.. رفتم سمت مامان وبوسیدمش وگفتم :خداحافظ مامانم ..درجواب سارا هم گفتم نه ..نمی خواستم بدونه ... لباس پوشیدم ورفتم پایین مامان وسارا دور میز نشسته بودن غذا میخوردن سارا که دید آماده شدم گفت :کجا میری این شوهرت شیش وهشت میزنه ها ..همچین میومد باال خوش حال بود االن یکم اخمالو بود چیزی شده ؟؟.. رفتم سمت مامان وبوسیدمش وگفتم :خداحافظ مامانم ..درجواب سارا هم گفتم نه ..نمی خواستم بدونه ... رفتم داخل حیاط .خم شدم که بند کفشم رو ببندم که طاها با داد بلندی گفت :گمشو عوضی تا لهت نکردم !! ترسیده وشکه سرم رو بلند کردم دیدم داره دعوا میکنه با کسی ..رفتم جلوتر واز در نیمه باز متوجه شدم که بازم افشین آمده رفتم سمت در وکمی بلند گفتم :ولش کن ..خواهش میکنم یقه اش رو ول کرد وگفت :گمشو دیگه ریختت رو نبینم .. افشین پوزخندی زد وگفت :برادر چرا جوش میاری ..یکم توان شنیدن حقیقت رو ببر باال ... خواستم صداش بزنم موندم بگم آرسن یا طاها ؟؟...رفتم سمتش وگفتم :میشه محلش ندی وبریم ... ساعد دستم رو محکم گرفت وگفت :شما برو داخل ماشین من متوجه بشم ایشون واسه چی آمده ؟؟... افشین یقه پیراهن چهارخانه آبیش رو مرتب کرد وگفت :باشما کار ندارم بفرما برو ... یعنی دارم دیونه میشم ها تو دلمم میخوام یکچیزی رو ....آی االن بگم طاها یا آرسن ؟؟خودش گفته بود آرسن اما خوب جلوی افشین ؟؟یعنی چی بگم ...به ماشین تکیه داد وگفت :کارت روبگو من رو هم االف نکن .. رفت سمت ماشینش وگفت :بهتره زمانی بیام که خانومت این طوری منتظر هم نمونه وخودت هم نباشی ..سپیده خانوم بفرمایید خسته میشین .. سوار سمند سفید رنگش شد ورفت ..برگشت سمت من وگفت :مگه نگفتم بری داخل ماشین ...کر شدی ؟؟.. داخل اشین نشستم وحرفی نزدم ..بعد مکثی گفتم :چی میگفت که عصبی شدی.... دستی به پیشونیش کشید وگفت :نمی خواد تو بدونی ... سرم درد میکرد خیلی زیاد ...حرفی نزدم ..یک سوال مهم که باید باالخره مشخص میشد رو ۵۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚜صلی الله علیک یا ابا عبدلله الحسین 🔅هرکس از تو خوند 🔅غمی تو قلبش نموند 🔅آی آدما بی حسین مگه میشه زنده موند ....
💎هی می نشینیم می گوییم: اگر خوشگل تر بودم... اگر پولدار تر بودم... اگر در یک شهر دیگر زندگی میکردم... اگر از کشو‌‌ر خارج میشدم... اگر یک دهه زودتر بدنیا آمده بودم... یا اگر الآن برای خودم اسم و رسمی داشتم، لابد اِل میشد و بِل میشد! ولی این خبرها نیست و ما این را دیر میفهمیم شاید ده ها سال دیرتر؛ زمانی که عمرمان را دویده ایم که در فلان خیابان، خانه بخریم و فلان ماشین را داشته باشیم و از فلان مارک لباس و کیف و کفش بخریم! یک روزی میرسد که می بینیم به هرچه که فکرش را می کردیم رسیدیم ولی حالمان جوری که فکرش را می کردیم نشد! و آن روز است که می فهمیم روزهای زندگی را برای ساختن آینده از دست دادیم! آدم های اطرافمان را که شاید هم ناب بودند، برای بدست آوردن آدم های دیگر از دست دادیم... و از همه بدتر خودمان را برای رسیدن به اهدافمان، گم کردیم... بهتر است خانه ی ذهنمان را بکوبیم و از نو بسازیم. بهتر است خودمان را برای پولدارتر شدن و آدم حسابی تر شدن نکوبیم و نابود نکنیم. از زندگی عشق بخواهیم، عشق به آدمهای نابی که سرنوشت در مسیرمان می گذارد! ❄️🌨☃🌨❄️
✨✨🌒✨✨ دوش مرغی به صبح می‌نالید عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش یکی از دوستان مخلص را مگر آواز من رسید بگوش گفت گمان نمی‌کردم که تورا بانگ مرغی چنین کند مدهوش گفت این شرط آدمیت نیست مرغ، تسبیح گویان و من خاموش مرغ که سحر می‌خواند می‌گوید «اذکروا الله یا غافلین» یعنی ای بی خبرها بلند شوید از خواب یاد خدا کنید! ❄️🌨☃🌨❄️
🔸از حضرت موسی بن جعفر (عليه‌السلام) پرسيده شد که چه کنیم تا توفیق پیدا کنیم؟ 🍀حضرت فرمودند: «اين از اسرار ما اهل‌بيت است، قضای نماز شب را به جا آورید». اگر بیداری و نشد، ، فریاد شيطان را بلند می کند. 👈يک نفر مثلا قبل از ظهر، قضای فوت شده را به جا بياورد، شيطان دادَش درمی‌آيد ديگر دست برمی‌دارد. بعد هم ذکر استغفار اهميت دارد.‌ ❄️🌨☃🌨❄️
!اسلحه‌ات کجاست؟ (1).mp3
2.33M
  💥 اسلحه‌ات کجاست؟! 👈 این اسلحه همیشه باید همراهت باشه : هر روز و هر ساعت وگرنه نابود میشی ! منبع: مجموعه استغفار
12.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 ـ کاش خدا منو جای فلانی آفریده بود! ✘ میلیاردها انسان در همین لحظه حسرت میخورن جای تو باشند! ـ اصلاً اینطور نیست، هیچ کس آرزو نداره جای من باشه! ✘ من برات ثابت می‌کنم. ▪️ویژه شهادت علیه السلام
❤️ 🌹چہ‌ڪنم دسٺ خودم نیسٺ بہ‌دل غم دارم ❣️قد یڪ ڪوه ڪہ نہ،وسعٺ عالم دارم 🌹شده‌ام زار وپریشان نظرے ڪن مولا ❣️ڪہ فقط دیدن شش گوشہ بہ دل ڪم دارم 💚 🌷 🌙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌟 🌟 امشـب نـگاه کن به اطرافت به خوشبختی هایـت به کسانی که می دانـی دوستـت دارنـد و به خـدایی کـه هـرگـز تنهایـت نخواهد گذاشـت. 🌙شبتون پر از نگاه خدا⭐️
🔅 ✍ قضاوت، قضاوت، قضاوت 🔹وارد اتوبوس شدم. جایی برای نشستن نبود. همان جا روبه‌روی در، دستم را به میله گرفتم. 🔸پیرمردی با کُتی کهنه، پشت به من، دستش را به ردیف آخر صندلی‌های آقایان گره کرده بود. می‌شد گفت تقریبا در قسمت خانم‌ها بود. 🔹خانم دیگری وارد اتوبوس شد. کنار دست من ایستاد. 🔸چپ چپ نگاهی به پیردمرد انداخت و شروع کرد به غر زدن: برای چی اومده تو قسمت زنونه؟ مگه مردونه جا نداره؟ این همه صندلی خالی! 🔹گفتم: خانم جان این طوری نگو، حتما نمی‌تونسته بره! 🔸گفت: دستش کجه، نمی‌تونه بشینه یا پاش خم نمی‌شه؟ 🔹گفتم: خب پیرمرده! شاید پاش درد می‌کنه نمی‌تونه بره بشینه. 🔸باز گفت: آدم چشم داره می‌بینه! نگاه کن پاش تکون می‌خوره، این روزها حیا کجا رفته؟! 🔹سکوت کردم، گفتم اگر همین طور ادامه دهم بازی را به بازار می‌کشاند. فقط خدا خدا می‌کردم پیرمرد صحبت‌ها را نشنیده باشد. 🔸بی‌خیال شدم، صورتم را طرف پنجره کردم تا بارش برف را تماشا کنم. 🔹به ایستگاه نزدیک می‌شدیم، پیرمرد می‌خواست پیاده شود. دستش را داخل جیبش برد. ۵۰تومنی پاره‌ای را جلوی صورتم گرفت و گفت: دخترم، این چند تومنیه؟ 🔸بغض گلویم را گرفت، پیرمرد نابینا بود. خانم بغل‌دستی هم خجالت‌زده سرش را پایین انداخت و سرخ شد.